جامعه و ادبیات ما به دلیل آلودگی به اخلاق دینی و عرفانی و بتبع طهارت، خود را از روش نقد طنزگون، منزه و مصون کرده است. در یونان باستان همان سرزمینی که فرهنگش با فلسفه عقلی میآغازد، بازیگران تئاتر در صحن علنی و در خیابانها، عیبهای مسئولان و کمبودها را از طریق نشان دادن آلت و اندام تناسلی به شکل کاریکاتور یا تشبیهات و سخنانی در این مایهها، نقد و برملا میکردند. شارلی ابدو و بسیاری از تلویزیونها و رسانههای نوشتاری و صوتی امریکا و اروپا نیز چنین میکنند. و این وجهی از هنر و ذوق ادبی است که ناراستی را در قالب طنز و سرخوشی، بازگو کرده و ذهن را به سمت و سوی راستی و کشف حقیقت در همان حیطه معین، همراهی میکند.
صادق هدایت در یکی از نامههای خود به دوستش حسن شهید نورایی مینویسد: "می گویند ایرانیان با هوش اند؛ هوششان تو کونشان هست". یا اشعار ایرج میرزا یا عبید مملو از چنین تشبیهات میباشند. و البته اینها در ادبیات ما دینخویان، جایی ندارند. بماند از اینکه در مجالس خصوصی مان در این زمینه، غوغایی برپاست. دیگه صادق هدایت نویسنده با فرهنگ ماست وقتی هوش ایرانی را چنین تشبیه میکند میخواهد خفتگی چنین هوشی را به سخره گیرد. یا ایرج میرزا که سروده "آنکه پشمینه به تن دارد از علما ست، آنکه عمامه بسر دارد از فقهاست، آلت تناسلی مرد هر دو صفت را داراست، به گمانم فقیه الفقهاست"، دارد علمای اسلام و فقها را به سخره میگیرد. تمسخر این چنینی، وجهی از طنز است.
مای مذهب زده خصوصاً از نوع اسلامش یاد گرفتیم از همه آن واژگان مربوط به اندام انسان، که در ملاء عام زشت و لمپنی میشماریم و نکوهش میکنیم در ملاء خاص نیکوهشان بداریم و ساعتها با آنها سرخوش باشیم. سیاسی کارهای ما خصوصاً در این عمر ۴۳ ساله جمهوری اسلامی و ۲۳ ساله اصلاح طلبیاش در محافل عمومی ایرانیان چنان جا نماز آب میکشند که آدمی از این همه نجابت و پرهیز از نجاستشان انگشت به دهان میماند! چقدر این امریکاییها و اروپاییها در این زمینه از چشم ما ایرانیان باید ناپاک، بی نزاکت، لمپن و بی اخلاق مدار باشند که واژه هایی نظیر "کسکش" و "خامنهای کسکشه" را در رادیو و تلویزیون (تلویزیون سوئد)شان بفارسی بر زبان میآورند و معنی آن را به زبان سوئدی برای بینندهها و شنوندههایشان توضیح میکنند! بی آنکه زلزلهای بیاید.
حکایت شده که ارباب و رعیت در کنار هم لمیده بودند، ارباب را هوس لذت آمد، به رعیت گفت کون زین رو کن، رعیت گفتای ارباب چه میشدی اگر گفتی رو بدان سو کن، هم لذت خود بُردی و هم حرف قشنگ و زیبا زدی. آنچه از این حکایت پیداست رعیت شکوه از آن نمیکند که ارباب میخواهد با وی اجماع کند بلکه از اسم بُردن آن بخش از اندامش شاکی است! این حکایت به دلیل بیان نام اندام تناسلی، در ادبیات ما حکایت لمپنی محسوب شده است. نمیدانم در باره عبید زاکانی و عباس میرزا و صادق هدایت و برخی دیگر با اینهمه مسخرگویی از طریق تشبیهات اندام تناسلی، چه باید گفت؟
بنظرم، سیاسی کارهای با نزاکت و نجابت ما چون حریف این بزرگان نمیشوند مجبورند یقه جوانان را بگیرند. همانهایی که درس تکمیلیشان در خصوص نزاکت و نجابت، را در محضر جمهوری اسلامی و اصلاح طلبیاش آموختند، امروز به گروهی از جوانان به دلیل انتخاب نوع شعارهایی، از نظر آنها بی ادبانه، گیر داده و مذمت میکنند. و چون فعلاً دستشان از اصلاح طلبی حکومتی کوتاه شده طلبکارانه و البته محتاطانه و با شرط و شروط وارد میدان انقلاب "زن، زندگی، آزادی" شده و گروهی از جوانان را، که این انقلاب متعلق به آنهاست به صرف برخی شعارهای بقول معروف "پایین تنه"ای سرزنش میکنند. و دستورالعمل "فحش ممنوع" صادر میکنند.
نیکروز اعظمی
نیازِ مهم برایِ گسترش اعتصابها، کوروش گلنام
چرا برلین؟ ابوالفضل محققی