تاریخ به روال معمول نوشتهی فاتحانی بوده که همواره کوشیدهاند تا حوادث آن را رخدادهای محتوم و اجتنابناپذیری بنمایانند که در جهت تحقق سرنوشت از پیش تعیینشده ی آنان حرکت میکردهاست.
الیاس کانِتی
***
بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آیندهی ایران.
شاپور بختیار یکی از فرزندان استثنائی ایرانزمین است که، درست به این دلیل که در انجام رسالت تاریخی بزرگ خود در جلوگیری از سقوط ایران در پرتگاه اسارت به کامیابی فوری دستنیافت و، بهعکس، همان کسانی که وی برای ممانعت از سلطهی مرگبارشان بر ملت ایران به میدان رفتهبود بر آزادیخواهان و ایراندوستان غلبهیافتند و بر هستی ما مسلط شدند، نقش عظیم و منحصر به فرد او در تاریخ این کشور و این ملت بسیار ناشناخته ماند. اگر چه با گام عظیمی که در جهت نجات کشور برداشت نام او دیگر برای همیشه از صفحات تاریخ این کشور نازدودنی گردید و کسی یارای به فراموشی سپردن آن را ندارد اما نظام سفاک حاکمی که پس از دولت ملی او، آخرین دولت قانونی مشروطهی ایران، بر کشور حاکم شد، افزون بر چند بار اقدام به قتل او که سرانجام در آن موفق گردید، همهی توان خود را نیز برای محو نام او از حافظهی ملی ما بکاربردهاست و میبرد.
شاپور بختیار پس از آغاز زندگی اجتماعی خود با مبارزهی سیاسی از همان ابتدای جوانی، نخست به نفع جمهوریخواهان اسپانیا و علیه کودتاچیان ژنرال فرانکو، و سپس علیه ارتش اشغالگر نازی در کشور فرانسه، مبارزاتی که به هنگام تحصیلات دانشگاهی در فرانسه بدانها گامنهادهبود، به میهن بازگشت و به حق داوطلب تدریس در دانشگاه تهران در رشتهی حقوق شد. اما بهدنبال گزینش کس دیگری بجای او (نک. دورتر)، و پس از اشغال سمتهایی در وزارت کارِ نوبنیادِ کشور در شهر مهم کارگری اصفهان، و سپس آبادان، شهر کارگری دیگر آن زمان ایران که بهعلت وجود پالایشگاه نفت کشور و ستمی که از سوی شرکت نفت بر کارگران میرفت، موقعیت حساسی داشت، سمتهای معاونت و سپس کفالت همین وزارتخانه را در دومین دولت دکتر مصدق به عهده گرفت. او پس از سقوط دولت ملی در نتیجهی کودتای ۲۸ مرداد نیز سالیان دراز، گاه آزاد و گاه زندانی، نبرد در راه بازگشت به مشروطیت واقعی و استقلال کشور را با سرسختی کمنظیری دنبالکرد؛ تا روزی که، پس از یک ربعقرن مبارزهی سرسختانه علیه حکومت فردی، در سختترین اوضاع، در حالی که کشور را بر لب پرتگاه نابودی میدید، بهمنظور پیشگیری از این خطر مهیب حاضر شد سمت نخستوزیری را بهامید برقراری حکومت قانون و عدالت بر عهده گیرد؛ و هرچند در آن زمان نتوانست بر خطر بزرگی که بیشتر از هر کس بدان پیبرده و بهحق از آن بیمناک بود فائقآید، اما با قبول رسالت تاریخی جسارتآمیز و استثنائی خود رَدّپایی جاودانه، برای نشاندادن راه مبارزات آینده و بهنشانهی زنده بودن و آزادگی ایرانی، برجایگذارد.
هرچند که پس از شش ماه زندگی مخفی در پایتخت توانست با گذرنامهی فرانسوی و به کمک سرویسهای مخفی دولت فرانسه، که رییس جمهوری آن زمان آن، والری ژیسکار دِستَن، خدمات او به آزادی ملت فرانسه در نهضت مقاومت ملی این کشور را از یادنبردهبود، از کشور بیرونآمده به خاک کشوری واردشود که در جوانی در راه آزادی آن نیز فداکاریهای بزرگی کردهبود، اما، سران تبهکار نظام جدید که در وجود او سرسختترین و هوشمندترین دشمن خود را میدیدند از همان آغاز خروج وی از کشور همهی دوائر دولتی و نیروهای وسیع تروریستی خود در ایران و سراسر دستگاههای تروریستی خود در سراسر جهان را برای ازمیانبرداشتن او به حرکت درآوردند تا جایی که علیرغم شکست دو برنامهی نخستین آنان که از آنها اطلاع داریم و قتل دو فرانسوی در طی انجام یکی از آنها، سرانجام توانستند با کشتن وی در روز ششم مردادماه ١٣٧٠ وجود جسمانی وی را از سرِ راه خود بردارند. با قتل فجیع شاپور بختیار که خبر آن همچون غرش رعدی در سراسر جهان طنینافکن شد، اگرچه نُماد انکارناپذیر عدممشروعیت جمهوری اسلامی و دشمن آشتیناپذیر آن از میان برداشتهمیشد، اما جایگاه والای نام وی و آوازهی آزادیخواهی و سرسختی او در دفاع از منافع ایران و ایرانی در حافظهی تاریخی این ملت نیرومندتر و پایدارتر از همیشه بازمیشد. شاپور بختیار در زمانی که در راه ایران و آزادی آن جانمیداد هفتادوهفت سال بیشتر نداشت و هنوز از قدرت جسمانی و سلامت نسبی متناسب با سن خود به نحوی شایسته بهرهمند بود. با اینهمه شاید او در بهترین حالت نمیتوانست بیش از ده تا پانزده سال دیگر از توان جسمی و فکری لازم برای ادامهی فعالیت مؤثر در مبارزهی سیاسی خود برخوردار بماند. اما کارگردانان نظام حاکم که از مشروعیت قدرت خود و تأمین آیندهی آن حتی به مدت ده سال هم اطمینان نداشتند بهترین بیمه برای دوام این حکومت را در نابود ساختن مخالفان سرسخت و خاصه آزادهترین و مصممترین آنان میدیدند. بدین جهت برای انجام این جنایت یک لحظه را هم ازدستندادند. لیکن آنان نمیدانستند که با حذف جسمانی مردی که، در فراسوی اراده و دلاوری او، اندیشهی سیاسی و قدرت تمیز وی بود که او را از دیگر مخالفان آنان متمایز و ممتاز میساخت، ناخواسته نام او و، همراه با آن، اندیشهی سیاسی شکستناپذیرش را درخشش و دوامی بیمانند میبخشیدند. در حالی که بازیگران ضدانقلاب اسلامی بهمن ماه ١٣۵٧ یکی پس از دیگری از خاطرهها محومیشوند و نامهایشان به سرعت از اذهان عمومی فراموشمیگردد، نام شاپور بختیار نه فقط پس از رودررویی تاریخیاش با خمینی در قلب تاریخ معاصر ایران جایگرفت بلکه پس از قتل ناجوانمردانهی او باز هم هر روز بلندتر و پرطنینتر شد. از این رو آن دشمنان که با همهی امکانات عظیمی که به کار انداختهبودند تیر خود را بهسنگخورده میدیدند، از آن پس کوشیدهاند و میکوشند، همانگونه که با نام مصدق عملکرده و از جمله با عَلَم کردن نامهایی چون نام احمد قوام و سعی در انتشار کتاب دربارهی «خدمات» او در برابر نام رهبر فقید نهضت ملی رقیب بتراشند، از انجام توطئههای مشابهی در برابر نام شاپور بختیار هم غفلتنکردند و کوشیدند تا حد ممکن قلمهایی مزدور و مانند همیشه تُنُکمایه را بخرند و علیه آن بسیجکنند؛ در این راه نیز با توسل به همان تزویر آزمایششده علیه نام مصدق، یعنی پوشانیدن لباس «تاریخنگار بیطرف» بر تن تبلیغاتچیان حرفهایِ خریداریشده، و البته مانند همیشه بیاستعداد، علیه بختیار، و همراه با او تمامی نهضت ملی، از شخص مصدق گرفته تا جبهه ملی و آخرین نخست وزیری که از صفوف آن برخاستهبود، مانیفستهای چندصد صفحهای بنویسند و با پشتیبانی عملی بوق و کرنای نظام منتشرسازند. البته ما به حکم تجربه میدانیم که همهی این کوششها نیز مانند دیگر تلاشهای بیخردانهی آنان عبث خواهدبود، اما این درست بدین دلیل است که ملت ایران هنوز زنده است و همواره وجدانهای بیدار و وظیفهشناسی هستند که میدانند ادای حق خدمتگزاران بزرگ و پاکبازی چون بختیار نیز بخش پرارجی از ادای حقیقت در برابر تاریخ و خدمت به نسلهای آیندهی کشور است.
به یقین انجام این وظیفه کاری بس دشوار است اما تردید نیست که در آینده بسیاری از هموطنانِ بختیار و حتی پژوهشگران انیرانی بدان همتخواهندگماشت و، اگر نه همه، دست کم برخی از آنان، با رعایت حداکثر بیطرفی علمی و تاریخنگارانه و با بهرهجویی از امکانات وسیعتری که امروز هنوز از دسترس ما بیرون هستند به کشف و ادای حقیقت در این زمینه خواهندپرداخت.
سخن از بیطرفی علمی در این مهم را نمیباید به تعارف و دعای خیر تعبیرکرد. در کشوری که از آغاز مشروطه قانون آزادی بیان را در خدمت کشف و ترویج حقیقت و حرمت تحقیق و تعالی دانش تضمینکرد، تا امروز، این حقِ حیاتی بر روی هم بیش از ۱۹ سال برقرار نبود و سه دورهی دیکتاتوری که مجموعاً نزدیک به هشتاد سال را دربرمی گیرد آن را به دردناکترین شکل زیرپاگذاشتند. در این سه دوره، و خاصه در آخرین آنها که با جمهوری اسلامی برقرار شد، چاپلوسی نسبت به صاحبان و مراجع قدرت، قلب حقیقت در خدمت قدرت حاکم، و تحریف حقایق تاریخی تا حد افسانهسرایی های جنونآمیز سیاسی و ایدئولوژیک، نه فقط از سوی مزدوران حکومتی، بلکه حتی از راه سرایت آن به جامعه، از سوی بسیاری از مخالفان حاکمان، فضیلت انسانی و اخلاقیِ حقیقتجویی و حقیقتگویی را خوارساخت و بهدستفراموشیسپرد. حاکمان روز که اکثر آنان خود نیز از دانش تاریخی بهرهی درستی نداشتند بجای آن که جستجو و ترویج حقیقت را به صورت یک فضیلت انسانی و مدنی در خدمت آگاهی بیشتر و خودآگاهی ملی و در جهت عشق به دانش رایج و مرسومکنند، با تبدیل تاریخ دین به جعل و افسانهسرایی و قلب تاریخ ملی، خواه با حماسیساختن زندگی پادشاهان زمانه و خواه با تحریف آن در خدمت تبلیغات نادرست دینی و ایدئولوژیکی، کوشیدند تا تاریخ را همچون ابزاری در خدمت مشروعیتبخشیدن به سلطهی ناروای خود بهکاربرند. در جامعهای پرورشیافته در میدان جاذبهی چنین آموزشوپرورشی کمتر کسی را میتوان یافت که به وجود حقیقتی در فراسوی گزارهها و گزارشهای ساختگی و سودجویانه باورداشتهباشد یا دستکم درکوشش برای دستیابی به آن نتیجهی مثبتی تصورکند.
پیداست که در یک چنین فضای فرهنگی سخن از نگارش بیطرفانهی تاریخچهی زندگی یک رهبر سیاسی که الزاماً دوستان و دشمنان بسیاری نیز دارد میتواند با تردید و ناباوری بسیاری روبرو گردد، بویژه آنکه مدعی چنین کوششی، باورهای شخصی خود را پنهاننکرده، در همان حال که نگاهداری جانب حقیقت را بزرگترین وظیفهی خود اعلاممیکند، از همان ابتدا به روشنی و بدون هیچ پردهپوشی، هواداری خود از یکی از جوانب منازعات را نیز بیاندارد. در نتیجه، به حق این پرسش برای هر خوانندهای طرحمیشود که چگونه میتوان در عین رعایت بیطرفی علمی جانب یک طرف را نیز نگاهداشت. پرسش مهم است و پاسخ آن هم چندان ساده نیست. اما اگر ما از به پیش کشیدن آن باکی نداریم از آن روست که پیش از خوانندهی خود و اقدام به چنین کاری بدان اندیشیدهایم.
باید دانست که اقدام به جستجوی غیرجانبدارانهی حقیقت هیچگاه، حتی در علوم طبیعی که دقیقترین علوم اند، بدین معنی نیست که پژوهشگر پیش از آغاز به کار خود چیزی نمیداند و به حقیقتی باورندارد. اگر چنین بود اساساً این پرسش پیش میآمد که پس انگیزهی او برای این کار چیست. زیرا هر پژوهشگری پیش از آغاز کار خود انگیزههایی دارد و در پسِِپشت این انگیزهها نیز آموختهها و باورهایی قراردارد. بدون آن آموختهها، و باورهای زادهی آنها، هیچگونه جستجوی حقیقت نه ممکن است و نه حتی انگیزه و معنایی میتواندداشت. اما تفاوت پژهشگر جویای حقیقت با کسی که در پی یافتن وسائلی برای تأیید پیشداوریهای خویش است در اینجاست که، در همان حال که این یک هرچه را که با باورهای او سازگار نبود کنارمیگذارد، آن دیگری بهعکس، بهدنبال آنها میرود، و چه بسا که با پشتکاری بیشتر؛ چه او حقیقت را نه برای خود که برای خود حقیقت و زیبایی آن و شادمانی حاصل از دستیابی بدان میخواهد و میداند که با دروغ گفتن به خود این شادکامی به دست نمیآید و گام برداشتن بر زمین لرزانِ دروغگویی به خود جز پوچی و رسوایی ثمرهای ندارد. به همین سبب نیز هست که هر مَنِشی برای جستجوی حقیقت ساختهنشدهاست، چه شادمانی حاصل از دستیابی به حقیقت برای همه کس معنی ندارد و حتی فهم آن برای بسیار کسان دشوار است! افزون بر این جستجوی حقیقت در هر قلمرو که باشد، ضمن سختکوشی مرارت، نیازمند روشهایی شناخته شده و آزمایششده نیز هست که باید ورزیدگی در کاربرد آنها را نیز بر آن اضافهکرد و بدون آنها، حتی با وجود نیت درست، جوینده میتواند دچار لغزشهای خطرناک و شبهه های بزرگ و کوچک گردد.
کودکی و نوجوانی
شاپور بختیار فرزند محمـدرضا بختیاری، ملقب به سردار فاتح، و نازبیگم بختیاری دختر نجفقلی خان صمصامالسلطنهی بختیاری، در تیرماه ۱۲۹۳ ه. ش. (ژوئن ۱۹۱۴ میلادی)، در کنوک، روستایی میان کوه کلار و سبزکوه، در میان کوههای سربهفلککشیدهی زاگرس و واقع در چهارمحال بختیاری، دیده به جهان گشود. در نتیجه او از سوی مادری نوادهی صمصامالسلطنهی بختیاری بود. صمصامالسلطنه فاتح اصفهان در برابر نیروهای مستبدین و یکی از تصمیم گیرندگان اصلی در فتح پایتخت در برابر قزاقان لیاخوف بود. او از بنیانگذاران بزرگ مشروطه و از نخستوزیران این نظام جدید ایران بود. به هنگام تولد شاپور بختیار از پیروزی آزادیخواهان تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان و سپس فتح تهران به دست سواران بختیاری به سرکردگی علیقلی خان سردار اسعد بختیاری عموی مادری وی، و با شرکت پدرش که لقب سردار فاتح یافت، و مجاهدان گیلان و تسلیم سرهنگ لیاخوف فرماندهِ تیپ قزاق در سال ۱۲۸۸ هجری ش.، یعنی برکناری محمـدعلی شاه قاجار و پناهندگی او به سفارت روسیهی تزاری و پایان استبداد صغیر، پنج سال بیشتر نمیگذشت. روستای محل تولد وی پس از پیروزیهای پدر در جریان فتح تهران و نامیدهشدن او به لقب سردار فاتح، «فاتح آباد» خواندهشد.
