در حالی که وخامت شرایط معیشتی، اقتصادی، صنفی و اجتماعی در ایران شدت گرفته است، برخی از سکوت یا انفعال جامعه نسبت به آن در تعجب هستند. دلایل متعددی مانند مسخ اجتماعی و فکری، ضعف فرهنگی، خستگی روانی، فرسودگی، ترس و وحشت، ناامیدی، افسردگی، بیماری و امثال آن به عنوان دلایل این امر مطرح میشود. ضمن آن که همگی اینها در حد خویش نقش دارند، در این جا به عامل دیگری میپردازیم.
به منظر میرسد که یکی از دلایل این ضعف، محو اعتلاگری میان ایرانیان باشد. اعتلاء گری به معنای جستجوی بهتر زیستن است. این جستجو در ایران در شکل جمعی خود متوقف شده است و دیگر گرایشی به سمت بهتر زیستن در معنای مشترک جمعی و جدی خود وجود ندارد.
شکستهای پیاپی تلاشها در این زمینه از یک سو و فشار همه جانبهی محدودسازی و کاهش و فروکش در همهی زمینهها از سوی دیگر باعث شده است که مردم ایران به حفظ آن چه دارند بسیار جدی تر و بیشتر فکر کنند تا به دست آوردن و افزودن چیزی که ندارند.
تفاوت این دو در این است که جامعهای که به حفظ حداقلها روی میآورد و آن را به عنوان هدف فردی، خانوادگی و حتی جمعی خویش تعیین میکند، به یک نوع «حداقل گرایی» (minimalism) در همهی زمینهها دچار میشود. معیارها و شاخصهایش برای کیفیت جای به کمیت میسپارند و آن هم به سمت پایین ترین درجههای هر نوع مقیاس و اندازه سنجی. حداقلهای مادی و حداقلهای غیر مادی.
در چنین جوامعی، انسانها به مفهوم واقعی کلمه به «آب باریکه» برای بقاء میاندیشند و هرگونه بزرگ اندیشی را معادل زیاده خواهی کاذب میدانند. به همین دلیل، تنها چیزی که میخواهند این است که بتوانند حداقلی را که بقای آنها را تامین میکند حفظ کنند.
چنین مردمانی هم حداقل گرا میشوند و هم محافظه کار. حداقل گرا برای این که فکر میکنند بیش از حداقل، حق و نصیبشان نیست و محافظه کار، چون میدانند کمتر از آن حداقل ادامهی زنده بودن را هم ناممکن خواهد ساخت. آنها قید «بیشتر» یا «بهتر» را زدهاند تا بتوانند با «کم» و «بد» باقی بمانند و هر گونه بیشتر خواستن را معادل به خطر انداختن حداقلها میدانند. پس، ریسک نمیکنند و خطر نمیپذیرند تا بتوانند آن کمترین را که برای ادامهی حیات در اختیار دارند از دست ندهد. کل پروژهی وجودیشان به ترجیح بد بر بدتر خلاصه میشود و خوب و بهتر را به نحو فعالی نادیده گرفته و به فراموشی مصنوعی میسپارند.
ویژگی حداقل گرایی اما این است که مرز آن بسیار شکننده و در معرض فروریختن است. به این معنی که از دست دادن حتی یک متغیر از معادله میتواند حداقل را به زیر خط بقاء ببرد و موجبات بدبختی و بی خانمانی و طلاق و افسردگی و خودکشی فرد یا خانواده را باعث شود. به همین دلیل نیز، گرایشی شدید به خودکشی در ایران رواج یافته است. مردم تمام سعی و هم و تلاش و محاسبات خود را روی این میگذارند که این حداقل را داشته باشند و وقتی میبینند که به آن هم دسترسی ندارند در اوج ناامیدی و سرخوردگی، به پیشواز مرگ میشتابند.
البته از یاد نبریم که همین حداقل گرایی وقتی داوطلبانه است به معنای مقاومت و ایستادگی باورمند و آرمانی است. به طور مثال برخی از ملتها با پیروی از این فرمول در مقابل زورگوییهای قدرتهای بزرگ مقاومت میکنند. آنها میخواهند استقلال خود را حفظ کنند و به همین دلیل با حداقلها میسازند تا دوام آورده و در مقابل ستمگران بیگانه سر خم نکنند. مانند ملت قهرمان فلسطین. آنها بارها و دههها در مقابل پیشنهادهای پرآب و رنگ اسرائیل اشغالگر برای صرف نظر کردن از حق داشتن یک کشور مستقل در ازای برخورداری از ثروت و سرمایه و رفاه مقاومت کردهاند.
اما حداقل گرایی وقتی به زور به یک ملتی تحمیل میشود، آن ملت را به شدت ترسو، محافظه کار، توسری خور، برده صفت و در یک کلام، مسخ شده تربیت میکند. حداقل گرایی اجباری امری طبیعی یا خودخواسته نیست، از طریق دزدی و ترس و غارت و سرکوب بر یک ملت تحمیل شده است؛ اما وقتی ملتی به آن تن داده و پذیرای آن میشود، به سوی مسخ و محو خویش به پیش میرود.
آثار و عوارض آن
مردمی که تن به حداقل گرایی میدهند نمیدانند که این گرایش و محافظه کاری ناشی از آن چه بر سر انسانیت و اخلاق و جامعه و آیندهی آنها میآورد. نمیدانند که زندگیشان چگونه تا مرز بردگی داوطلبانه به جلو برده خواهد شد. آنها در ترس خودساخته میمانند و میمیرند به امید آن که بتوانند در طول دورهی زنده بودن خود «حداقل ها» را داشته باشند.
ملتهای حداقل گرا برای تحمل کمبودهای مختلفی که بر آنها تحمیل شده است به هزار و یک نوع رفتار مخرب روی میآورند:
• مصرف مواد مخدر و الکل برای فرار از واقعیت نکبت باری که باید به آن تن دهند فراگیر و عادی و زیاد میشود.
• سکس داشتن جبرانگر هیچ چیز نداشتن یا تقریبا هیچ چیز نداشتن میشود.
• تلاش برای پنهان کردن فقر خود از دیگران، رفت و آمدها و روابط اجتماعی و میان-خانوادگی آنها را به حداقل میرساند.
• هر چیزی که بتواند آنها را سرگرم و از سیاهی زندگی حداقلیشان برای ساعتی یا چند روزی نجات دهد خوب است. برای همین، تماشاگر هر برنامهی مبتذل تفریحی هستند و یا با تابوتهای چهارچرخ در گردنههای هراز به مسافرت میروند.
• بدبختی بیشتر دیگران برای آنها مایهی شادی است چرا که بدبختی خودشان را، به نسبت، قدری کمتر نشان میدهد.
• در قبال به هرگونه پیام روشنگرانه، مقاومت گر یا تغییر طلب بی تفاوت و یا حتی دشمن هستند.
• هرگونه سرگرمی جمعی بی معنا را پاس میدارند و حاضرند مراسم عزاداری برای یک عرب قاتل پدرانشان را به مراسم بزن و بکوب و سیرک عاشورا یا تخلیهی فشار روانی از طریق گریه یا خنده تبدیل کنند.
• از هر آن چه که در آنها فکر و تفکر و فهم و تفهم را تحریک کند فراری هستند و ارتباطشان با کتاب و مطالعه در حد دشمنی است.
• زندگی در دستگاه ذهنی آنها جای خود را به زنده بودن میدهد و آن هم از نوع عاریتی و موقتی. تفاوت این دو به دست فراموشی داوطلبانه سپرده میشود.
• مرگ از یک موضوع حاشیهای به موضوع اصلی زندگی تبدیل میشود و استقبال از آن به اشکال آشکار و پنهان رواج مییابد. رانندگی، به طور مثال، فرصتی برای تجربهی مرگ میشود.
• انسان در چشم آنها معادل یکی مثل خودشان است وچون وجود خود را با حداقلها انطباق دادهاند و عزت نفس را از یاد بردهاند، ارزش دیگران هم در چشمشان حداقلی است. هیچ کس به واسطهی انسانیت خود در نظر آنها اهمیت ندارد، اهمیت و ارزش در بیشتر از حداقل داشتن است.
• نابودی جنگل و رودخانه و دریا و طبیعت برایش السویه است چرا که وقتی اضمحلال آدمی و آدمیت را پذیرفته دیگر چگونه میتواند نگران آب و درخت و محیط زیست باشد.
• هر حکومت و دولتی را بالای سرش پذیراست مشروط بر آن که این حداقلها را برایش تامین کند یا برای دستیابی به آن مزاحمش نشود. محتوا و شکل حکومت برایش اهمیتی ندارد. با هر حاکمیتی میتواند مشروط به تامین حداقل کنار آید.
• آینده برایشان کلمهای گنگ و بی معناست. لحظه را مورد استفادهی حداکثری قرار میدهند. نه تمایلی به حافظهی گذشته دارند نه چشم انداز آینده. هر چه هست را دوست دارند تا بتوانند قبل از پایان زنده بودنشان از آن کامی بگیرند و بس. دم را چنان غنیمت میشمارند که اگر در پَس آن، بازدمی هم در کار نباشد زیاد نگران و ناراحتشان نمیکند. برای همین، سم و زهری به اسم الکل صنعتی را به امید کسب حداقلی از مستی شراب ناب سر میکشند.
• با هر ظالم و ستمگر کوچک و بزرگی کنار میآیند به شرط آن که حداقل را بتوانند در سایهی آن حفظ کنند و در ورای آن خود را با فحاشی و امثال آن تسکین میدهند.
• خشونت در سرتاپای وجودشان است و هر لحظه که فرصت کنند آن را بر سر کسی که جلوی دستشان باشد پیاده میکنند. یک تصادف ساده میتواند بهانهای برای قتل باشد. کشتن دیگران آسان و قبح جان انسان از میان رفته است.
• به راحتی میکشند و کشته میشوند چون سالها و دهه هاست که ارزش جان و کرامت انسان زیرپایشان له شده است. جان کالایی است بی ارزش در کنار پول. جادهها برایشان به صحن رقص با مرگ تبدیل شده است تا دمی با سرعت و پیچ و ماجرا خوش باشند و با حداکثر آدرنالین در خونشان به حداقل احترام به زندگی در وجودشان پایان بخشند.
• آن قدر ناامیدند که صحبت از امید برایشان حرف مفت و چرند و رویابافی است.
• هر تغییری در زندگی را که خیال کنند حداقل را از آنان سلب نمیکند پذیرا هستند به شرط آن که از آنها کار و تلاش و فعالیت و مبارزه نطلبد. به همین خاطر، بمباران توسط آمریکا و اسرائیل را نیز به شرط آن که بمبها فقط ساختمان همسایه را ویران کند و به خانهی آنها آسیبی نزند پذیرا هستند.
• پیامهای هشدار و بیدار کننده به گوششان به مثابه صدای مگس اهمیت و اعتبار دارد.
• در قالب میلیونی در ایام اربعین به مرز میشتابند که پا برهنه به کربلا بروند تا اطمینان حاصل کنند که در کنار حداقل گرایی مادی به حداقل گرایی معنوی هم دچار هستند و نگرانیهایشان از این بابت برطرف شود. بساط فکر را سالهاست که تعطیل کردهاند و پای پیاده و تشنه و گرما زده در حرارت آتشین خوزستان تا کربلا و نجف را فرصتی برای پایان بخشیدن «قهرمانانه» به حیات تهی از معنا میدانند.
• در یکی از سالها ۱۶ میلیون نفرشان به چاه جمکران میروند تا در چاه برای امام زمان نامهای بیاندازد و در خواست کنند که حداقلها را برایشان حفظ کند.
• قطعات بدن خود، مانند کلیه و قرنیه چشم و غیره را حراج تا با دادن آنها برای سایر اعضای باقیماندهی بدنشان حداقلها را فراهم کنند.
• ارزشها را به این خاطر مورد توجه قرار میدهند که بدانند ضد آن چیست و چگونه با بهره برداری از ضد ارزشها میتوانند حداقلها را تامین کنند.
• هر که را که ضد اخلاق تر و تبهکارتر باشد موفق تر قلمداد کرده و احمق ترینها را کسانی میدانند که هنوز به ارزشهای اخلاقی پایبند هستند. ضد قهرمان، قهرمان آنهاست و قهرمانان ابلهانی که باید به عنوان ضد الگو به ایشان نگریست.
• با طبیعت و گیاه و آب و حیوان دشمنی آشکار دارند چرا که میبینند هنوزاین موجودات، برخلاف خودشان -که میدانند از درون مرده اند-، زندهاند و علائم زندگی از خود بروز میدهند.
• هر چند که میدانند به آنها گوشت مرغهای در جریان سیل مرده و برنج آلوده به سم آرسنیک و گوشت گاومیش بیمار پاکستانی و همبرگر تهیه شده از گوشت سگ و گربه و سبزی پرورش یافته با آب فاضلاب و آب گل آلود و تصفیه نشده و کنسرو ماهی مخلوط شده با پشم شیشه و زعفران همراه با برادهی آهن و... میخورانند، میخورند و مینوشند و میمیرند لیکن اعتراضی نمیکنند چرا که میدانند «حداقل» مورد جستجویشان را همین موارد تشکیل میدهد.
• میدانند که مشتی دزد و فاسد وغارتگر هست و نیست و اموالشلت را به یغما میبرند و میدزدند اما میپذیرند چون میدانند که اگر «حداقل» پیش آنهاست، سهم دزدها و غارتگرها و فاسدان و رشوه خواران هم به طور منطقی میشود حداکثر.
• برای حسین و علی و فاطمه و رقیه و علی اصغر یا هر موجود قلابی دیگری حاضر هستند گریه کنتد تا فرصت و بهانه برای زاری بر وضعیت فلاکت بار حداقلی خویش را داشته باشند.
• هر گونه سناریو تلخ و سیاه برای کشورشان مانند بمباران و جنگ نظامی، بی آبی و جنگ داخلی و تجزیه و غیره را پذیرا هستند به شرط آن که آن «حداقل» را از چنگشان درنیاورد. احساس میکنند چیزی وجود ندارد که بتواند شرایطشان را از این که هست بدتر کند. بود و نبود برجام و امثال آن برایشان یکی است.
در یک کلام، بی اعتناء و حتی مخالف هر چیزی هستند که بخواهد زشتی و پلیدی و نکبت و خفت شرایط حداقل گرایی موجود را برای آنها ترسیم و تصویر کند. پذیرای هر آن چه هستند که فاجعهای را که در آن دست و پا میزنند تا بمیرند، برای ایشان آرایش و تزیین و یا توجیه و پنهان کند.
اهمیت نسبی گرایی این برداشت
البته آن چه آمد نمایندهی تمامیت یک ملت نیست، بیانگر تمام واقعیت نیست و هزار و یک استثناء با خود دارد. اما فراموش نکنیم که تاریخ را گرایشها (trends) میسازند نه آرزوها. «گرایش»ها اشاره به رفتارهای جمعی دارند که سرنوشت کل را تعیین میکنند. چه کسی است که بتواند ادعا کند همهی مردم آلمان در زمان ظهور هیتلر به جنون نازیسم پیوستند؟ اما دیدیم که سرنوشت آن ملت را گرایش مسلط جامعهی آلمان به سوی چه فاجعهای کشاند.
در ایران کنونی هم بدون تردید هستند انسان هایی فرهیخته و مبارز و آگاه. اما اگر آنها در سلولهای زجر و شکنجه و حبس و تبعید نباشند، اقلیتی هستند که سرنوشت سیاهی را به واسطهی وجود گرایش حداقل گرای محافظه کار تجربه خواهند کرد. وظیفهی لایههای فرهیختهی جامعه این نیست که در گوشهی خلوت بنشینند و حرفهای قشنگ و ایدههای ناب مطرح کنند. وظیفهی آنها ممانعت جدی، سازمان یافته و عملی از شکل گیری گرایشهای مخرب میان توده هاست، یعنی پیش گیری وقوع واقعه. وقتی این گرایش شکل گرفت، رهایی یک ملت از دست آن دیگر در اختیار فرهیختگان در اقلیت و اسیر سرکوب نیست. برای این کار دیر است و اکثریت مطلق پیرو آن گرایش سرنوشت تمامی اعضای جامعه را به تباهی خواهد کشانید. پس از ظهور و استقرار نازیسم در آلمان یا فاشیسم در ایتالیا این قشرهای فرهیختهی جامعهی آلمان و یا ایتالیا نبودند که کشورهایشان را از شر این دو بلا رهانیدند؛ برای این کار دیگر دیر بود و نیاز به حضور بین المللی ارتش سرخ از یکسو و ارتش متفقین از سوی دیگر بود تا دیوانگیهای این دو گرایش را متوقف سازد.
شرایط کنونی ایران
نگارنده بر این باورست که جامعهی ایران در حال حاضر در چنین موقعیتی است. یعنی
۱. گرایش قدرتمندی از حداقل گرایی محافظه کار شکل گرفته است.
۲. نیروهای فرهیخته در اقلیت مطلق افتاده، به حاشیه رانده شده و به آسانی شکار میشوند.
۳. گرایش فوق نسبت به این که کشور به سمت سیاهی و تباهی میرود بی توجه است.
۴. نیروهای فرهیخته در حدی نیستند که بتوانند مانع از تاثیر این گرایش حداقل گرا و رفتن ایران به سوی محو و نابودی شوند.
تنها نقطهی امیدی که در این میان مطرح است این که حاکمیت آخوندی نتواند برای این دهها میلیون ایرانی پیرو این گرایش حداقلی حتی حداقلهای زیستی را فراهم کند: آب قطع شود، نان پخت نشود، برق نباشد و فقر و گرسنگی تمام امیدهای زنده بودن آنها را به باد دهد. در این صورت، این اکثریت مطلق -که در آن زمان دیگر حداقلها را هم نمییابد- برای تامین بقای فیزیکی خود در قالب «جنبش اسیدهای معده» به هجوم و غارت و کشتار حاکمان دست میزند. تنها در این شرایط است که ممکن است لایههای فرهیخته، اگر از قبل خود را آماده ساخته باشند، بتوانند با هدایت و سازماندهی و رهبری شورشیان گرسنه، مسیر حرکت را از تخریب مطلق به تخریب نسبی و بعد هم، به ثبات برای بازسازی کشور در دراز مدت به پیش برند. شورش گرسنگان یک احتمال است اما احتمالی است قوی. همین امروز که این مقاله نگاشته میشود در شهرکرد، مرکز استان چهار محال و بختیاری به دلیل بحران آب، تانکرها در خیابان آب پخش میکردند. اما وای به روزی که تانکرها هم نرسند.
پس، بد نیست که اگر خود را جزو این گرایش حداقل گرا نمیدانیم و اهل تغییر و در جستجوی بهبود شرایط هستیم از حالا برای انجام وظیفهی مهم شرایط انفجار اجتماعی فردا آماده شویم. مدیریت و هدایت و رهبری جنبش باید در دست نیروهای کنشگر و آگاه باشد تا بتوانیم از دل جهنمی که پیش روی است ایرانی را بیرون بکشیم که قابل بازسازی در درازمدت باشد. شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست. #
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]