Saturday, Jan 7, 2023

صفحه نخست » نسبت جنبش زن، زندگی، آزادی با گسترش زنانگی و سیاستِ زندگی، نصرالله لشنی

article1.jpgنصرالله لشنی - زندان رجایی‌شهر، ویژه خبرنامه گویا

زنانگی (femininity) به مجموعه‌ای از ویژگی‌ها، رفتارها و نقش‌هایی گفته می‌شود که عموماً با زنان مرتبط است؛ اما کمترین ارتباط مفهومی را با بیولوژی زن دارند و ساخته‌هایی فرهنگی و اجتماعی هستند. جامعه‌شناسان تمایز بنیادینی بین جنس (sex) و جنسیت (gender) قائل‌اند؛ از اصطلاح جنس برای اشاره به تفاوت‌های فیزیولوژیک و بیولوژیکی استفاده می‌کنند که بدن مرد و زن را تعریف و مشخص می‌کنند، حال آنکه از اصطلاح جنسیت برای بیان تفاوت‌های اجتماعی، فرهنگی و روان‌شناختی مذکرها و مونث‌ها بهره می‌برند. در واقع جنسیت به افکار و مفاهیمی درباره‌ی مردانگی و زنانگی مربوط است که به صورت اجتماعی ساخته می‌شوند و ضرورتآ محصول مستقیم جنس زیست‌شناختی فرد نیست. به دیگر سخن، زنانگی (و نیز مردانگی) ویژگی‌ها و نقش‌هایی‌اند که در فرایند اجتماعی شدن، متناسب با فرهنگ جامعه به زنان و مردان دیکته می‌شوند. یادگیری نقش‌های جنسیتی به کمک کارگزاران اجتماعی مثل خانواده، مدرسه، رسانه و ... انجام می‌شود.

نوزاد اگرچه با جنس به دنیا می‌آید اما جنسیت او تکوین می‌یابد. کودکان، از طریق ارتباط با کارگزاران گوناگون اجتماعی‌شدن، به تدریج هنجارها و توقعات اجتماعی متناسب با جنس خود را درونی می‌کنند. بنابراین آن‌چه در جوامع و فرهنگ‌های مختلف به عنوان صفات و نقش‌های زنانگی یا مردانگی شناخته می‌شوند هیچ ارتباطی به جنس نر و ماده ندارد و می‌تواند در هر دو جنس رشد و گسترش یابد. زنانگی و مردانگی کلیشه‌هایی‌اند که متاثر از بینش جنسیت‌گرای تاریخی در جوامع و فرهنگ‌های مختلف ساخته شده و تا به امروز تداوم یافته‌اند. اگرچه با این کلیشه‌های جنسیتی مخالفیم و معتقدیم که مبتنی بر ایستارها و انگاره‌های سلسله‌مراتبی و مردسالارانه ساخته شده‌اند اما ناگزیر از پذیرفتن موقتی این کلیشه‌ها و تمایز موجود میان زنانگی و مردانگی به عنوان یک واقعیت موجود اما نامطلوب هستیم تا بتوانیم هم در چارچوب این کلیشه‌ها بحث خود را پیش بریم و هم اینکه در عینیت اجتماعی با این تمایزات جنسیتیِ جنسی شده مبارزه کنیم.

می‌دانیم که در فرهنگ‌های مختلف مبتنی بر کلیشه‌های پذیرفته شده برخی صفات و نقش‌ها را زنانه می‌دانند. ویژگی‌هایی مثل لطافت و ملایمت، همدلی، فروتنی، حساسیت، آراستگی، پرورندگی، لوندی، حمایت‌گری، همکاری، عاطفی و مهربان، فداکار، کمک کننده، درک کننده و ... از جمله ویژگی‌های زنانگی دانسته می‌شوند. نقش‌هایی نیز که ذیل مفهوم زنانگی در نظر گرفته شده‌اند بعضاً عبارتند از خانه‌داری، پرستاری، فرزندآوری، معلمی، حسابداری، منشی‌گری، مددکاری اجتماعی، خدمتکاری و ...

در اینجا وقتی از گسترش زنانگی صحبت می‌کنیم، تمرکزمان بیشتر بر ویژگی‌هاست، البته که به نقش‌ها نیز توجه داریم، اما منظور از گسترش زنانگی در یک جامعه، در درجه‌ی اول رشد و گسترش ویژگی‌های زنانگی در یک جامعه و در میان مردان آن اجتماع است و در مرحله‌ی بعدی بر نقش‌ها متمرکز می‌شویم.

از آنجا که زنانگی کمترین ارتباطی با جنس ماده ندارد و ساخته‌ای اجتماعی و تحمیلی است، محدود و منحصر در زنان نیست و بنابر علل و دلایلی می‌تواند در میان مردان نیز رشد و گسترش یابد. در جامعه‌ای که زنانگی در آن گسترش یابد به مرور از فرهنگی زنانه برخوردار خواهد شد و سیاست زندگی به یک اولویت جمعی تبدیل می‌شود. اما نسبت فرهنگ زنانگی با سیاست زندگی چیست؟

در سیاست زندگی اصالت با انسان و کیفیت زندگی اوست. «رستو» یکی از متفکران اردولیبرال آلمانی است که درباره‌ی سیاست زندگی می‌گوید: «سیاست زندگی برخلاف سیاست اجتماعیِ سنتی، اساساً ناظر به افزایش درآمدها و کاهش ساعات کار نیست، بلکه ناظر است به کل وضعیت حیاتی کارگران، وضعیت واقعی و عینی آنها، از صبح تا شب و از شب تا صبح؛ ناظر است به بهداشت مادی و روانی، احساس مالکیت، احساس انسجام اجتماعی و غیره». سخن رستو را می‌توانیم در این جمله خلاصه کنیم که سیاست زندگی ناظر به کیفیت زندگی افراد و تلاش برای ارتقای آن است.

تمایزی که رستو بین سیاست اجتماعی سنتی با سیاست زندگی قائل است، تمایزی است که بعدها آنتونی گیدنز با عناوین «سیاست رهایی‌بخش» و «سیاست زندگی» بیان کرد. وی سیاست رهایی‌بخش را اقداماتی می‌داند که هدف آنها رهایی یافتن از فشار سیاسی و اجتماعی، و غلبه بر حاکمیت نامشروع است. سیاستی که علیه سه نمود قدرت، یعنی استثمار، نابرابری و سرکوب شکل می‌گیرد و در تلاش است که ایده‌های عدالت، آزادی، برابری، و مشارکت را در نهادهای رسمی تثبیت کند. گیدنز سیاست زندگی را اما، اقداماتی می‌داند که به منظور افزایش امکان‌های زندگی رضایت‌بخش برای همگان انجام می‌شوند. یعنی اقداماتی که موجب بالا رفتن کیفیت زندگی برای تمام افراد جامعه می‌شوند. البته این تفکیک و تمایز رستو و گیدنز صوری است و در واقعیت بین سیاست رهایی و سیاست زندگی چنین تمایز متعین و بارزی وجود ندارد. تنزل کیفیت زندگی نتیجه‌ی سرکوب و استثمار و بی‌عدالتی است، پس وقتی جامعه‌ای برای ارتقای کیفیت زندگی به مبارزه برمی‌خیزد با اشکال متعدد سرکوب و استثمار سرشاخ می‌شود. به عبارتی دیگر جوامع انسانی زمانی به مبارزه با قدرت استثمارگر و سرکوب‌کننده برمی‌خیزند و در تلاش می‌شوند تا از سلطه‌ی آن رهایی یابند که در چشم‌انداز خود زندگی بهتر و با کیفیت بالاتری را متصور شوند.

میشل فوکو در درس‌گفتار‌های زیست‌سیاست خود، در تبیین تحولات غرب، توضیح می‌دهد که قدرت در گذشته نهادی دربردارنده بنابر سازوکار تفریق بوده است. قدرت، پیش از هرچیز، حقِ گرفتن بود. گرفتن مال و اموال، گرفتن ثروت، زمان، نیروی کار و ... اوج این قدرت امتیاز تصاحب زندگی برای حذف آن بوده و در اجرای حکم اعدام و گرفتن حق حیات متجلی می‌شده است. اعدام کردن و گرفتن زندگی بزرگترین نمود قدرت و سلطه‌ی آن بر جامعه است. از آنجا که زندگی در کنترل قدرت بود، مبارزه برای زندگی به یک هدف سیاسی اصیل بدل شد و جوامع را به سرشاخ شدن با حکومت‌های اقتدارگرا برای حفظ زندگی واداشت. اینکه امروزه در جوامع آزاد، اصلی‌ترین کارویژه‌ی نظام حکمرانی حفظ زندگی و ارتقای کیفیت آن شده و اعدام که نماد زندگی‌ستانی و در تناقض با حق حیات است، در بسیاری از این جوامع برچیده شده است، نتیجه‌ی مقاومت جامعه مبتنی بر اصالت زندگی است.

در نظام‌های اقتدارگرا که قدرت همچنان بر مکانیزم حذف و تفریق عمل می‌کند، و اعدام همچنان اصلی‌ترین نماد و نمود اقتدار است، مبارزه برای زندگی و خروج آن از کنترل قدرت حاکم، اصیل‌ترین شکل مبارزه است. در واقع مبارزه برای زندگی همانا مبارزه علیه مرگ است. مرگ به مفهوم گسترده‌ای که فوکو به کار می‌برد و نه تنها شامل کشتن جسمانی است که تمام اشکال مرگ اجتماعی و سیاسی (قتل‌های غیرمستقیم) را در برمی‌گیرد. در معرض مرگ قرار دادن افراد، بالا بردن خطر مرگ، ایجاد رعب و وحشت، مرگ سیاسی افراد، اخراج آنها، تبعید و زندان و ... نمونه‌هایی از قتل‌های غیرمستقیمی‌اند که حکومت‌های اقتدارگرا به جامعه تحمیل می‌کنند.

نظام‌های اقتدارگرا، با تضییع حقوق انسان، او را در حد زیست محض تقلیل داده و زندگی را به زنده بودن تنزل می‌دهند، و همین زنده بودن را هم هرگاه که اراده کنند از بین می‌برند. زیر سلطه‌ی نظام‌هایی این‌چنین، انسان‌ها به موجوداتی بی‌اراده تبدیل می‌شوند که فاقد هر نوع حق و حقوقی‌اند و تنها باید در خدمت حکومت باشند و به مثابه پیچ و مهره‌های دستگاه عظیم بوروکراسی، مجری اوامر و منویات حاکم جبار باشند. حکومتْ سلطه‌گر، و جامعه زیرسلطه‌ای است که باید چونان برده‌گان در خدمت نظام سلطه باشد. انسان همان هومو ساکر (Homo Saker) مورد نظر جورجو آگامبن است که در قوانین روم باستان کشتنش مجازاتی در پی نداشت، چراکه از حمایت سیاسی و حقوقی محروم بود و به وجود جسمانی‌اش تنزل یافته بود. در چنین وضعیتی است که جامعه علیه نظام حاکم قیام، و زندگی ( در مفهوم گسترده‌ی آن) را طلب می‌کند.

فوکو می‌گوید هرجا که قدرت هست، مقاومت هم هست. اساساً بدون مقاومت روابط قدرت نمی‌تواند وجود داشته باشند، چون در این حالت تنها با انقیاد مواجهیم؛ پس مقاومت تقدم دارد و برتری خود را بر نیروهای این فرایند حفظ می‌کند. روابط قدرت مجبورند با توجه به مقاومت تغییر کنند، بنابر همین فوکو معتقد است که در چرخه‌ی قدرت و مقاومت، مفهوم اصلی و کلیدی که شکل دهنده‌ی ساختار قدرت است، همانا مقاومت است. یعنی در نبرد بین قدرت و زندگی اصالت و اولویت با زندگی است و روابط قدرت با توجه به نوع مواجهه‌ای که با زندگی می‌شود شکل می‌گیرند، و هرچه گستردگی و دخالت قدرت در امور و شئون زندگی افراد بیشتر باشد، زندگی محدودتر و مقاومت برای گستردن زندگی و تحدید قدرت بیشتر می‌شود. سیاست زندگی در تقابل با سیاست قدرت قرار می‌گیرد و آن‌چنان که آنتونیو نگری گفته است، میل به زندگی، و توانایی و غنای این میل است که در برابر قدرت که می‌خواهد زندگی و میل به آن را محدود کند می‌ایستد.

