Monday, May 16, 2022

صفحه نخست » شهربندی و خدابندی، اکبر کرمی

Akbar_Karami_2.jpgیکی از سلطنت‌طلب‌ها در پا‌ی پستی از من نوشته است: «برای موفقیت یک جمهوری شعور و سواد اکثریت قاطع مردم به عنوان پیش‌نیاز لازم است که در ایران متاسفانه این فراهم نیست.» (۱)
چند نکته در این اظهار نظر قابل توجه است.

یکم. در هر جریانی هواداران بی‌کله‌ی فراوانی پیدا می‌شوند که خوانشی سطحی از آن جریان دارند؛ برجسته کردن آن‌ها و ادعاها‌ی آنان برای نقد، بی‌اعتبار کردن و کوبیدن آن جریان‌ها مغلطه‌ی پهلوان پنبه‌ای یا مرد حصیری نامیده می‌شود. این مغلطه در بگومگوها‌ی سیاسی بسیار دیده می‌شود. در این مغلطه ناقد با انتخاب یک هدف آسان یا ادعا‌ی شکننده، در تکاپوی تخفیف و آن‌گاه شکست کم‌هزینه و آسان رقیب یا دشمن خود است. در این مغلطه منتقد حتا ممکن است روایتی بسیار سطحی از رقیب خود بسازد، تا بتواند او را با آسوده‌گی زمین بزند. در نتیجه برای آن که من در دام‌چاله‌ی این مغلطه نیفتم هم اصل ادعا را در پانویس آورده‌ام (یعنی ادعا ساخته‌‌گی نیست.) وهم در ادامه تلاش خواهم کرد نشان دهم این ادعا به آن دلیل که خوانشی سطحی از سلطنت‌طلبی است، انتخاب نشده است!
آن را انتخاب کرده‌ام؛ زیرا از آن رو که حرف دل هر جریانی را از زبان هواداران بی‌شیله‌پیله آسان‌تر و پوست‌کننده‌تر می‌توان شنید. (عکس‌ها‌ی این کامنت‌ را در بخش کامنت‌ها خواهم گذاشت.) و در بندها‌ی پسین این ادعا را تبارشناسیده و نقد خواهم کرد.

دوم. این ادعا شوربختانه چندان هم ناراست و نادرست نیست! یعنی ممکن است بی‌سواد و بی‌شعور خواندن یک ملت آن‌هم به طور قاطع بسیار کلفت و خشن باشد، اما به این دلیل که کلفت و خشن است، به این نتیجه نمی‌رسد که نادرست و ناراست هم است. ادعاها‌ی بسیاری پیدا می‌شود که هم زمان هم کلفت و خشن هستند اما هم درست و راست. از اتفاق اگر بپذیریم که ایران و ایرانیان در جهان‌ها‌ی جدید از گردونه‌ی توسعه بیرون افتاده‌اند و سده‌ها است که به حاشیه‌نشینی و خوش‌نشینی در تاریخ جهان عادت کرده‌اند، آن‌گاه می‌توان در داوری این سلطنت‌طلب حظی از حقیقت هم یافت. در باور من آن‌چه در این ادعا نادرست و ناراست است شاهدی نیست که او آورده است، باید‌ی است که ساخته است.

*

سوم. این سلطنت‌طلب عزیز با این ادعا نمونه‌ی مناسبی است که می‌تواند سطح شعور و سواد ایرانی‌ها را هم آفتابی کند. گیریم مردم ایران آن‌طور که او‌ گفته‌ است به طور قاطع بی‌شعور و بی‌سواد هستند، از این شواهد (حتا اگر درست باشد) چه گونه می‌توان به این نتیجه رسید که سلطنت برای این کشور و مردم مناسب‌ترین شیوه‌ی حکومت است؟
ممکن است این استدلال را این‌گونه پوست‌کننده و آشکار در گفتار‌ها و نوشتارها‌ی دیگر سلطنت‌طلب‌ها به آسانی نیابید، اما نتیجه و تجویز برآمده از آن هسته‌ی سخت سلطنت‌طلبی در ایران ام‌روز و ترجیح‌بند هر اعلامیه و بیانیه است که از سوی سلطنت‌طلب‌ها صادر می‌شود.

