کوروش گلنام - ویژه گویا
آن رویِ سکه
اینکه ایرانیان راهورسم کشورداری را به تازیان آموختند، حتا دستور زبان آنان را تهیه کردند، در بارگاه خلیفهها وزارت داشتند( برمكیان: ازخالد برمکی که در زمان نخستین خلیفه عباسی ابوالعباس سفاح به وزارت رسید تا پسرش یحیی و نوادگانش فضل، جعفر، محمد درزمان هارون تا حسن ابن سهل درزمان مأمون)، و سرداران نامیایی چون افشین و ابومسلم خراسانی را در خدمت داشتند تنها یک روی سکه است. همه خاندان برمکیان یحیی، فضل، و حعفر به دستور هارونالرشید با همه خدمتگذاری و بندگی قتلعام شدند، ابومسلم بود که امویان را برانداخت و عباسیان را به خلافت رساند ولی خود وسیله خلیفه دوم عباسی "منصورعباسی" که از نیرو و توانایی او در خراسان بیمناک شده بود، به قتل رسید(سال 137 ه.ق) بابک خرمدین دلاوری که بیستسال با سپاهیان معتصم جنگید و بارها آنان را شکست داد، خود سرانجام با نیرنگ به دست افشین، سردار بزرگ ایرانیِ دستگاه خلافت مأمون و معتصم، گرفتار و به آن شکل دردناک در 223 ه.ق کشته شد. قیام مازیار نیز وسیله طاهریان که ایرانی بودند و خیانت كوهیار برادر مازیار كه به او حسادت میکرد و با طاهریان علیه برادر همدست شده بود به شکست انجامید و او نیزگرفتار و در سال 225 ه.ق یعنی دو سال پس از کشتهشدن بابک کشته شد. پای افشین در ماجرایِ مازیار نیز در میان بود زیرا افشین که خود در پی قدرت بود پنهانی علیه خلیفه به مازیار نامههایی تحریکآمیز نوشته بود که این نامهها نیز لو رفته و افشن را نیز به سبب همین پیوند و پشتیبانی پنهان او از دین و آیین گذشته نیاکان ایرانی خود که ضد عرب بود، از میان برداشتند. همه این همکاریهایِ ایرانیان نه تنها مایه سربلندی نیست که نمایانگر آن رویِ سکه و زشتیایست که کمتر خواستهایم آن را به میانآوریم.
شکست تلخ و رفتار ایرانیان
بسیاری در باره نقش مهم ایرانیان در سازماندهی دیوانی بارگاه خلیفههای تازی نوشتهاند ولی بیشتر کوشش شده است که آن جنبههای منفی و زشت پنهان بماند. در اینجا نگارنده از دیدِ خود به یکی از درستترین بررسیها که زندهیاد علی دشتی با قلم شیوایِ خود به دست داده است، اشاره میکند. تلخ و بسیار گزنده است و او که تاریخ گذشته ایران، اسلام و پس از آن را خوب وارسی کرده است، بیگمان با رنج و دلشکستگی فراوان از رفتار ایرانیان در برابر یورش تازیان نوشته و کوشش نموده است بر سستیها و رفتارهایِ ناراست ما به درستی انگشت بگذارد. این حقیقتی تاریخی و دردانگیز است که باید با آن روبرو شد.
پس از بازنوشت بخشی از نتیجهگیری مهم او، من پرسشهایِ خود را نیز با خوانندگان گرامی در میان میگذارم. او مینویسد:
"ایران شکست خورد، متوالیاً شکست خورد، در قادسیه و همدان شکست خورد، بطور ننگین و دردناکی شکست خورد، شکستی که استیلای اسکندر و ایلغار مغول در جنب آن کم رنگ است...
ایران شهر به شهر و ایالت به ایالت تسلیم گردید و ناگزیر شد یا اسلام آورد و یا در کمال خواری و فروتنی جزیه دهد. گروهی برای فرار از جزیه، مسلمان شدند و گروهی دیگر برای رهایی از سلطه نامعقول مؤبدان...
ایرانیان مطابق شیوه ملی خود در مقام نزدیک شدن به قوم فاتح بر آمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند. هوش و فکر و معلومات خود را در اختیار ارباب جدید خود گذاشتند، زبان آنها را آموختند و آداب آنها را فرا گرفتند. لغات قوم فاتح را تدوین و صرف و نحو آن را درست کردند و برای اینکه فاتحان آنان را به بازی بگیرند از هیچ گونه اظهار انقیاد و فروتنی خودداری نکردند. در مسلمانی از خود عربها پیشی گرفتند و حتی در مقام تحقیر دین و عادات گذشته خود برآمدند و به همآن نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مایه سیادت و بزرگواری را همه در عرب یافتند.
هر شعر بدوی و هر مثل جاهلانه و هر جمله بی سروته اعراب جاهلیت نمونه حکمت و چکیده معرفت و اصل زندگانی شناخته شد. به این که مولای فلان قبیله و کاسه لیس سفره فلان امیر باشند اکتفا کردند. افتخار کردند که عرب دخترشان را بگیرد و مباهات می کردند که نام عربی بر خود گذارند. فکر و معرفت آنان در فقه و حدیث و کلام و ادب عرب بکار افتاد و هفتاد درصد معارف اسلامی را ببار آورد.
در بادی امر از ترس مسلمان شدند ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نیز جلو افتادند.
برای تقرب به دستگاه حاکمه بنای چاپلوسی و مداهنه را گذاشتند به حدی که وزیر بی نظیر آنها در آینه نگاه نمی کرد که مبادا صورت یک عجمی را در آینه ببیند. برای این که حاکم و امیر شوندنخست بنده[و] فرمانبردار امرای عرب شدند تا از آن خوان یغما نصیبی ببرندولی رفته رفته امر به خود آنها نیز مشتبه شد بطوری که در قرن سوم و جهارم ایرانی دیگر خود را صفر و حجاز را منشأ تمام انعام خداوندی تصور می کرد.
شاید مبداء خرافات و پندارهای نامعقول و زباد شدن حجم معجزات همین نکته باشد و اگر می توانستند اوضاع مکه و مدینه و تمام حوادث سیزده ساله مکه و ده ساله مدینه را چنانکه هست در ذهن مصور کنند به اینجا نمی رسیدند که مجلسی در بحارالانوار نقل کند:
"روایت شده که در بک روز عید حضرت امام حسن و حضرت امام حسین از جد بزرگوار خودشان حضرت رسول اکرم تقاضای لباس عیدی کردند. جبرئیل نازل شد و از برای آن دو لباس سفید عرضه کرد.
حضرت رسول فرمود کودکان در روز عید لباسهای رنگین می پوشند حال آن که برای حسن و حسین لباسهای سفید آورده ای! جبرئیل طشت و ابریق از بهشت حاضر کرد و گفت هر رنگ بخواهید اراده کنید، من آب می ریزم و شما شستشو دهید، لباسها همآن رنگ که نیت کرده اید در خواهد آمد.
حضرت امام حسن رنگ سبز و حضرت امام حسین رنگ قرمز را برگزیدند. وقتی لباسها رنگین شد، جبرئیل به گریه افتاد. جضرت رسول فرمودند:
اطفال من امروز مسرور شدند تو چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: یا رسول الله حضرت حسن رنگ سبز را برگزید و این به این دلیل است که به هنگام شهادت از اثر زهر بدنش به سبزی خواهد گرائید و حضرت حسین رنگ قرمر را انتخاب کرد چون در وقت شهادت زمین از خون حضرتش قرمز خواهد شد." ( برگ 401 تا 404، کتاب 23 سال، علی دشتی، به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه. کتاب شناسه دیگری ندارد. تاکیدها همه از من است.)
و یک نکته دردآور دیگر که علی دشتی به میان آورده است:
"کتاب بحارالانوار کتاب استثنایی نیست که از ماهی هائی بنام کرکره بن عرعره بن صرصره سخن بمیان می آورد. صدها کتاب چون حلیته المتقین و جنات الخلود و انوار نعمانی و مرصادالعباد و قصص الانبیاء و قصص العلماء در ایران هست که تنها یکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملتی کافی است." (همآن برگ 406)
اکنون چند پرسش:
ـ آیا رفتار و روش ما در برابر قدرت حاکم و خونریز امروز با 1400 سال پیش در برابر تازیان متجاوز تفاوت کرده است؟
ـ چگونه در سده بیستم عکس خمینی در ماه هویدا شد؟
ـ چگونه شد که یکباره ریش، تسبیح و انگشتری عقیق بر انگشتِ شمار بیشتر مردان ایرانی و حجاب بر پیکر شمارِ بیشتر زنان ایرانی نشانه ایران امروز شد؟
ـ چگونه شد که بر پیشانی شماری از مردان ایرانی نشانههایِ شگفتانگیزِ برآمده و کبودرنگی نقش بست؟
ـ چگونه دو آخوند بیمایه در اندک زمان به دو امام مبدل شدند و دستبوسی، بندگیِ و خواری نفرتانگیزی برایِ رسیدن به جایگاه، پایگاه و مال عادی شد؟
ـ چگونه داستانهایِ شگفتانگیز در باره این دو امامِ نوساخته درست شد و یکی هنگام زادهشدن گفت: "یاعلی!"؟
ـ چگونه شماری از این مردم در حوضچههایی از گلولای خود را سراپا آلودند، سگِ حسین شدند، عوعو کردند و چهاردستوپا و یا سینهخیز بر زمین خزیدند؟
ـ چگونه دروغ، ریا، چاپلوسی، کاسهلیسی، زبونی و... امتیاز شده و به شکلی باورنکردنی بر جامعه ما حاکم شد؟
خوانندگان گرامی آیا پاسخی برای این پرسشها و پرسشهایِ فراوان دیگر دارید؟