در سیاست قدرت، هدف بنیادینِ انسان کسب قدرت دانسته می‌شود و سیاست رهیافتی است برای پیگیری این هدف؛ در سیاست زندگی اما اصالت با انسان و حقوق بنیادین اوست و دست یافتن به زندگی خوب و آزادانه هدف است. و از آنجا که به قول آیزیا برلین هیچ مفهوم قانع کننده‌ی واحدی از «زندکی خوب» وجود ندارد و مردم درباره‌ی هدف‌های نهایی زندگی اختلاف نظر دارند، در سیاست زندگی تاکید بر پلورالیسم است. تا آنجا که به افراد مربوط است، باید بین ارزش‌ها و اهدافشان سازش ایجاد کنند، و آنجا که به جامعه مربوط است، باید راه‌هایی یافت که به مردم اجازه دهد با باورهای متفاوت اخلاقی و فرهنگی، ضمن صلح و احترام متقابل، در یک مکان و فضای سیاسی زندگی کنند. بنابراین است که نظریه‌ی پلورالیستی برلین در چارچوب سیاست زندگی به شعار «زندگی کن و بگذار زندگی کنند» منتهی می‌شود. یعنی آزادانه زندگی کردن و اجازه دادن به دیگری برای آزادانه زندگی کردن اصل و بنیاد سیاست است.

در جوامعی که زنانگی گسترش می‌یابد، جامعه از سیاست قدرت گذر و به سیاست زندگی گذار می‌کند؛ چه اساساً سیاست زندگی مبتنی بر زنانگی است. این ویژگی‌های زنانگی است که بر زندگی، تکثرگرایی، مدارا، همکاری و ... تاکید دارند. گیرت هافستد، روانشناس اجتماعی و پژوهشگر هلندی، الگویی مشهور برای ارزیابی فرهنگ دارد. هافستد مطالعات خود در زمینه‌ی فرهنگ ملی را ابتدا در بیش از ۴۰ کشور انجام داد و چهار بعد را شناسایی کرد؛ بعدتر بر اساس تحقیقات مایکل هریس بعد پنجم را نیز اضافه کرد. در سال ۲۰۰۰ تحقیقات یک پژوهشگر بلغاری به نام مینکوف به محاسبات جدیدی در بعد پنجم و همچنین شناسایی بعد ششم منتهی شد. این ابعاد عبارتند از: فاصله‌ی قدرت، اجتناب از عدم قطعیت، فردگرایی در مقابل جمع‌گرایی، مردانگی در مقابل زنانگی، گرایش به دوره‌ی کوتاه مدت یا بلند مدت، و خویشتن‌داری در مقابل زیاده‌خواهی. ما در اینجا تنها با بعد مردانگی در مقابل زنانگیِ الگوی هافستد کار داریم. در این بعد هافستد بین جوامع با فرهنگ‌های زنانه و مردانه تمایز قائل است و ویژگی‌هایی را برای هرکدام از این فرهنگ‌ها برمی‌شمرد که در تقابل با یکدیگر هستند.

برخی ویژگی‌های فرهنگ‌های مردانه و زنانه که در تقابل با یکدیگرند به قرار زیر است:

مردانه _ قائل بودن به حداکثر تمایز بین نقش‌های عاطفی و اجتماعی زنان و مردان

زنانه _ قائل بودن به حداقل تمایز بین نقش‌های عاطفی و اجتماعی زنان و مردان

مردانه _ مردها باید مدعی و بلندپرواز باشند، زن‌ها هم می‌توانند

زنانه _ مرد و زن بایستی فروتن و مراقبت‌کننده باشند

مردانه _ کار بر خانواده اولویت دارد

زنانه _ بین کار و خانواده تعامل و تعادل برقرار است

مردانه _ افراد قوی تحسین می‌شوند

زنانه _ با افراد ضعیف هم‌دردی می‌شود

مردانه _ پدرها با واقعیت روبرو می‌شوند و مادرها با احساسات

زنانه _ هم مادران و هم پدران با حقایق و احساسات روبرو می‌شوند

مردانه _ دخترها گریه می‌کنند نه پسرها، پسرها باید دعوا کنند

زنانه _ هم پسرها و هم دخترها می‌توانند گریه کنند اما نباید دعوا کنند

مردانه _ پدرها درباره‌ی اندازه‌ی خانواده تصمیم می‌گیرند

زنانه _ مادران درباره‌ی اندازه‌ی خانواده تصمیم می‌گیرند

مردانه _ زنان کمی در موقعیت‌های سیاسی انتخاب می‌شوند

زنانه _ زنان بسیاری در موقعیت‌های سیاسی انتخاب می‌شوند

مردانه _ مذهب بر اجرای احکام تمرکز دارد

زنانه _ مذهب بر حقوق انسان تمرکز دارد

مردانه _ نگرش اخلاقی به تمایلات جنسی: آمیزش جنسی به جا آوردن یک وظیفه است

زنانه _ نگرشی مبنی بر واقعیت نسبت به تمایلات جنسی: آمیزش جنسی یک راه برای برقراری ارتباط است

مردانه _ در هنجارهای اجتماعی «من» محور است

زنانه _ در هنجارهای اجتماعی برقراری ارتباط و رابطه‌گرایی محور است

مردانه _ پول و چیزها مهم هستند

زنانه _ کیفیت زندگی و افراد مهم هستند

مردانه _ زندگی کنید تا کار کنید

زنانه _ کار کنید برای آنکه خوب زندگی کنید

مردانه _ رشد اقتصادی اولویت بالایی دارد

زنانه _ حفظ محیط زیست اولویت بالایی دارد

مردانه _ درگیری با زور حل می‌شود

زنانه _ مناقشه از طریق مذاکره حل می‌شود

مردانه _ دین در زندگی بسیار مهم است

زنانه _ دین در زندگی از اهمیت کمتری برخوردار است

مردانه _ فقط مردها می‌توانند کشیش باشند

زنانه _ مرد و زن می‌توانند کشیش باشند

مردانه _ شکاف دستمزد زن و مرد زیاد است

زنانه _ شکاف دستمزد زن و مرد بسیار کم است

مردانه _ ساختار خانواده سنتی است

زنانه _ ساختار خانواده انعطاف‌پذیر است

مردانه _ شکست یک فاجعه است

زنانه _ شکست یک عدم موفقیت جزئی و قابل جبران است

...

بنابر ویژگی‌های فرهنگ‌های زنانه و مردانه که از قول هافستد آوردیم، سیاست زندگی مبتنی بر فرهنگ زنانه است و این گسترش زنانگی است که موجب تحول از سیاست قدرت به سیاست زندگی در جوامع انسانی می‌شود. در جامعه‌ی امروز ایران نیز رشد و گسترش تمام ویژگی‌هایی که ترجمان فرهنگ زنانه‌اند قابل رویت و رصد هستند. گسترش زنانگی در ایران موجب بالیدن فرهنگی زنانه شده که اصالت را به زندگی در آزادی می‌دهد و برای دست یافتن به آن به مرحله‌ی مبارزه‌ی آشکار با حاکمیت رسیده است.

مستقل از فرهنگ زنانه‌ی منقول از هافستد و ویژگی‌های آن، گسترش زنانگی در ایران را می‌توان به وضوح در سطوح زبرین‌تر اجتماعی و رفتارهای مشاهده پذیرتر و قابل رصدتر مردمی نیز دید. تن کردن شلوارهای جذب و تنگ توسط مردان جوان، ابرو برداشتن‌شان، رنگ مو گذاشتن‌شان، بالا رفتن آمار عمل‌های زیبایی در میان مردان، توجه ویژه و روزافزون به بهداشت دهان و دندان، آراستگی‌های قابل توجه و ... از نمودهای گسترش زنانگی در جغرافیا و جامعه‌ی ایرانی است. گسترش زنانگی را حتی می‌توان در ادای برخی واژگان هم دید. واژگانی مثل جبهه، نهضت، فساد، رستوران و ... که قبلاً با گذاشتن فتحه بر حروف اولشان به گونه‌ای زمخت و مردانه تلفظ می‌شدند، اکنون به گونه‌ای کاملاً زنانه تلفظ می‌شوند. زمختی و مردانگی فتحه جای خود را به لطافت و زنانگی کسره داده و کلماتی مثل جَبهه، نَهضت، فَساد، رَستوران و ... به صورت امروزی جِبهه، نِهضت، فِساد، رِستوران و ... ادا می‌شوند. همه‌ی این‌ها نمادها، نمودها و نمونه‌هایی از گسترش زنانگی در ایران طی دهه‌های گذشته هستند. اما چرا با چنین گسترشی در ایران مواجهیم؟

گسترش زنانگی در یک جامعه علل و دلایل متعددی در حوزه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دارد که هم‌پوشانی‌های عمیق و گسترده‌ای نسبت به یکدیگر دارند. برای مثال در ایران می‌توان به نقش نواندیشان دینی و اومانیسمی که در فهم دینی خود ارائه داده‌اند به عنوان یکی از عوامل فرهنگی اشاره کرد؛ یا به حضور پررنگ و روزافزون زنان در فضاهای اجتماعی و کنش‌گری‌های موثرشان در حوزه‌ی اجتماعی اشاره کرد. در حوزه‌ی سیاسی می‌توان به حکومت دینی و مردسالارانه‌ی حاکم اشاره کرد که مبلغ فرهنگ مردانه است و مردم در واکنش به آن دین و سیاست مردانه‌ی رسمی به دین و سیاست زنانه گرایش پیدا کرده‌اند و ... پرداختن به تمام این علل و عوامل و شرح و بسط آنها از توان نگارنده و حوصله‌ی این مقال خارج است. با این حال به توضیح مختصر یکی از این علل با اتکا به تعدادی از پژوهش‌هایی که در این زمینه و ذیل مبحث جامعه‌شناختی بحران مردانگی (crisis of masculinity) انجام شده‌اند می‌پردازیم.

پژوهش‌های محققینی چون سارا ویلوت، کریستین گریفین، بیاتریس کمبل، سوزان فالودی و دیگرانی چون ایشان، نشان می‌دهند بحران‌های اقتصادی مداومی که موجب رشد بیکاری و گسترش فقر می‌شوند، یکی از عوامل اصلی ایجاد تنش در نقش مرد نان‌آور و تهدید ثبات مردانگی هژمونیک است. بحران‌های اقتصادی و رشد بیکاری موجب زیر سوال رفتن نقش «نان‌آوری» مردان و تضعیف برخی عناصر مردانگی سنتی و بحران مردانگی می‌شود. در جامعه‌ای که اندیشه‌ها و تصورات نسبت به مردانگی ارتباط تنگاتنگی با بیرون آمدن مرد از خانه و درآوردن پول کافی برای خانواده دارد، بیکاری طولانی و ناتوانی مردان در کسب درآمد و نان‌آوری موجب فرو ریختن این تصورات می‌شود. در جوامعی که مرد خوب بودن در داشتن یک کار مناسب و نان‌آور زن و فرزندان (خانواده) بودن تعریف می‌شود، بیکاری طولانی‌مدت و ناامیدی مطلق از یافتن کار، و کسب نان موجب می‌شود که مردان از داشتن یک خانواده و تامین آن ناامید شوند و قید مردانگیِ مبتنی بر تعریف نان‌آوری را بزنند. مردان بیکار عمیقاً گرفتار بحران شک به ارزشمند و مفید بودن خود می‌شوند و این امر به پس‌رانی مردانگی و گسترش زنانگی در سطح جامعه می‌شود. بعضاً، مردان ارزشمندی و مفید بودن خود را در کارهای خانه و نگهداری از کودکان و سالمندان خانواده که به طور سنتی نقشی زنانه دانسته می‌شود، می‌بینند و پذیرفتن نقش‌های زنانه را نه تنها عیب نمی‌دانند که به آن افتخار نیز می‌کنند.

با توجه به مورد بالا می‌توان نتیجه گرفت که نظام حاکم در ایران، به واسطه‌ی ناکارآمدی بی حد و مرزش، بحران‌های اقتصادی مداومی را خلق کرده که موجب رشد بیکاری در مردان و ایجاد بحران مردانگی شده است. یک نظام مردسالار متکی به عناصر سنتی مردانگی چون به شدت ناکارآمد است خود به یکی از عوامل اصلی بحران مردانگی و گسترش زنانگی تبدیل شده است. به دیگر سخن حکومتی که مبلغ و مروج مردانگی و به شدت مخالف رشد و گسترش زنانگی است، عامل پس راندن مردانگی و گسترش زنانگی شده است. یعنی حکومت در ایران به ضد خودش تبدیل شده و در حال خودتخریبی و نابودی خود است. بنابراین است که باورمندیم حکومت ایران در مصاف با جنبش زن، زندگی، آزادی شکست خواهد خورد و سیاست زندگی مبتنی بر فرهنگ زنانگی در جغرافیای ایران جاری خواهد شد. چه اساس این جنبش بر زنانگی و زندگی است. آنچنان که فوکو می‌گوید؛ نیروهایی که در برابر قدرت به مقاومت برخواسته‌اند، بر همان چیزی اتکا کرده‌اند که در محاصره‌ی این قدرت است، یعنی بر زندگی و انسان به مثابه موجودی زنده. مبارزه‌ای که اکنون نظام عمومی قدرت در ایران را زیر سوال برده است، دیگر تحت لوای بازگشت به دوران‌های طلایی پیشین انجام نمی‌گیرد و چشم به راه پادشاهی ایام قدیم نیست. بلکه آنچه طلب می‌کند و هدف می‌داند، زندگی است. زندگی به منزله‌ی نیازهای بنیادین، جوهر عینی انسان، تحقق بالقوه‌گی‌هایش و کمال امکان. زندگی به عنوان هدفی سیاسی پذیرفته و علیه نظامی عَلم شده که اقدام به کنترل آن کرده است. زندگی حتی، به مراتب، بیشتر از حق به مسأله‌ی مبارزه‌ی سیاسی بدل شده است، اگرچه لازم است در قالب گفتمانی حقوقی صورت‌بندی شود. مثل «حق» زندگی، بدن، سلامت، سعادت و ارضای نیازها؛ یا «حق» بازیافتنِ آنچه هستیم و تمام آنچه (ورای همه‌ی سرکوب‌ها و ازخودبیگانگی‌ها) می‌توانیم باشیم. در واقع این خودِ زندگی است که در انواع حقوق صورت‌بندی و مطالبه می‌شود.

نظام‌های اقتدارگرای ناکارآمد، افراد جامعه را چونان گرفتار مرگ گسترده یا به تعبیر گزاویه بیشا «پاره‌مرگ‌ها» می‌کنند که مبارزه برای زندگی اصالت و اولویت می‌یابد و از آنجا که این نظام‌های ناکارآمد قابلیت زندگی‌بخشی و رفع بحران‌هایی که موجب خلق پاره‌مرگ‌ها شده‌ را ندارند، محکوم به شکست هستند. بنابراین جنبش زن، زندگی، آزادی با محوریت زنانگی و زندگی پیروز خواهد شد، مشروط به اینکه متاثر از فرهنگ‌های مردسالارانه و فاشیستی گرفتار تنزل و ابتذال نشود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy