در دنباله مطالب گذشته به این بحث پرداخته میشود که:
۴- نیروهای سیاسی به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون که چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه میریزند کدامها هستند.
از دید و تجربهام چند گروه یا نیروی سیاسیاند که به ظاهر مخالف یا اپوزیسیون رژیم ولایت غارتگر مطلقهاند، اما در حقیقت تا به امروز چوب لای چرخ حرکت مردم گذاشته و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه غارتگر میریختهاند و همچنان میریزند:
اول ازهمه اصلاح طلبانند: اصلاح طلبان متشکل از روحانیون جدا شده از روحانیت یا خط سومیها (۱) و دانشجویان خط امام و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا «خط امامی»ها که بعد با انتخاب آقای سید محمد خاتمی تحت عنوان جنبش اصلاح طلبی در دوم خرداد ۱۳۷۶ با کسب بیش از ۲۰ میلیون رأی به ریاست جمهوری انتخاب شد و تا سال ۱۳۸۴ یعنی دو دوره رئیس جمهور بود. و با وجودیکه اصلاح طلبان، هر دو قوه مجریه و مقننه را در دست داشتند، در شعارها و تعهداتی که به مردم داده شده بود ناکام ماندند و از اصولگراها شکست خوردند و برای نشان دادن دلیل این شکست آقای خاتمی عنوان کرد که «من تداروکاتچی بودم» اما بعد از آن چون این «تداروکاتچی بود» بسیار زننده بود هم خود و هم دیگران به تکذیب و توجیه آن پرداختند. نظامی که اساس و بنیان آن بر دروغ شکل گرفته و تداوم یافته است و از رأس تا ذیل صبح دروغ میگویند و بعد از ظهر تکذیب میکنند، چه میشود کرد. (۲)
کارنامه مختصری به غیر از تعریف و تمجیدها از رئیس اصلاحات آقای سید محمد خاتمی گفته میشود تا هم طرز تفکر و هم نحوه عمل او مشخص تر شود:
۱- آقای خاتمی که در سال ۱۳۵۸مسئول مرکز اسلامی هامبورگ (۳) در آلمان بود، رسالهای در ۷۹ صفحه در توضیح و تشریح ولایت فقیه به سمینار آموزشی اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا در تاریخ ۷ الی ۱۰ دی ماه ارائه داده و پس از بحث و گفتگو در تابستان ۱۳۵۹ منتشر شده است. فرازهائی از آن به قرار ذیل است:
«آنچه مصدق را به قیام واداشته بود " حس آزادیخواهی" بود - و البته نمیگویم مصدق ضد مذهبی و حتی غیرمذهبی بود - ولی این بار رهبر فقط "خدا" را در نظر داشت و به خاطر "او بپا" خاسته بود و به سوی مقصدی صد در صد " خدائی " در حرکت بود.» و «اصل تازه بی تردید همان اصل ولایت فقیه است... " ولایت فقیه" در طول "ولایت خدا" بر انسان قرار گرفته است» وایضاً «تلاش برای تأسیس یک نظام زندگانی بر اساس " وحی" گرچه در تاریخ بی سابقه نیست ولی دست کم در نهضتهای دنیای معاصر بی سابقه است و حتی در تاریخ نیز به نحوی میتوانیم آن را بی سابقه بدانیم زیرا "ولایت فقیه" میخواهد حاکمیت " وحی" را در زمانی تحقق ببخشد که معصوم در دسترس مرمان نیست» وایضا «تلاش برای تأسیس یک نظام زندگانی بر اساس " وحی" گرچه در تاریخ بی سابقه نیست ولی دست کم در نهضتهای دنیای معاصر بی سابقه است و حتی در تاریخ نیز به نحوی میتوانیم آن را بی سابقه بدانیم زیرا "ولایت فقیه" میخواهد حاکمیت " وحی" را در زمانی تحقق ببخشد که معصوم در دسترس مرمان نیست» و آخر اینکه «... وقتی گفته میشود این اصل (یعنی اصل دموکراسی. ن) ذاتاً با حاکمیت ملی متناقض است حاکمیتی مراد میشود که فرمولی از پیش پذیرفته شده دارد یعنی حاکمیتی که مبتنی بر رأی آزاد اکثریت باشد. بعبارت دیگر در نظر اینان قانونی و حقی سوای آنچه اکثریت بخواهد معنی ندارد. در حالی که طبق اصل ولایت فقیه، اگر خواست اکثریت با نظر فقیه جامع الشرایط تنافی داشت ملاک عمل رأی فقیه است نه خواست مردم.» و همچنین «باری راه نجات کشور، اعمال درست اصل " ولایت فقیه" در کنار درست اصل شوراها است» (۴)
۲-بر اساس همین اندیشه و طرز تفکر تا به امروز بارها گفته و نوشته که بهترین دموکراسی، دموکراسی دینی است. اما بارها و بارها در همین مورد حرفهای ضد و نقیض هم زده و میزند، چون در ایران امروز و دیروز فقط روحانیون دروغ مصلحت آمیز (۵) را اصل میدانند و آنرا نهادینه کردهاند، هر جا و هر زمان که به مصلحتشان باشد، از دروغ و راست و دروغ به هم پیوسته استفاده میکنند.
۳- آقای سید محمد خاتمی که در سال ۵۹ سرپرست کیهان بود، بدون ارائه سند و مدرکی در ۳۰ دی ماه ۵۹ در یادداشت روز نوشت، عمل بزرگ دانشجویان پیرو خط امام این بود که «توطئه وحشتناک آمریکا را در زمینه نفوذ در مراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری نوپای اسلامی خنثی کرد...» (۶) یعنی مراکز بالای تصمیم گیری دولت مهندس بازرگان و به نظرآقای محمدخاتمی، «درمراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری اسلامی» که در اختیار دولت موقت بود، آمریکاییها نفوذ داشتند و با گروگانگیری و با به زیر کشیده شدن دولت موقت، نفوذ آمریکاییها در جمهوری اسلامی خنثی شد است. اشغال سفارتخانه آمریکا که برای به دست آوری انحصاری قدرت وسیله قرار داده شد و نهضت آزادی وهر کس دیگری را که خواستند به جرم آمریکائی و رابطه با آمریکا از صحنه حذف شد. اما بعد از اینکه بسیاری حذف و نابود شدند و از جمله عباس امیر انتظام است که به همین علت او را دستگیر و به جرم جاسوسی زندانی و از حیز انتفاع انداخته شد. ۲۳ سال بعد آقای هاشمی رفسنجانی نوشت: «اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبود و در این زمینه حرفهای آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمیدانست، تأیید میکردیم. البته نمیخواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ میگویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها افشا کردهاند، نشان دهنده جاسوسی نیست» (۷)
۴- مرحوم منتظری در مورد حذف خودش مینویسد چنان جوی به وجود آورده بودند که هر کسی حاضر بود برای حفظ پست خود، نوک و نیش و تیری به سوی من پرتاب کند. حتی آقای سید محمد خاتمی (۸. آقای خاتمی باز هم در زمانی که رئیس جمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی بود. حبس آیت الله منتظری در خانه را به تصویب رساند. و در پی این مصوبه، آقای منتظری بیش از ۵ سال در خانه خود حبس گردید و در طول این مدت تحت کنترل و نظارت شدید نیروهای نظامی مستقر در محل قرار داشت. (۹) و تنها بستگان درجه یک ایشان اجازه دیدار و ملاقات با این مرجع را داشتند، تاجائیکه بنا بر گفته سرکار خانم «زهرا ربانی املشی" عروس آیت الله منتظری، حتی دکترهایی که برای مداوای این مرجع تقلید میآمدند تا مدتی "به صورت قاچاقی از پشت بام خانه همسایه به منزل ایشان میرفتند و رنج و عواقب این کار را به جان میخریدند!»
