ارزیابی ما از فعالیتهای اجتماعی و انسانی همواره بر مبنای سودمندی و کارسازی آنها صورت میگیرد، بدین معنا که اگر اینگونه فعالیتها در عمل اثربخش نباشند و به اهداف تعیین شده خود دست نیابند، باید روند آنها را تغییر داد و راه و روشی تازه و مناسب و بر حسب کارآمدی و نیازهای واقعی اتخاذ کرد. چاره اندیشی برای هر معضلی تنها یک چالش عقلانی و خلاقانه نیست، بلکه همزمان روندی شهودی است تا بتوان با فراگیری از تجربههای گذشته راندمان ساختارهای فرایندی را بهبود بخشید. این موضوع را میتوان در رابطه با کنشهای سیاسی از جنبههای گوناگون مشاهده کرد، که راهکارهای تکراری اغلب ناموفق بوده و با شکست روبرو شدهاند، زیرا اینگونه تلاشها پیش از آن که بر تصمیمگیریهای عقلانی استوار باشند، بیشتر محصول ترجیحات فردی و ترشحات ذهنهای ثابت است که نه تنها مانع از انتقال دانش تخصصی و توسعه نگرشهای سیاسی شدهاند، بلکه به جهت گیریهای مشارکتی نیز آسیبهای فراوانی رساندهاند. بدیهی است با چنین ذهنیت هایی که در پی ساده سازی مفاهیم سیاسی و محتوای پیچیده سیاست هستند، نه هماهنگی رفتارهای فردی برای گسترش اقدامات جمعی بوجود میآید و نه دامنه برنامهریزی مشترک توسعه مییابد.
به علت فرهنگ ضعیف تحزب و نبود سازمانهای جدی سیاسی، مشارکت سیاسی نمیتواند شکل نهادینه و پیوستهای به خود بگیرد و میدان سیاست بیشتر بر احساسات و به تمایلات فردی وابسته است و تجربه ثابت کرده است که فراهم آوردن مقدمات اجماع ملی در فضای موسمی بودن مشارکت سیاسی به مقدمات و سازوکارهای دیگری نیاز دارد تا بیش از این، سطح نازل الگوی کنونی، تعیینکننده بحثهای سیاسی و تعطیلی عقلانیت سیاست نگردند.
به جای چسبیدن به یک الگوی نامناسب و بی ثمر باید در پی ترکیبی از الگوها و راهبردهای مشارکت سیاسی بود تا با کمک فرهیختگان و فرزانگان تحولی در ارزشها و ارزیابیهای سیاسی بوجود آید تا بتوانیم جهان پیرامون خود را با نگاه تازه تری و از دریچههای متفاوت بنگریم.
اگر بزودی برای بیرون آمدن از دنیای ذهنیتهای ثابت و رسیدن به جهان خرد جمعی روشهای درستی در پیش گرفته نشود، روند کژراهه رفتنها تشدید و توهمات سیاسی به مرز جنون خواهند رسید، و در چنین وضعیتی، به تعبیر ابن خلدون، نوعی «طبیعت ثانوی» ایجاد میشود که رفته رفته به تعصب و در پایان به جهل مرکب میرسد.
برای پیشبرد فرایندهای پیچیده اتحاد و تفاهم سازی میان نیروهای سیاسی، اولین قدم باید روی گرداندن از روشهای ناکارآمد گذشته و تغییر سنتهای تنگ نظرانه رفتاری باشد تا با بکارگیری شیوههای کارساز و به روزشده مقدمات نزدیک سازی مواضع گوناگون به یکدیگر و پررنگ سازی مشترکات ممکن گردد.
گام مهم بعدی، جایگزین نمودن معیارهای شایستگی به جای وابستگیهای سیاسی است تا هر کس در جایگاه واقعی خود قرار بگیرد. وقتی عدهای تنها با تأکید بر وابستگی سیاسی و رفاقتی به این جمعها دعوت میشوند، کارآمدی آنها در درجات پایینتری از اهمیت قرار میگیرد و به همین جهت کیفیت مدیریت مشارکت سیاسی تنزل مییابد و آهنگ دستیابی به اجماع ملی متوقف میشود.
برای تنظیم همکاریهای سیاسی و فراهم آوردن زمینههای کار مشترک، و نیز به منظور کاستن از اثرات منفی چالشهای مدیریتی و افزایش اثربخشی برنامهریزی استراتژیک، لازم است هدایت و مدیریت چنین مجموعهای از وابستگیهای سیاسی جدا شود تا شاخصهای عملکردی در حاشیه قرار نگیرند و سوء مدیریت حاکم نشود. سپس با رعایت اصل شایستهمحوری به ایجاد دو کادر «مدیریتی» و «اجرایی» که معیارهای حرفهای آنها بر گرایشهای سیاسیشان برتری داشته باشد، اقدام ورزید.
مدیریت و اجرای فرایندهای برنامهریزی و سازماندهی دو بخش یکسره جدا از یکدیگر نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند تا برنامهریزی و عملیاتی سازی استراتژیها به صورتی مناسب و دقیق به اجرا در آید تا موفقیت حاصل شود.
معیار دیگری که عملکرد چنین مجموعهای را کارآمدتر میکند، بکارگیری و مورد مشورت قرار دادن فرهیختگانی است که من از آنها به عنوان «واسطههای فکری» نام میبرم. این افراد میتوانند همه بینشها و تجربیات کلیدی خود را که در فرایندهای پر زحمت و با تلاش به دست آوردهاند، به این مجموعه منتقل کنند. با تجارب سیاسی آنها که همچون جعبه ابزار بزرگی از روش شناسی، تفکر انتقادی و راهبردهای موثر سیاسی است، میتوان اهداف سیاسی را تدوین کرد.
