اول یک داستان کوتاه برای ورود به بحث:
اولین بار که در خوزستان کتک کاری کردم داخل یک سینما بود. سال ۶۲ بود و ما از خط مقدم برای استراحت و حمام به اهواز آمده بودیم.
بعد از خرید چیزهایی که بچه ها در خط سفارش داده بودند و سر زدن به کتابفروشی و خریدن چند جلد کتاب برای خواندن در جبهه -که فکر کنم آن روز کتاب کانت را خریده بودم- چون هوا بسیار گرم بود، در خیابانِ اگر اشتباه نکنم شریعتیِ آن زمان، سینمایی بود که فکر کردیم دستگاه های خنک کننده دارد و می توانیم تا زمان آمدن ماشینی که ما را به خط می بُرد در آن جا استراحت کنیم.
در سالن سینما صدای خر و پف بلند بود و بیشتر کسانی که آن جا بودند برای خواب در جای خنک آمده بودند نه تماشای فیلمی که یک فیلم کمدی و مبتذل ایتالیایی بود.
من و رفیق ام روی صندلی های مان نشستیم و به قول امروزی ها ریلکس کردیم که دیدیم پشت سری های ما که سه چهار نفر بودند صدای چرت و چرت تخمه شان بلند شد.
خب. صدای چرت و چرت مهم نبود. مهم این بود که مکانی خنک بود برای چرت زدن. آن زمان هم کنترلچی ها صندلی ها را مشخص می کردند و نمی شد بلند شد و جا را عوض کرد.
لحظاتی گذشت، دیدم چیزی به پس گردن ام خورد. رفیق ام هم از حالت ریلکس به حالت نشسته در آمد و معلوم بود به گردن او هم چیزی خورده است. پشت سری ها داشتند پوست تخمه های شان را به سمت ما تف می کردند.
گفتیم خب شاید گرا را اشتباه گرفته اند و شاید بُرد تف کردن شان را محاسبه نکرده اند و این اتفاق افتاده است. ولی دیدیم نه. پوست تخمه ها همین طور به پس گردن ما می خورد. تذکر دوستانه ی ما هم اثر نکرد و عزیزان پشت سری عشق شان کشیده بود پوست تخمه های شان را روی سر ما بریزند.
رفیق من که بسیار بزن بهادر است و مرا هم در منطقه همیشه مثل گونی برنج به زمین می کوبید و جای سالم در بدن ام نگذاشته بود، می دانست من بیشتر اهل کتاب ام و اهل کتک کاری و لات بازی نیستم طاقت اش طاق شد و رو به من کرد و آهسته پرسید:
«دکتر، هستی؟!»
گفتم چه جور هم هستم!
بلند شدیم و بعد از این که کتاب «کانت» و میوه و نان خریداری شده را روی صندلی های مان گذاشتیم، جای دوستان خالی، یک کتک کاری سیر و مشتی کردیم و آقایان بعد از نوش جان کردن کتکی مفصل دو پا داشتند دو پا هم قرض کردند و از سینما فرار کردند.
در این دعوا چیزی که برای من که «بچه تهرون» بودم جالب بود این بود که طرف خوزستانی موقع کتک کاری لام تا کام صدا ازش بیرون نمی آمد و فحش نمی داد و بد و بیراه نمی گفت. آن ها فقط می زدند و می خوردند.
از سینما که بیرون آمدیم، از رفیق ام پرسیدم این دیگر چجورش بود؟ گفت خوزستانی ها در دعوا مطلقا حرف نمی زنند و مطلقا فحاشی نمی کنند. آن ها با تو کار دارند نه با خواهر مادر تو.
من از آن روز یاد گرفتم که اگر دعوا کردم هیچوقت فحاشی نکنم.
************
و اما یک تعریف از شخص «لجن» در فرهنگ لات ها و زندانی ها باز هم پیش از ورود به بحث:
در میان اراذل و اوباش، و بخصوص در زندان، اشخاصی هستند تک و توک، که به آن ها «لجن» می گویند.
در زندان سیاسی هم که گاه اراذل را به بند سیاسی ها می آورند این افراد قابل مشاهده هستند.
فرق افراد لجن با اراذل عادی این است که در اراذل قدری مردانگی و مروت و فهم و شعور هست، ولی در افراد لجن هیچ یک از این ها وجود ندارد.
گفتارشان، خنده های شان، شوخی های شان، مردم آزاری های شان خاص خودشان است و بسیار بسیار مشمئز کننده است. دست خودشان هم نیست و به هیچ رو قابل تصحیح و تغییر رفتار نیستند.
صفت اصلی لجن ها، مشمئز کننده بودن آن هاست طوری که انسان هر قدر هم لات یا لات صفت باشد، نفرت می کند با آن ها رو به رو شود.
************
امروز دیدم رییس دانشگاه نیشابور، جناب آقای دکتر محمد حسین رحمانی دوست، به مهسای ایران، و چند نفر از خانم های اهل رسانه فاحشه گفته است.
مقداری هم بد دهنی های دیگر کرده مثلا به مهسا گفته دختری که معلوم نبود سگ کجاست، و زنده ها را تهدید کرده که بزودی شما را هم پیش مهسای تان می فرستیم حتی اگر آن سر دنیا باشید، یا فرموده هرگز ایرانِ بدون جمهوری اسلامی و امام خامنه ای را نخواهید دید. شما فاحشگان غربزده به زودی در ایران اسلامی محاکمه و اعدام خواهید شد و پیش مهسای تان خواهید رفت.
حالا تصویر این آقای دکترِ رییس دانشگاه را که ببینید، یک مگس کوچک خواهید دید که می توان او را با انگشت له کرد ولی خب، لات کوچه خلوت، و هماورد طلب میدان های خالی، محیط توییتر را گیر آورده و نعره های خود را آنجا سر داده است. او نه تنها شبیه به مگس است، بلکه یک لجن تمام عیار نیز هست.
************
موقعی که ما به اهواز رسیدیم، این شهر، شهر جنگی بود. هر چه به طرف جنوب می رفتیم، و مناطق اشغال شده را آزاد می کردیم با صحنه هایی مواجه می شدیم که انسان را از خشم منفجر می کرد.
در روستاها زنانی را می دیدیم که با خوشحالی به استقبال ما می آمدند. زنانی را می دیدیم که از متجاوزان عراقی حامله بودند. مادرانی را می دیدیم که از ما می خواستند انتقام دختران شان و عزیزان شان را از عراقی ها بگیریم.
و ما، هر چه عراقی به دست می آوردیم به خاطر این خشم، به خاطر دست درازی به زنان آن منطقه، اسیر نمی کردیم بلکه درو می کردیم. شاید آن ها که درو می کردیم، و به وحشیانه ترین شکل هم درو می کردیم، فقط بیننده بودند و متجاوز نبودند، شاید مثل همین آقای دکتر لجن، فقط به زنان خندیده بودند یا فحاشی کرده بودند، ولی برای ما فرقی نمی کرد، می زدیم و درو می کردیم....
************
آقای رییس دانشگاه نیشابور، دشمن ماست، باشد.
دشمن مهسا ها و زنان ایرانی مخالف نظام نکبت است باشد.
آقای رییس دانشگاه نیشابور می تواند مثل بسیجی ها، زنجیر پاره کند و با چوب و چماق و اسلحه ی گرم و سرد بیاید ماها و زنان و بچه های ایران را بزند و بکشد، این هم باشد.
در جنگ که حلوا خیر نمی کنند.
اما ما از هر چه بگذریم از فاحشه خواندن مهسا و دیگر زنان ایرانی نمی گذریم. ما از این فحاشی شنیع و بی دلیل نمی گذریم....
************
من آدم خیلی مهربانی هستم به خاطر همین در ذهن خود برای روسا و عوامل حکومت نکبت اسلامی، مجازات های مهربانانه ای در نظر گرفته ام که سخت ترین آن ها گسیل آن ها بعد از دستگیری به کویر لوت و دادن یک بیل و کلنگ به دست آن ها برای جنگل کردن آن منطقه است.
من حتی ۸ ساعت کار، ۸ ساعت استراحت، و ۸ ساعت پرداختن به امور شخصی برای آن ها در نظر گرفته ام. حتی فکر این را هم کرده ام که در تلویزیون های بزرگ شهری، و یک کانال اختصاصی تلویزیونی، کار و زندگی این آقایان را در وسط کویر لوت، که تا پایان عمرشان خواهد بود به صورت مستقیم و ۲۴ ساعته پخش کنم که هم مردم ایران و هم مردم دنیا ببینند که ما تابع حقوق بشریم و مثل وحشی ها با وحشی های خونخوار برخورد نمی کنیم.
این ها را همه در خیالات ام، شکل و سامان داده ام تا اگر چنین روزی برسد و من زنده باشم، آن را با طراحان آینده ی کشور در میان بگذارم.
این که این ها را از درخت های خیابان پهلوی آویزان کنیم، مجازات کم دردی ست و کویر هم اینجوری آباد نمی شود. با روش من عمله های اسلامی به کار اصلی و مناسب حال و سواد و منزلت شان می پردازند و کشور هم آباد می شود و مردم زجر کشیده هم دل شان خنک می شود.
حتی برای خامنه ای مقام سر عملگی در نظر گرفته ام و پیش خود گفته ام چون این بدبخت علیل و مریض است یک صندلی هم برای اش در نظر می گیریم که وقتی نتوانست بیل بزند و گل لگد کند، روی آن صندلی بنشیند و به عمله های دیگر بگوید چه بکنند و چه نکنند و کمی خستگی در کند.
اما چند نفر را که تعدادشان هم کم نیست از این مجازات خوشگل و مامانی و مهربانانه مستثنا کرده ام و فکر کرده ام وجودشان فضای کره ی زمین را آلوده می کند و بهتر است حتی پیش از وقوع انقلاب، و پیش از تغییر حکومت نکبت، آن ها را به اَشکالی که شاید طرفداران حقوق بشر به ما ایراد بگیرند روانه آن دنیا و نزد امام خمینی و قاسم کتلت و بقیه ی آدمکشان اسلامی کنیم.
خدمت جناب رییس دانشگاه نیشابور عرض می کنم که ما از هر کس بگذریم از تو یکی نمی گذریم. شمای لجن، حتی در زمان حیات این نظام لجن، به لجن زار و بعد به لقاءالله خواهی پیوست آن هم به فجیع ترین شکل ممکن، فقط به خاطر فاحشه خواندن مهسا.
دیگران زنده هستند و حتما جواب در خور شما را خودشان خواهند داد.
ما مثل شما لات کوچه های خلوت نیستیم و امتحان عملی در جبهه های جنگ، هم با عراقی ها، هم با شماها داده ایم و نمره ی نسبتا خوبی هم گرفته ایم.
بنابراین منتظر رسیدن روزی باشید که جواب فحاشی مفتضح تان را به صورت عملی دریافت کنید.
البته شما می توانی طی یکی دو روز آینده یا بگویی توییترت هک شده بوده و آن فحش ها را شما نداده ای، یا اگر فحش داده ای از روی نفهمی بوده و از مهسا و خانواده اش و مردم ایران عذرخواهی کنی.
در غیر این صورت منتظر باش. البته اصلا عجله نکن. لحظه به لحظه، ساعت به ساعت، هفته به هفته، حتی ماه به ماه منتظر باش اجل ات فرا برسد و با وضعی فجیع شربت شهادت ات را نوش جان کنی.