چهارم. سلطنت‌طلب‌ها شوربختانه در دوران ننگین جمهوری اسلامی و در سیاهی این جمهوری وحشت هم درخشیده‌‌اند و هم بسیار پیش‌آمده اند؛ تا آن‌جا که توانسته‌اند این ادعا را به برخی از جمهوری‌خواهان هم بفروشند. جمهوری‌خواهانی که در "شورا‌ی گذار" گرد آمده‌اند، با سلطنت‌طلب‌ها تا حد بسیاری کنار آمده‌اند و دست‌کم پذیرفته‌اند که شکل حکومت چندان مهم نیست و می‌توان آن را در آینده و پس از سرنگونی جمهوری اسلامی به رای مردم سپرد. از این نادانی و بدانی گذشته که در این‌جا سر پرداختن به آن ندارم. (۲) آشکار است که استدلال پایه برای سلطنت‌طلبی همان است که این دوست فیس‌بوکی نوشته‌ است. سلطنت برای ایران مناسب است، زیرا ایرانیان با آن خو کرده‌اند.

پنجم. سیاست هم‌چنان که بارها گفته‌ام کاسبی قدرت است و سیاست‌ورزی در عمیق‌ترین معنا هنر سازش میان‌ گروه‌ها‌ی گوناگون برای توزیع قدرت یا سود آن است. در نتیجه ایراد من به سلطنت‌طلب‌ها از یک‌طرف و جمهوری‌خواهان حاضر در شورا‌ی گذار از طرف دیگر، اشتها‌ی آنان برای قدرت و ساخت‌وپاخت برای رسیدن به آن نیست. من می‌خواهم ‌توهم آن‌ها را به تیر تیز نقد بدوزم! من می‌خواهم به آن‌ها بگویم سر شما از این معامله بی‌کلاه خواهد ماند.

ششم. این استدلال اما تازه نیست و به سلطنت‌طلبی‌ هم محدود نمی‌شود. از اتفاق برخی از ملی‌مذهبی‌ها هم همین استدلال را برای مذهبی بودن خود مطرح کرده‌اند. آن‌ها که حتا گاهی ادعا می‌کنند خودشان لاییک هستند، با این استدلال که مردم با دین، اسلام و شیعه خوگرفته‌اند، مذهبی بودن خود را به بی‌سوادی و بی‌شعوری مردم پیوند می‌زنند.

ملی‌مذهبی‌ها اسب تروا‌ی جمهوری اسلامی شدند، و انگار شورای گذار هم آماده شده است که اسب تروای بازگشت سلطنت پس از نیم قرن به ایران باشد. سلطنت‌طلب‌ها به انرژی پشت تاریخ سلطنت در ایران چشم‌ دوخته‌اند و جمهوری‌خوا‌هان شورا‌ی گذار هم به انرژی سلطنت‌طلب‌ها! سلطنت‌طلب‌ها فکر می‌کنند، رضا پهلوی را می‌توانند مدیریت و مهار کنند، و جمهوری‌خوا‌هان شورا‌ی گذار هم به ظاهر بر این باور هستند که می‌توانند سلطنت‌طلب‌ها را مهار کنند. انگار همه روی بی‌شعوری و بی‌سوادی رقیب خود حساب باز کرده‌اند. اما آن‌ها از یک نکته‌ی مهم غافل هستند! آن‌ها دینامیسم قدرت را نمی‌شناسند؛ یا دست‌کم گرفته‌اند! به همان دلایل/شوندها و عللی/بنارها که ملی‌مذهبی‌ها نتوانسته‌اند خمینی را مهار کنند، جمهوری‌خوا‌هان شورا‌ی گذار هم نمی‌توانند سلطنت‌طلب‌ها را مدیریت و مهار کنند و سلطنت‌طلب‌ها هم نخواهند توانست رضا پهلوی را مهار کنند. زیرا نیرو‌ی اصلی در تحولات قدرت، در غیبت نهادها‌ی تاریخی، مدنی و سیاسی پرزور و جاافتاده در دست توده‌ها است؛ و توده‌ها در جهان پیشاسیاست (تعلیق و خلع قدرت و خلا آن) تنها می‌توانند یک دیکتاتور دیگر بسازند.