۵- نه تنها آقای خاتمی بلکه هیچکدام از سران اصلاح طلب نه در جریان کشتار کوی دانشگاه، و نه در تظاهرات مردمی دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ که مردم برای به دست آوردن حقوق و آزادی خویش به خیابانها آمده و به تظاهرات مسالمت آمیز پرداختند، رژیم مطلقه غارتگر دست به کشتار و سرازیر کردن آنها به زندان و شکنجه و داغ و و درفش پرداخت، نه تنها به کمک و حمایت مردم نپرداختند بلکه مردم را آشوبگر و فریب خورده خواندند و آقای خاتمی گفت آقای خامنهای خوب شورش را خواباند و وی مردم را: «آشوبگر و آشوب طلب، عدهای فریب خورده، خرابکار، از خارج تحریک شده» خواند و یا تظاهراتی که به مناسبت سرنگون کردن هواپیمای اوکراینی با دو موشک سپاه پاسداران سرنگون شد و ۱۷۶ سرنشین آن به قتل رسانده شدند بر پا شد، در هیچکدام از اینها به حمایت مردم برنخاستند بلکه جانب حکومت را گرفته که توانسته با کشتارهمه اینها را خاموش سازد. و آخرین نکته در مورد اصلاح طلبان اینکه:
۶- اصلاح طلبان تمامی کوششان بر این است که دوباره به نظام بر گردند، به یک دلیل ساده. هرچه دروغ میخواهند به دیگران بگویند، بگویند. اما خود که میدانند که در استقرار و استمرار این حکومت جنایت و فساد، خود بیشتر از اصول گراها نقش داشتهاند. این حقیقتی است و اسناد و مدارک و عملکرد هم نشان میدهد که در استقرار و استمرار این دیکتاتوری ولایت مطلقه غارتگر از اصول گریان امرزوی نقش بس مخرب تری داشتهاند، بنا به قول یکی از آنها آقای بهزاد نبوی، «... در مبارزه و قلع و قمع گروه فرقان و مبارزه با حرکتهای تجزیه طلبانه در کردستان و سیستان و بلوچستان در اوایل انقلاب، مبارزه بی امان با منافقین، لیبرالها (منظور نهضت آزادی و جبهه ملی است و رئیس جمهور منتخب، آقای بنی صدر و همراهان و طرفدارانش. ن.)، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسیست و سلطنت طلب و...» (۱۰) و آقای خاتمی رئیس اصلاحات با این که به ظاهر ممنوع التصویر بود بعد از کشتار وحشتاک آبان ۹۸ گفت: که رهبر آقای خامنهای به خوبی غائله را خواباند. در حالیکه امامشان آقای خمینی حکم اعدام فلهای چند هزار زندانی را صادر و به دست سه جلاد سپرد که در کمتر از یک ماه همه آنها را به خاک و خون کشیدند. در چشم اینها کشتن ۳۰۸ و یا ۱۵۰۰ نفر چیزی به حساب نمیآید. و باید تا به امروز ثابت شده باشد که اصلاح طلبان و اصولگراها دو روی یک سکهاند. و اکر در کشور حتی دولتی نیمه ملی و آزادیخواه روی کار بیاید، حد اقل این است که باید پاسخگوی اعمال خود باشند ولو اینکه ملت همه را هم ببخشد که اگر راستی آزمایی باشد و بر راستی استوار باشند همه نزد ملت بخشیده خواهند شد.
این دسته همیشه چوب لای چرخ حرکت مردم و آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه غارتگر ریختهاند. امید بستن به ایجاد تغییر از سوی کسانی که خود ازعوامل استقرار و استمرار چنین استبداد و جنایاتی بودهاند وهمچنان حقیقتها را پنهان میکنند عبث است. البته بعض از آنها گاهی هم حرفهای دهن پرکنی برای اغفال و همراهی مردم با خود میزنند. ولی خوشبختانه ملت ایران از اصللاح و اصلاح طلبی گذشته و درست تشخیص دادهاند که هر گز اصلاح طلبان در پی حق تعیین سرنوشت، آزادی، عدالت وحقوق ملت نبودهاند وغالباً در مراحل حساس جانب حکومت را گرفتهاند و نه مردم غارت شده را.
دسته و یا گروه دوم مجاهدین:
دسته و یا گروه دوم سازمان مجاهدین خلقاند که این سازمان با بکار گیری روشهایی که در برخورد با رژیم بکار میگیرد، بهانه به دست رژیم میدهد تا به نام مجاهد و یا به قول آنها منافقین با هر که بخواهد تسفیه حساب بکند و آنها را از صحنه چه فیزیکی و چه غیر فیزیکی حذف کند. برای روشن شده این مسئله باید به پیشینه این گروه تمامیت خواه گذارا اشاره شود.
الف: این سازمان مبارزات مسلحانه خود را در سال ۴۹ و ۵۰ بنام اسلام آغاز کرد که ملغمهای بود از التقاط بین اسلام و مارکسیسم که در آن تعلیمات مارکسیسم علم مبارزه و اصل بود و با شاخ و برگهایی از اسلام تیمن و تبرک جسته بود. و در نهایت هم در همان دوران به تصفیه خونین درون سازمانی دچار آمدند و چند ترور و عدهای هم تصفیه شدند. سازمانی که هنوز به قدرت نرسیده و اقلیت ناچیزی بیش نیست دست به تصفیه حسابهای درونی و ترورهای درون سازمانی پرداخته، شما میتوانید تصور کنید که اگر چنین سازمانی به قدرت برسد دست به چه جنایات خونینی خواهد زد؟ تا سال ۵۴ و نیمه اول سال ۵۵ همۀ گروه هایی که مبارزه مسلحانه علیه رژم شاه میکردند عدهای زندانی و عدهای هم فرار را بر قرار ترجیح دادند و خلاصه همه متلاشی شده بودند و جز اسمی از آنها چیزی باقی نمانده بود و یا بهتر است بگوییم در تهیه تجدید نیرو بودند و چه آنها که در داخل بودند و چه آنها که در خارج بودند همچنان مثل آتشی زیر خاکستر ادامه حیات میدادند.
ب- بعد از اوج گیری اعتصابات و تظاهرات مردم در مرکز و شهرهای مختلف و تحولات سیاسی که منجر به نخست وزیری شاپور بختیار گشته بود، درِ زندانها باز شد و همه زندانیان از هر گروه و دسته آزاد شدند و به سازمان دهی و یارگیری مجدد پرداختند و بدون توجه به امکانات و توان آن روزی خود در جامعه در خط قبضه کردن تمامی انقلاب گام برداشتند. سازمان مجاهدین مجدداً با اغفال بعضی از جوانان بی علم و آگاه و با طرح شعارهای توخالی و ضد امپریالیستی و صهیونیستی و جامعه بی طبقه توحیدی و... و مسلط شدن بر شور و احساس آنان به سازمان دهی و یارگیری پرداخت و بدون توجه به امکانات و توان آن روزی خود در جامعه در خط قبضه کردن تمامی انقلاب گام برداشتتد و در نهایت وقتی با انواع و اقسام ترفندهها امکان به دست گیری قدرت را نیافتند، با اعلان مبارزه مسلحانه با رژیم برآمده از انقلاب وداشتن دینامیک انقلاب به ترورهای کور و بی حساب و کتاب پرداختند، و هم جوانان را از بین بردند و هم بهانه به دست رژیم ولایت مطلقه دادند که هر که را که بخواهد به بهانه مجاهد بودن قلع و قمع کند. خاطره کوتاهی از یکی از رهبران مجاهدین مرحوم مهدی تقوائی که بعد از اعلان انقلاب ایدئوژیک و طلاق دستجمعی مردان وزنان سازمان در عراق در سالهای ۱۹۹۰ و یا ۱۹۹۲ مسئله دار شده و با مشقات و مرارتهای زیاد خود و همسرش مرحومه ناهید تقوائی از سازمان جدا شده و راهی انگلستان شده و در لندن متوطن گردیدند. اینجانب در سالهای ۹۵ و ۹۶ با این خانواده آشنا شده و رابطه بر قرار گردید و تا این زوج در قید حیاط بودند، رابطه دوستی بر قرار بود. و گهگاهی با هم به بحثهای مختلف میپرداخته میشد که چرا انقلاب به چنین سر انجام انحصار طلبی دیکتاتوری رسید و هر کسی از دید خود دلایلی را که به نظرش میرسید و یا در تجربه به آن دست یافته بود بیان میکرد. شاید بیش از پانزده سالی از ارتباط و آشنائی و دوستی ما با هم گذشته بود، روزی از روزها آقای تقوائی رازی را برایم فاش ساخت و گفت: آقای جعفری بزرگترین خطای ما این بود که بعد از پیروزی انقلاب ما به کمتر از قبضه کردن تمامی انقلاب رضایت نمیدادیم و در این خط حرکت کردیم و انقلاب را حق لایملک خود و دیگران را غاصب انقلاب میدانستیم و به این علت وارد فاز مبارزه مسلحانه در سال ۶۰ با رژیم شدیم. و به انواع و اقسام ترور افراد پرداخته شد.
البته این نکته شایان ذکر است که آقای خمینی و دارو دستهاش که در ایران قبل از پیروزی انقلاب آقای لاجوردی معروف به قصاب اوین بعد از پیروزی انقلاب و دیگری عسگر اولادی رئیس سازمان مؤتلفه و یا مأتلفه و قاشق زنان بودند، در زندان مجاهدین آنها را تحریم کرده بودند و در عوض آنها هم مجاهدین را نجس خوانده و دست تر به آنها نمیزدند و در بحثهایی که در زندان با هم داشتند علنا عنوان میکردند که اگر روزی قدرت بدستشان بیفتد گروه رقیب را از بین خواهند برد. و اختلافات و حذف کردن هائی که بعد از پیروزی انقلاب به مرور آشکار شد ریشه در دوران زندان دارد. اما گروه مأتلفه و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی عصای دست آقای خمینی در قلع و قمع همۀ دستهها و گروهها بر آمدند و با ظاهری دینی خود را وابسته و حامی انقلاب و رهبری آقای خمینی میدانستند، و تمام و کمال وارث انقلاب و بالتبع غنائم بدست آمده از پیروزی بر دشمن میپنداشتند و هیچگونه حق حیاتی برای غیر از خود را به رسمیت نمیشناختند و مانع هرگونه فعالیت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی این گونه گروهها میگشتند و از دستگیرکردن و زندان و شکنجه کردن و حتی کشتن آنها ابائی نداشتند. دارو دسته خمینی با کودتا علیه اولین منتخب ملت ایران، از فرصت استفاده کرده و به حذف فیزیکی و غیر فیزیکی آنها پرداختند و شب و روزی نبود که آدمکشان خمینی دهها تن از پیر و جوان آن ملت را به خاک و خون نکشیده باشند. خاطره کوتاهی در این رابطه مفید فایده است: مدتها قبل از کودتا علیه اولین منتخب ملت ایران دارو دسته خمینی قصد داشتند که به قلع و قمع مجاهدین بپردازند و بنی صدر را مانع این کشتار میدیدند. آقای خمینی شخصاً به بنی صدر پیغام داد که تکلیف خود را با چندین گروه بویژه سازمان مجاهدین روشن کنید، آقای بنی صدر پاسخ داد: شما نمیخواهید که من تکلیف خود را با آنها روشن کنم، بلکه میخواهید که به کشتار و قلع و قمع آنها پرداخته شود و من نمیتوانم اجازه چنین کاری را بدهم.
