پیش از ورود به بحث:
دوستان می گویند تو که در باره ی همه چیز می نویسی، چرا در باره مصاحبه ی اخیر گوگوش چیزی ننوشته ای؟
حتما مشاهده کرده اید که این روزها تقریبا هر روز یا یک روز در میان مطلب می نویسم و از این مقدار نوشتن «راضی نیستم».
اگرچه همواره کیفیت نوشته هایم را در حد مطلوبی که خودم به آن رضایت دارم حفظ می کنم -که اگر این حد نباشد، سر م هم برود محال است مطلبی منتشر کنم- و سعی می کنم در گرداب تکرار نیفتم و خودم را نابود نکنم، اما حقیقت این است که مغز من به عنوان موتور این نوشتن ها، با سرعت و شدتی که می رود، در حال سوختن است و تحمل فشار زیاد. این موتور حتی یک لحظه هم خاموش نمی شود و موقع خواب هم گاه مرا از رختخواب بیرون می کشد و به تایپ مشغول می کند. نه استراحت روزانه ای، نه تعطیلی هفتگی یی، نه مرخصی سالانه ای....
پس چرا تخته گاز در حال رفتن هستم، حتما دلیلی موجه دارم والّا دیوانه نیستم -شاید هم هستم- که خودم را در معرض انواع مشکلات جسمی و روحی قرار دهم.
غیر از موضوعات فیزیکی و روانی و فشارهای غیر عادی، هر روز نوشتن و در مقابل چشم خواننده بودن، نوشته ی نویسنده و محتوای مطالب او را بی مقدار می کند. چرا؟
چون وقتی هر روز نوشته ات جلوی چشم خواننده باشد، او تصور خواهد کرد که زحمتی برای این نوشته ها کشیده نشده و لذا مثل چیزی که آسان به دست می آید، به آسانی مطالعه می شود و اثری را که بر مغز مخاطب باید بگذارد نمی گذارد.
من می نویسم شاید خواننده چیزی را که به فکرش نرسیده با آن برخورد کند و اگر حرف من بیاید و به گوش کسی بخورد و شنیده شود اما جذب نشود، فرقی با ننوشتن من نخواهد کرد.
اما خواننده ی عزیز، مسلم بداند که اثرات سوء این مقدار نوشتن را بر خودم و خواننده می دانم اما لابد دلیل موجهی دارم که این کار را انجام می دهم.
شاید باور نکنید در این وضعیت به شکل بیمارگونه دنبال کار بیشتر هم می گردم....
********************
موضوع گوگوش برای من همیشه موضوعی مطرح و مهم بوده است. گوگوش، یکی از اسطوره ها و صریح تر بگویم بزرگ ترین اسطوره ی هنر مردمی ماست و من قدر او را می شناسم.
در جوانی برای دیدن برنامه های او با رفقا به کاباره ها می رفتیم و او آخرین برنامه کاباره را به زیبایی تمام اجرا می کرد.
گاهی هم که کارکنان کاباره ماشین را برای پارک می بردند و ما به درِ کاباره می رسیدیم می دیدیم بر سر در کاباره مقوایی چسبانده اند که گوگوش به دلیل فلان و بهمان امشب برنامه ندارد و دست از پا دراز تر یا بر می گشتیم یا آتراکسیون بدون گوگوش را به تماشا می نشستیم.
گوگوش را نه تنها ما ایرانی ها، بلکه همه فارسی زبانان منطقه دوست می دارند و هنرش را گرامی می دارند.
بعد از انقلاب و خفه کردن صدای گوگوش و گذر سالیان و نزدیک شدن به زمان نفس کشیدن مجدد ش، نویسنده ای تاجیک، کتاب مفصلی در باره او نوشت و به تحسین او پرداخت که آن کتاب را با هزار مصیبت به صورت زیراکس در تهران دریافت کردم و با اشتیاق به مطالعه اش نشستم.
گوگوش واقعا در سراسر زندگی اش زجر کشیده است. آن خنده ها آن به قول خودش در فیلم درخشان «در امتداد شب» پرویز صیاد، قر دادن ها بیشتر مواقع دروغین بوده است.