هفتم. از اتفاق درک انقلاب اسلامی برای گذار بهداشتی از جمهوری اسلامی بسیار اهمیت دارد. چه، جمهوری اسلامی ام‌روز هم در اساس با آن‌چه خمینی می‌گفت و آرزو می‌کرد بسیار متفاوت است. زیرا توده‌ها سرانجام مهر خود را بر جمهوری اسلامی هم زده‌اند! یعنی جمهوری اسلامی خمینی با همه‌ی دژخیمی که با خود از سنت به جهان ما آورد، با این جمهوری اسلامی که اکنون روی دست مردم مانده است، متفاوت بود. او اسلام مترقی‌تری را در ذهن خام خود پخته بود. می‌خواهم بگویم حتا خمینی هم نتوانست اسلام سنتی و انرژی توده‌ها‌ی مذهبی را مهار و مدیریت کند. یعنی خامنه‌ای چیزی نیست که خمینی می‌خواست و مدعی بود، خامنه‌ای برآمد خواست توده‌ها‌ی مذهبی است که به جمهوری اسلامی خمینی آوار و تحمیل شد.

هشتم. ما ایرانی‌ها در جهان‌ها‌ی جدید همان‌طور که از گردونه‌ی ابزارسازی به‌کلی کنار زده شده‌ایم، و در حلبی‌آبادها‌ی فرهنگی سرمی‌کنیم، از کاربرد موثر و کارآمد ابزارها هم بی‌بهره هستیم. یعنی حتا در مواردی که ابزارها حی‌ و‌ حاضر هستند، یا آن‌ها را نمی‌پذیریم، یا اگر بپذیریم تا حد بسیاری آن‌ها را دست‌کاری و تخریب می‌کنیم و در کاربرد آن‌ها ناتوان و نابلد هستیم. (۳)
بسیاری از کشورهایی که به صورت متاخر در گردونه‌ی توسعه قرار گرفته‌اند و توسعه‌ای برون‌زا و پس‌رو را تجربه می‌کنند (۴)، از توسعه درکی ابزاری دارند! ما اما حتا در پذیرش و کاربرد توسعه همانند ابزار هم ناتوان هستیم؛ و برای پنهان کردن این ناتوانی است که گاهی ادا‌ی "توسعه‌ی ایرانی" را در می‌آوریم. اگر "مشروطه‌ی ایرانی" نشد، توسعه ایرانی و "مدرنیته‌ی ایرانی" هم بی‌معنا است و نمی‌شود. (۵)

نهم. باید میان مشروطه‌خواهی و مشروطه‌خواهان این دوران فاصله گذاشت؛ مشروطه‌خواهی همانند اصلاح‌طلبی یک فرآیند است و برای همیشه می‌تواند هم مورد توجه باشد وهم معتبر. اما هم مشروطه‌خواهان و هم اصلاح‌طلبان برآمد درکی زمان‌مند و خوانشی فردمند از این فرایندها هستند. اهمیت این تفکیک را نباید نادیده گرفت. مشروطه‌خواهی و اصلاح‌طلبی همیشه و هنوز از امکانات معنایی درخوری برای جهت‌بخشی به رفتارها و انتخاب‌ها‌ی سیاسی برخوردار هستند؛ اما مشروطه‌خواه سلطنت‌طلب همان‌قدر ام‌روز بی‌معنا است که اصلاح‌طلب جمهوری اسلامی خواه فردا! ممکن است بتوان از اصلاح‌طلبی در دل جمهوری اسلامی دفاعی معقول پیش‌گذاشت، اما کسی را که پس از جمهوری اسلامی و برانداختن آن نکبت هنوز می‌تواند و می‌خواهد خود را هم‌زمان هم اصلاح‌طلب بخواند و جمهوری اسلامی‌خواه بداند، باید به آسایش‌گاه فرستاد.

با این توضیح طولانی بگذارید به ادعا‌ی آن دوست سلطنت‌طلب برگردم.

