گذار دمکراتیک و ضرورت چرخش در مدنیت ایرانی
اگر به گذار دمکراتیک میاندیشید باید از سنت ایرانی خارج شوید.
اگر نگران تصویر ایران فردا هستید، باید تکلیف خود را با مدرنیته و مناسبات آن روشن کنید. آیا میخواهید مدرن شوید و تاریخ و فلسفهی آن را بیاموزید و راه رفته را بروید یا میخواهید به وسوسهی شکوه گذشته تسلیم شوید؛ شعار بدهید؛ روی دشمنان و منتقدان را کم کنید و الگویی دیگر پیش بگذارد؟
در تاریخ غرب و پس از دوران نوزایی (رونسانس)، سرانجام امکانات لازم برای چرخش مدنی و تمدنی فراهم آمد و همه چیز در بنیادها تغییر کرد. (روشنگری) یعنی هم دانش و هم قدرت و هم مقام داوری انسانمند، زمانمند، زبانمند و کرانمند شد. یعنی آدمی پذیرفت که قید آغوش گرم پدر ازلی را بزند؛ دست او را رها کند؛ به حد خود رضایت دهد؛ روی پاهای شکنندهی خود بایستد؛ و به قدر قامت خود به دیدن جهان و شناخت آن بسنده کند و حظ ببرد؛ مدرنیته انسانمند، زمانمند، زبانمند و کرانمند شدن همه چیز از جمله سکس و سیاست (و حقوق) بود، که هستهی سخت همهی پهنههای دیگر است.
سکس و سیاست
چرخش تمدنی در غرب دستکم سه تغییر بزرگ را تجربه کرد:
الف) دوران نوزایی و رونسانس (سدهی ۱۵-۱۶) که گذار از سدههای میانه به مدرنیته بود؛ دورانی که به بازگشت، باززایی، شکوفایی و زندهکردن دوبارهی مدنیت رومی و یونانی (جهان رومییونانی) و انسانگرایی انجامید و زایش انسانشناسی جدید را در پی داشت.
ب) دوران روشنگری و نواندیشی (سدهی ۱۸) که برآمد نوزایی و ادامهی آن بود؛ جنبش فلسفی عمیقی که با پسانش (پسانیدن، پس زدن) باورهای اجتماعی، مذهبی و سیاسی سنتی و تاکید بر عقلانیت و فرزانهگی شناخته میشود.
ج) دوران انقلاب جنسی در اروپا و آمریکای شمالی (۱۹۶۰-۱۹۸۰) که به آزادی جنسی و آزادی ارتباطات میان افراد انجامید؛ و سرانجام مسیر آزادی و برابری زنان را هموار کرد.
رسیدن به چنین آستانهای نه کار آسانی است و نه در سنتهای دیگر با آسودهگی ممکن. نه میتوان راه رفته را در جوامع مدرن و توسعهیافته دستکم گرفت و نه باید خوشخیالانه به تغییرات جدید در اجتماعات سنتی اعتبار فراوان بخشید! (چه، این تغییرات بیشتر برآمد تحولات جدید و سرریز مواهب مدرنیته به حاشیه است؛ تا تغییر در بنیادها.) از اتفاق چرخش تمدنی برای سنتهای کهن و پرسابقه دشوارتر خواهد بود. (توهم آنچه خود داشت را نباید دستکم گرفت.)
برای ایستادن در این آستانهی شکوهمند هم باید از وسواس کشندهی درست و نادرست گذشت و هم بر برهانهای رنگارنگ لطف چیره شد. باید به ایستادن روی پاهای شکننده خود بسنده و عادت کرد و جهان را در افق قامت خود دید و به پسند خود بالا آورد. باید از فرهنگ انتظار دست کشید و برای ساختن آینده دست روی دست نگذاشت و برخاست. باید به گرفتن سهم خود از جهانهای جدید و چیدن سیب آزادی (قدرت،شان، ثروت، داوری و حق خطا کردن) خطر کرد؛ جدیتر اندیشید و برای رسیدن به آنجا در فرآیندهای خودپایی بازبینی کرد. گام نخست درک خطی است که میان سیاست ایرانی و سکس و سکسوالیتهی کشیده است. اگر این خط و خطا را نمیبینید، یعنی کار خیلی خراب است! یعنی هنوز از کمند سنت و غلادهی زرین یک دیگری بزرگ بیرون نیامدهاید.
اگر نگران ایران آینده هستید، باید در خودپایی جمعی ایرانی و در بنیادهای آن تجدید نظر کنید. اگر تصویر ایران آینده از برابر چشم مانتان کنار نمیرود، برای چیدن سیب آزادی دستی دراز کنید.
خودپایی جمعی و چرخش تمدنی
ضرورت چرخش مدنی و تمدنی از سنت به مدرنیه گریزناپذیر و گزیرناپذیر است؛ اما نباید در این فرآیند گرفتار فلسفهی انتظار تازهای شد! منتظران ظهور شوشیانسها تفاوت چندانی با منتظران چرخش مدنی و تمدنی (و دمکراسی) ندارند! هر دو جریان به لطف یک دیگری بزرگ و روی پاهای او ایستادهاند. چرخش مدنی و تمدنی هرچند برآمد رخدادهای تاریخی، فرهنگی و سیاسی بسیاری است، اما نه در دست ماست و نه به اراده و عمر کوتاه ما قد میدهد. چرخش تمدنی و مدنی امری خودپایانه و جمعی است؛ و با پسند و انتخاب ما؛ و با یک "باید" (و یک کنش سیاسی ساده) از سوی ما آغاز میشود.
دمکراسی امری دانستنی و ساختنی است. دمکراسی "اراده به دانستن" و ساختن آن است. دمکراسی یک راهحل سیاسی است و نباید در گرو راهحلهای تاریخی، فرهنگی و تمدنی بماند و از پای درآید. دمکراسی و تعادلات آن یک فرآیند خودپایانهی جمعی و تاریخی است؛ اگر امروز آغاز گردد، فردا ممکن است به بار بنشیند.
یکم. در سنت آرامش و خودپایی به شکلی از وحدت و ثبات میرسد که برآمد سرکوب آزادیها، فردیتها و سانسور تفاوتها و گوناگونیها است. مدنیت قدیم برآمد تکاپوی آدمی برای چیرهگی بر پراکنش (آنتروپی) و تغییری بود که بر جهان آدمی چیره بود؛ و اضطرابی عمیق در جان او میانداخت. اما مدرنیته چرخشی برای توزیع آزادی و رسمیت بخشیدن به گوناگونیها است. در جهانهای نوین ما با اشکالی دیگر و تازه از وحدت و ثبات روبهرو هستیم. گذار از آن مناسبات قدیمی به این مناسبات تازه نیازمند چرخشی در مدنیت و تمدن است؛ چرخشی در نظامهای قدرت و داوری و گذاری دشوار و اضطرابآفرین در پهنهی سیاست از شهربندی به شهروندی.
جریانها و کسانی که همپارچهگی ملی را به بردارهای پیشینی و نیروهای پیشاسیاسی پیوند میدهند، دریافتی از جهانهای جدید ندارند! آنان در بهترین حالت میخواهند تاریخ را تکرار کنند.
دوم. در سنت وسواس راست و ناراست، دیگری بزرگ و رژیمهای قدرت و داوری که برآمد آنها و پایدارکنندهی آنها بودند، در کار هستند تا هم آن وسواسها و اضطرابها را بنشانند و هم بر اختلافها و گوناگونیها پایان دهند. در مدرنیته اما بار این دشواری به تمامی روی دوش آدمی قرار گرفته است؛ دمکراسی برونشد از بحرانهای بیشماری است که برهان لطف به اجتماعات و جوامع انسانی آورده است. به زبان دیگر، هیچ دیگری بزرگ و هیچ لطفی در کار نیست؛ و آنچه را در سنت ایرانی بستهی برهان لطف میخواست و میخواهد بگشاید، باید به سرپنجهی تدبیر و فرزانهگی آدمی گشوده شود؛ چرخشی در نظامهای قدرت و داوری و گذاری دشوار و اضطرابآفرین از انسانشناسی و جهانشناسی سنتی به انسانشناسی و جهانشناسی جدید.
همپارچهگی ملی در این نگاه برآمد بردارها و نیروهای پسینی (سیاسی و مدنی) و هودهی سازش و قرارداد است. همپارچهگی ملی برآمد ملی شدن قانون، قدرت و آزادی است.
سوم. در سنت همهی بایدها در نهایت دنباله و ادامهی استها هستند؛ و عجیب نیست اگر آدمی حتا در اطاق خواب خود هم آزاد نیست و نمیتواند باشد. حاکمیت بر سرنوشت خویش در پهنهی سیاست و جامعه پیشکش، در سنت آدمی نمیتواند بر قلمرو تن و تخت خود حاکم باشد. از اتفاق همین بیحقی است که آسیب اساسی است و میتواند به بیحقیهای دیگر از جمله در پهنهی اجتماع و سیاست هم برسد. به زبان دیگر رژیمهای قدرت و داوری سنتی در نهایت با تسلط و سلطه بر بدن ما است که میتوانند سلطهی اجتماعی و سیاسی را هم مدیریت کنند. رهایی از نظام شهربندی در نهایت برآمد انسانمند، زمانمند، زبانمند و کرانمند شدن همه چیز از جمله اخلاقهای جنسی هم هست! نظام شهروندی برآمد خودبسندهگی سیاست از دین، اخلاق، علم و هر ابرروایت دیگر است. شهروند بنیاد قدرت و داوری در جهانهای جدید است؛ نظام شهروندی چرخشی در نظامهای قدرت و داوری است و گذاری دشوار و اضطرابآفرین از پارسایی جنسی به آزادی جنسی.
همپارچهگی ملی برآمد پایانیدن به نظام شهربندی برای همهگان است.
در داوری من آزادی جنسی/سکسی و ارتباطی، آزادی در اطاقهای خواب و آزادی در حکومت بر قلمرو کالبد خود هستهی سخت جنبش زن، زندهگی، آزادی است؛ اگر این جنبش و هوادران انبوه آن بتواند از آزادی جنسی و سکسی و ارتباطی بیهیچ هراس و دلهرهای حرف بزنند و آن را بلند بلند فکر بکنند و به فکر اجتماعی و تدبیری سیاسی تبدیل کنند، بستر آزادیهای دیگر (تغییر در نظام قدرت و داوری) هم فراهم خواهد شد؛ اگر نتوانند یا نخواهند، دیر یا زود هیدرای سنت بر همهی این شورشها و خیزشها چیره خواهد شد و آب رفته را به آسیاب استبداد و سنت بازخواهد گرداند.
میخواهم بگویم نبرد آزادی در ایران از اطاقهای خواب ما میگذرد. سنگر اصلی استبداد و تاریکی و تاریکاندیشی در سنت ایرانی آنجاست. اگر دریافتی مناسب از سکس و سیاست در میان نباشد و اگر فکری به حال اضطرابها جنسی خودمان نکنیم، دیر یا زود سربازان تاریکی بر آن خرمن آتشی خواهند انداخت و با شعلهور کردن آنها، هراس از آزادی جنسی را به هراس از آزادی هم خواهند کشاند. و اگر چنین شود از این ابرجنبش هم تنها خاک و خاطرهای خواهد ماند؛ خاطرهای که حتا نمیتواند و نخواهد توانست جستوجوی خوشبختی (زندهگی) را در ایران ملی کند؛ و خاکی که حتا نمیتوان بر آن پناه برد و آسوده مردهگی خود گریخت. (پیشتر در کتاب "سکس و دمکراسی" و در سرنام "سندرم استبداد ایرانی و سرطان اضطراب جنسی" این آسیب را کاویدهام.)
دمکراسی یک رژیم قدرت و داوری جدید و نوین است؛ نوینیدن یعنی بریدن از رژیمهای قدرت و داوری سنتی و دانستن و خواستن رژیمهای قدرت و داوری نوین. دمکراسی و رژیمهای قدرت قدیم در یک گلیم نمیگنجند. خودپایی جمعی در سنت برآمد لطف دیگری بزرگ و سایهها و همسایههای او است؛ اما در جهانهای جدید خودپایی جمعی هودهی ایستادهگی در برابر این وسوسههای موذی و مزمن است. این ایستادهگی در برابر نظام شبانرمهگی (به تعبیر محمد مختاری) است که فرایند ایستادن روی پاهای خود را ممکن میکند؛ و یک اجتماع، تاریخ و فرهنگ را همپارچه و جامعه میکند.
اگر نگران ایران آینده و تصویر آن هستید، از شخصیت ایرانی داییجان ناپلیون بیرون بیایید و فکری به حال آزادی جنسی و سکسی در ایران بکنید؛ دستکم (حتا اگر شده است) به مدت یک روز تمام از همهچیزدانی فاصله بگیرد، و در نسبت آزادی با آزادی جنسی مطالعه کنید. شاید با همین مطالعه "مدنیت ناتمام" ما هم روزی تمام شود.
جنبش در خطر است! شهاب برهان