ج- از ابتکارات این دوره مبارزه مسلحانه مجاهدین ترور خود و دیگران کشی و یاSuicid Bomber یعنی ترور به سبک بمب گذاری انتحاری است که این ابتکار در عصر ما از ابداعات سازمان مجاهدین خلق رجوی است. این عملیات انتحاری در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰، توسط مجاهدین شروع شد و عدهای با عمل انتحاری کشته و مجروح شدند. (۱۱) و برای اولین بار در خاورمیانه عملیات انتحاری خود و دیگران کشی را در تاریخ ایران ثبت کردند. (البته نا گفته نماند که در جنگ جهانی دوم هم عدهای از جوانان ژاپونی داوطلب عملیات انتحاری علیه دشمن شدند بدینگونه که با دیدن دوره کوتاه خلبانی به تنهایی در هواپیماهایی که یکنفره بود مینشستند و بعد از ارتفاع بالا با سرعت بسیار زیاد همچون عقاب به کشتیهای دشمن و یا پایگاههای آنها فرود میآمدند و بدین ترتیب به دشمن ضربه میزدند. که خوب این عملیات ژاپنیها در جنگ و به کشتیهای و یا پایگاههای دشمن بود. که این به غیر از حمله به نمازهای جمعه و یا هر کس ناشناس دیگری است.) بعد از این عملیات است که ما مشاهده میکنیم، عملیات انتحاری توسط صدامیان، القاعده، داعش، طالبان، بوکوحرام، و... شیوع پیدا کرده و حتی به سایر نقاط جهان نیز سرایت کرده است. این تاج افتخار را باید بر پیشانی رهبران باصطلاح مجاهدین خلق مسعود رجوی زد که به نام دین و عدالت و جامعه بی طبقه توحیدی و به قصد قبضه کردن قدرت، به یک چنین روشی ضد بشری، ضد دینی و ضد اخلاقی دست آزیدند. قبل از آن حداقل چنین ترورهائی من در جائی ندیدهام که یک سازمانی اعضای خود را با مغزشوئی وادار کند که با بستن موادّ منفجره به خود، خود و دیگرانی را که حتی نمیشناسد چه کسانی هستند به قتل برساند. (۱۲)
د- بعد از حمله عراق به ایران و در طول جنگ عراق، ابتدا این گروه نقش ستون پنجم را برای ارتش عراق بازی میکرد و بعد از اینکه این سازمان در سال ۶۰، هدف خود را سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران عنوان کرد و رسماً به مبارزه مسلحانه علیه رژیم دست زد، در سال ۶۱ به عراق رفتند و در کنار ارتش عراق و با امکانات و ادوات مختلف نظامی صدام حسین به تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی ایران» دست زدند و در کنار صدام حسین و بخشی از بازوی نظامی صدامیان شدند و به خیال واهی فتح ایران به ترور و کشتن فرزندان ایران زمین پرداختند.
ه- و در حالی که نیروهای مسلح کشور چنان ازهم گسیخته شده که خوزستان در معرض سقوط قرار داشت، از روی استیصال و درماندگی قطعنامه ۵۹۸ را بدون چون و چرا در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ از سوی ایران پذیرفته شد و خمینی با قبول آتش بس که از نوشیدن جام زهر برایش بدتر بوده ولی چارهای جز نوشیدن نداشت، آتش بس را پذیرفت. خمینی گفت: «شما عزیزان از هر کس بهتر میدانید که این تصمیم برای من چون زهر کشنده است... آتش بس را میپذیرم» (۱۳) و «بدا به حال من که هنوز ماندهام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشیدهام» (۱۴)
مجاهدین که در طول جنگ همه جانبه در کنار صدام بوده و با اسلحه صدام مسلح شده و در کشتار فرزندان ایران زمین شریک بودند، چند روز بعد از پذیرش قطعنامه آتش بس و بهم ریختگی کشور که ارتش و سپاه در معرض تلاشی و یأس و نومیدی قرار گرفته و در خود فرو رفته بودند در چنین حالتی مجاهدین در رؤیای قدرت و حکومت، به خیال واهی که مردم فرش قرمز زیر پای آنها میگسترانند و بدون رادع و مانع مهمی یک راست به تهران خواهند رسید، با عملیاتی با نام فروغ جاویدان - مرصاد به غرب ایران حمله کردند، که ناگهان مردم و جوانان با هر وسیلهای که در دست داشتند به سمت جبهههای غرب و جنوب کشور سرازیر شدند و از زمین و هوا آنها را محاصره و قلع و قمع کردند و ناگهان به مانند بارقهی الهی، انگیزه برون رفتِ آقای خمینی و سپاه از استیصال و درماندگی در اختیارشان قرار گرفت (۱۵) و آنها را نجات داد. آقای هاشمی رفسنجانی این واقعیت را زیرکانه و غیر مستقیم در خاطرات روزانهاش بیان کرده است. (۱۶) اینجانب در آن موقع در تهران بودم، قلمم قاصر است، توصیف کند که در آن موقع در بین مردم و بویژه حزب اللهیها و توده صاف و خالص بسیجی و سپاهی چه وضع آشفته و مأیوسانهای حاکم شده بود: گوئی خاک مرگ بر سر همه و همه جا پاشیده شده است. مردم زمزمه میکردند که این چه سرّی است که تا چند روز قبل به کمتر از برکناری صدام رضایت نمیدادند و راه قدس از کربلا میگذشت و سپاهی که مدعی آزادی جهان بود و... و امروز به یک باره همه اینها دود شده و به هوا رفته است. و آقای خمینی حقیقتی را بیان کرد که قبول آتش بس از نوشیدن جام زهر برایش بدتر بوده ولی چارهای جز نوشیدن جام زهر نداشته است.
مدتها بود که جمهوری اسلامی از توده وسیعی از زندانیان سیاسی و گروهها بستوه آمده بود و به دنبال راه خلاصی خود از آنها بود که عملیات فروغ جاویدان مجاهدین بهانه را در اختیار آنها قرار داد. و به بهانه عملیات فروغ جاویدان و یا مرصاد، خمینی با کمک حلقه اسرارش حکم قتل فلهای چند هزار زندانی را صادر و بدست سه جلاد سپرده شد که آنها را مانند برگ خزان به زمین ریختند و در گورستانها مخفیانه دفن کردند. و میرغضبهایش و با فرمان وی در کمتر و یا بیشتر از ماهی بیش از چهار هزار زندانی بی دفاع را به جوخههای اعدام سپردند و باز مرحوم منتظری در یک فایل صوتی که منتشر شد به هیئت کشتار زندانیان بی دفاع گفت: تاریخ از شما بعنوان جنایتکار یاد خواهد کرد. و اگر او آن را افشا نکرده بود، بسادگی این جنایت هولناک قابل اثبات برای ایرانیان و جهانیان نبود.
و- مجاهدین یا فرقه رجوی که صدام حسین آنها را مسلح کرده و دست به تشکیل «ارتش آزادیبخش ملی ایران» زده و پادگان بزرگی نظیر شهرک قابل و وسیعی را صدام در اختیار آنان قرار داده بود، که بنام اشرف مشهور شد. آنها همچنان در خدمت صدام حسین بودند و در حقیقت بخشی از بازوی نظامی صدامیان شدند. تا اینکه در سال ۲۰۰۳ جورج بوش و تونی بلر رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر بریتانیا به دروغ و به بهانه وجود سلاحهای کشتار جمعی به عراق حمله کردند و ارتش عراق را ازبین برده و صدام حسین را سرنگون و بعد هم گرفتار و اعدام کردند و بعد هم مشخص شد که هیچ سلاح کشتار جمعی در عراق نبوده و تا امروز هم چیزی پیدا نشده است. در این عملیات پادگان اشرف هم مورد حمله قرار گرفت و مسموع است بنا بر بعضی روایتها مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین در این حمله زخمی شده و به اردن برای مداوا برده شده و بعد هم فوت کرده است. اما برای اینکه بتوانند سلطه سازمان را بر اعضای خود حفظ کنند، فوت او را تا به امروز پنهان نگه داشتهاند و با وجود اینکه ترکی فیصل رئیس پیشین سازمان اطلاعات عربستان سعودی در گرد همآئی مجاهدین در پاریس در ژوئیه سال ۲۰۱۶ (۱۹ تیر ماه ۱۳۹۵) در سخنرانی خود از رجوی بنام مرحوم یاد کرد و گفت مرحوم رجوی همسر مریم رجوی، باز هم به سفسطه برگزار شد و رسماً اعلان نشد که او مرده است و گاهی هم زمزمه زمزمه میشود که روزی از غیبت ظاهر میشود.
ز- سازمان مجاهدین که تا سال ۲۰۱۲ در فهرست سازمانهای تروریستی آمریکا قرار داشت، وقتی غیر مستقیم در خدمت آمریکائیها قرار گرفتند، آمریکا در سپتامبر ۲۰۱۲ نام این سازمان را از فهرست سازمانهای تروریستی حذف کرد. بهانه وزارت خارجه آمریکا در خارج کردن سازمان مجاهدین از لیست تروریستی این بود که سازمان مجاهدین در ۱۰ سال گذشته مرتکب عمل تروریستی نشده ودر تخلیه اردوگاه یا پادگان اشرف عراق با آمریکائیها همکاری کرده است.