با وجود این دو کادر از سرآمدان در کانونهای محوری تصمیم گیری، نگرش مشارکتی جایگزین فضای غیر همکارانه خواهد شد تا الگوهای تفکر و راهکارهای سیاسی بر اساس قابلیتها و سیاستهای امکانپذیر تنظیم گردد و بهتر بتوان مسیر اهداف را با چالشها منطبق و به استراتژی و تاکتیک عینیت بخشید. تصمیمگیریهای این فرهیختگان همواره با در نظر گرفتن همه جوانب، هدف محور و در پیوند با رسالت تشکیلات اتخاذ میگردد، تا بیشترین احتمال موفقیت و اثربخشی و متناسب با ارزشهای تعیین شده بدست آید.
از آنجا که چنین تشکیلاتی فراتر از محدوده تنگ حزبی قرار دارد، از یک سو جنبه مثبت قدرت نسبت به جنبه منفی آن، که همیشه به بحثهای غیر اخلاقی و حاشیهای دامن میزند، گسترش مییابد تا توافق مشترک و در پی آن قدرت جمعی متجلی گردد، از سوی دیگر، با گشودن فضای تازهای در سپهر سیاسی، هم چارچوب مفهومی اجماع ملی نمایان و هم از شکاف میان نیروهای سیاسی کاسته خواهد شد. این افق سیاسی تازه به دستیابی منابع سیاسی و استراتژیک بدیعی منجر میگردد که میتواند اقدامات واکنشی را به کنشهای هدفمند تبدیل کند و محاسباتی را در ارتباط با جلب سایر نیروهای اجتماعی ـ سیاسی و نیز درون حکومتی انجام دهد تا موفقیت افزایش یابد.
چنین مجموعهای همچنین میتواند با پشتیبانی از اعتصابات کارگری ویژگی سیاسی لازم و ضروری را به حرکتهای اعتصابی صنفی ببخشد تا هم عملکرد و پتانسیل قدرت مبارزاتی مردم افزایش و هم توازن و تناسب قدرت میان طبقات صنفی توسعه یابد تا شرایط ارتباط و پیوند میان صنفهای کارگری و جنبشهای سیاسی برای اقدامات مشترک برقرار گردد.
وجود چنین کارشناسانی که همواره غایبان همیشگی مشارکتهای سیاسی بودهاند، میتواند سنتهای دست و پا گیر فکری و رویکردهای نظری در باره نوع نظام سیاسی را که بر خوانش سیستم محوری استوار هستند و همواره موجب تعارض و ناکارآمدی اقدامات مشترک سیاسی شدهاند، با تأکید بر اراده آزاد نیروهای سیاسی، به رویکرد محتوا محوری نظام سیاسی آینده تبدیل کند.
از همه مهمتر میتوان با برنامهریزی راهبردی، رژیم اسلامی را، به هنگام، به چالش کشید تا هم مبارزه به حاشیه رفته را به متن سیاست بازگرداند و هم ویژگیهای نیروی جانشین، اپوزیسیون، نمایان گردد. منشاء بسیاری از گرفتاریها و دشواریهای نیروهای سیاسی این است که هنوز با مفهوم و زبان قدرت آشنا نیستند و از این رو فاقد اقتداری لازم برای مدیریت تغییر هستند. این به چالش کشیدن مستقیم رژیم اسلامی از مهمترین ابزارهاست تا اپوزیسیون در برابر آن به زبان قدرت مسلح و در محافل جهانی دارای شخصیت سیاسی و هویت حقوقی گردد.
از جنبههای مثبت چنین انجمنی درک و آگاهی باشندگان از مهارتهای خود است که به توزیع مناسب نقشها در کادرهای تشکیلاتی میانجامد و به سبب دوری این کسان از وابستگیهای حزبی (با گرایشهای سیاسی اشتباه نشود)، چهره مطرح ملی به علت ریشههای روان شناختی و رابطه عاطفی و معنویاش با مردم، بهتر میتواند ایفای نقش کند و پیام و ارزشهای چنین اجماعی را به ملت برساند و از سوی جهانیان شنیده شود. بعبارتی مسئولیت هدایت ذهنها بر عهده این تشکیلات است و رسالت مدیریت قلبها با رهبری است.
چنین تشکیلاتی با اینگونه افراد و با استانداردهای بالای ذهنی بیشتر با تفکرات مطرح ترین چهره ملی ـ سیاسی همخوانی دارد که هرگز به فکر اعمال قدرت و کنترل دیگران نبوده است و همواره انگیزه دهنده و باعث دلگرمی به مردم بوده و سعی کرده است با الهامبخشی و ارائه تصویری از آینده به همراه اهداف ممکن، مردم را به خودباوری و حرکت تشویق کند.
هر مجموعهای، بویژه تشکیلات سیاسی، هم به رهبر نیاز دارد و هم به مدیران شایسته. مدیران بدون یک رهبر هرگز نمیتوانند هدفی را تحقق ببخشند، و یک رهبر بدون مدیران هیچگاه نمیتواند راه رسیدن به چشم اندازها را ترسیم کند.
ما در شرایطی قرار داریم که رویدادها در وضعیت پیشبینی ناپذیر قرار دارند و روندها به سرعت دگرگون میشوند، بنابراین ما نیز باید با دوری از روشهای ناکارآمد و سازگار کردن اهداف خود با چالشهای پیش رو، مسیرهایی سرتاسر تازهای را آغاز کنیم تا تندباد حوادث ما را به مقصدی نامعلوم پرتاب نکند.
کسی بدون قطب نما و با ملوانانی بی تجربه بادبان کشتی بی ناخدایش را در یک سفر دریایی طوفان خیز میان امواج رها نمیکند.