Monday, Jan 23, 2023

صفحه نخست » آپارتاید القاب (مدار بسته حقارت و تحقیر)، احمد فعال

Ahmad_Faal_2.jpgمثل اینکه قرار نیست مردم ایران از مدار بسته تحقیر شدن و تحقیر کردن خارج شوند. دیدگاه‌های سنتی جامعه را مرکب از گله گوسفندان می‌‌پنداشت که باید توسط یک چوپان هدایت شوند. مرحوم آیه‌الله آذری قمی جامعه را به جماعت رمگان تشبیه می‌‌کرد. به صراحت در یک یادداشت گفته بود، رهبر باید هندسه رمه‌داری و رمه ‌شناسی را خوب بداند. اینگونه کلمات و واژه‌های پرطمطراق، برای توضیح و تفسیر یک ایده عقب‌مانده و ضدانسانی، با هدف تحقیر کردن و ناچیز شماردن جامعه جای شگفتی ندارد، وقتی در همین دوران عده‌ای با تفکرات مدرن کوشش دارند تا همان مدار بسته تحقیر شدن و تحقیر کردن را بازتولید کنند. از نظر مرحوم آذری قمی، جامعه شناسی چیزی بیش از رمه شناسی نبود. از دید او فقط یک نفر انسان است، و مابقی حیواناتی در حد گله گوسفندان بیش نیستند. حتم دارم آن مرحوم هگل را نمی‌‌شناخت، و الا یا این حرف را نمی‌‌زد، و یا آنکه اظهارات خود را مستند به گفته‌های هگل می‌‌کرد. هگل در کتاب عقل در تاریخ می‌‌گوید، در شرق فقط یک تن آزاد هستند. دلیل هگل این بود، چون روح شرقی درکی از آزادی ندارد. چنین اظهارنظری از سوی مرحوم آذری قمی جز این نمی‌‌توانست باشد که مردم درکی از خود به عنوان انسان ندارند، آنها در حد گوسفندان بیش نیستند. فقط یک تن وجود دارد که در خور انسان نامیدن است، نفر دومی وجود ندارد، بقیه مردم باید به او متصل شوند تا بهره از انسانیت ببرند. چنین اظهارنظرهایی از هگل تا آذری قمی حرف‌هایی حرف‌های عجیب و غریب و تازه‌ای نیستند. حالا اگر به پیش از انقلاب برگردیم، دکتر علیرضا ازغندی در کتاب نخبگان سیاسی ایران، قولی را از کتاب غرور و سقوط آنتونی پارسونز نقل می‌‌کند که هویدا در پاسخ فردی که از شاه به عنوان "فرد اول مملکت" یاد کرده است، گفت: «مگر ما شخص دومی هم در این مملکت داریم که شما از شاهنشاه به عنوان شخص اول نام می‌‌برید؟ همه ما مطیع و فرمانبر اعلیحضرت هستیم و شخص دومی در این مملکت وجود ندارد». باز اگر به پیش از انقلاب بازگردیم، دیدگاه بسیاری از اپوزسیون، به خصوص چپ استالینی خیلی بیش از دیدگاه‌های هویدا نبود. اصطلاحی که حزب توده را شناسنامه‌دار کرد، و خطاب قرار دادن جامعه به عنوان توده، تقلیل دادن افراد جامعه به مثابه ذراتی بی‌هویت، بی‌شکل و بی‌قدر است. جامعه توده‌ای، تلّی از همین ذرات بی‌هویت و بی‌شکل است. مثل تلّی از ماسه‌ها که هیچ وجه تمایزی در ذرات آن وجود ندارد. شاید هدف حزب توده از نامیدن خود و جامعه به این واژه، استفاده انقلابی از واژه انبوه خلق‌ها باشد، یا مثلا از بین بردن تمایزات فردی، با هدف پایان دادن به امتیازات باشد. اما کم جامعه شناسان متخصصی مثل باقر پرهام و آریانپور نبودند که به آنها تذکر دهند، که مفهوم توده در جامعه شناسی چیزی جز از اعتبار انداختن فردیت انسان در جامعه نیست. ممیزه انسان در فردیت، انتخاب مستقل در آگاهی و آزادی است. این ممیزه به هیچ فردی امتیاز نمی‌‌دهد، اما به فردیت او به عنوان انسانی آزاد و مستقل اعتبار می‌‌بخشد. از بین بردن این ممیزه خُرد کردن و تحقیر آحاد جامعه است. به هر حال این واژه آگاهانه یا ناآگاهانه در راستای همان نظریه رمه شناسی آذری قمی قابل فهم است.

این مقدمه را از این حیث عرض کردم که نشان بدهم، چگونه ما ایرانیان هم از ناحیه اپوزسیون و هم از ناحیه پوزسیون در مدار بسته تحقیر کردن و تحقیر شدن قرار داشته‌ایم. متأسفانه هنوز این مدار شکسته نشده است. و تا زمانی که این مدار شکسته نشود، امیدی به آزادی مردم ایران نیست. از پوزسیون و حکمرانان هیچ امیدی نیست که این مدار را بشکنند، چه آنکه هیمنه اقتدار آنها در کنترل و هدایت جامعه، در بسته شدن همین مدار تحقیر شدن و تحقیرکردن است. حکمرانان مردمی را می‌‌خواهند که خود را خوار و حقیر بشمارند، و طالب اپوزیسونی است که در همین مدار بسته مبارزه کند. مردمی حقیر شده و خوار را بهتر می‌‌توان به کنترل درآورد. تحقیرشده و تحقیرکننده مکمّل یکدیگر هستند. تردیدی نباید کرد، اگر مردمی در یک دوران طولانی تاریخی خود را خوار و خفیف نمی‌‌شماردند، و سایه تقدس را از خداوند بر سر هر کس و ناکس چون فرّه یزدانی و شکوه ایزدی فرو نمی‌‌نهشتند، وضعیت جامعه امروز این نبود که او را تا حد رمه گوسفندان تقلیل دهند. برای آنکه بدانیم چگونه این مدار هنوز نزد بسیاری از اپوزسیون عمل می‌‌کند، واژه شاهزاده را بهانه ادامه این بحث قرار می‌‌دهم. مدتی نگارنده این سطور با ذهن خود کلنجار می‌‌رود که انگیزه شاهزاده خواندن رضا پهلوی چیست؟ چرا بعضی از رسانه‌های ایرانی زبان اپوزسیون و بخشی از اپوزسیونی که حتی سلطنت‌طلب هم نیستند، رضا پهلوی را شاهزاده می‌‌خوانند؟ حالا ممکن است خواننده‌ای بگوید، خوب رضا پهلوی زاده شده یک شاه است، و طبیعی است که او را شاهزاده بخوانند. نخیر این طبیعی نیست. مگر در ایران به جز اسامی‌‌ای که رسماً در شناسنامه به منزله معرفی کردن یک فرد نام‌گذاری شده است، در کجا جز با هدف امتیازخواهی یا امتیازدهی، از القاب شاهی و خانی، اربابی، تا حتی از القاب آقایی و حاجی، استفاده می‌‌شود؟ یا در کجا جز با هدف تحقیر و خوار شمردن، افرادی را که از طبقات پایین جامعه برخاسته‌اند، با القاب شغلی و رسم پدری مورد خطاب قرار می‌‌دهند؟ من متوجه نمی‌‌شوم، شاهزاده نامیدن رضا پهلوی به چه معناست؟ مگرایشان اسم ندارند که او را شاهزاده می‌‌نامند؟ انتساب او به خاستگاه طبقاتی و خانوادگی، چه امتیازی در ذهن مخاطبان می‌‌خواهد ایجاد کند؟ شبکه‌های تلویزیونی خارج از کشور وقتی نام همکاران خود را به کرات با اسامی کوچک صدا می‌‌زنند، آیا می‌‌دانند فلسفه آن چیست؟ اگر می‌‌دانستند رضا پهلوی را با لقب شاهزاده خطاب نمی‌‌کردند. واقع این است که در دنیای مدرن غرب از قرون ۱۷ و ۱۸، بورژوازی در واکنش به نسب‌گرایی و اصالت‌گرایی طبقه اربابی و آریستوکرات‌ها، که با عناوین و القاب پرطمطراق یکدیگر را خطاب قرار می‌‌دادند، و در واکنش به آداب و عادات‌هایی که ناظر به تکلّف بود، کوشش داشتند تا افراد را به حیث فردیّت و انسانیتشان مورد خطاب قرار دهند. رسم اربابی و آداب پر از تکلّف آریستوکراتیک را برچیدند، و امتیازگرایی و آپارتاید القاب را الغاء کردند. هدف بورژوازی نه تنها الغاء سنت‌های آریستوکراتیک بود، بلکه به خاطر سرعت و سهولت ارتباطات در کسب و کار و تجارت و تولید به الغاء آن رسوم نیاز داشت. فلسفه اومانیسم و انسان‌گرایی، از همان ایام به وجود آمد. خطاب قرار دادن افراد با هر مقام و موقعیتی که داشتند با نام کوچک، با همین هدف صورت گرفت. تفصیل این مباحث را در مقاله مدیریت آریستوکراتیک شرح داده‌ام. بورژوازی در دوران حاضر خوب یا بد، متأثر از همان فرهنگ بورژوازی انقلابی قرون ۱۷ و ۱۸ است. بنابراین شبکه‌های تلویزیونی خارج از کشور و بسیاری از اپوزسیون، اگر با هدف لوس‌بازی همکاران خود را با اسامی کوچک صدا نمی‌‌زنند، باید می‌‌دانستند فلسفه آن چیست؟ باید می‌‌دانستند که خطاب قرار دادن یک فرد به نام شاهزاده و اصرار آنها در بکار بردن این عناوین و القاب، بازگشت به سلسله انساب و امتیاز دادن به حیث وابستگی‌های نسبی، برخلاف سنت دنیای مدرن انسان‌گرایی است. برداشت نگارنده این است که اصرار بر نامیدن یک فرد با لقب شاهزاده، ناشی از حقارتی است که متاسفانه دامنگیر بخشی از نیروهای سیاسی است. اگر اپوزسیون بر این باور است که حکمرانان جمهوری اسلامی با تکیه بر سلسله انساب و تقسیم افراد بر حسب انتساب و نزدیکی و دوری به آل سادات، کرامت و حیثیت انسان را به حیث انسان بودن از میان برده است، و به این ترتیب مدار تحقیر کردن و تحقیر شدن که سرشت تاریخ سیاسی ایرانیان بوده است، چرا خود در همین مدار عمل می‌‌کنند؟
در جایی دیگر شرح داده‌ام که بکار بردن عناوین و القاب ریشه در فرهنگ مجیزه‌گویی و مدیحه‌سرایی دارد. متأسفانه مدیحه‌سرایی بخشی از فرهنگ ایرانیان است. تا جایی که این فرهنگ به آئین مذهبی ما ایرانیان تبدیل شده است. به این عبارت از مقاله "بنیادهای فکری که منجر به فساد می‌‌شوند" توجه کنید: «مدیحه‌سرایان تنها به ثناگویی و مدح اکتفا نمی‌کنند، ارزش خود را تا حد نوکری و سرسپردگی و در پاره‌ای موارد تا حد عو عو کردن یک سگ تنزل می‌دهند. در حالی که خداوند انسان را تا حد خلیفه یا جانشینی خود بر زمین و آسمان برکشید و قدر و شرافت او را تنها و تنها به حیث انسانیت انسان، مقام الهی بخشید، و بسیاری از ائمه نیز حرّیت و آزادگی را ویژگی مهم انسان شماردند. اما فرهنگ مدیحه‌سرایی بنا به همان تقسیم‌بندی‌هایی که در فرهنگ آریستوکراتیک وجود دارد؛ شرافت را از کلیت انسان سلب و به افراد خاص منتسب نمود. وجه معنوی در طی قرون متمادی وجوه اقتداری هم پیدا کرده است. بدین‌ترتیب، فضیلت استقلال در فرهنگ ما ایرانیان قربانی سرسپردگی‌هایی می‌شود که وجه اقتداری پیدا می‌کنند. و داستان فلاکت وابستگی به نحو دیگری اینبار در وجه فرهنگی آن تکرار می‌شود... اکنون با این توصیف باید معلوممان شود که چرا در نظام اداری کشور بله‌قربان‌گویی و مجیزه‌گویی و سرسپردگی زیردستان به فرادستان، و متقابلاً میل فرادستان به عزیز شماردن مجیزه‌گویان، وجود دارد. چرا در مناسبات سیاسی گروهی پیدا می‌شوند که مثل انگل خود را به کانون قدرت می‌چسبانند و شیوه هم‌خوارگی و دگرخوارگی را پیشه می‌کنند؟ چرا می‌گویند ما ایرانیان تابع زور هستیم و در سیاست وسوسه‌ای شگرفت به آقا بالاسربودن و آقا بالاسرشدن در ما وجود دارد؟ چرا در ورزشگاه‌های ما که عمدتاً تحقیرشده‌ترین قشر جامعه و فلاکت‌زده‌ترین قشر جامعه حضور دارند، در برابر ورزشکارانی که اغلب به یمن سرسپردگی‌ها نسبت به هر چه کثافتکاری در ورزش وجود دارد، به سروری رسیده‌اند؛ باز همین تحقیرشده‌ها بجای آنکه بر اخلاق سروری برآشوبند، خواستار سرور شدن این بر آن و خان و خان‌بازی کردن با این و آن و در جاهایی بدتر از همه، خواهان سلطان شدن و جادوگر شدن این و آن می‌شوند؟ این چه سرّی و چه مصیبتی است که حتی تحقیرشده‌‌ها را اینچنین به پای اربابان تحقیر کننده خویش جادو می‌کند و بجای برآشفتن بر جادوگری، جادوگران را می‌ستاید؟».
بدون حقارت تحقیر به وجود نمی‌‌آید. عده‌ای بزرگ ابتدا حقارت را می‌‌پذیرند، سپس امکان تحقیرکردن را به عده‌ای اندک می‌‌دهند. یک نمونه دیگر از مدار بسته حقارت و تحقیر رابطه‌ای است که شبکه‌های تلویزیونی با رضا پهلوی ایجاد می‌‌کنند. چرا این شبکه‌ها وقتی مسئله‌ای مرتبط با رضا پهلوی را مطرح می‌‌کند، مثل همه مصاحبه‌ها، مناظره‌ها و گفتگوهایی که در تمام شب‌ها با افراد مختلف، و با صاحب نظران مختلف صورت می‌‌گیرد، ایشان را در کنار سایر صاحب‌نظرانی که مخالف او هستند قرار نمی‌‌دهند؟ از چی می‌‌ترسند، ایشان از چه چیزی می‌‌ترسد؟ اگر ترس در میان نیست، مگر ایشان تافته جدابافته از همه کنش‌گران سیاسی هستند؟ این کار نیز بخشی از همان مدار بسته حقارت و تحقیر نیست؟ رضا پهلوی در طی عمر سیاسی خود به یک مصاحبه با خبرنگارن مستقل تن نداده است، چرا؟ مگر رضا علیجانی در یک نوبت اعلام نکرد، حاضر است با ایشان مصاحبه کند. حتی علیجانی آنقدر پیشنهاد خود را تقلیل داد تا رضایت ایشان را جلب کند. مثلاً گفت، با ایشان وارد بحث نمی‌‌شود و فقط سوال می‌‌کند. چرا رضا پهلوی از پذیرفتن این پیشنهاد امتناع کرد؟ اگر ادعا می‌‌کنند و به درستی می‌‌پرسند، رهبر جمهوری اسلامی در طی ۳۴ سال حکمرانی تا کنون به هیچ مصاحبه‌ای تن نداده است، رضا پهلوی قبل از به قدرت رسیدن همین راه را طی کرده است. با این وصف چگونه می‌‌توان دموکراسی‌خواهی ایشان را باور کرد؟

https://t.me/bayane_azadi
ahmad_faal@yahoo.com



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy