در زندگی انسان، بالا و پایینهای بسیاری وجود دارد و با درگذشت ابوالحسن بنی صدر، من در تلاطمی سخت قرار گرفتم. یکسال از نبود او میگذرد و واقعا جای او بسیار بسیار خالی است. خصوصا در این روزها که مردم به اعتراض برخواستهاند، جای خالی تحلیلهای بدیع و نگاه بسیار یگانهاش به مسائل ایران و جهان، که بطور مرتب با مردم در میان میگذاشت را کاملا حس میکنم.
درد سخت از دست دادن بزرگان
یکی از برجستگیهای شخصیت بنی صدر این بود که تاریخ ایران را، از عصر اساطیری تا دوران معاصر کاملا مطالعه کرده بود و تاریخ معاصر را نه تنها بخوبی بررسی کرده بود، بلکه خود نیز که از سن نوجوانی به مبارزه علاقه پیدا کرده بود، یکی از نقش آفرینان بزرگ این تاریخ و شاهد بسیاری از حوادث آن بود. این بود که در گفتگوها و سخنرانیهای خود از تاریخ بسیار مثال میآورد. یکی از اولین مطالبی که من از او شنیدم، در باره مصدق بود. این داستان مربوط به سالهای خیلی پیش میشود. شاید ۳۵ یا ۴۰ سال پیش، دقیق در ذهن ندارم. او آنموقع در جمع کوچکی گفت، زمانی که میخواستند مصدق را به خاک سپارند عده کمی از یارانش حضور داشتند و برخی از آنها حتی بهانه آورده بودند که بعللی نمیتوانند در خاکسپاریاش شرکت کنند. این مطلب، من را که جوان بودم شدیدا تکان داد. چطور میشد، مصدق به آن بزرگی را، همه یارانش در آخرین سفرش همراهی نکنند؟! راستش را بخواهید، وفاداری را از این داستان آموختم که در زندگیام نیز بسیار تاثیر داشت و ناملایمات زندگی نتوانست بازدار وفاداری من شود. آیت الله سید رضا زنجانی از روحانیون مخالف حکومت پهلوی و پایه گذار نهضت مقاومت ملی ایران، پس از درگذشت مصدق، بر پیکر او نماز خواند و به کمک دکتر یدالله سحابی و جمعی از اهالی احمدآباد او را به خاک سپرد. رنجانی در باره خاکسپاری مصدق میگوید "در مراسم تشییع جنازه و مراسم خاکسپاری حدود چهل، پنجاه نفر بودند که بیشتر آنها خویشان و منسوبان آن مرحوم بودند از جمله دکتر [هدایت الله] متین دفتری. عدهای هم از دوستان و یاران و همرزمان دکتر مصدق حضور داشتند. مثلاً تا آنجا که به خاطر دارم مرحوم [سید باقر] کاظمی، مهندس [کاظم] حسیبی و دکتر [یدالله] سحابی بودند و همین دکتر سحابی دستها را بالا زده بود و خاک میریخت. مهندس [مهدی] بازرگان در آن تاریخ زندانی و گرفتار بودند.» و پروانه فروهر در اینباره مینویسد " جسم بیجان مصدق که هراس از شکوه خاطرهاش نیز شاه را به لرزه وامیداشت به آمبولانس منتقل گردید. نزدیک درِ بیمارستان دربان قدیمی آنجا گوسفندی قربانی کرد و سپس به راه افتادیم. آمبولانس آژیرکشان و با سرعتی سرسامآور میرفت و انگشتشمار یاران مصدق و نزدیکانش در خطی از اشک او را دنبال میکردند. .... " و پرستو فروهر در مینویسد "آن روز مهندس حسیبی و داریوش فروهر با کمک بچههای ده که خاک میبردند و سنگ میآوردند مزار مصدق را در اتاقی در قلعۀ احمدآباد کندند و آمادۀ دفن او کردند... " اما این مراسم خاکسپاری محدود، در محلی صورت گرفت که خواسته مصدق نبود. زیرا او مایل بود در کنار شهدای ۳۰ تیر به خاک سپرده شود و استبداد پهلوی این اجازه را نداده بود. در نقلاب ۵۷، مردم بزرگترین خیابان تهران را مصدق نامیدند و اولین تمبر پستی بعد از انقلاب مزین به عکس او شد و احمد آباد محلی شد که در اولین سال انفلاب، صدها هزار نفر برای بزرگداشت او به احمد آباد رفتند تا از او تقدیر کنند و نکته جالب تاریخ اینکه همین بزرگداشت مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ توسط منتخب مردم، ابوالحسن بنی صدر را، یکی از علتهای اصلی کودتا علیه وی و کنار گذاشتنش توسط خمینی میدانند.!
دهه ۶۰ دهه بسیار بسیار سختی بود. آنزمان من هرگز به مرگ بنی صدر فکر نمیکردم. حتی این امر به ذهنم نیز خطور نمیکرد. جوان بودم. او هم برای من مردی بود که مبارزه را بخوبی ادامه میداد و امید میآفرید. به یاد میآورم که در ۳۰ دی ۱۳۷۳ هنگامی که مهندس مهدی بازرگان، بعد از یک دوره بیماری، در جریان سفر درمانی در زوریخ سوئیس درگذشت و من که به او احترام وافر میگذاشتم از اینکه در سوئیس درگذشته بود بسیار ناراحت شدم. بنی صدر به دوستانش در سوئیس پیام داد که هر کاری لازم است برای او بکنند. البته پیکر مهدی بازرگان را پس از درگذشت، به ایران بازگرداندند و بنا به وصیتاش، در کنار پدر و مادر و جمعی از اقوامش به خاک سپردند اما استبداد دینی اجازه نداد که از او با احترام بایسته یاد شود و متاسفانه تنها عده قلیلی توانستند در مراسم خاکسپاری این مرد شریف شرکت کنند.
سالها گذشت و دوران تبعید طولانی شد و من همیشه فکر میکردم چرا باید انسانهای شریف دور از وطنشان این جهان را ترک کنند و آیا این بی انصافی نیست که انسانی تمامی عمر مبارزه کند و دغدغه وطن و ملتش را داشته باشد اما فرصت دیدن وطن را پیدا نکند. این مسئله هر بار که فردی از انسانهای شریف از دنیا میرفت، همیشه به ذهنم خطور میکرد.
سالها گذشت و برای من مسئله درگذشت بنی صدر غیر قابل باور بود. تا اینکه بیماری لعنتی پیش آمد. با اینحال من دلم محکم بود که او خوب خواهد شد. با اینکه حالش وخیم تر میشد اما من باز هم لحظهای به مرگ او نمیاندیشیدم. اما روزهای آخر بیمارستان دیگر قابل تحمل نبودند و از دست دادن او ممکن شده بود. در آنروزها من که کارم تحقیق و تدریس علم است بدنبال معجزه بودم! واقعیت را نمیخواستم بپذیرم. با اینکه پزشکان بسیار ناامید بودند میخواستم طوری شود که بنی صدر بهبود یابد و از بیماری مهلک جان سالم بدر برد. آخرین روز، دیروقت بود، شب از نیمه گذشته بود. همه در اطاق کنارش بودیم. ساعت حدود دو صبح بود که علی فرزندش، گفت بابا دیگر نفس نمیکشد! من هنوز بدنبال معجزه بودم. همه گریه میکردیم اما زمانی که فیروزه به علی گفت که شیر اکسیژن را ببندد، به یکباره چیزی در دلم فرو ریخت. یعنی فیروزه، غیر قابل قبول را قبول کرده بود، یعنی دیگر بنی صدر زنده نبود یعنی باید قبول کرد؟
چرا بنی صدر زنده است
بنی صدر چند سال قبل از بیماری بطور علنی وصیت کرده بود که تا زمانی که در ایران حاکمیت ملی مستقر نباشد جنازهاش به ایران نرود. برای او خاک مهم نبود بلکه خاک آزاد و مستقل مهم بود. او با این وصیت خود، شک و تردیدی هم اگر برخی از ما در ادامه مبارزه داشتیم را رفع کرده بود. چرا که حتی جنازهاش در خارج از کشور نیز ما را به ادامه مبارزه تا استقرار حاکمیت ملی در ایران فرا میخواند. او سال گذشته در آرامستان شهر ورسای، در میان جمعیت زیادی در مراسمی باشکوه به خاک سپرده شد. مدتی گیج بودم اما مراسم چهلم او و سخنرانی هایی که در آنجا صورت گرفت و پیامهایی که فرستاده شده بودند برایم جالب بودند. هر چند افسوس میخوردم و میگفتم چرا حالا؟! او در تمامی ۷۰ سال مبارزه سیاسی خود، نه از اصل نهضت ملی جدا شد، نه در بزنگاههای سخت تغییر کرد و تسلیم جو حاکم شد. او استوار ماند و استواری او بر اصول و تداوم این استواری در تاریخ معاصر ایران بی نظیر است. فکری که او ساخت و بیانی که ارائه کرد و روشی که خود در زندگی و در مبارزه سیاسیاش پی گرفت مایه زنده ماندن اوست.
بیش از پیش بر این باور هستم که راه حل تغییر در ایران، پی گرفتن نوع رویکردی است که او داشت. جای شکی نیست که مبارزه او با استبداد و وابستگی و با اسلام فقاهتی که فساد و جنایت در پی داشت، بی امان بود. گاهی در انتخابهایی که میکرد نیز تنها بود اما هرگز کوتاه نیامد و از تلاش خود دست نکشید زیرا به آنچه میگفت باور داشت. تجربههای سالهای اخیر در ایران و منطقه، همه بر درستی دید او در انتخابهای بزرگ صحه میگذارند. به اجمال چند نظر اساسی او را در انتخابهای مهم تاریخ معاصر میآورم:
۱ ـ او همواره در مبارزه اصل استقلال را در نظر میگرفت
او تجربههای افغانستان و لیبی و عراق را بخوبی ارزیابی کرده بود، بدرستی پیش بینی کرده بود که دخالت قدرتهای خارجی، وضعیت این کشورها را بدتر خواهد کرد. او از آغاز مخالف حمله آمریکا به افغانستان و عراق و فرانسه به لیبی بود و از آغاز، شکست این لشکرکشیها را پیش بینی کرده بود. کار کسانی که بدنبال کمک گرفتن از قدرتهای خارجی بودند را خطای بزرگ و خائنانه میدانست. از دید او کمک گرفتن از قدرتهای خارجی نه تنها به ملت کمکی نمیکند بلکه ملت را بیش از پیش ضعیف کرده و عادت به کمک گرفتن و مسئولیت نپذیرفتن را رواج میدهد. از اینرو، همیشه بر اصل استقلال پایدار بود و همه را بر استواری بر این اصل فرا میخواند. دست رد به پیشنهادهای مالی میزد و با توجه به این باور بود که در سالهای سخت دهه ۶۰ در اطاقی میخوابید که شبها آب کنار تختش یخ میزد و زمانی که لازم بود اطاقش را رنگ کند، خود قلم مو به دست میگرفت و اینکار را انجام میداد.
۲ ـ اصرار بر آزادیها، دفاع از حقوق همه و بحث آزاد را روش کردن
اصرار او بر دفاع از حقوق همه بدون استثنا، همیشگی بود. هر که حقوقش زیرا پا گذاشته میشد باید از او دفاع شود. شاید خوانندگان ندانند که طی دوره تبعید دوم، هزاران نفر با عقاید و نظرهای مختلف، به او برای درخواست کمک مراجعه کردند و بنی صدر به همه آنها بدون کوچکترین چشمداشتی کمک میکرد. برایش مهم نبود که کسانی که در خواست کمک میکنند چه عقیدهای دارند و به کدام گروه سیاسی تعلق دارند. از دید او دفاع از حقوق همه بدون استثنا، اصل بود. در دادگاه میکونوس برای دفاع از حقوق سران حزب دمکرات عمل کرد، در دادگاه بختیار و در دادگاه قاسملو نیز برای دفاع از حقوق قربانیان جنایت، شهادت داد. همین روش را در دوره تبعید اولش هم داشت؛ زمانی که برخی جلوی فعالیت حزب توده را گرفته بودند، برای اعتراض به اینکار، خود روزنامه حزب توده را تبلیغ کرد. حزب تودهای که فاصله عمیقی با او که رهرو مصدق بود داشت. این روش او باعث شد محل اعتماد بگردد. حتی مخالفانش میدانستند که به او میتوان اعتماد کرد. از سوی دیگر روش بحث آزاد را همیشه پی گرفت و معتقد بود از طریق این بحث هاست که میتوان به راه حل رسید. زمانی که در مقام ریاست جمهوری بود با سازمانی که مشی مسلحانه پیش گرفته بود چند ساعت مستقیم بحث آزاد انجام داد و شهید سامی گفت که او سنت نیک بحث آزاد را در ایران پا گذاشت.
۳ ـ باور به اصلاح رژیم نداشت و در ساختار نظام عمل نکرد
دلایل او بر عدم اصلاح پذیری نظام صحیح بودند. زمانی که خاتمی ریس جمهور شد و اصلاح طلبی، جو غالب شده بود، تا جایی که افرادی بنام دفاع از حقوق بشر راه نجات ایران را در دفاع از خاتمی میدانستند، بنی صدر استوار ماند. از همان آغاز، دوران ریاست خاتمی را با دوران امینی مقایسه میکرد و معتقد بود در مقابل نظام ولایت فقیه تنها ایستادگی است که میتواند موثر واقع شود نه چک و چانه زدن در بالا!. حتی در سال ۸۸ شعار همه گیر "رای من کو " را قبول نداشت و معتقد بود که از "حق من کو" باید سخن گفت. او بود که مسئله انتخاب بین "بد و بدتر" را برای اولین بار تحلیل کرد و معتقد بود "بدترین" این انتخاب را در مقابل مردم قرار داده است و باید بدنبال خوب و خوب ترین بود. بسیاری حتی بعد از تجربه خاتمی و موسوی بدنبال تجربه روحانی رفتند و او باز هم محکم ایستاد و امکان رسیدن به آزادی و رشد در نظام ولایت فقیه را سرابی بیش نمیدانست. او همیشه مردم را به مقاومت میخواند و معتقد بود برای تغییر، مردم هستند که خود باید تغییر کنند تا بتوانند تغییر بدهند و با جنبشی عمومی مانع استبداد را از پیش رو بردارند.
۴ ـ مسئله اسلام و ایران
در آنچه مربوط به اسلام میشد، از سویی لزوم جدایی بنیاد دولت از دین را دائم تبلیغ میکرد و تنها باورمندی بود که مبحث لائیسیته را از ۳۰ سال پیش مطرح کرد و از سوی دیگر تلاش در ارائه بیانی از دین میکرد که با حقوق همراهی داشته باشد. او هرگز نپذیرفت که اعمال حاکمان ایران، خمینی و خامنهای از روی باور است و اعتقاد داشت زمانی که دین با قدرت جمع شود دیگر دینی باقی نمیماند. او فکر غالب فقه را مجموعهای ازخرافات و ضد حقها میدانست که بنیانش باور فلسفه یونانی است. او خطاب به کسانی که عزاداری میکردند میگفت بحال حسین گریه نکنید بحال خودتان گریه کنید. او از کسی نمیخواست مسلمان باشد و یا مسلمان شود و حتی یک نفر هم پیدا نمیشود که بنی صدر از او خواسته باشد و یا حتی به او سفارش کرده باشد که مثلا نماز بخواند و یا روزه بگیرید اما خودش تا آخرین لحظه هشیاری نمازش را خواند چون آنرا تمرینی برای پاک زیستن میدانست و میکفت حتی اگر چند ثانیه عقل از قید قدرت رها شود باید آنرا مغتنم شمرد.
۵ ـ سیاست اتمی رژیم را درست ارزیابی کرده بود و برجام را راه حل نمیدانست.
بحران اتمی که ولی فقیه ساخته بود را به درستی از همان آغاز نقد میکرد و از قبل، شکست برجام را بخوبی دیده بود و در مصاحبهها به تکرار گفته بود. حتی در دوران اوباما در مصاحبهای گفت اگر رئیس جمهوری در امریکا روی کار آید و از برجام بیرون رود، رژیم از نظر حقوقی کاری نمیتواند بکند. همینطور هم شد و ترامپ روی کار آمد و از برجام بیرون رفت و تاکنون ایران نتوانسته است بخاطر مکانیسم ماشه کاری بکند. برجامی که باز هم بسیاری از فعالان سیاسی را بدنبال خود کشاند و بسیاری گمان میکردند با برجام راه رشد ایران باز میشود و رابطه با کشورهای غربی عادی میگردد و رژیم بر سر عقل خواهد آمد. او بخوبی و به درستی، سیاست هستهای رژیم را ادامه بحران سازی برای ادامه حیات رژیم میدانست همانند گروگانگیری و ادامه جنگ با عراق. امروز با توجه به گذشت ۷ سال از برجام و مذاکرات ۲۰ ساله هستهای، بر همه این امر واضح شده است که هدف رژیم، دفاع از حقوق مردم و برآورده کردن نیازهای اقتصادی ایران نبوده است.
این چند مورد، تنها نمونه هایی از درستی نظراتش بودند. او در طول عمرش، بیانی ساخت و از خود بجا گذاشت که روز بروز در ایران ما قوی تر میشود و میتواند بسیار راه گشا باشد. ایران فردا، ایران استقلال و آزادی و دمکراسی و جمهوریت و جدایی بنیاد دین از دولت، با ساختن دولتی حقوق مدار خواهد بود که شرایط رشد و عدالت را برای همه فراهم کند. او موفق شد بیانی بسازد که در آن هر ایرانی بتواند خود را در آن بیابد. چه ملی، چه چپ و چه مذهبی، میتوانند در اشتراکات با هم همکاری داشته باشند. تاکید او در سالهای آخر عمر بروی حقوق پنجگانه: حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق طبیعت و حقوق بین المللی، اوج تلاش او برای همگرایی ایرانیان بود. او بدرستی اعتفاد داشت که میتوان فردا، ایرانی در راه رشد را با این اصول ساخت و برای آن حتی برنامه عملی نیز منتشر کرد. بنی صدر میدانست که در مبارزه سیاسی انسان میتواند اشتباه کند و خود را بری از اشتباه نمیدانست اما معتقد بود که با نقد میتوان بطور تجربی حرکت را تصحیح کرد. او در تمام عمر به تحقیق و تالیف در زمینههای مختلف پرداخت بیش از ۷۰ کتاب منتشر کرد که منظومه فکریای که میتواند راهگشای آینده باشد را تشکیل میدهند. اقرار نیست اگر گفته شود او فراتر از زمان خود میزیست و اندیشههایش که در غالب اظهارات و یا در نوشتهها و سخنرانیهایش بیان میشد از دیرباز تا به امروز خط یکدست و روشنی را در یک سیر تکاملی طی کردهاند. رهنمودهای او در سالهای آغاز انقلاب و هشدارهایش برای جلوگیری از تشکیل دوباره کانونهای استبداد و بیان بدیع او از "حقوق و قدرت" بیانی فراتر از زمان خود بودهاند. این اندیشه همواره توسط مخالفین خط استقلال و آزادی به مسلخ سانسور سپرده شدهاند ولی اینک به یمن گشایشهای ارتباطی جهانی این فکر راه خود را یافته است و صدای او و اندیشهاش از جای جای وطن به گوش میرسد و امید که روزی این اندیشه که برقراری حقوق در تمامی روابط انسانی با یکدیگر و با طبیعت و در جوامع جهانی باشد، تحقق یابد و میسر شود.
با افتخار میگویم که من این شانس بزرگ را داشتم که از سال ۱۳۵۷ همراه او باشم. همیشه اینطور نیست که انسان درست انتخاب کند و ممکن است انتخابهای اشتباه نیز داشته باشد. اما من در درستی انتخابی که ۴۹ سال پیش کردم کوچکترین شک و تردیدی ندارم. او راه ساختن آینده را روشن کرد و ما هم مبارزه در راه استقلال و آزادی ایران را ادامه میدهیم و او را نیز به وطن باز خواهیم گرداند. یاد مردی که فکرش همیشه زنده است گرامی باد!
مهران مصطفوی
یادِ مهسا، مهران رفیعی