ویدئویی در فضای مجازی پخش شده که دخترخانم جوانی باحسرت از آنچه در سال ۵۷ اتفاق افتاده، از پنجاه و هفتی ها کهآنها را عامل این بدبختی ها میداند، ابراز تنفر میکند.
من احساسات این دختر خانم را، هم درک میکنم و هم همراه با اوبه عنوان یک پنجاه و هفتی که سالها در مسیر تغییر رژیم گذشتهمبارزه کرده ام، میگویم؛ منهم بنوعی از خودم بیزارم. بیزار و شرمنده از آنهمهتلاش بیفایده، بیزار و شرمنده از بی دانشی و بی تدبیری کهباعث شد تا خمینی از غار ۱۴۰۰ ساله بیرون آید و بر خلاف میل وآرزوها و آرمانهای ما، بر جان مردم آوار شود. بیزار و شرمنده از ازاینکه خواسته و ناخواسته، زندگی تلخی را برای خودمان و نسلهای بعد از خودمان رقم زدیم. اما در کنار این اعتراف به اشتباه وبدون عذر تقصیر، میخواهم توجه این دختر خانم و دیگر دخترانو پسران قربانی این تحول ناخواسته، را به نکات مهمی جلب کنم. نکاتی که بیانگر این حقیقت خواهد بود که هیچ تحول تاریخی، ازجمله انقلاب نکبت ۵۷، نمیتواند بدون و بی ارتباط با فاکتورها والمنت های بیشمار اجتماعی، تاریخی و جهانی باشد. سعیمیکنم کوتاه و تیتروار گذری داشته باشم به همه آنچه دانستنشبرای همه ما پنجاه و هفتی ها و همه منتقدین و همه بیزاران ازپنجاه و هفتی ها، ضروریست.
۱- جامعه ایران در دهه چهل و پنجاه و بویژه در سالهای تثبیت و اقتدار حکومت شاه، از سه گروه فکری متفاوت تشکیلشده بود.
بدون تحلیل طبقاتی از جامعه و فقط از منظر ساده موافق و مخالف حکومت، میتوان این سه گروه را چنین تشریحنمود:
آ- جامعه روشنفکری که عمدتا متشکل بود از عناصر دانشجو، شاعر و نویسنده و افراد کمتری از بخش های کارگری ومعلمین و شاید هم دانش آموزان. اینها کسانی بودند که فقط دل در گرو بدست آوردن آزادیهای سیاسی و عدالت اجتمایی داشتند و بی خیالیا بی نیاز از آزادیهای اجتماعی. آنها یا بطور کامل از آزادی های اجتماعی غافل بودند و یا آنرا در حیطه سرمایه داریمبتذل و هرزه و اهداف تجاوزکارانه و ضد مردمی آن ارزیابی میکردند. این گروه علیرغم تاثیرگذاری و وسعت اندیشه وعملشان، بخش بسیار کوچکی از جامعه ۳۰ میلیونی ایران را تشکیل میدادند و به لحاظ کمی بسیار اندک بودند.
ب- جامعه تهیدستان که صرف نظر از خاستگاه طبقاتیشان، فقط در فقر اقتصادی و زندکی پست اجتماعی با هم، همگروه و هم سرنوشت بودند. این گروه از جامعه، که به لحاظ کمی افزون نبودند و روز به روز هم تحت تاثیر درآمدهای کلاننفتی و زندگی شهری، از تعداد آنها کاسته میشد، نه دانش و آگاهی مبارزه داشتند و نه تشکلی برای یکدست کردن آننارضایتی ها و نه اصلا اهل مبارزه بودند.
پ- بقیه جامعه ایران که بخش بسیار وسیع مردم ایران را تشکیل میداد، مردمی بودند که وضع موجود خودشان را اگر همایدآل نمیدانستند، اما هیچ نارضایتی هم از آن نداشتند و با بهره بری از آزادیهای اجتماعی موجود و دلخواهشان و بیتوجه و البته بی نیاز از آزادیهای مطلوب جامعه روشنفکری، یعنی آزادی و عدالت احتماعی، در حال لذت بردن از وضعموجود بودند و سودای هیچ مدینه فاضله و اتوپبایی در سر نمی پروراندند.
۲- خمینی و آخوندهای همفکر او، که نطفه رشد فکری و ازدیاد جمعیتی آنها بعد از کودتا یا بگوئیم فرایندی که به سرنگونیمصدق و دولت ملی و دموکرات او، انجامید، بسته شده بود، با چراغ خاموش به جمع آوری لشکر و سازماندهی حوزوی ومسجدی خود پرداختند و در بخش وسیعی از مردم مسلمان و معتقد رسوخ نمودند. موازی با پروژه سرنگونی دولت قانونیمصدق که اتفاقا موافق حکومت شاه اما از نوع مشروطه آن بود، آخوندهایی شروع به رشد و نما و کسب قدرت کردند که نههمخوانی با دموکراسی داشتند و نه مشروطیت. شاید همراهی آیت الله کاشانی برای سرنگونی مصدق و کمک به برگشتمحمدرضا شاه، شاه جوان را نسبت به طرفداری و حمایت روحانیت از خود، خوشبین نمود و این خوش بینی تا لحظات آخرسلطنت محمدرضا شاه، ادامه داشت. و انصافا هم اکثریت روحانیت شیعه و مراجع عظام تقلید ، مخالفت و درگیری جدیبا شاه نداشتند و شاه هم در مقاطعی خواسته های آنها را شاید علیرغم میل باطنی اش، عملی میکرد و از آن جمله میتوانبه تخریب حظیره القدس، محل مقدس بهائیان در تهران بدستور محمدرضا شاه و بدست ارتش در سال ۱۳۳۴ و چشمپوشیدن بر روی حرکت های ایذایی که روحانیت بر علیه بهائیان داشت، نام برد.
۳- با ظهور خمینی و مخالفت و مبارزه اش با بندهایی از انقلاب سفید شاه، یعنی اصلاح قانون انتخابات و اعطای حقرای به زنان، سهیم کردن کارگران در سهم کارخانه ها و اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی، آخوندهای اندکیبا پشت کردن به اصول حوزوی شیعه یعنی تمکین و دفاع از شاه یک کشور مسلمان شیعی تا ظهور امام زمان، به دنبالهروی از خمینی پرداختند و نطفه و هسته اولیه رهبری تظاهرات و اعتصابات انقلاب ۵۷ را تشکیل دادند.
۴- نحوه رفتار شاه با خمینی شورشگر که با مخالفت علنی با مواد انقلاب شاه و با به خیابان کشاندن بخشی از جامعهموجب اختلال در امر حرکت رفورمیستی شاه و کشته شدن تعدادی از پیروان خمینی شده بود، در مقایسه با آنچه ساواکدر مقابل چریکها و حتی دانشجویان و مبارزین انجام داده بود، بسیار نرم و حتی ناچیز بود. در نظر بگیرید چگونه خمینیپس از بلوای ۴۲، برای مدت کوتاهی در یکی از بهترین ویلاهای تهران و بدون هیچگونه ممنوعیت و محدودیت ملاقات بادوستان و همفکرانش، زندگی کرد و با احترام به فرودگاه برده شد و به عنوان میهمان ویژه شاه به ترکیه فرستاده شد و ازترکیه هم با سفارش مخصوص از دولت عراق برای پذیرش و استقبال از او، به نجف منتقل گردید. او طی اقامت در نجف نهتنها هیچ محدودیتی نداشت بلکه بنابر نقل و قول ها و با توجه به نفوذ آنموقع ایران بر عراق، شاه از پذیرش پیشنهاد هرگونهمحدودیت و آزار و اذیت خمینی از طرف صدام حسین، سرباز زده بود. همین دیدگاه و عملکرد شاه در مقابل خمینی تاآخرین لحظه حضور او در نحف و سپس تا آخرین لحظه حضورش در پاریس، وجود داشت. گفته میشود که اصرار رئیسجمهور وقت فرانسه به شاه جهت محدود کردن فعالیت های سیاسی خمینی در پاریس، با مخالفت شدید شاه همراه شدهبوده. آیا این تصمیم شاه فقید بر اساس توصیه های مقامات امنیتی کشور بوده و یا اراده شخصی شاه، بدرستی معلومنیست.
۵- مبارزات مسلحانه دو گروه عمده یعنی سازمان چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق، که از سال ۴۹ با حملهمسلحانه چریک های فدایی به پایگاه سیاهکل شروع و با انجام یک سری عملیات مسلحانه بر علیه رژیم شاه ادامه پیداکرد، با سرکوب شدید ساواک و نیروهای انتظامی مواجه شد و همه نیروهای آنها یا کشته شدند و یا دستگیر و به زندانافتادند و در اواخر سال ۵۵ شاید دیگر تنها اسمی از این سازمانها باقی مانده بود. انشعاب در سازمان مجاهدین خلق وهمچنین انشعاب در سازمان چریکهای فدایی خلق و کشته شدن حمید اشرف به عنوان مغز متفکر و اسطوره مبارزه ومقاومت فدائیان، و ضربات هولناک ساواک و نیروهای انتظامی به پایگاههای این سازمان و همچنین بخش منشعب سازمانمجاهدین خلق. باعث انهدام کامل این نیروها و متوقف شدن فعالیت های آنها گردید. در این سالها زندانها انباشته شده بوداز چربکهای فدایی و مجاهد و هواداران آنها، و دانشجویان در دانشگاهها تنها نیروهای فعال و مبارزی بودند که درصحنه حضور داشتند.
۶- نسل دهه ۵۰ نسلی عدالتخواه و آرمانگرا بود. نسلی سرشار از خلوص و ازخودگذشتگی و عشق به مردم. نسلی که تمامعیار برای رسیدن به ایده آلهای زیبای خود، وارد عرصه مبارزه شده بود و در این راه از بذل جان و راحتی و آسایش فردی،ابایی نداشت. نسلی به گمان من تکرار نشدنی. اما این نسل به شدت فاقد دانش سیاسی و اجتناعی لازم برای تحقق آرمانهای خود بود. نسلی که نه تاریخخود را میشناخت و نه حامعه خود را و نه مردم خود را و نه حتی ایدئولوژی که زیربنای تئوریک مبارزه اش بود.
۷- شاه فقید سرخوش و راضی از مبارزه نفس گیر سااک با گروههای مسلح و حذف آنها از صحنه فعال مبارزاتی، و شایدمطمئن از برطرف شدن خطری که همیشه با او بود، یعنی به قدرت رسیدن نیروهای چپ به پشتیبانی و حمایت شوروی، نهتنها از فعالیت های روحانیت غافل مانده بود بلکه با توجه خاص و تقویت عناصر مذهبی، به تقویت پایگاههای آخوندها کههمانا مسحدها، حسینیه ها و دسته های عزاداری بود، پرداخت. به گفته داریوش همایون وزیر اطلاعات دولت جمشیدآموزگار، تعداد مسجدها از عدد ۲۰۰ در پایان سلطنت رضا شاه به ۵۵۰۰۰ در پایان دوران سلطنت محمدرضا شاه رسبدهبود.محمدرضا شاه به خاطر باورهای شخصی که میتوان گفت حتی یک مسلمان با اعتقادات عامیانه بود، و هم به لحاظتحلیل استراتژیکی اش که آخوندها را در کل طرفدار و حافظ حکومتش میدانست و از طریق آنها قصد داشت خطرکمونیسم و شوروی را ازبین ببرد، با این آخوندها مدارا میکرد و امکانات زیادی در اختیارشان میگذاشت. به جز افزایشبی رویه مسجدها در دوران محمدرضا شاه باید همچنین به لغو خدمت سربازی برای طلبه ها که از قوانین مترقی رضاشاه بود، اشاره نمود.
۸- ورود خمینی به صحنه مبارزه با شاه که به شکل اتفاقی و با نشر یک مقاله تحریک آمیز در روزنامه اطلاعات، آغاز شدهبود، بطور وسیع و یکدست و یکپارچه توسط تمام اقشار جامعه ایران از جمله روشنفکران و مبارزان جدید و قدیم،دانشجویان دانشگاهها، زندانیان سیاسی و وابستگان به گروههای سیاسی مختلف، احزاب و شخصیت های ملی وخلاصه طیف بسیار گسترده مبارزان ضد شاه، پذیرفته و حمایت شد. هرچند میتوان تصور کرد که بخشی از جامعهروشنفکری و مبارز ایران قلبا با خمینی همدل و همرای نبودند، اما با سکوت خود و عدم جسارت در تایید و حمایت ازشاهپور بختیار، عملا در خدمت اهداف خمینی قرار گرفتند. من شخصا از زبان یکی از مارکسیست هایی که به لحاظصداقت در گفتار و کردار و بینش اصولی و مترقی، مورد اعتماد بخش وسیعی از چپ های ایران بود، یعنی زنده یادشکرالله پاکنژاد، پس از آزادی از زندان، در دی ماه ۵۷، شنیدم که میگفت؛ من به عنوان یک سوسیالیت برای تحقق یکحکومت سوسیالیستی مبارزه کرده ام و دوستداشتم آینده ایران بدست نیروهای سوسیالیست اداره شود، اما از خمینی وخیزش فعلی برای سرنگونی شاه حمایت میکنم و پس از استقرار دولت جدید، برای تحقق آرمانهای سوسیالیستی مبارزهخواهم کرد.
۹- در این میان باید به برخورد نه چندان خشن و شاید بتوان گفت نرم نیروهای انتظامی و در راس آن شاه، با خمینی وآخوندها و مردم معترض در خیابانها اشاره نمود. دیکتاتورهای دهه پنجاه جهان، نظیر شاه فقید در ایران، شاه سلطانحسین در اردن، انورسادات در مصر و بعدا حسنی مبارک و سلطان حسن در مراکش، از دیکتاتورهای کلاسیک و در عینحال مدرنی بودند که خود را بنوعی وابسته یا ملتزم به رعایت یک سری قراردادهای بین المللی می دانستند و حساس نسبتبه فشارهای خارجی. البته نباید کتمان کرد که شاید روحیات شاه فقید و عدم تمایل او به ادامه حکومت به هر قبمتی، درتصمیم گیریها و عملکردهای او بی تاثیر نبوده.
۱۰- حضور میلیونی مردم در خیابانها با فراخوانهای خمینی همراه با تایید و شرکت تمام نیروهای سیاسی و برانداز در اینتظاهرات، دنیا و در راس آن آمریکا را قانع کرد که مردم دیگر اقبالی برای بقای حکومت شاه ندارند. نقش نیروهای سیاسیو ملی در سازماندهی این تظاهرات و حرکت های انقلابی را نباید بزرگنمایی کرد. سازماندهی اصلی و نیروهای اصلیاجرایی برای این تظاهرات بعهده آخوندها و با استفاده از شبکه وسیع و تشکیلات نامریی آنها بود. بنابرین بطور خلاصهباید گفت که این تظاهرات و خیزش ها هرچند با کمک همه نیروهای روشنفکر و مبارز و به خصوص دانشجویان، انجامشد، اما بدون این نیروها هم شدنی بود چون تاثیر کمی و کیفی این نیروها در بسیج و سازماندهی مردم، کم و شاید ناچیزبود.
۱۱- هر چند مبارزه برای تحقق دموکراسی و جامعه ایده آل روشنفکران از فردای انقلاب، توسط گروهها و شخصیت هایسیاسی آغاز شد، اما همه این مبارزات و تلاشها در چهارچوب پذیرش رهبری خمینی و تحت مواضع مثلا ضدامپریالیستی او بود.درست است که گروههای چپ و مجاهدین از همان هفته های اول انقلاب با رژیم و کمیته و بسیجی هاو چماقداران درگیر شدند و زخمی و زندانی و حتی کشته دادند، ولی این درگیریها به خاطر مخالفت با کلیت نظام جمهوریاسلامی نبود بلکه بنوعی برای نگهبانی و دفاع از دکه ها و پایگاههای گروهی و سازمانی خودشان بود و البته دفاع ازمفاهیم خاصی از آزادی. عدم اعتراض جدی به حجاب اجباری، عدم اعتراض به اعدامهای خودسر خلخالی بر بام مسجدرفاه، تشویق و ترغیب خمینی به انحلال ارتش و تشکیل نیروهای نظامی وفادار به انقلاب، تایید و حتی شرکت فعالانه درتسخیر سفارت امریکا و... نمونه هایی از خطاهای نیروهای آزادیخواه در تثبیت حکومت اسلامی خمینی بود.
۱۲- اما آنچه بیش از نقش روشنفکران در به ثمر رسیدن انقلاب ۵۷، باید مورد بررسی قرار گیرد، مبارزه درازمدت و پیوستهاین روشنفکران و مبارزان با رژیم شاه از سالهای ۳۲ تا مقطع انقلاب میباشد. مبارزه ای که باید مورد کند و کاو و جراحیعمیق قرار گیرد. با قبول این یقین که شاه دیکتاتور بود و حکومت تحت فرمانش، یک دیکتاتوری کلاسیک با ویژگی هایحکومت فردی همراه با مسدود و محدود کردن هرگونه آزادی سیاسی و نداشتن احزاب و سندیکاهای مسقل و مردمی، اماباید به این سئوال اساسی پاسخ داد که آیا شناخت و روش عمل ما برای گذار از این دیکتاتوری و رسیدن به جامعه دلخواه،همان بود که ما انجام دادیم؟ آیا اگر همه اگرها را کنار هم بگذاریم، باز حاصل مبارزه امان همان میشد که شد، و یا نه،اگر ما بگونه ای دیگر و با نگرشی دیگر به جامعه و آینده می نگریستیم، می توانستیم دنیای بهتری برای خود و نسل هایبعد از خود بیاوریم.چه انتقاداتی بر ما هست و چقدر اشتباهات و یا کم کاریها ی ما زمینه ساز انقلاب ۵۷ بود ؟ ما بدونهرگونه شناخت از جامعه و تحولات و توسعه های آن و بدون داشتن الگوی مشخصی برای آینده، و بدون آگاهی از تاریخخودمان و زیرساخت فرهنگی یک جامعه مبتنی بر اسلام، در کنار افرادی برای براندازی شاه هم قسم شدیم که خودشخصا و ایدئولوژیکمان هیچ سنخیتی با ایده آلها و آرمانهای ما نداشتند و فقط در یک هدف با ما مشترک بودند و آنسرنگونی شاه بود.
۱۳- صرف نظر از اینکه ما جامعه روشنفکری و مبارز چه مقدار در خیزش ماههای منتهی به انقلاب نقش داشته ایم و بافرض اینکه واقعا نقش محوری و تعیین کننده ای هم نداشته ایم، آیا این عدم تاثیرگذاری ما به منزله صلب مسئولیت از ما وبه عهده نگرفتن بار مسئولیت، آوار شدن حکومت نکبت اسلامی خمینی بر ایران، میباشد. آیا ما به خاطر عدم تلاش درکشاندن انقلاب به مسیر درست و یا حتی فقط تایید ضمنی وقوع انقلاب ۵۷، خود را قابل سرزنش نمیدانیم؟ آیا ما به جایپرداختن به علل بیشمار وقوع انقلاب، نبایستی قبل از همه به خود و نقش هرچند کوچک خود بپردازیم و با انتقاد از خود واز عملکرد خود، اخلاقا و وجدانا با خودمان تسویه حساب کنیم ؟ آیا نسل های بعد از ما و جوانانی همچون این دختر جوانحق ندارند در جستجوی عامل یا عوامل این بدبختیها باشند و از ما پنجاه و هفتی ها ناراحت و حتی بیزار باشند؟پافشاری بر اشتباهات گذشته، عدم مسئولیت پذیری و پاسخگو بودن و سرانجام عدم انتقاد از خود، کمکی به سرد شدنآتش خشم و کم شدن انزجار این جوانان نخواهد کرد.
۱۴- به گمان من تمام مردم ایران در کنار پیشروان و روشنفکران خود در بستری از اشتباهات حکومت پهلوی، و نهایتاسکوت و یا همراهی جامعه بین الملل، در به ثمر رسیدن انقلاب ۵۷ نقش داشته اند. اما شاید بتوان گفت که روشنفکران ومبارزان ۵۷ بیش از همه اقشار مردم، قربانی این انقلاب شدند. موج عظیم ضرب و شتم ها و دستگیریها و شکنجه واعدامهایی که از همان ماههای اول انقلاب بر علیه گروهها و سازمانهای سیاسی آغاز شد، گواه این مدعاست . اما این بهمعنی نادیده گرفتن و چشم بستن بر فشار و ظلم هایی که بر بقیه اقشار مردم وارد شد و تباه شدن جوانی و شادابی وزندگی جوانان نسل های بعد، نیست. همان نسلهایی که امروز با چشم گریان و قلب سوخته، ما پنجاه و هفتی ها را مقصرمیدانند و از ما متنفرند.
۱۵- اکنون زمان آن رسیده که همه قربانیان انقلاب نکبت ۵۷، از پنجاه و هفتی های مورد اتهام گرفته تا نسل های بعد از۵۷، از مردم عادی تا جامعه روشنفکری، از جوانان پرشور تا سالمندان دنیا دیده، از شخصیت های مورد اعتماد و مورداستقبال مردم تا فعالان و کنشگران اجتماعی، همه و همه در کنار هم تلاش کنند تا در کنار و به پشتیبانی خیزش چند ماههمردم ایران و با استفاده از موقعیت تاریخی بی اعتبار شدن بین المللی رژیم، ضربه نهایی و کشنده را بر پیکر نحیفحکومت ولایت فقیه وارد کنند. بزرگترین کمک و همراهی برای تحقق این هدف، اجتناب از درگیریها و کشمکش هاست. بایداین اندیشه که ایران و مردم ایران فقط یک دشمن دارند و همه کسانیکه در صفوف براندازی این نظام جنایتکار هستند، باهر عقیده و مرام، فقط با ما اختلاف نظر دارند و دشمن ما نیستند، به اعتقاد عمیق ما تبدیل شود و یادمان باشد ضررهاییکه یک ثانیه بیشتر باقی ماندن این رژیم برای ایران و ایرانی دارد، آنقدر بزرگ و غیر قابل محاسبه است که نباید ونمیتوانیم با صرف انرژی و وقت، باعث تاخیر در سرنگونی این رژیم شویم.
مناظره تلویزیونی من با آقای رضا پهلوی، چنگیز عباسی
امروز نوبت ماست! احمد وحدت خواه