حتا اگر بپذیریم -هم‌چنان‌که او مدعی است - اکثریت قاطع مردم ایران از شعور و سواد بالایی برخوردار نیستند، نباید در پذیرش و کاربرد ابزار دمکراسی کج‌سلیقه‌گی و نادانی و بددانی به خرج داد و یک شتر‌گاو‌پلنگ دیگر همانند مشروطه‌ی ایرانی یا جمهوری اسلامی آفرید. ما همیشه خوراک مانسترها‌ی می‌شویم که خودمان آفریده‌ایم.

نمی‌خواهم به کسی درس اخلاق بدهم؛ زیرا هم‌چنان که بارها تکرار کرده‌ام "سیاست اخلاقی" هم همانند "سیاست دینی" بی‌فرجام و‌ انگاره‌ای خام و خطرناک است. کم‌ترین خطر این نوع از حماقت‌ها پیش‌نهاد یک تجربه‌ی خام و پرهزینه‌ی دیگر است؛ پیش‌نهادهایی که با اندکی تامل به آسانی قابل نقد و حذف هستند. من در سیاست بسیار ماکیاولیستی و هابزی می‌اندیشم؛ و بیزینس سیاست را در صورتی موفقیت‌آمیز می‌دانم که کاسب‌ها‌ی آن چالاک و نازک‌اندیش و زرنگ باشند؛ کسانی که به آسانی کلاه سرشان نمی‌رود و می‌توانند با سازش‌ها‌ی خردمندانه این کاسبی را هم به ریل خرد و خردمندی برگردانند. (۶)

در نتیجه من اشتها‌ی سلطنت‌طلب‌ها و جمهوری‌خوا‌هان شورا‌ی گذار برای رسیدن به قدرت و سهم‌خواهی از حلوا‌ی سیاست را می‌ستایم، اما بر این باور هستم که آنان هم همانند ملی‌مذهبی‌ها اولین قربانی هیولای سلطنتی خواهند بود که در بالا آمدن‌اش مشارکت فعال دارند. "نظام شهربندی" را همیشه بندیان همین‌طور بالا می‌آورند؛ و خدابندان (زندان‌بانان) در گرگ‌ومیش خشم و ناامیدی این‌گونه زاده می‌شوند.

پانویس‌ها
۱- پاره‌گفت زیر در پا‌ی یکی از یادداشت‌ها‌ی من گذاشته شده است؛ یادداشتی که به عکس رضاشاه، ‌ محمدرضاشاه، روح‌الله خمینی و علی خامنه‌ای سنجاق شده است.
نوشته بود: «فقط یک ابله عکس خمینی و خامنه‌ای رو در کنار رضاه شاه کبیر و شاهنشاه آریامهر میگذاره. شما هم متاسفانه در مورد تاریخ ایران در بی اطلاعی مطلق به سر میبرید. کشوری که چند هزار سال پادشاه داشته و در طول این مدت دو بار و هر بار به مدت چند صد سال! تحت حکومت پادشاهی ابر قدرت دنیا شده، پادشاهی در خون و دی ان‌ای این ملت هست. ۴۴ سال ج. اسلامی شاید در مقایسه با طول عمر ما بلند به نظر بیاد ولی در مقایسه با تاریخ ۷۰۰۰ سال پادشاهی ایران مثل مقایسه ۵ دقیقه در یک روز بیست و چهار ساعته است! در اولین تجربه‌ای که از جمهوری داشتیم، به شدت و به بدترین وضع ممکن به بیراهه رفتیم. پادشاه ضامن اتحاد یک کشور و مارکتینگ دپارتمان یک کشور هست.
در زمان جنگ جهانی دوم دانمارکی‌ها که کشورشان توسط آلمان نازی اشغال شده بود تصویر لوگوی پادشاهی دانمارک را بر روی دیوار‌ها نقاشی میکردند و با این کار جانشان رو در خَر می‌انداختند که اتحادشون رو حفظ کنند. در حال حاضر ۴۴ کشور از حدود ۱۹۵ کشور دنیا پادشاهی هستند یعنی بین یک چهارم تا یک پنج کشورهای دنیا. اما از بین ۲۵ کشورهای مرفه دنیا ۱۳ تاشون پادشاهی هستند. این یعنی جمهوری بسیار ضعیف عمل کرده. در حالی که در لیست پنجاه کشور بدبخت دنیا در ته لیست حتی یک کشور پادشاهی وجود نداره.
برای موفقیت یک جمهوری شعور و سواد بسیار بالای اکثریت قاطع مردم به عنوان پیش نیاز لازم هست که در ایران متاسفانه این فراهم نیست.
در خاور میانه "تماااااامی"! کشورهای پادشاهی بدون استثنا از تمااااامی کشورهای جمهوری از نظر رفاه، میانگین درآمد و شاخص‌های دیگری مثل عدم فساد و غیره در دضعیت بهتری قرار دارند. شما نمیتونید نسخه بپیچید و آمار رو کلا ندید بگیرید. چهل و چهار سال پیش یک تعدای ابله این کار رو کردند و ما رو به این درد بی درمان مبتلا کردند. لطفا برای ابراز روشنفکری و فضل راه دیگری را انتخاب کنید! نمیدونم چرا کوته فکران ایرانی که ادعای روشنفکری دارند همه سر به جنگ با خاندانی دارند که در هزار سال گذشته از همه حاکمان به طور بسیار چشمگیری بهتر عمل کرده. اگه اسم این کار کوته فکری نیست، فقط خیانت و مزدوری است.»
۲- به رای گذاشتن نظام سلطنتی با هر نامی، پادشاهی مشروطه یا جمهوری اسلامی با مناسبات و تعادلات دمکراتیک نمی‌خواند. اگر ما نتوانسته‌ایم شیخ و شاه را به قانون و خواست ملت محدود و محاط کنیم، لابد مساله‌ای بوده است! مساله‌ای که با خوش‌خیالی و بی‌توجهی و تغییر نام‌ها سپری نخواهد شد. اگر پس از جمهوری اسلامی نمی‌توان و نباید جمهوری اسلامی را به رای مردم گذاشت، چرا باید سلطنت را دوباره به رای و خواست مردم حواله داد؟
۳- این ادعا تنها محدود به ابزارها‌ی نظری اجتماعی، فرهنگی، هنری و سیاسی نیست، ما حتا در کاربرد ابزارها‌ی ساده‌ی آشپزخانه و کارخانه هم کارنابلد و بی‌هنر هستیم. «ماشین پیکان ایرانی از یک خودرو‌ی انگلیسی به اسم هیلمن هانتر خریده و کپی شده بود. از آن‌جا راننده‌گی در انگلیس سمت چپ و فرمان سمت راست خودرو، هیلمن هم همین شکلی بود. وقتی این مدل خودرو به کشور ما وارد شد، فرمان آن را تغییر جهت می‌دهند اما برف‌پاکن‌ها برای دهه‌ها بدون تغییر می‌ماند.»
۴- ر‌ک به: کرمی، اکبر، توسعه‌نایافته‌گی و پاسخ‌ها‌ی ایرانی، وب‌گاه اخبار روز، ۱۳۸۴
۵- اگر منظور از "توسعه ایرانی" یا "مدرنیته‌ی ایرانی" توصیف توسعه و مدرنیته‌ای است که در ایران در حال رخ‌دادن است، می‌توان از آن دفاع کرد؛ اما اگر این برساخته‌ها به تجویز نوعی ویژه از توسعه و مدرنیته برسد که ادعا‌ی هماهنگی با ایران و سنت ایرانی اسلامی را دارد، یا ادعا‌ی برآمدن از آن را باید در آن‌ها تردید کرد.
۶- من حماقت جاری در پهنه‌ی سیاست را درک می‌کنم؛ اما سیاست را با احمق‌هایی که بر آن حاکم هستند اندازه نمی‌زنم! سیاست سیاست است؛ وقتی ما تلاش درخوری برای به‌دست آوردن سهم خود از حلوا‌ی شیرین قدرت نشان نمی‌دهیم، قدرت بدنام می‌شود و سیاست با نادان‌ها و کلاه‌برداراها‌ی سیاسی یکی می‌شود، سیاست می‌تواند کثیف نباشد، اگر ما کثیف و ضعیف نباشیم. سقف سیاست در هر جامعه‌ای نمایان‌گر سقف دانایی و توانایی در آن جامعه است.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy