سلسله قیامهای پس از خیزش ۸۸ در ایران را جنبشهای افقی، بی مرکز، بی سر و بی رهبری خصلت بندی میکنند. گرایشاتی "روشنفکری" این خصال را نقاط قوت و امتیاز و نشانههای بلوغ به حساب میآورند و آن را بعنوان عبور از سازماندهی سلسله مراتبی، رد فرماندهی از بالا به پائین و ورود به سطح دموکراتیک خود تصمیمی، خود سامانی و خودفرمانی از پائین ستایش کرده و تئوریزه میکنند. این گرایشات، نقاط قوت و امتیازات یاد شده را نه با استناد به نتایج تجربی این شکل از جنبشها (نمونههای فاجعه بار بهار عربی و قیامهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ ایران) بلکه اساساً از جنبههای منفی اخلاقی سیستمهای متمرکز فرماندهی سلسله مراتبی اخذ میکنند؛ آنها یک چشمشان را بر ضرورتهای حیاتی قطب نمای واحد و استراتژی و تاکتیکهای کلان و سراسری برای پیروزی جنبش انقلابی میبندند، و چشم دیگرشان را بر ضعفها، نارسائیها و نتایج و عواقب فاجعه بار چنین کمبودهائی در جنبشهای کورمال کورمال که آنها را "خودرهبر" مینامند. آنها همیشه آینده را تئوریزه میکنند و امید میدهند که صبر کنید و ببینید جنبش راه خود را باز خواهد کرد و پیروزیاش قطعی است، ولی هیچوقت زحمت نگاه به پشت سر را به خود نمیدهند.
برای درک چند و چون جنبش حاضر، پاسخ به این پرسش را لازم میدانم که خصوصیات شبکهای، افقی، بی سر و بی رهبری جنبشهای دی ۶۹ و آبان ۹۸ و جنبش کنونی از چه ناشی شده است؟ چرا در جنبش سبز ۸۸ چنین نبود و بعد از آن چه شد که دیگر سر و رهبر وجود ندارد؟ آیا انتخابی تعقلی در کار بوده است؟ آیا مردمی که امروز در کف خیابان میرزمند در فاصله ۸۸ تا ۹۶ به شکلی (نسلی و جمعی) به بررسی و درس آموزی دست زده و مثلاً بخاطر سرخوردگی از رهبری میرحسین موسوی، تصمیم گرفتهاند بعد ازین دیگر جنبششان بی رهبر باشد؟ آیا آنها به همان شکل نسلی و جمعی به مطالعۀ اشکال قدیمی سازماندهی و مبارزه در ایران و جهان پرداخته و به لحاظ نظری به ناردستی سازماندهی عمودی و وجود رهبری و تمرکز رسیده و با الگو گرفتن از سازماندهیهای افقی و شبکهای این شکل مبارزه با جمهوری اسلامی را ترجیح داده و برگزیدهاند؟ آیا - آنگونه که برخی مروجان جنبشهای بی سر و بی رهبری خصلتهای جنبش جاری ایران را به تحولات و دگرگونیهای انقلابات در جهان نسبت میدهند - این دختران و پسران پانزده بیست ساله از طریق مطالعه تحولات و دگرگونی در شکل انقلابها در دنیا، تحت تأثیر قرار گرفتهاند؟ آیا آنطور که برخی ادعا میکنند، قضیه، قضیۀ نسل Z است و این شکل سازماندهی و مبارزه را از بازیهای کامپیوتری آموختهاند؟ آیا این نسلها در شبکههای اجتماعی و اینستاگرام و توئیتر با موضوع انقلابها مشغول بوده از آن طریق شکل مبارزهشان را انتخاب کردهاند؟ پاسخ من به همه این پرسشها قاطعانه منفی است. حتا ساز و کار این وسایل مجازی طوری نیست که برای کسانی که بخواهند، ایجاد ارتباطات هرمی و متمرکز و فرماندهی از بالا به پائین را به لحاط فنی ناممکن کند؛ دونالد ترامپ را ببینید برای مثال یا استفاده دستگاه فرماندهی خود رژیم از اینترنت را.
موضوع از این قرار است: رژیم جمهوری اسلامی از روز اول با آینده نگری هوشیارانهای، هم با تکیه بر تجربۀ انقلاب ۵۷ و سرنگونی رژیم شاه و هم با دست کم نگرفتن مخالفان ابتدای انقلاب، استراتژی زدن سران مخالفان و در نطفه خفه کردن هر سطح و شکلی از تشکل و تحزب مستقل را در دستور گذاشت و آن را با موفقیت و قاطعیت تمام حتا تا حذف نزدیکترین هائی که طالب اندکی نرمش برای خودیها بودهاند، دنبال کرد. از ابتدای موجودیت رژیم هرگز هیچ حزب و تشکل سیاسی یا صنفی مستقلی امکان موجودیت پیدا نکردند و هر آنچه را هم در ابتدای انقلاب به وجود آمده بود قلع و قمع و سران و رهبران و اعضایشان را یا اعدام و ترور و یا مجبور به ترک کشور کردند. کوشیدند برای مردم هیچ امکان دیگری بجز انتخاب میان انفعال سیاسی یا رای دادن به انتخابهای رژیم باقی نگذارند. بجز گروههای بسیار کوچکی که تسلیم هیچیک از این دو "گزینه" تحمیلی نشده و به بهای گزاف در جهت ایجاد یا حفظ تشکلهای مستقل غیر رسمی حاشیهای و همیشه زیر ضرب همت کردند، اکثر مردم چندین دهه به نسبتهای متغیری به جناحهای متفاوتی از حکومتیان امید و توکل داشته و منجی را در بالا جستجو میکردند. جناح بندیهای درون طبقۀ حاکم و حکومت و شکافهای سیاسی به بخش هائی از مردم ناراضی از اوضاع سیاسی یا معیشتی امکان فراهم میکرد تا در انتخابات، به این یا آن اصلاح طلب دخیل ببندند. این امکانها نه مرحمتی، بلکه ناشی از تضادهای درونی رژیم و خارج از کنترل حکومت بود. میر حسین موسوی در انتخابات سال ۸۸ به " رهبر" جنبشی تبدیل شد که از ولی فقیه بریده ولی هنوز از اصلاح نظام نا امید نشده بود. ریاست جمهوری احمدی نژاد هم در حکم یک پرانتز خونین تحمل شد تا انتخابات "بنفش"، که در آن مردم ته ماندۀ "امید"شان را روی "تدبیر" حسن روحانی شرط بندی کرده و ورشکسته به تقصیر شدند. از آن پس، بازی در بساط لاتاری نظام، به پایان رسید و شعار " اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا"، پایان هر امید به رهبری اعتراضات از درون رژیم و هر سازماندهی متکی بر قوانین ضوابط ان را، در شورش دی ماه ۱۳۹۶ در سطح تمام کشور اعلام کرد. از آن مقطع وارد مرحلۀ انقلابی شدهایم. نارضایتی تمام نشده که بمراتب گسترش و افرایش هم یافته است و مبارزه با شرائط تحمل ناپذیر سیاسی و معیشتی و اجتماعی را ناگزیرتر و نیرومندتر کرده است. نکته این است که در چنین وضعیتی مبارزه و شورش و خیزش به ناگزیر در شرائطی رخ میدهد که رژیم بر مردم تحمیل کرده است یعنی در شرائط فقدان احزاب سیاسی و فقدان سخنگویان و سازماندهانی که بتوان امید رهبری بر آنها بست، فقدان تشکلهای مستقل، فقدان شبکههای ارتباطی فیزیکی و نهادهای مدنی آزاد برای رابطه گیری و سازماندهی. اگر یک چنین وضعیت اختناقی و پلیسی فاشیستی بر ایران حاکم نمیبود، اگر رژیم راه هر شکل و سطحی از تشکل و سازمانیابی مستقل را مسدود نکرده بود، اگر فضای اندکی برای مبارزات حزبی و رقابتهای سیاسی مستقل را در داخل کشور باز گذاشته بود، اگر سخنگوئیها و نمایندگیهای سیاسی ممکن میبود و اگر شرائط برای تکوین رهبری هائی جمعی یا فردی فراهم میآمد، مردم انتخاب دیگری بجز شکل فعلی میداشتند و یقیناً اعتراضات و مبارزات مردم با دادهها و شرائط دیگری صورت میگرفت وای بسا احزابی سیاسی در بسیج و سازماندهیشان مدخلیت میداشتند و جنبش آنها را ضمن رعایت اتونومی و ابتکارات و تاکتیکهای محلی و منطقهایشان، به استراتژی سراسری و جهت دهی عمومی جنبش مجهز میکردند. اینطور نیست که گویا مبارزان کنونی همچون خریداران سوپر مارکتها امکان انتخاب میان اشکال متنوع ارتباطی و سازماندهی و نیز احزاب یا شخصیت هائی لایق و معتبر و مطرح برای سخنگوئی جنبش در برابر خود داشته ولی بطور ارادی و در مرز بندی با نظام هرمی و فرماندهی، خط مشی سازماندهی محله محور اتمیزۀ بدون استراتژی کلان را برگزیده و دست رد به رهبری احزاب و شخصیتها زده باشند! نه، این شکل از مبارزه بی سر و رهبری و تکه تکه را که آنارکو لیبرتارینها البته با حسن نیت تحسین و ترویج میکنند، رژیم فاشیستی بر مبارزان امروزی تقدیر و تحمیل کرده است: رژیم فاشیستی چهل و سه سال سرها را زده و پیکرها را تکه تکه و متلاشی کرده است. وضع موجود تحمیل شده توسط فاشیسم را با تئوریهای پست مدرنیستی پیچیده در زر ورق دموکراسی خواهی و ژستهای اخلاقی مخالفت با اتوریته و فرماندهی، توجیه و ترویج میکنند. جنبش بی سر و رهبری که اینان " خود تصمیم و خود رهبر" قلمداداش میکنند، در سطح سیاسی و معنای تئوریک خالص، قرینۀ خود تنظیمی بازار ازاد تاچریستی است و در عمل، این خط آنارکو لیبرتاریانی ناخواسته بر خط استراتژی بی سر و اتمیزه کردن رژیم مماس میشود. مخالفان تحزب و تشکلهای فراگیر که اعتراضات جنبشی و اتمیزۀ بی ستون فقرات و بی سر را تبلیغ و ترویج میکنند فرق حرکت اعتراضی مثل جنبش وال استریت را با انقلاب برای سرنگونی درک نمیکنند. فرق سازماندهی و برنامه ریزی برای شعار دادن در هایدپارک کورنر و برگشتن به خانه را با سازماندهی و برنامه ریزی برای جنگ با یک دولت قهار قَدَر قدرت درک نمیکنند. برای آنها نتیجۀ جنبش مهم نیست، افقی و ضد اتوریته بودن هدف است. چنین رویکردی اخلاقی به انقلاب، ضد اخلاق انقلابی است.
منظورم این نیست که گویا جنبش کنونی از چنین گرایشاتی متاثر است و از آنها خط میگیرد؛ خوشبختانه چنین نیست ولی باید با تحسین و ترویج این نقیصهها و کمبودهای مهلک جنبش مبارزه کرد. جنبش انقلابی در وضعیت حاضر، محدود به جانفشانیهای پارتیزانی غیر تودهای با سازماندهی محله محور و متکی بر شبکههای مجازی که کنترلاش در دست رژیم است؛ جنبشی بی ستون فقرات، بی چشم انداز، بدون استراتژی کلان، بدون مکانیسم آنالیز و جمع بندی و اتخاذ تاکتیکها و سیاستهای کلان متناسب با وضعیتهای متغیر، سخت در خطر و آیندهاش مه آلود و نگران کننده است. قرار نبود کارمان با جنازه شماری و مرثیه خوانی و نفرین خاتمه پیدا کند.
قدر مسلم این است که اوضاع چنین نخواهد ماند. در نهایت جنبش سه راه بیشتر ندارد: یا در غیاب مشارکت فعال میلیونی مستأصل و مستهلک میشود و درهم میشکند (نقشهای که رژیم با قدرت به پیش میبرد)، یا از ناچاری سر به زیر رهبری فرماندهانۀ سلسله مراتبی عمودی اتوریتههای خارج کشوری فرود میآورد (نقشهای که اپوزیسونهای ضد انقلابی دنبال میکنند)، و یا بر ضعفها و کمبودهایش میاندیشد و بر آنها فائق میآید و راهاش را تا پیروزی ادامه میدهد. برای این راه سوم، چیزی که لازم است، یک سنتز دیالکتیکی است، تا از یک سو راه مشارکت فعال برای تودههای میلیونی که جنگ تن به تن و قهرمانی در ظرفیتشان نیست باز شود، و از طرف دیگر ابتکارات تودهای از پائین و اتونومی سلولها و پایههای تودهای جنبش از درون، با خلق مکانیسمی نامرئی و مصون از ضربه، برای آنالیز و سیاست گذاری و اتخاذ استراتژی و تاکتیکهای کلان سراسری تکمیل و مجهز شوند که در عین حال، به شکل فرماندهی سربازخانهای و رهبری فردی نباشد.
میدانم که گفتناش آسان است اما تصور آن که جنبش بجز این سنتز و با ادامه وضعیت کنونی به پیروزی خواهد رسید دشوارتر است.
شهاب برهان
تأملاتی دربارۀ وضع ایران معاصر، مهدی استعدادی شاد
تصویر ایران آینده (بخش پنجم)، اکبر کرمی