بد نیست با گزارشی کوتاه از آنچه تا کنون منتشر کردهام آغاز کنم تا خوانندگان آشنایی مختصری درزمینۀ کارنامه شعری اینجانب به دست آورند!
ابتدا بگویم که از کودکی و نوجوانی یعنی از زمانی که خواندن و نوشتن در حد دوران ابتدایی را نسبتا خوب یادگرفته بودم ابیات و ترانههای قافیه داری را سرهم میکردم که خودم و اطرافیانم به آن شعر یا به قول هم ولایتیهایم در روستای چیمه به آنها شیر بر وزن دیر میگفتیم.
گاهی هم با تشویق برخی معلمانم روبرو میشدم که سری به تشویق میجنباندند و از وجود طبع شعر در من سخن میگفتند.
به هرحال منظورم آنست که سرودن به صورت منظوم و در شیوه کلاسیک از دبیرستان تا امروز مرا رها نکرده است. به یاد دارم که در دوران دبیرستان به خصوص در سالهای پنجم و ششم طبیعی که در دبیرستان محمودیه کاشان درس میخواندم برخی ازتکالیف انشاءهای درسی خود را با سرودن شعر ــ خواه قصیده خواه مثنوی، خواه غزل یا ترجیع بند و ترکیب بند ـ انجام میدادم!
از زمانی که وارد دانشکده هنرهای زیبا برای تحصیل در رشته هنرهای نمایشی شدم (سال ۱۳۵۰) به دلیل آشنایی نزدیک تر و اندکی عمیق تر باشعر نیما و اخوان و فروغ چند سالی دستم به سرودن به شیوه کلاسیک نمیرفت. طی پنج سالی که در دانشکده بودم و دوسالی که مشغول به پایان رساندن دوره نظام وظیفه خود بودم قطعاتی به شیوه نیما برای خودم میسرودم و گاهی غزل هایی میگفتم که تعدادی از آنها در کتاب غزلوارههای من آمده است.
آنچه که با این مقدمات در پی گفتنش بودن آن بودکه اینجانب محمد جلالی پیش از سفرم به پاریس برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۵۶ هیچ شعری در هیچ نشریه ایرانی با هیچ نامی منتشر نکرده بودم. بنا براین نامی و کارنامه شعری با خود به خارج از ایران نیاورده بودم.
اولین غزلی که من در پاریس سرودم با این دوبیت آغاز میشد!
ایران به نامِ تو غزل آغاز میکنم
پر بسته زی جهان تو پرواز میکنم
ناگفتههای من همه فریاد میشوند
هرگه که با تو روی سخن باز میکنم
.....
و ازین پس دوره جدی تر شاعری من به واقع در غربت غرب آغاز شد در حالی که دانشجوی جامعه شناسی در دانشگاه نانتر و دانشجوی تآتر در دانشگاه سوربن پاریس بودم بنا بر این نامی را با خود نیاورده بودم زیرا هیچ سرودهای ازمن در ایران با هیچ امضایی انتشار نیافته بود.
نخستین مجموعه امرا در سال ۵۸ در پاریس به صورت غیر حرفهای در ۵۰۰ نسخه چاپ کردم که بعضی دوستان دانشجوی من که برخی از شعرهای منتقدانۀ کتاب را میپسندیدند و در راستای اندیشههای اجتماعی و سیاسی خود ارزیابی میکردند هم از لحاظ توزیع و هم از جنیه مالی به من یاری رساندند. دستشان درست. هرچند به زودی راه سیاسیشان ازمن جدا شد و مثل باقی هم وطنان دچار موقعیتی شدیم که سعدی در گلستان گویای آن بود:
روزی افتاد فتنهای در بلخ
هریک از گوشهای فرا رفتند
بله در اثر فتنهای که کشور ما وحتی برخی از نقاط دیگر جهان را درنوردید، هریک از افراد نسل ما و نسلهای پس از ما به گوشهای فرا رفت و فرارفتنمان همچنان ادامه دارد!
به هر حال، نخستین کتابی که از من با نام مستعارم. سحر در پاریس انتشار یافت نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» بود. این کتاب را ک در سال ۱۳۶۰ در پاریس تحت تأیثر جریانات خطیر و مسائل سیاسی آن سالها سروده بودم به پیشنهاد و از طریق دوستم غفار حسینی (که بعدها از قربانیان در کانون نویسندگان ایران قتلهای زنجیرهای حکومت اسلامی شد) به دکتر ساعدی دادم تا در نخستین شماره نشریه الفبا (چاپ پاریس) انتشار یابد.
دکتر ساعدی نمایشنامه را خواند و آن را پسندید و گفت که بهتر است به طور مستقل چاپ شود. و چنین بود که خود وی آن را نزد اسماعیل پوروالی که از روزنامه نگاران نامدار ایران و اهل شعر و ادب و فرهنگ بود و از یک سال پیش چاپخانه کوچکی در ناحیه ونسن برای نشریه روزگار نو دائر کرده بود، برد و از وی خواست تا نمایشنامه منظوم اینجانب را که دانشجویی گمنام بودم به چاپ برساند.
اتفاقا آقای پوروالی هم که نمایشنامه را خواند اشتیاق فراوانی نشان داد و به من پیشنهاد داد که ۳۰۰ جلد از آن کتاب را برای هدیه دادن به ایرانیانی که نشریه روزگار نو را آبونه شده بودند پیش خرید کند. اینجانب هم که آهی در بساط نداشت و نمیتوانست شخصا مخارج چاپ این کتاب را تقبل کند از پیشنهاد آقای اسماعیل پوروالی استقبال کرد و چاپ کتاب را به ایشان سپرد. ساعدی هم اجازه داد که از آدرس پستی الفبا که زیر چاپ بود برای خواستاران این کتاب استفاده شود.
این کتاب در هزار نسخه چاپ شد و در پخش و توزیع آن هم دکتر ساعدی محبتش را دریغ نکرد و به بسیاری از دوستانش که در پخش الفبا مشارک داشتند نامه نوشت و از آنها خواست تا در پخش این نمایشنامه همکاری کنند.
اما این نخستین کتاب شعر من نبود. نخستین کتاب من زیر نام «یادآر ز شمع مرده یادآر» و با امضاء «م. ج» در پاریس (در سال ۱۳۵۸) انتشار یافته بود. و به نظر اینجانب تا آنجایی که من میدانم نخستین مجموعه شعری ست که ایرانیان بعد از انقلاب در تبعید یا مهاجرت منتشر کردهاند. این کتاب نخستین بار روی میزهای دانشجویان در دانشگاههای پاریس و به خصوص در سیته یونیورسیتۀ پاریس عرضه شده بود و از آنجایی که حاوی شعرهای معترض و متأثر از وقایع خوفناک دوسال اول به اصطلاح انقلاب اسلامی بود میباید آن را جزء کتابهای غیر قابل انتشار در ایران محسوب کرد.
بعد از این کتاب کتابچۀ کوچک دیگری از شعرهای من بنام «به یادِ میهن خونین» که غفار حسینی زحمت چاپ و صحافی آنرا کشید و با مقدمهای که خود (با نام ب. پویا) بر
آن کتابچۀ شعر نگاشت در سال ۱۳۵۹ پاریس انتشار یافت.
این دو کتاب که هر دو چاپهای زیراکسی و صفحه بندی غیر حرفهای داشتند حاوی شعرهایی بودند که بیشتر آنها در کتابهای بعدی من منتشر شدند. بنا براین جزء کتابهایی که قصد انتشار انترنتی آنها را دارم نخواهند بود و در اینجا تنها برای اطلاع خوانندگان عزیز از چند و چون کوششهای شعری خود در نخستین سالهای تبعیدم در پاریس به آن اشاره کردم. بعد از انتشار نمایشنامۀ منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه»، دو کتاب شعر دیگر از من با نام «غزل وارها» (که یک مجموعه غزل بود) و «در بی بهار و بی باران» انتشار یافت که خود اینجانب با نام «انتشارات گذر» به چاپ رساند! ناگفته نگذارم که برای چاپ این دو کتاب از یاری و تشویق زنده یاد خانم هماناطق و همراهی تنی چند از دوستان دانشجوی او برخوردار بودم.
گفتنی ست که یک قصیده بسیار بلندی هم در همان سال ۱۳۶۰ زیر عنوان «چهرۀ پتیارگان به ماه مجویید!» با امضاء م. سحر به صورت کتابچهای منتشر کردم که بعدها در بسیاری از نشریات خارج از کشور درج شد یا در رادیوهای خارج از کشور خوانده میشد!
ازین پس به طور جدی م. سحر شد نام شعری اینجانب محمد جلالی چیمه که طی آن سالها در پاریس دانشجوی جامعه شناسی در دانشگاه پاریس ۱۰ (نانتر) و پاریس ۷ (ژوسیو) و نیز دانشجوی فوق لیسانس و دکترای تئاتر در سوربن جدید بودم.