پدر مادر های ما زجرهایی که این دختر کوچولوی خواننده که الان هم در سن بالای هفتاد سال برای من دختر کوچولوی روی صحنه هاست همیشه یادآور می شدند و او را مثل بچه ای که در کنارشان بزرگ شده دوست می داشتند.
راز محبوبیت گوگوش یکی اش همین از کودکی با مردم بودن است.
من همیشه می گویم آدم می تواند در عرض ۳۰ دقیقه کل زندگی اش را تعریف کند و شنونده بشنود و سر تکان دهد.
اما آن چه در این ۳۰ دقیقه تعریف می شود، موضوع شصت هفتاد سال زندگی مساوی با ۳۶،۷۹۲،۰۰۰ دقیقه است!
مگر می توان با گفتاری حدود ۳۰ دقیقه فهمید دختر بچه ای که پدرش او را بر صحنه ی کاباره ها، بالا و پایین می انداخته و با او آکروباسی انجام می داده، یا دختر جوانی که در اوج شهرت، هزاران گرفتاری مالی داشته، و در عین حال که به دربار رفت و آمد می کرده، عین فقیری خیابان خواب، با ناچاری ها و بدبختی ها دست و پنجه نرم می کرده، یا وقتی کوکایین به بینی می کشیده و در محفل «نظام»ها پای بساط تریاک می نشسته، یا بعد از انقلاب نکبت، زندگی اش که فقط خواندن و روی صحنه بودن بوده، همه را از دست داده، و با وحشت محاکمه و مجازات زیسته، یا با این و با آن تن به زندگی داده، و هزاران موضوع دیگر، باری آیا می توان با گفتاری در حدود ۳۰ دقیقه این بدبختی ها را فهمید یا حس کرد حتی به اندازه ای که شایسته ی همدردی باشد؟
نه. نمی توان.
مصاحبه از نظر تکنیک مصاحبه، چیز بیخودی بود. وارد این بحث نمی شوم. تلاش گوگوش برای فرهیختگانه صحبت کردن هم در فضایی که مصاحبه کننده تلاش می کرد آن را فرهیختگانه نگه دارد و صمیمیت ها قورت داده می شد کار بیخودی بود.
اشتباه های گوگوش در بیان مطالبی که می توانست مطرح نکند و این مطالب نه تنها چیزی به او اضافه نکرد بلکه باعث کاهش وزن شخصیتی او شد هم می توانست صورت نگیرد.
گوگوش در مصاحبه اش به چیزهایی اشاره کرد که نباید می کرد یا لااقل اگر کرد نصفه نیمه نباید می کرد. به او بگویم که یک بخش از صحبت هایش که مربوط به مهرداد آسمانی بود، و ترانه های دوره ی او، می توانست به آن شکل گفته نشود، و یا آن آهنگ های زیبایی که آقای آسمانی برای او درست کرده بود و هنوز هم جزو شنیدنی ترین کارهای بعد از انقلاب او هستند می شد به زیر پا افکنده و له و لورده نشوند و خود آسمانی آهنگساز هم در هم کوبیده نشود، ولی شد و حرف هایی شبیه به این زده شد که می شد زده نشود.
ولی این ها اصلا مهم نیست، چرا که من اگر گوگوش، حتی با صدایی لرزان -مثل صدای لرزان اش در مصاحبه- در جایی نزدیک من برنامه داشته باشد حتما به یاد آن کاباره رفتن ها و آن باکارا و میامی رفتن ها و آن شکوه گیرم دروغین صحنه ها را دیدن مشتاقانه به دیدن برنامه اش خواهم رفت و دست این هنرمند بزرگ کشورمان را هم اگر ملاقات اش کنم به خاطر شادی هایی که در عین اندوهگین بودن خودش برای ما آفرید و لحظات فراموش نشدنی در ذهن ما با هنرش خلق کرد خواهم بوسید.
ولی این مصاحبه چندی بعد از یادِ همه ی ما خواهد رفت، و ما که بزودی به هفت هزار سالگان خواهیم پیوست، و نسل جوان هم با ترانه های گوگوش، مثل ما سال های سال زندگی خواهد کرد.
برای هنرمند و جامعه مهم همین است نه هیچ چیز دیگر...