سال ۱۹۱۴ میلادی همچنین، در تاریخ حوادث بزرگ جهان، مصادف با قتل فرانسوا فردیناند، ولیعهد اتریش در سَرایِه وُو بود؛ رویدادی که برای آتش افروزان جنگ جهانی یکم بهانهی لازم را فراهمکردهبود، و در همین سال بود که ژان ژورس، رهبر صلحدوست حزب سوسیالیست فرانسه و یکی از بنیانگذاران آن که با تمام نیروی اندیشه و نفوذ کلام خود علیه جنگ و بر ضد رأی سوسیالیستها به بودجهی جنگ در مجالس کشورهای طرف جنگ مبارزهمیکرد به دست یک جوان ناسیونالیست جنگطلب فرانسوی کشتهشد. در ایران چند سال از پیروزی انقلاب مشروطه میگذشت و بختیاریها نقش مهمی در ادارهی امور کشور ایفامیکردند. با وقوع انقلاب دموکراتیک فوریه در روسیه، و سپس چند ماه پس از آن، به قدرت رسیدن حزب بلشویک در این کشور و پایان جنگ که در کشمکش دو استعمار انگلیس و روس در ایران، تعادل قدرت میان آنها بر هم خورد، حضور مستقیم روس و انگلیس در ایران نیز پایانیافت؛ استعمار انگلیس که برای حفظ منافع خود در ایران خواهان یک قدرت اداری متمرکز اما زیر نفوذ خود در این کشور بود، پس از شکست قرارداد استعماری ۱۹۱۹ وثوق الدوله، با کودتایی به دست تیپ قزاق و با هدایت ژنرال انگلیسی، آیرون ساید، ابتدا دولت صد روزهی سید ضیاء طباطبایی ـ رضاخان، را بر سر کار آورد که پس از پنج سال نیز سرانجام به سلطنت رضاشاه که در بخش دوم خود به فلج طولانی اصول نظام مشروطه رسید، انجامید.
در زندگی شاپور بختیار، کودتای ۱۲۹۹ تیپ قزاق، که به دنبال آن دکتر مصدق از حکم احمد شاه به انتصاب سید ضیاء الدین طباطبایی و اطاعت از دولت کودتا سرپیچیده، از والیگری فارس استعفاداد و به ایلات بختیاری پناهنده شد، مصادف با پنجسالگی او بود. و دو سال پس از آن، در هفتسالگی بود که او مادر خود را از دست داد. او که در کودکی یک خواهر و یک برادر خردسال را نیز ازدستدادهبود از همسر دوم پدر صاحب برادری بهنام عبدالرسول شد.
پدر وی، سردار فاتح که وی نیز، چنان که گفتیم، در فتح پایتخت شرکت داشت، مردی فرهنگ دوست و به شدت دوستدار ادب فارسی بود که، علیرغم فقدان نظام درسی جدید در کودکی و جوانی او، پس از تحصیلات مرسوم آن زمان توانستهبود کمبودهای خود را از راه مطالعهی شخصی و با گردآوردن کتابخانهای بس بزرگ جبرانکرده تا حد مقدور با دانش زمانه و بیشتر از هر چیز با ادبیات فارسی و عربی آشناییحاصلکند.
از همین روی وی به تحصیلات فرزند خود شاپور بسیار اهمیتمیداد و او را به هر طریق در این راه تشویقکرده، با تمام نیرو در فراهم ساختن امکانات برای پیشرفت هرچه بیشتر و بهتر وی در آموزش میکوشید. از ابتکارات وی یکی این بود که چون از علاقهی فرزندش به سوارکاری آگاه بود برای اجازهی این کار به وی با او شرطکردهبود که برای این منظور باید هر بار سی بیت از اشعار شعرای بزرگ فارسی را ازبرکند؛ ابتکاری که سببشد او در همان نوجوانی دههزار بیت از اشعار بزرگان پارسیگوی را از بر داشتهباشد و پس از آن نیز که زبان فرانسه را آموخت به اشعار این زبان و شاعران فرانسوی نیز عشقبورزد.
وی تحصیلات ابتدایی را در خانهی پدری و بخشی از آموزش متوسطه را در مدرسهی صارمیهی اصفهان گذراند و سپس با عزیمت به لبنان در بیروت دنبال کرد. او توانست در این شهر علاوه بر زبان فرانسه، مبانی زبانهای انگلیسی و آلمانی را هم بیاموزد و با عربی نیز که پایه های آن را در ایران آموختهبود آشنایی کامل کسبکند. پس از پایان دوران متوسطه با دریافت پایان نامهی فرانسوی، یا «باکالوُرِئا»، در رشتهی ریاضی، در سال ۱۳۱۳ برای ادامهی تحصیل به فرانسه عزیمتکرد و، ابتدا برای تکمیل و تقویت آموزش دوران متوسطه، در دبیرستان هانری چهارم و سپس در دبیرستان لویی لوگران که هر دو از ممتازترین مدارس متوسطهی پاریس بهشمارمیآیند ثبتنامکرد. اما در همان ابتدای کار او در پاریس، یعنی سیزده سال پس از فقدان مادر بود که خبر اعدام پدرش، که رضاشاه وی را با شماری دیگر از سران بختیاری به جوخهی آتش سپردهبود، به وی رسید.
او خود در این باره چنین نوشتهاست: «در زمان رضاشاه ، بخاطر رفتار مخالفی كه خانوادهی من در برابر تقاضاهای انگلیسیها داشتند و ایستادگیهایی كه كردند مورد خشم شاه قرارگرفتند و رضاشاه بر آن شد تا خانوادهی ما را ناتوانكند وسران آنرا نابودسازد.»
با دریافت این خبر او چارهای جز بازگشت به ایران ندید و بهسرعت عازم وطن شد. اقامت وی در ایران که ابتدا صرف امور خانوادگی و سپس تقاضا و دریافت مجدد جواز سفر به فرانسه شد، حدود دو سال بهدرازاکشید و وی سرانجام توانست، در سال ۱۳۱۵، به فرانسه بازگردد. کسی که در آن دوران سخت سوگ پدر و پریشانی زندگی با پشتیبانی کامل از وی و پشتگرمیهایی که به او داد بار دیگر عزم بازگشت به فرانسه و ادامهی تحصیل را در او تقویتکرد عموی وی، پدر دکتر عباسقلی بختیار بود، که سالها پس از آن در دولت او وزارت صنایع را برعهدهگرفت و تا آخرین ساعات زندگی به وی وفادار ماند.
تحصیلات دانشگاهی و آغاز مبارزه سیاسی
شاپور بختیار، پس از دریافت مجدد پایان نامهی متوسطه از دبیرستان لویی لوگران پاریس، در دانشگاه سوربون و دانشکدههای دیگری در رشتههای فلسفه و حقوق و علوم سیاسی ثبتنامکرد و پس از چند سال، با موفقیت در گذراندن امتحانات، لیسانس خود در این رشتهها را دریافتداشت.
در سالهای تحصیل او در پاریس بود که شورش نظامی ژنرال فرانکو علیه دولت جمهوری اسپانیا رویداد و او در این ماجرا به نفع جمهوریخواهان اسپانیا وارد مبارزه شد. در زندگی نامهی کوتاهی به قلم خود، دربارهی این دوران زندگیاش چنین میگوید:
«هنگامی كه من در كار نامنویسی در مدرسهی "لوئی لوگران" بودم، جنگ داخلی اسپانیا آغازشدهبود و این سرآغازی برای زندگانی سیاسی من بود.» کسانی که گویا جز نام بریگاد انترناسیونال را نشنیدهاند تصورکرده اند که شاید شاپور بختیار برای مبارزه با فرانکیسم به عضویت آن درآمدهبودهاست. برای رفع چنین خطایی بهتر است از چند منبعی که او خود در آنها در این باره توضیحمیدهد کسب اطلاع کنیم. او در همان زندگی نامهی کوتاه خود در این باره چنین میگوید:«من، از چگونگی كودتای فرانكو علیه یك حكومت قانونی یعنی رژیم جمهوریخواهان به سختی رنجمیبردم و از همین رو با گروهی از همباوران خود در تظاهرات و زدوخوردهائی كه بهسود جمهوریخواهان بود شركتمیكردم۱. » در کتاب یکرنگی نیز، آنجا که سخن به مقدمات آغاز جنگ جهانی دوم میرسد مینویسد:« مدت مدیدی بود که آیندهی جهان مرا به خود مشغولداشتهبود. من در جنگ جمهوریخواهان اسپاینا علیه فرانکو خود را بسیجکردم. نه ازاین جهت که رفتار جمهوریخواهان، نیروهایی که «جبههی مردمی» نامیدهمیشدند، مورد تأیید من بود؛ بل، از این رو که در این ماجرا اساس قانونی کشور آشکارا زیر پا گذاشتهشدهبود. من هوادار قانونم؛ نمیتوانستم بپذیرم که کسی، مانند فرانکو، خود را منشاءِ قانون قلمدادکند و در نتیجه خودسرانه بگوید: "من در کار مداخله میکنم زیرا نمیخواهم چنین شود یا چنان شود۲". »
و سیوشش سال پس از آن نیز میبینیم، وقتی خمینی میگوید من تصمیممیگیرم که منشاءِ قانون چه باشد و مجری قانون که، او با همان اعتقاد خللناپذیر و قاطعیت به خودسری او پاسخمیدهد.
سپس در همانجا می افزاید: «لازم است یک نکتهی تاریخی را روشن سازم. من هرگز عضو بریگادهای انترناسیونال نشدم. حقیقت این است که به دنبال کودتای فرانکو سازمانهایی برای جمهوریخواهان کمک مالی گردمیآوردند، تراکت پخشمیکردند، میتینگ برگذارمیکردند، علیه فرانکیستها و بهنفع جمهوریخواهان تظاهرات برپامیداشتند. من جزو آنها بودم۳. »
در سخنرانی خود در اولین کنگرهی جبهه ملی ایران، در سال۱۳۳۱، نیز در این باره چنین توضیح میدهد:
«... من از سال ۱۹۳۶ مسیحی که بر علیه فرانکو و دیکتاتوری او در سازمان دانشجویان وابسته به حقوق بشر فعالیتمیکردم و با فاشیسم و دیکتاتوری هیتلر جنگکردم نمیتوانم در میدان مبارزه برای وطن در صف دوم واقعشوم۴. »
اما سرانجام جنگ داخلی اسپانیا با شکست جمهوریخواهان و استقرار دیکتاتوری ژنرال فرانکو پایانیافت.
از این پس، اگر پیشامد بزرگ جنگ جهانی دوم رخنمیداد، راه برای پژوهش وی به منظور تنظیم رسالهی دوران دکترا و دریافت این عنوان باز بود، و بدین منظور بود که وی برای این کار ثبتنام و به جستجوی موضوعی برای رسالهی خود آغازکرد.
درباره ی تحصیلاتش در دانشگاه های پاریس نیز خود او چنین می نویسد:
«درسال ۱۹۳۹ لیسانس های خود را در رشتهی حقوق قضائی از دانشكدهی حقوق، در رشتهی فلسفه از دانشگاه سوربن، و در رشتهی علوم سیاسی از مدرسهی علوم سیاسی دریافتداشتم و سپس در رشتهی اقتصاد عمومی نامنویسیكردم.»
درباره ی جنگ جهانی دوم و مشارکت داوطلبانه اش در ارتش فرانسه از قول او چنین میخوانیم:
«با درگیر شدن جنگ جهانی دوّم به راستی تولد سیاسی من صورتپذیرفت و از آن پس بستر حركت اندیشهی سیاسی من روشن و استوار باقی ماند.»
«...داوطلبانه در رژیمان [هنگ] سوّم "اورلئان"، بخش ۹۸ توپخانه، بصورت شاگرد افسر به خدمت سربازی درآمدم و به نقطهای در ۲۰ كیلومتری غرب فونتن بلوُ۵ برای آموزش سپاهیگری اعزامشدم. » و در کتاب یکرنگی دراین باره میافزاید: «ناچار بودم تا ماه مارس (۱۹۴۰) انتظار بکشم تا سرانجام به تیپ ۳۰ اُم توپخانهی اورلئان ملحقشوم. چون داوطلب بودم میتوانستم رستهام را انتخابکنم. به خاطر دارم که ابتدا به واحد ۹۸ توپخانه و سپس به واحد ۹۹ منتقلشدم.»
و نیز: دیری نگذشت كه واحد ما به نقطهای پشت خط ماژینو۶ منتقلشد. درحمله دهم مه هیتلر به خط ماژینو و محاصره سپاهیان ما با هزاران زحمت توانستیم از سمت راست پاریس به سوی بخشهای مركزی فرانسه و از آنجا به نزدیكی مرزهای [کوههای] پیرنه عقب بنشینیم۷. » باید اضافه کرد که چون او خود را به عنوان داوطلب برای شرکت در جنگ معرفی کرد مسئولان ارتشی خواستند وی را به استخدام لژیون خارجی ها درآورند. این بخش ارتش فرانسه مرکب از بیگانگان، محکومان و واخوردگان اجتماعی بود که راه دیگری برای زندگی و بخشودگی اعمال خلاف قانون گذشتهی خود نمییافتند. بختیار که برای مبارزهای شرافتمندانه در راه آرمانهایش به ارتش فرانسه رویآوردهبود به شدت با این پیشنهاد مخالفتکرد و حاضر نشد زیر بار چنین خفتی برود. در این باره مینویسد: «من تصمیمم را گرفته بودم؛ می دانستم نمیتوانم از این ماجرا[اشغال فرانسه بدست آلمان نازی] برکناربمانم. ... میخواستم به عنوان داوطلب در ارتش فرانسه نامنویسینمایم. برای این کار به نیس رفتم. در آنجا از همه جواب سربالا شنیدم؛ می گفتند "شما که ساکن پاریس هستید در همانجا هم اقدام کنید۸".»
«حیرتآور بود. با کسی که حاضر بود جانش را برای این کشور بدهد چنین رفتارمیکردند!» پس از اینها دربارهی چگونگی پذیرش نهایی و تمرینهای نظامی و تعیین واحدهایی که در آنها به جبهه اعزاممیشود، شرح مفصلی میدهد. در پیِ توضیحاتی دربارهی ناآمادگی های ارتش فرانسه در مقایسه با ارتش آلمان، و شرح ماجراهایی از آغاز عقبنشینی واحدی که در آن به جبهه گسیلشدهبود تا بیش از دو ماه بعد که ترک مخاصمه با آلمان امضاءمیشود، میگوید «در هر حال یک مسئله مسلم است: اینکه من حتی یک لحظه هم در مورد شکست آلمان تردید به خود راه ندادم ... اولین آشنایی من با زندان در فرانسه و در لباس نظامی صورتگرفت. با رفیقی که روحیهی خود را باختهبود و اشغال فرانسه و انگلستان به دست هیتلر را مسلم میدانست دستبهگریبان شدهبودم(!). [در نتیجه] هریک از ما به پانزده روز بازداشت محکومشدهبودیم۹. »
پس از اشغال خاک فرانسه به دست ارتش نازی، امضاء ترکمخاصمه با آلمان از طرف دولت مارشال پِتَن، که گروهی از میهنپرستان و آزادیخواهان فرانسه به رهبری ژنرال دوگل به مخالفت با آن برخاستند، علاوه بر خود فرانسویان شمار کوچکی از غیرفرانسویان هم برای دفاع از آزادی و مبارزه با نازیسم به نهضت مقاومت ملی فرانسه پیوستند. شاپور بختیار یکی از آنان بود، چنانکه خود او می نویسد:
«پس از خدمت سربازی، برای ادامه تحصیل به پاریس آمدم و در رشته دكترای دولتی حقوق نامنوشتم، درسال ۱۹۴۲ از این رشته نیز فارغالتحصیل شدم و با آن كه ناگزیر به اقامت در فرانسه شدم و این اقامت تا سال ١۹۴۵ بطولانجامید، این دوران را وقت گمشده نمیگیرم زیرا با تكیه بر تجربههائی كه داشتم اندیشهی سیاسی من روزبهروز بارورتر میشد.»
«در این دوران با دوستان هم مدرسه ای سابق به نهضت مقاومت فرانسه پیوستیم و آنها را یاوری میدادیم. از جمله دوستانی كه در این دوران یافتم یكی فلیكس گایار۱۰ بوده كه بعد ها مدت كوتاهی نخست وزیر جمهوری چهارم فرانسه شد۱۱.»
خواهیمدید که بختیار پس از بازگشت به ایران به حزب ایران پیوست و به راه مصدق رویآورد و در زمرهی یاران او بود. زندگی بعدی او سرتاسر صرف دفاع از دموکراسی و استقلال کشور شد. خواهیم دید که بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آیندهی ایران.
دنبالهی نهضت مقاومت ملی فرانسه
...
بازگشت به ایران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* برگرفته از کتاب «زندگی سیاسی شاپور بختیار»، نوشتهی علی شاکری زند؛ منتشرنشده.
۱- شاپور بختیار، زندگی نامه، به قلم خود وی.
۲ - شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمهی مهشید امیرشاهی، چاپ دوم، ص.۲۶؛
Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Albin Michel, 1982, p. 26.
۳ - پیشین؛
Idem.
۴ - صورتجلسات کنگرهی جبهه ملی ایران، به کوشش امیر طیرانی، گام نو، چاپ اول، ۱۳۸۸، ص. ۲۱۷.
۵ - شاپور بختیار، زندگینامه، به قلم خود وی.
۶ - نام خطوط استحکامی فرانسه که پس از جنگ جهانی اول فرانسویها، در چشم انداز یک حملهی نظامی محتمل آینده از سوی آلمان به این کشور، در نزدیکی مرزهای دو کشور بر سر راه چنین حملهای ساختهبودند.
۷ - شاپور بختیار، زندگی نامه، به قلم خود وی.
۸ - شاپور بختیار، یکرنگی ، ص.۳٠.
Chapour Bakhtiar, op. cit. p. 28
۹ - پیشین، ص.۳۰ ــ ۳۳.
Idem, pp. 28-30.
۱٠ - Felix Gaillard
۱۱- شاپور بختیار، زندگینامه، به قلم خود وی.