در این سالها با نشریات متعددی از جمله نشریه طنز آمیز آهنگر (که دوست خوبم طنز نویس پرتلاش منوچهر محجوبی در لندن منتشر میکرد و نیز نشریه فصل کتاب که به همت او و ماشالله آجودانی منتشر میشد) همکاری داشتم و نیز با نشریه روزگار نو، ایرانشهر (چاپ لندن و سپس چاپ آمریکا)، کیهان چاپ لندن، نشریه آرش، به ویژه
الفبای دکتر ساعدی که طی ۷ شماره با آن همکاری قلمی و قدمی (ویرایش و غلط گیری متن) میکردم.
بد نیست بگویم که سرودهای فراوانی از بهار ۱۳۵۸دراینجا و آنجا با اسامی مستعار گوناگون درج میشد. و هنگامی که زنده یاد آقای شجاع الدین شفا (که اگرچه در پاریس زندگی میکرد هرگز او را ندیده بودم) «پیکار با اهریمن» خود را در بیش از ۱۲۰۰ صفحه در پاریس منتشر کرد، دریافتم که تعداد زیادی از شعرهای من با نامهای مستعار گوناگون در آن کتاب درج شده است!
به هرحال اکثر آن شعرها در کتابهایم آمدهاند به ویژه شعرهایی که طنز آمیزند یا جنبه سیاسی مستقیم تری دارند در سال ۱۳۶۷ در کتابی با نام «شبنامه ها» به همت دوست نازنین منوچهر محجوبی از سوی انتشارات شما در لندن منتشر شدند. این کتاب حاوی شعرهایی ست که بیشتر آنها پیش از آن در نشریه طنزآمیز آهنگر به مدیریت و سردبیری منوچهر محجوبی انتشار یافته بودند.
علت آن که عنوان «شب نامهها» را برای چاپ این مجموعه برگزیده بودم آن بود که از بهار ۵۸ شعر هایی که غالب آنها فرم غزل یا چارپاره یا مثنوی داشت و یاد آور شعر دوران مشروطیت بود میسرودم و به صورت دست نویس (به خط خویش) یا تایپ شده، با امضاهای مستعار گوناگون در محافل دانشجویی (مثل سیته یونیورسیته یا سودانشگاه سوربن یا دانشگاه نانتر که خود دانشجوی آنجا بودم) یا در مجامع و محافل سیاسی ایرانیان که آنروزها بازرارشان گرم بود به کمک دوستانم توزیع میکردم. برخی ازین شعرها به ایران میرسیدند و گاهی به عنوان شعرهای رسیده از ایران یا در برخی نشریات (مثل «طاغوت» خرسندی چاپ لندن) یا نشریات ادواری دیگر نشر مییافتند یا درمیان ایرانیان خارج از کشور دست به دست میگشتند. از آنجا که این گونه شعرها به صورت پراکنده و همچون شبنامههای عصر مشروطه میان مردم توزیع شده بودند، من هم هنگام چاپ کتاب، عنوان «شبنامه ها» را برایش انتخاب کردم..
کتابهای بعدیام همه بانام محمد جلالی چیمه (م سحر) انتشار یافتند از آن جمله کتاب دیدار با کدامین فرداست که در سوئد از سوی انتشارات «عصرجدید» در سال ۱۹۹۱ نشرشد و حاوی شعرهای آزاد (نیمایی و شعر منثور) و نیز تعدادی غزل و ترانه (دوبیتی و رباعی) بود.
پس از آن مجموعه منتخب دیگری از اشعار من با عنوان «صدای زنگ حضور» که حاوی غزل و شعرهای آزاد و تعدادی رباعی قصیده بود در لندن به همت و یاری دوست کوشا زنده یاد ستار لقایی در لندن در سال ۱۹۹؟؟؟ انتشار یافت
ستار لقایی که خود روزنامه نگار بود، چاپخانه کوچکی در لندن داشت با اهل ادب و فرهنگ همراهی و همدلی فراوانی داشت و از آن جمله این کتاب من هم از کمکهای بی دریغ او برخوردار شد و من وظیفه خود میدانم که در اینجا مراتب قدرشناسی خود را از کسانی چون منوچهر محجوبی، ستار لقایی، اسماعیل پوروالی، هما ناطق، غلامحسین ساعدی و دوستان نازنین دیگری که اکنون دیریست در میان ما نیستند بابت محبتی که برای حمایت از نشر سرودههای من (که دانشجوی ناشناسی در پاریس بودم) صمیمانه و برای اینکه در گوشه از اسناد فرهنگی ایرانیان تبعیدی باقی بماند ابراز کنم.
کتاب دیگر من در ژانویه ۲۰۰۰ در پاریس از سوی انتشارات خاوران با نام «قمار در محراب» به همت ناشر کوشا و فرهنگ دوست بهمن امینی (که یادش گرامی باد!) انتشار یافت.
کتابهای بعدی من به همت و یاری مالی و فنی بی دریغ یکی دیگر از دوستان نازنیم انتشار یافتهاند که نخواسته است تا از او در مقدمه کتا بهایم یادکنم! با این حال وظیفه خود میدانم که در اینجا از وی با نشانۀ استعاری «الف. الف.» یاد و از او صمیمانه تشکر کنم و قدر شناس وجودهای کم یابی چون وی باشم این حقیقت نباید پنهان بماند که «الف. الف» همه مخارج چاپ چهار کتاب اخیر مراکه در چاپخانهای در کلن آلمان چاپ شد با محبت تمام پرداخت کرد! ذکر این نکته تنها برای سپاسگزاری از او و نیزبرای ابراز قدر دانی از انسانهای با فرهنگ و اصیلی ست که در وضعیت دشوار خارج از کشور به امر فرهنگ و هنر و ادبیات توجه دارند و دست و دلشان برای کمک به اهل ادب وفرهنگ که در اسارت تبعید ناخواستهای روزگار میگذرانند نمیلرزد!
سه کتاب این چهار کتاب همزمان درسال ۲۰۰۹ چاپ شدند! کتاب نخستین یک منظومه بلندی ست در وزن مثنوی به نام «داوری یا عریضة النساء» که توأمان از زبان جدّ و طنز هر دو برخوردار است و درحقیقت نقدی ست جد به مسائل و مشکلات مبتلا به فرهنگی و سیاسی وفکری و مذهبی و اجتماعی ایران امروز زیر سلطۀ ملاها!
کتاب دیگر یک مجموعهای ست طنزآمیز با نام «گفتمان الرجال» که به لحاظ شکل از شعرهای روستایی و فولکلوریک ازنوع باباطاهر متأثر است اما مضمون و درونمایۀ آن نیز نقد فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و فکری جامعه ایران و به ویژه نقد افکار کوشندگان و مدعیان امر سیاست و مذهب ایدئولوژی هاست.
کتای سوم «قصۀ ما راسته!» نام دارد که منظومهای ست طنز آمیز و شوخ طبعانه و انتقادی به زبان شعر فولکلوریک بر مبنای شعر هجایی و عامیانه با مضمون و درونمایه نقد اجتماعی و فرهنگی و در دفاع از زبان فارسی و فرهنگ ایرانزمین
کتاب چهارم مجموعهای ست از ۱۰۰۰ رباعی و ترانه به نام «ترانههای سحر» که در سال...... در آلمان نشریافته است.
جدا از این چهار کتاب کتاب دیگری با نام «شیطان و خدا» در پاریس (سال....) انتشار یافت، البته به تعدادی معدود که توانستم آنها را به بعضی از دوستان خود هدیه کنم. این کتاب گفتگویی ست میان خدا و شیطان که سراینده آنرا در شعری نمایشی عرضه کرده است.
به جز اینها کتابی هم از من حاوی ۴ مقاله و دوشعر به نام «زبان فارسی و هویت ایرانیان» در سال.... انتشار اینترنتی یافت و هنوز هم در برخی از سایتها در دسترس علاقمندان است!
کتاب دیگری مجموعه چند مقاله زیر نام «ایران تاریخ است!» آماده انتشار اینترنتی ست و امیدوارم بتوانم هر دو کتاب را به چاپ برسانم و در اختیایر علاقمندان قرار دهم.
چندین مجموعه از شعرهای بیست سال اخیر من هنوز انتشار نیافتهاند و بسیاری از آنها یا در سایتهای فارسی زبان یا در وبلاگ شخصیام (سحرگاهان) یا در دیگر شبکههای اجتماعی توزیع شده اما به صورت کتاب مدون نشدهاند.
امیدوارم بتوانم این شعرها را که قطعا چندین کتاب خواهند بود به چاپ برسانم.