اولاً در موقع بمباران عراق توسط آمریکا و خلع سلاح کردن ارتش عراق و اشغال آن کشور توسط آمریکا پادگان اشرف و یا «ارتش آزادیبخش ملی ایران» که زائدهای از ارتش عراق و در خدمت صدام بود، مورد حمله قرار گرفت و خلع سلاح شدند و ثانیاً سازمان مجاهدین که هیچ راه نجاتی نداشتند و چندین بار مورد حمله عراقیها قرار گرفتند، بنابراین نه د ر عراق امکاناتی داشتند و میتوانستند بمانند و نه میتوانستند به ایران برگردند که در این صورت گاز انبری مورد حمله ایرانیها قرار میگرفتند. در چنین حالت مستأصلی آمریکائیها آنها را در آلبانی اسکان دادند و اینها باز هم به خیال اینکه این بار با کمک آمریکائیها یک روزی قدرت را در ایران در دست گیرند، در خدمت آمریکا و ستون پنج آن قرار گرفتند و به کار جاسوسی و اطلاع رسانی به آمریکائیها پرداختند.
این هم از عجایب روزگار جهان در دوران ما است که سازمانی که خود تروریست و ترور پرور و مبتکرعملیات انتحاری خود و دیگران کشی است را غربیها به خاطر دشمنی با جمهوری اسلامی آنها را از لیست تروریستی خود خارج کرده و زیر چتر حمایتی خود گرفتهاند و با آنها نرد عشق میبازند. (۱۷) این بود مختصری از کارنامه مشعشع سازمان مجاهدین خلق که ملت ایران از آگاهند که چگونه سازمانی که در دشمنی و ضدیت با آمپریالسیم آمریکا و شاه شکل گرفت و به ترور افسران و سرهنگان آمریکائی پرداخت و برای اینکه با کمک دشمنی که به ایران حمله کرده به قدرت برسند، اول در دشمنی با رژیم ایران ابتدا به ستون پنج عراق تبدیل و سپس مستقیم در خدمت صدام حسین در کشتن فرزندان ایران زمین در آمدند و در نهایت هم به خدمت آمریکائیها و ستون پنج آن تبدیل شدند. تاریخ و ملت هیچگاه سازمان و فرقهای را که در زمان جنگ - و لو بدترین رژیم حاکم باشد - به ملت خود خیانت کند و درخدمت صدام حسین در کشتن فرزندان ایران قرار بگیرد هرگز فراموش نخواهد کرد ونخواهد بخشید. و خارجی و در رأس آنها آمریکائیها هم هرگز به گروهی که ابتدا سرهنگان آمریکائی را ترور و در زمان جنگ هم به کشور خود خیانت کند و در خدمت دشمن در آید، چگونه میتواند اعتماد کند؟ جز آنکه تنها از آنها بعنوان ستون پنجم و جاسوسی و اطلاع رسانی به کار بگیرد و به عنوان گروه فشار علیه رژیم از آنها بهره ببرد، کار دیگری هر گز اعتماد نخواهد کرد.
یک چنین سازمانی با چنین کارنامهای جز این که غیر مستقیم آب به آسیاب رژیم مطلقه فقیه بریزد چکار دیگری میتواند بکند. رژیم از آنها به عنوان سازمانی که در زمان جنگ در خدمت دشمن قرار گرفته و به فرزندان کشور خود خیانت کرده و نزد اکثریت ملت ایران منفور است بهره برده و هر زمان هر شخص و گروهی را که بخواهد قلع کند بهره برده و بنام سازمان منافقین (مجاهدین) انها را از بین میبرد. اگر اینها درد ملت داشتند خود را نقد کرده و به خیال واهی به دست آوری قدرت هر روز درخدمت این و آن کشور قرار نمیگرفتند.
دسته سوم سلطنت طلبان:
این دسته و یا گروه، تا جائی که من آنها را میشناسم گروهی نیستند که بگویند ما بهترین رژیم را برای اداره کشور ایران سلطنت میدانیم و سلطنت و رژیم شاهنشاهی بهترین حکومت برای ایران است و از نگاهی میشود گفت که اینها به لحاظ تفکر و ریشه سلطنت طلب نیستند بلکه به دنبال به سلطنت رساندن رضا پهلوی با کمک پشتیبانی و حمایت آمریکا هستند آن هم بیشتر به این خواب و خیال که آمریکائیها به هر وسیلهای چه نظامی و چه به طرق دیگر رژیم غارتگر ولایت مطلقه را ساقط و مطلقه دیگری را به شاهنشاهی رضا پهلوی در ایران بر سر کار بیاورند، و اعوان و انصار وی مصدر امور کشور شوند. چون اگر از دید آنها رژیم سلطنتی را برای ایران بهترین رژیم میدانستند، آنوقت به دنبال فردی مدبّر، توانا و شایستهای میرفتند و نه به دنبال آقای رضا پهلوی. این سلطنت طلبان کسانی هستند که از کاخ سفید، بازگشت به سلطنت را به دریوزگی، تمنا میکنند و هر باری که امریکائیها عطسه میکنند، به تکاپو میافتند و با زبان بیزبانی به آنها میگویند: با تشدید تحریم اقتصادی و با حمله نظامی رژیم را ساقط کنید و همانند دوران دو پهلوی گذشته، کشور را در اختیار ما بگذارید. و به همین جهت هم هست که رضا پهلوی در گفتگو با سناتور مک کین از وی پرسیده است «در آینده و در ایرانی متفاوت، با سپاه پاسداران چه باید کرد؟» (۱۸) و به مانند بسیاری از سیاسیون و... ایرانیها که در نزد خارجیها حرف دل خود را میزنند و نزد هموطنان خود حرف باب طبع آنها را- بگوئید: «"بنا به قانون" شاه ایرانم".» (۱۹) و نزد خود ایرانیان بگوئید به دنبال دموکراسی و هرچه مردم بگویند، هستیم. کارنامه مختصری از این خانواده:
۱-انگلیسها برای ادامه تسلط خود بر منابع کشور، بویژه منابع عظیم نفت، علیه حکومت مشروطه که تازه بر اثر انقلاب ملت ایران داشت پا میگرفت و حکومت قانونی که میرفت بر قرار شود، کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ را طراحی و اجرا کردند. پس از چندی رضا خان میرپنج قزاق را بر تخت سلطنت نشاندند و حکومت استبدادی مطلق را جانشین حکومت مشروطه سلطنتی ساختند. زمانی که تاریخ مصرف استبداد سیاه رضا شاهی، از دید انگلیسها به پایان رسید، یک شبه ارتش صد و سی هزارنفریاش را از درون متلاشی و خود او را اسیر چنگال خود کردند. به او امر کردند که باید روانه تبعید گاه شود. خوب اگر وی پادشاه از طرف ملت ایران بود و آن ارتش را برای حفظ کشور و حقوق ملت ایران ساخته بود، وقتی به او گفته شد باید استعفاء کند و روانه تبعید گاه شود، آیا نباید به بیگانگان میگفت: من از طرف ملت ایران، شاه مملکت هستم و بشما نیامده است برای من تکلیف معین کنید که از مملکتم بروم؟ آیا نمیبایست آن ارتش را که با خون و بودجه ملت ساخته بود، برای دفاع از وطن و نه سرکوب مردم، آماده میکرد و از حق و حقوق مردم کشورو مرزهایش دفاع میکرد؟ اما او با خفت و خواری تن به تبعید داد. اگر عرق وطنداری داشت و شخصیت ملی، مرگ برای او درقیاس با آن تبعید خفتبار، شربتی گوارا بود و او امریه بیگانگان را اطاعت کرد و خود را در اختیارآنها گذاشت تا به تبعیدگاهی ببرند که خود تعیین کرده بودند. او خود بهترازهمه میدانست همان کسان که او را بر اریکه سلطنت نشاندند، اینک به اودستور میدهند برود. (۲۰)
۲-اوایل سلطنت، محمد رضا شاه در ظاهر، چنان وانمود میکرد که حامی ملت ایران است و موافق قانون مشروطه عمل میکند و خواهد کرد. ملت و سیاسیون هم با چشم دیگری به او نگاه میکردند. این شاه جوان میگفت: «حافظ قانون مشروطه و حکومت قانون» است اما بتدریج ماهیت خود را نمایان کرد. وقتی نهضت ملی ایران، قدرتطلبی او را متوقف کرد، اوبیقرار استبدادگری بود و برضد نهضت ملی شدن نفت، پیشنهاد کودتای نظامی برضدحکومت مصدق را به امریکائیها داد و با بیگانگان و کودتاگران بر ضد حکومت ملی دکتر محمد مصدق، همگام و همراه شد. ثمره نامیمون وتلخ کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ این بار با چهرۀ اصلی خود به تخت سلطنت مطلقه باز گشت و یک روز پس از باز گشت، در ملاقات با کرومیت روزولت خطاب به وی گفت: «من تاج و تختم را مدیون خداوند، ملتم، ارتش و شخص شما هستم» (۲۱). بعد هم آمریکائیها فاش کردند که شاه حقوق بگیر آمریکا بوده است (۲۲)
۳- سلطنت طلبان و رضا پهلوی! چگونگی حفظ تمامیت ارضی ایران را توسط پدرتان را ملاحظه فرمائید: محمد رضا شاه بار اول در معاهده سال ۱۳۳۳که با اتحاد جماهیر شوری منعقد کرد، قریه فیروزه و زمینهای اطراف آن و نقاط دیگری در طول مرز بین ایران و شوروی را به شوروی واگذار کرد (۲۳) و سپس بحرین که بر طبق قانون تقسیمات کشوری، استان چهاردهم ایران نامیده میشد بر طبق سناریوی از پیش تعیین شده بیگانگان در سال ۱۳۵۰ رسماً از کشور جدا شد. اگر او میخواست شاهی کند و شاه مشروطه باشد، طبق قانون اساسی مشروطه مسئولیتی نداشت که دخالت کند و فرمان خارجیها را گردن بگذارد. وی در سال ۱۳۴۹، در یک کنفرانس خبری در دهلی نو گفت: «چنانچه مردم بحرین علاقمند به الحاق به کشور من - بجای آنکه بگوید کشور ایران- نباشند، ایران - یعنی من- ادعای اراضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت» و شورای امنیت سازمان ملل جدائی بحرین را از ایران حتی بدون برگزاری همه پرسی صوری، از مردم بحرین تصویب کرد و طرفه اینکه محمدرضا شاه نخستین رئیس کشوری بود که این تصمیم ضد ملی، ضد ایرانی، جدایی افکنی را به رسمیت شناخت. حزب ملت ایران و دبیر کل آن داریوش فروهر به دلیل مخالفت با جدایی بحرین زندانی و سه سال در بازداشت بسر برد. محسن پزشکپور طی نطقی مستدل در مجلس عامل جدایی بحرین را خائن به ایران نامید (۲۴) و امیرعباس هویدا- نخست وزیر- در پاسخ به نطق پزشکپور، بجای هرگونه دفاع از جدائی بحرین گفت: آقای پزشکپور «این آخرین ترانه من است». یعنی در دورههای آینده شما راه به مجلس نخواهید داشت. بعضی از سلطنت طلبان و قلم بمزدان به تحریف تاریخ پرداخته و گفته شده که بحرین در زمان قاجار از ایران جدا شده است. اولاً خوب اگر بحرین در زمان قاجار از ایران جدا شده بود، به چه دلیل در سال ۵۰ شاه با دیکتاتوری و زور جدائی آن را از ایران از مجلس قلابی خودش گذراند؟ و شادروان شهید داریوش فروهر دبیر کل حزب ملت ایران به شدت به جدایی بحرین از ایران اعتراض کرد و به دلیل مخالفت با جدایی او را به سه سال زندان محکوم کردند، و به زندان فلک الافلاک برده شد. (۲۵) ثانیاً در هنگامی که دکتر مصدّق مسئولیّت وزارت امورخارجه درحکومت را بعهده میگیرد: «سرپرسى لورن» سفیر بریتانیا در ایران در سال ۱۳۰۲ تلاش کرد تا دکتر محمّد مصدّق (وزیر امور خارجۀ وقت) را متقاعد کند که دولت ایران از ادّعاى خود بر بحرین دست بردارد، که مصدّق اظهار داشت: با توجّه به احساسات ملّى موجود در باب این بخش باستانى از قلمرو ایران (جزایر بحرین که همیشه جزء استان فارس، شیعه مذهب و ایرانى الاصل بوده است) هیچ دولت ایرانى نمىتواند، بدون یک دلیل مشخّص دست از ادّعاى حاکمیت بر بحرین شسته و یا در مورد آن کوتاه بیاید. ثالثاً «دولت دکتر مصدّق ۲۸ فروردین سال ۱۳۳۱ (۱۷ اپریل ۱۹۵۲) نسبت به دیدار مشاور امورخارجی دولت انگلستان از بحرین شدیدا اعتراض کرد و این عمل را مداخله در امور ایران اعلام داشت. دولت انگلستان در پاسخ اعتراض دکتر مصدّق گفت که بحرین یک منطقۀ تحت الحمایۀ آن دولت است، و از آن پس اختلاف دو دولت در این زمینه هم گسترش یافت.» و نیز «در ۱۲ خرداد ۱۳۳۱ (دوّم ژوئن ۱۹۵۲) وزارت امور خارجۀ ایران (دولت دکتر مصدّق) طیّ یادداشتی به دولت انگلستان تأکید کرد که امضای هرگونه قرارداد این دولت (انگلستان) با بحرینِ ایران را، نقض تعهّدات و یک «دو ـ رویی» محض میداند». (۲۶) و رابعاً اگر بحرین در زمان قاجار از ایران جدا شده بود چه دلیل داشت که در دوران شاه تا سال ۱۳۵۰ بر طبق قانون تقسیمات کشوری، بحرین استان چهاردهم ایران نامیده میشد.
۴- ممکن است که بعضیها امروز بگویند شاه با آن همه ثروت چه نیازی به یک میلیون دلار سالانه داشت. اگر اینان به عقب و سال ۱۳۳۲ برگردند، میفهمند اولاً یک ملیون دلار در آن سالها پول هنگفتی بود و ثانیاً گویای حمایت کامل قدرت امریکا از شاه بود. یاد آور میشود که در سال ۱۳۳۱ که قرار بود شاه با همسرش ثریا به خارج سفر کنند، هیأت وزیران برای هزینه سفرش ده هزار دلار تصویب کرد.
به قول اسدالله علم غلام خانه زاد، آخرین میخ بر تابوت مشروطه زده شد. «عصرى هم به مجلس جشن سنا، به مناسبت شروع شصت و چهارمین سال مشروطیت رفتم. اگر غلط نکنم مجلس فاتحه!» (۲۷) و بعد هم دیکتاتور و فعال مایشائى را به حد اعلاى خود رساند و گفت: «امر ما و شهبانو مافوق قانون است». (۲۸) اما پادشاهی با این تبختر و فعال مایشائی، خود در کتاب «مأموریت برای وطنم» مینوشت: متفقین تصمیم گرفتند که من شاه ایران باشم و، باز، میدانست که تاج و تختش را مدیون کودتای آمریکائی - انگلیسی ۲۸ مرداد است. او با تکیه بر سرنیزه و با اتکاء به خارجیها، آنهم فقط پیشاروی مردم ایران، صدا به هل من مبارز طلبی بلند میکرد. در برابر اربابانش ذلیل بود. چنان خود را حقیر میدید که وقتی از ایران گریخت، فرمانده نیروی هواییاش گفت وی را مثل موش مرده بیرون انداختند. در دوران ذلت و دربه دری خود، وی در مصاحبهای گفت: جرج براون و ویلیام سولیوان که قبلاً وقتی شرفیاب میشدند تا کمر خم میشدند و ادای احترام میکردند، ولی این بار دم درب ایستاده و به ساعت خود نگاه میکردند و میگفتند اعلیحضرت کی از ایران خارج میشود. او، در کتاب «پاسخ به تاریخ»، مینویسد: «پس از آن که من ایران را ترک کردم، ژنرال هایزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی "محاکمه"اش به "قضات" گفت: " ژنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد» (۲۹)
آگر شاه خود را شاه ایران میدانست و متکی به ملت خود بود، وقتی به او میگفتند باید کشور را ترک کند، باید به آنها میتوپید و میگفت: «سرنوشت من و کشور به شما چه مربوط است و آنها را از کاخ بیرون میانداخت.» ولی او خود بهتر از هر کسی میدانست که آنها او را شاه کرده بودند. او میدانست که وقتی تاریخ مصرفش، از دید اربابان، تمام شود، در درون کاخ خود هم امنیت نخواهد داشت. من بعنوان یک ایرانی از حرف ذلت باری که شاه در مورد خود گفته خجالت میکشم. ولی این قانون طبیعت است که هر قدرتمدار و دیکتاتوری در برابر ملت بیسلاح و مستضعف خود، قلدر است و در برابر قدرتمندان بیچاره و ذلیل و خوار. چنان مینماید که این خانواده به خدمتگزاری بیگانه خوکردهاند. چون پایه دستگاهشان را بیگانگان گذاشتهاند، خفت و خواری دربرابر بیگانه، در رگ و خونشان جریان دارد. گویی پذیرش خفت و خواری و با بیگانگان هم دست شدن در این خانواده بصورت امری مستمر در آمده است.
۵-اگرطرفداران سلطنت، اهل مطالعه و تجربه گرفتن از تاریخند، خوب است به تحقیق پژوهشگران و جامعه شناسان بی طرف نظری افکنده تا از ریشه ظهور خمینیسم در ایران آگاه شوند. خمینیسم را باید در کودتای ۲۸ مرداد جستجو کرد. مصدق و ملیون در صدد از بین بردن سلطنت و خلع شاه از سلطنت نبودند، بلکه آنها در صدد از بین بردن خودکامگی و دیکتاتوری بودند، اما شاه میخواست که هم شاه باشد و هم حکومت کند آنهم به سبک فعال مایشاء. جالب است که وقتی که بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، کودتا را محکوم کرده و از ملت ایران عذر خواهی کردهاند، همدستان داخلی آنها تا به حال حاضر نشدهاند که آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کنند؟ خیر! هر وقت هم که از آن با آنها سخنی رفته است خود را به آب و آتش زدهاید که آن را نفی کنید. آقای رضا پهلوی که در آمریکا زندگی میکند میتواند به کتابخانه کنگره آمریکا و یا به مر کز آرشیو ملی انگلیس در لندن سری بزند تا از عمق فاجعهای که در اثر کوتای ۲۸ مرداد بر ملت ایران وارد شده است بیشتر با خبر شود و خود را مانند بعضیها به تجاهل نزند که «این مصدق بود که علیه شاه کودتا کرد».
۵- آقای رضا پهلوی از خانوادهای میآید که دو کودتا برضد ملت ایران و به نفع بیگانگان انجام داده است. این خانواده عامل بیگانگان شدهاند. وقتی بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، کودتا را محکوم کرده و از ملت ایران عذر خواهی کردهاند، آقای رضا پهلوی هم اگر بخواهد از آحاد ملت ایران باشد، دست کم باید آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کند؟ و اگر باز آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان تاریخ را مطالعه کرده باشید باید بدانید که هیچ آیندهای بدون توجه به تجربه گذشته متصور نیست. بنابراین ضرورت ایجاب میکند که عمل گذشته هر فرد، شخص، دسته و یا گروه روشن باشد و نه اینکه بگوئیم بر گذشته صلوات. برگذشتهها صلوات یعنی اینکه باز هم تکرار همان گذشته منتها به دست کسان دیگر ولی با همان محتوی و با شکلی و سبکی دیگر.
۶- آقای رضا پهلوی! حداقل از پدر خود تجربه بیاموزید!، پدر شما بعد از رساندنش به سلطنت و تا زمانی که هنوز فعال مایشاء نشده بود، از اعمال دیکتاتوری پدرش خود را برکنار میدانست و از ملت عذرخواهی میکرد. شما هم حداقل در این حد عمل کنید و به مانند دوران آغازین پدرتان از بانیان داخلی و خارجی کودتا بیزاری بجویید و از ملت ایران عذر خواهی کنید. و نه اینکه گهگاهی بفرمائید که ما اصلاً دراین مقطع نمیخواهیم که از شاه و مصدق حرف بزنیم (قریب به این مضمون). ایشان غافل از این است که مصدق نماد استقلال و آزادی و مظلومیت است همچنانکه جمهوری ولایت مطلقه فقیه نماد غارتگری و فرعونیت و پدر بزرگ و پدر شما هم نماد دیکتاتوری و بیگانه پرستی است. قصد ندارم که در اینجا به عملکرد دیکتاتوری بیگانهپرستانه آنها بپردازم اما اگر خود مایل باشند که مختصری از رفتار و کردار پدرشان را بدانند، میتوانند به چندین جلد یادداشتهای خاطرات روزانه «غلام جانثار» پادشاهی، یعنی آقای اسدالله علم نگاهی بیندازند. البته تمام اینها بدین معنا نیست که آنها هیچ کار مثبتی هم نکردهاند، اما کسانی که غاصب حق شرکت در سرنوشت مردم و آزادی و حقوق آنها باشند، از دید من کارهای به ظاهر مثبت آنها در برابر آن حقوق به یغما برده شده چیز مهمی به حساب نمیآید.
۷-من در همه جا او را مانند هر ایرانی و شخصیت دیگرآقای رضا پهلوی خطاب کردهام و دیگرانی هم که در ایران به دنبال دموکراسی و شرکت آحاد مردم در سرنوشت خویش هستند باید او را چنین خطاب کنند زیرا وقتی او را والاحضرت ولیعهد و این قبیل القاب، خطاب میکنند، واکنشی گویای نادیده گرفتن مردم ایران بمنزله صاحب حق حاکمیت است و کلمه ولیعهد خود بار معنا داری دارد و او را از آحاد ملت جدا میکند و خود گویای نادیده گرفتن مردم ایران بمنزله صاحب حق حاکمیت خود است. و علاوه بر آن در پشت ناخوانده آن مفهومی به غیر از آحاد ملت نهفته است. همچنانکه در بالا آمد خود هم گفته بود «"بنا به قانون" شاه ایرانم".». اما نزد خود ایرانیان و برای اغفال آنان گهگاه میگوید به دنبال دموکراسی و هر چه مردم بگویند هستم اما به روزنامه نگار خارجی که از او که به او میگوید دخالت نظامی غرب در ایران میتواند، به شکست بینجامد و جمهوری اسلامی ایران را تقویت کند، او به جای این که پاسخ دهد که با دخالت نظامی در ایران از بنیاد مخالف است این چنین حرف دل خود را میزند: "خیلی این حرف درست نیست. بسیاری از ایرانیها حتی برای خلاصی از حکومت طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت.» (۳۰) قطعاً آنان که «طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت» (۲۹)، به تجربه در طول تاریخ نشان دادهاند که خود هم خارجی هستند به مانند لژیونهای خارجی برای کشورخودعمل میکنند. اگر ملاحظه میشود که در رسانههای بیگانه با آب و تاب شما را ولاحضرت ولیعهد مینامند، آنها به دنبال دمکراسی در کشور نیستند. شعارهای رضا شاه روحت شاد که گاهی در تظاهرات در ایران شنیده میشود و یا شعاری به نفع پدر شما میدهند، بدین معنا نیست که مردم طالب سلطنتاند، بلکه از روی نفرت از روحانیت حاکم است. و حتی اولین باری که این شعار در مشهد در سال ۹۶ شنیده شد، ایادی خود رژیم برای تضعیف روحانی و کم کردن روی او این شعار را مطرح کردند.
حرف آخر اینکه سلطنت طلبان با اصطلاح طلبان از ترس بدتر راه حل بد را انتخاب میکنند و غافل از اینکه وقتی از ترس بدتر، دنبال راه حل بد رفته شد، قطعاً سرانجامش گرفتار بدتر شدن است. و از این نگاه با اصلاح طلبان همانی دارند. از طرف دیگر نظام سلطنتی در موروثی بودن و قدرت داشتن با نظام ولایت فقیه در اساس و پایه همانی دارند فقط اسم آن متفاوت است چون هر دو بر موروثی بودن و قدرت استوار است و نه حقوق ملت.
در دنیای امروز رژیم تجربه و عمل شد، دموکراسی و مردم سالاری بر اساس برابری همه آحاد کشور وشرکت در سرنوشت خویش و انتخاب آزاد نمایندگان و رئیس جمهوری خویش است. نظام موروثی شاهی و شاهنشاهی- اگر هم خوب بود که هرگز خوب نبوده است - مال دنیای دیروز بود و نه دنیای امروز. اگر بخواهیم به دنبال سلطنت برویم، خوب ما همین حالا پدر جد سلطنت را داریم. نظام ولائی پدرجد سلطنت است، چرا وقتی ما چیزی را داریم خود را با آب و آتش بزنیم که آن را با اسم دیگر به دست بیاوریم. با طرح شعار سلطنت و این گونه شعارهای تفرقه آمیز در رسانههای بیگانه و باد کردن آن، آب به آسیاب جمهوری سلطنتی غارتگر ولایت مطلقه ریختن است. اگر شخصیتی از خود چیزی داشته باشد و عامل دست این و آن نباشد، بنا به هر موقعیتی پروژهای بنامش راه نمیاندازند، از قبیل "ققنوس"، "هشتگرد"، "شورای ملی ایرانیان"، "پیمان نوین" و.... که همه آنها بنام او باد هوا شود. صحبتهای اخیر ایشان هم از همان قاش قبلیها است الا اینکه تلویزیونها و رسانههای بیگانه به خیالهای واهی آن را با آب و تاب نقل میکنند که هم او و هم خود را اغفال میکنند. ختم کلام اینکه:
۱-سه دسته فوق قدرت را اصل میدانند و با هم همانی دارند.
۲-هر سه دسته به لحاظ اصل بودن قدرت و تصاحب آن با رژیم مطلقه غارتگر - جز اینکه ظاهراً اصلاح طلبان به بازگشت به رژیم و تصاحب بخشی از قدرت راضیاند - همانند و همانی دارند. و
۳- دو دسته مجاهدین و سلطنت طلبان قدرت را از آمریکا دریوزگی میکنند و آن را حق طلق خود میدانند اما اصلاح طلبان در این مورد حرف صاف و زلالی نمیزنند.
سه دسته فوق اگر خواهان حقوق، آزادی، اجرای عدالت و شرکت آحاد ملت ایران در سرنوشت خویش هستند واجب و لازم است که از شعارهای تفرقه افکنانه گروهی و دستهای بپرهیزند و به شعارهای بدهند که اکثریت غالب کلیت ایران که همان شرکت در سرنوشت خویش، حقوق، آزادی و استقلال خود و کشور خویش هستند بپیوندند. البته دو دسته کوچک دیگری هم هستند که در حال حاضر مطمح نظر نیستند و شاید در جای دیگر به آنها نیز پرداخته شود.
کتابها و سایر نوشتههای اینجانب برای علاقه مندان در وبسایت شخصی به آدرس زیر رایگان قابل دسترسی است:
www.mohammadjafarim.com
محمد جعفری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمایه و یادادشت:
۱-برای اطلاع از خط سومیها و تعبیرات گوناگون آن، نگاه کنید به کتاب آیا میدانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟ چاپ دوم، فصل ششم، ص ۳۹۹-۳۹۴ و ۲۶۵-۲۶۲.
۲-برای دریافت دروغهای این رژیم از رأس تا ذیل کافی است که فقط یک هفته گفتههای آنها را رصد کنید. اما نظر به اینکه حافظه مدت کوتاهی مطالب را در ذهن خود نگه میدارد فراموش میکنند و یا بدتر اینکه خود به درد دروغگویی مبتلا میشوند. از ابوعلی سینا هم منقول است که مردم دارای دو خصیصه کم حافظگی و نابینائی هستد که در نتیجه راه را گم کرده و گذشته را به زودی فراموش میکنند. میگوید: «اما آنچه مرا بیش از هر چیز غمگین میسازد، این است که مردم از نقیصهای مضاعف رنج میبرند: کم حافظه گی و نابینائی. در نتیجه این قابلیت شگرف را دارند که کسانی را که تا دیروز از آنها نفرت داشتند، امروز دوست بدارند و کسانی را که امروز دوست دارند، فردا از آنها نفرت داشته باشند.» (راه اصفهان سرگذشت ابن سینا، ژیلبر سینوئه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم ۱۳۷۰، ص ۳۱۴-۳۱۳)
۳-مسجد و مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان با حمایت آیتالله بروجردی، درسال ۱۳۳۲ در شهر هامبورگ تأسیس شد. و مدیرت آن تا سال ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹، به ترتیب آقایان محمد محققی لاهیجی، سید محمد حسینی بهشتی، محمد مجتهد شبستری و سید محمد خاتمی بود.
۴- مکتب مبارز ارگان اتحادیه انجمنها اسلامی دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا، شماره ۲۶، به ترتیب ص ۳۰، ص۳۶ و ۳۷، ص ۴۱،، ص ۷۴، ص ۸۶.
۵- به منظور اینکه آشکارتر شود که چگونه روحانیون و بویژه آقای خمینی از دروغ مصلحت آمیز استفداه کرده و آن را به تمامی زمینههای زندگی وقتی مصلحتشان باشد سرایت دادهاند، به کتاب «تحقیق در باب دروغ مصلحت آمیز» که در سایت اینجانب قابل دسترسی است مراجعه کنید:
http://mohammadjafarim.com/wp-content/uploads/2018/02/Drough-170118-1.pdf
۶- کیهان، سه شنبه ۳۰ دی ماه ۵۹، شماره ۱۱۱۹۶، یادداشت روز «کارتر رفت...» از محمد خاتمی سرپرست کیهان، در پایان گروگان گیری نوشت؛ «... اینجا لازم است که یکی از بزرگترین فرازهای انقلاب را به ستایش بنشینیم و کار بزرگ اشغال مرکز فرمانروایی آمریکا بر ایران زمان شاه را بوسیله دانشجویان مسلمان پیرو خط امام گرامی بداریم. این عمل بزرگ بود که توطئه وحشتناک آمریکا را در زمینه نفوذ در مراکز بالای تصمیم گیری و اجرایی جمهوری۷۵ نوپای اسلامی خنثی کرد و به مردم شهید داده ایران آگاهی فراوان بخشید تا بتوانند نقشههای بعدی آمریکا را که بخشی از آن با افشای اسناد لانه جاسوسی بر مردم معلوم شد نقش بر آب کند. ولی بهر حال اشغال مرکز فرمانروایی آمریکا بر ایران، باین مبارزه اوجی تازه بخشید و تصمیم ملت مسلمان ایران را به رد هر گونه سازش و تسلیم در برابر این ابرقدرت خونخوار به اثبات رساند. چهرۀ دوست داشتنی عزیزانی که به این ابتکار شجاعانه دست زدند و عملشان مورد تأیید امام امت قرار گرفت، هیچگاه از خاطرۀ تاریخ مبارزات خونبار اسلامی در این مملکت زدوده نخواهد شد».
۷-پیروزی و انقلاب، هاشمی رفسنجانی، چاپ ۱۳۸۳، ص ۳۹۹؛ مشاهده کنید که آقای رفسنجانی در این مورد نظیر همه موارد چگونه سفسطه بازی میکند. وقتی بعد از گروگانگیری و بعد از امضای قرارداد الجزایر - که تا به امروز بلای جان ملت ایران شده است - میگذرد، برای موجه جلوه دادن و تبرئه خود از جنایت و خسارت عظیمی که بر اثر امضای آن قرارداد به منظور قبضه کردن و به انحصار در آوردن قدرت، به کشور وارد ساختهاند اعتراف میکند که اولا با همآهنگی دادستانی انقلاب و دانشجویان آقای امیرانتظام به ایران فراخوانده شد وروانه زندان گردید و ثانیاً اسناد منتشره نشان دهندة جاسوسی امیرانتظام نبوده است: «شاید یکی از پر سر و صداترین افشاگریهای دانشجویان، انتشاراسناد مربوط به جاسوسی عباس امیرانتظام بود، که برمبنای آن، دانشجویان او را متهم به جاسوسی برای سازمان سیا، [سازمان امنیت آمریکا [CIA، متهم کردند و با همآهنگی دادستان انقلاب وی را که سفیر ایران در استکهلم بود - ودر تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۵۸- به ایران فرا خوانده شده بود، دستگیر و رهسپار زندان کردند...
در این مورد بخصوص، نظر برخی از ما این بود که اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امیرانتظام نبود و در این زمینه حرفهای آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمیدانست، تأیید میکردیم. البته نمیخواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ میگویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها افشا کردهاند، نشان دهنده جاسوسی نیست» بالاخره به نظر آقای رفسنجانی، آقای امیر انتظام جاسوس بوده است یا خیر؟ آقای رفسنجانی میگوید (اسناد فاش شده، نشان دهنده جاسوسی امیر انتظام نبود) و حرفهای بازرگان که ایشان را جاسوس نمیدانست، تائید میکردیم و معتقد بودیم که اسنادی که آنها فاش کردهاند، نشان دهنده جاسوسی نیست جدا از آنکه استنباط قطعی در این زمینه را مربوط به وزارت دادگستری میدانستیم و میگفتیم آنها باید قضاوت بکنند» ولی (نمی خواستیم بگوئیم که دانشجویان دروغ میگویند) اکنون سئوال این است: که آیا حرفهای دانشجویان بغیر از این بوده که آقای امیر انتظام جاسوس آمریکا بوده است؟ و آیا بر اساس همین اسناد منتشره دادگاه انقلاب در زمان حاکمیت حزب جمهوری بر آن به آقای امیر انتظام حکم زندانی ابد غیر قابل تغییر داد؟ این که شما نمیخواستید بگوئید که دانشجویان دروغ میگویند، خود نمیگوئید که ایشان جاسوس بوده است؟ آیا این که امروز آقای رفسنجانی حتی ۲۳ سال بعد از حادثه هنوز به نعل و به میخ میزند و حاضر نمیشود شفاف حرف بزند جز برای تبرئه خود و حفظ کسانی است که وسیله آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی آلت دست قرار گرفته بودند؟ برای اطلاع دقیق تر از چگونگی دستگیری امیرانتظام و دستگیری به جرم جاسوسی به کتاب گروگانگیری و جانشینان انقلاب، محمد جعفری، ص ۱۹۷-۱۷۶ مراجعه کنید.
۸-خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص، ص ۳۳۰؛ «جو آنقدر تند بود که حتی آقای خاتمی نیز آن اوایل وقتی وزیر ارشاد بودند به قم میآیند. و شاید مبعوث بودهاند. و یک شب وقت خود را صرف میکنند که طلاب و فضلای خراسانی را از آمدن به درس من منصرف کنند، هرچند آنان نپذیرفتند».
۹-از گزارش اکبر اعلمی وکیل مجلس آن دوره، در تاریخ ۳۰/۲/۱۳۹۰؛ شورای عالی امنیت ملی به ریاست سیدمحمد خاتمی (رئیس جمهور وقت) و با ترکیب اعضای دارای حق رای این شورا به اسامی آقایان: علی اکبر ناطق نوری (رئیس وقت مجلس)، محمد یزدی (رئیس وقت قوه قضائیه)، کمال خرازی (وزیر امور خارجه وقت)، دری نجف آبادی (وزیر وقت اطلاعات)، عبدالله نوری (وزیر وقت کشور)، محمد علی نجفی (رئیس وقت سازمان امور برنامه و بودجه)، حسن فیروز آبادی (رییس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح) و همچنین حسن روحانی (دبیر وقت شورا) و علی لاریجانی (رئیس کنونی مجلس که پس از فوت سیداحمد خمینی جانشین او شده بود) به عنوان دو نماینده منتخب رهبری تشکیل و حبس خانگی آیت الله منتظری را به تصویب رساند. در پی مصوبه ۵ سال حبس خانگی مرحوم منتظری چنان وضعیت بر آن مرحوم سخت بوده که بنا بر ادعای سرکار خانم «زهرا ربانی املشی" عروس آیت الله منتظری، حتی دکترهایی که برای مداوای این مرجع تقلید میآمدند تا مدتی "به صورت قاچاقی از پشت بام خانه همسایه به منزل ایشان میرفتند و رنج و عواقب این کار را به جان میخریدند!»
۱۰- پیشگامان اصلاحات، از حمید کاویانی، نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در تحولات سیاسی دهه ۷۰، چاپ اول پائیز ۱۳۷۹، ص۲۸۸.
۱۱-مهمترین ترورهای انتحاری مجاهدین، ترورهای ائمه جمعه است در، ۲۰ شهریور سال ۱۳۶۰، جمعه۲۰ آذر ۱۳۶۰، جمعه ۱۱ تیرماه ۱۳۶۱و جمعه ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱به ترتیب، از طریق عملیاتی انتحاری، سید اسدالله مدنی امام جمعه تبریز، سیدعبدا الحسین دستغیب امام جمعه شیراز، محمد صدوقی امام جمعه یزد و عطاءالله اشرفی اصفهانی امام جمعه کرمانشاه و عدهای دیگر را به قتل رسانده و تعدادی را نیز مجروح کردند.
۱۲- نمونهای از اینگونه مغزشوئی را که من در سال ۶۱ با آن روبرو شدم در کتاب اوین، گاهنامه پنج سال و اندی چاپ اول ص ۲۱۶-۲۱۲ و چاپ دوم روی سایت ص ۱۸۱-۱۷۹ و جریان عمل انتحاری در چاپ دوم ص ۱۸۲و ۱۸۳ و یا در لینکهای زیر مطالعه کنید:
https://news.gooya.com/2022/01/post-60783.php
و
https://enghelabe-eslami.com/component/content/article/19-didgagha/maghalat/45663-2022-01-24-14-08-50.html?Itemid=0
۱۳- از نامه آقای خمینی در ۲۹ تیر ۱۳۶۷ درباره پذیرش قطعنامه.
۱۴-آیا میدانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟ چاپ دوم ص ۱۳۰به نقل از: پایان دفاع آغاز بازسازی، هاشمی رفسنجانی ص ۶۳۵-۶۲۰؛ آقای خمینی از فرصت استفاده کرده و پیام مفصلی راجع به حج و سالگرد فاجعه خونین مکه و با ناله و افغان همراه با فرازهائی حماسی، احساسی، غم انگیز و به گردن گرفتن مسئولیت و طلب شهادت کردن و جام زهر نوشیدن صادر کرد و و بارها و بارها و با آب و تاب از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، و چون مجاهدین همدست صدام در کشتن فرزندان در همان زمان به غرب ایران حمله کردند، همه را تحت تأثیر قرار داد و ناگهان مردم و جوانانها به سمت جبهههای غرب و جنوب کشور برای مقابله با مجاهدین سرازیر شدند و خمینی و رژیم را از مهلکه نجات دادند.
۱۵-جهت اطلاع از شدت درماندگی و استیصال در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به کتاب آیا میدانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟ چاپ دوم ص ۱۳۱-۱۲۳ مراجعه کنید.
۱۶-پایان دفاع آغاز بازسازی، هاشمی رفسنجانی، ص ۲۲۰؛ «هجوم نیروهای ضد انقلاب مجاهدین خلق (منافقین) به منطقه باختران (کرمانشاه) شروع شد. این نوعی آزمایش بقای اقتدار امام و مشروعیت نظام پس از قبول قطعنامه بود. وقتی حضور گسترده مردم در جبهههای جنوب و غرب، حملات دشمن را درهم کوبیده و مردم نشان دادند که جمهوری اسلامی قادر است یک بار دیگر همه چیز را از ابتدا شروع کند».
۱۷- بنیان گذاران اولیه سازمان مجاهدین خلق که تقریبا همگی از فارغ التحصیلان دانشگاههای معتبر ایران بودند بعد از دستگیری و محاکمات فرمایشی به اعدام محکوم و اعدام گردیدند. بعد از انقلاب تعدادی از جان بدر بردگان از دست رژیم دوباره به تشکیل گروه مجاهدین خلق تجدید سازمان کردند و بسیاری از جوانان اعم از دختر و پسر دانشجو و دانش آموز و بازاری و بالاخره از همه اقشار جامعه بدلیل همان شناختی که به رهبران شهید شده بنیان گزاران مجاهدین داشتند، به این سازمان پیوستند و یا سمپات آنها شدند. سازمانی که ابتدا در دشمنی و ضدیت با امپریالسیم آمریکا و اسرائیل غاصب و دست نشانده امریکا و انگلیس، محمد رضا شاه شکل گرفته و بوجود آمده و به مبارزه چریکی پرداخته و به ترور چند افسران وژنرالهای آمریکائی (به روایتی ۷۵ هزار و به روایت دیگری ۳۵ هزار، همراه با خانوادههای خود و خدم و حشم در ایران زندگی میکردند و قانون کاپیتولاسیون را هم که به همین مناسبت نمایندگان مجلس فرمایشی شورای ملی به تصویب رسانده بود، مبارزه خود را آغاز و بر این محور قرار داده بود) بعنوان مشاوران نظامی پرداخت، این دفعه به رهبری رجوی و به هدف به دست آوری قدرت، استحاله و به ضد خود تبدیل شد و سپس برای اینکه با کمک دشمنی که به ایران حمله کرده به قدرت برسند، اول در دشمنی با رژیم ایران ابتدا به ستون پنج عراق تبدیل و سپس مستقیم در خدمت صدام حسین در کشتن فرزندان ایران زمین در آمدند و در نهایت هم به خدمت آمریکائیها و ستون پنجم آن تبدیل شدند.
۱۸- https://www.youtube.com/watch?v=G3pErvWOMRA
۱۹-گفت و گوی رضاپهلوی با Andrea-Claudia Hoffmann با نام „Ob ich die Krone tragen werde، hängt vom Willen des Volkes ab" در تارنمای هفته نامه آلمانی فوکوس آنلاین در روز هفتم ژوئن ۲۰۱۲ به چاپ رسیده و برگردان فارسی آن، در تارنمای ایران در جهان که دربرگیرنده برگردان فارسی نوشتارهای آلمانی است، در تاریخ ۱۰ ژوئن آمده است. نقل شده از مقاله آقای محمد امینی در
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/06/142772.php
۲۰-بنابر قولی، پیش از سوار شدن به خودرو برای رفتن به تبعید، درکاخ گلستان درتالار آینه، و بنابر قول دیگری، درکرمان، رضا خان، درحال قدم زدن، مرتب زمزمه لفظی میکرده است: «اعلیحضرت قدر قدرت قوی شوکت. بعد هم خود، به خود میگفته است: زکی!». در سفر به کرمان و بندرعباس برای رفتن به تبعید گاه، شب هنگام به قم میرسد. حتی تولیت آنجا به او اجازه توقف نمیدهد.
۲۱-جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، سرهنگ غلامرضا نجاتی، - شرکت سهامی انتشار- ۱۳۶۶ - چاپ سوم، ص ۴۸۱.
۲۲- در کتاب جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، سرهنگ غلامرضا نجاتی، چاپ سوم، ص ۴۸۵؛ به نقل از پارگراف اول صورت جلسه (۲۷) زیر عنوان:
U. S. Support of the Shah
چنین آمده است: «در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۷۹ (۲۵ بهمن ۱۳۵۷) کمیتههای فرعی مشترک سنای امریکا، با شرکت رؤسای کمیتههای دفاع، خارجه، دادگستری، بازرگانی وهمچنین نمایندگان دپارتمانهای قضائی وسازمانهای اطلاعاتی وابسته، با حضور نمایندگان وزارت خانهها و سازمانهای مذکور، به منظور بررسی اوضاع ایران تشکیل گردیده و در باره پشتیبانی ایالات متحده از شاه، مذاکراتی به شرح زیر بعمل آمده است:
آقای جوزف. پ. آدایو رئیس کمیته فرعی دفاع، از آقای هان دیودی نیوسام معاون وزارت خارجه آمریکا، سئوال میکند: با شدت گرفتن ناآرامیها درایران، در باره این واقعیت که شاه حقوق بگیر ایالات متحده آمریکا بوده است و سالانه یک میلیون دلار به او پرداختهایم، آیا سر و صدائی از شورشیان شنیده شده است؟ آیا این موضوع در شعارهای آنها مورد استفاده قرار گرفته است؟... نیو سام، معاون وزارت خارجه در امور سیاسی، پاسخ میدهد: نه، ولی شورشیان ما را حامی اصلی شاه میدانند...» فتوکپی اصل سند حقوق بگیری شاه از سیا و در ص ۶۱۵ همین سند آمده است.
۲۳-ر. ک. موافقتنامه ارضی بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در تاریخ ۱۱ آذر ماه ۱۳۳۳ در تهران به امضا رسیده است.
۲۴- محسن پزشکپور، لیدر فراکسیون پان ایرانیست در مجلس با سخنرانی شدیداللحن خود در جدایی بحرین از ایران مخالفت کرد.
۲۵- حزب ملت ایران شدت به جدایی بحرین از ایران اعتراض و چند اعلامیه صادر کرد که علاوه بر داریوش فروهر رهبر حزب از جمله منوچهر احمدی، آقای محمدی، علی اصغر بهنام، منصور رسولی، دکتر نصرت الله جمشیدی و بهرام نمازی دستگیر و بازداشت شدند.
۲۶- باقرعاقلى، شرح حال رجال سیاسى و نظامى ایران، ص ۸۹۹، تهران، و نیز به صادق نشأت؛ تاریخ سیاسی خلیج فارس، تهران، شرکت نسبی کتاب، ۱۳۴۴، ص۲۴۲ـ ۲۴۵؛ و برای اطلاع از درگیری دکتر مصدق و مسئله بحرین با دولت بریتانیا به مقاله آقای جمال صفری مراجعه کنید.
۲۷- پاریس و تحول انقلاب ایران از...، محمد جعفری، ص ۱۰۲؛ به نقل از یادداشتهای علم، ج اول، ص ۲۲۹.
۲۸- همان سند
۲۹-پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ص ۲۷۴.
۳۰- به نقل از مقاله آقای محمد امینی:
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/06/142772.php