تلاش اخیر گروه طرفدار سلطنت، که در قالب سلطنت طلب و مشروطه خواه، پیگیر بر تخت سلطنت نشاندن شاهزاده هستند، ضرورت پرداختن به چند مسئله را از بعد تاریخی و نیاز امروزی، واجب میکند.
در بعد تاریخی:
عنوان میشود پادشاهی در ایران، تاریخی کهن دارد و در نتیجه باید این نهاد را پاسداشت.
اولا با این استدلال، هنوز هم بشر باید در غارها میزیست و هیچ پیشرفتی در زندگی شخصی و اجتماعی پیدا نمیکرد اما رمز پیشرفت، نقد گذشته و به تاریخ سپردن شیوههای کهن و قدم به سوی آینده گذاشتن است.
دوما اگر بفرض، پادشاهی قبل از اسلام را بهترین بنامیم (هر چند تاریخ گواهی دیگری میدهد) و سر آمد آنرا منشور یافته شده منسوب به کورش در بابل را که در چند دهه اخیر در ایران بنام منشور حقوق بشر معروف گشته (البته ترجمه دقیق و جدید آن، نشان میدهد که فتح نامه است و آن جملات زیبا، جعلیاتی بیش نبودند!!) بدانیم، چرا هیچکدام از شاهان ایران پس از اسلام (که شروع آن از صفویه بوده)، توماری از شکنجه و حیوان صفتی را حتی برای نزدیکان خود بجا گذاشتند؟ آیا با بررسی تاریخ زندگی مردم در آن دوران، آسایشی برای مردم و پاکدستی برای حاکمان، سراغ دارید؟ (شاید عدهای شاه عباس و کریمخان را مستثنا بدانند اما بررسی دقیق تاریخ، روایتی دیگر دارد).
نا گفته پیداست در ایران پس از انقلاب نیز، تداوم همین رویه حکومت پادشاهی و تک نفره در قالب ولی فقیه، باعث مصائب و مشکلاتی عدیده برای جامعه ایران بوده است.
در بعد فلسفه سیاسی و روانشناسی قدرت:
جان اکتون مورخ و فیلسوف انگلیسی، جمله معروفی دارد که:
"قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق، فساد مطلق.... ". تشکیل حکومتهای کوتاه مدت ٤ تا ٥ ساله و حداکثر در دو دوره، و وجود نهادهای نظارتی بر آن، جهت محدود نمودن و کنترل بر اعمال صاحب قدرت است.
با بررسی تاریخ ادیان نیز این امر کاملا مستتر است. در زمانی که پیامبران، قدرتی نداشتهاند، رهنمودهایی اخلاقی و انسانی داشتند و پس از کسب قدرت، حذف مخالفین را سرلوحه کار قرار دادهاند. اگر تمایلی به مطالعات ژرف در این باره ندارید، لطفا مقاله زیر را مطالعه بفرمائید.
https://www.bbc.com/persian/
فره ایزدی و شاه:
بر اساس کتب مختلف راجع به ایران باستان، سلطنت، نهادی وابسته به دین بوده و اگر شاهی از تخت سلطنت بر میافتاد، معتقد بودند که فره ایزدی یا فره کیانی از وی گرفته شده و مشروعیت وی، زایل گشته. این بود که شاه را ضل الله یا سایه خدا میگفتند و عباراتی مانند "خدا، شاه، میهن"، منبعث از این دیدگاه بوده.
در زمانی که سردار سپه رضا شاه در تنها مسافرت خارجی خود، به ترکیه رفت و پیشرفت و ترقی آن دیار را مشاهده کرد، به جمهوری متمایل گشت. در فروردین سال ۱۳۰۳ش، قرار بود پارلمان، جمهوری را تصویب کند و سردارسپه، به عنوان اولین رئیس جمهور سوگند یاد کند اما مدرس و روحانیون، با آن مخالفت کردند و آنرا با شرع مقدس، در تضاد دانستند!!
و بقول همین سلطنت طلبان، ارتجاع سیاه، سلطنت طلب بودند نه جمهوری خواه.
حال در سیستمی که همگی بر سکولار بودن آن تاکید دارند، یک پای مشروعیت این نهاد کهن! میلنگد.
شاه و مشروطه خواهی:
جنبش مشروطه خواهی، در راستای آزادی فردی، حاکمیت قانون، عدالت قضایی و محدود نمودن اختیارات پادشاه مطلقه به پادشاه مشروطه بود. معتقد بودند، شاه، شاهی کند و در سیاست دخالت نکند! تنها پادشاهی که به آن پایبند بود، احمد شاه قاجار بود که بعلت تبعیت از این رویه، آنرا شاهی بیعرضه نامیدند!!
هم رضا شاه و هم محمد رضا شاه، به قانون مشروطه سوگند یاد کردند اما خود را مقید به رعایت سوگند ندانستند. حال چگونه میخواهند شاهزاده را به آن ملزم کنند، الله اعلم!!
البته همین قانون اساسی مشروطه هم چنان با مضامین مذهبی در آمیخته که خود، مشروطه مشروعه شده و باید اصلاح اساسی شود.
در واقع، مشروطه خواهان، پادشاهی مانند کشورهای غربی برای ایران طلب میکردند که بازماندگان آنان، هنوز در ١٢ کشور اروپایی سلطنت مشروطه دارند. اما بکرات در اکثر این کشورها ، مردم خواهان برچیده شدن نظام سلطنتی هستند چون خانواده سلطنتی را پر خرج ، بی ثمر و تغذیه کننده از پول مالیات میدانند.
سئوال اینجاست که بر اساس گفته مشروطه طلبان، پادشاه مشروطه نباید در سیاست دخالت کند و حال آنکه اینان از شاهزاده میخواهند به میدان سیاست پا بگذارد که این با اصل مشروطه در تغایر است.
حال اگر برای ایران، خواهان پادشاهی مطلق هستند (همانگونه که رضا شاه و محمد رضا شاه بودند)، حکومتی تک نفره و دیکتاتوری است. آنگونه که حزب فقط رستاخیر، رهبر فقط .. (ببخشید جاوید شاه)!
اگر شاه را نمیخواهید در سیاست دخالت بدهید و شاه مشروطه میخواهید، چه نیازی به این خرج تراشیهاست.
اگر در کشورهای سلطنتی اروپا، شاه بعلت فراجناحی بودن، میتواند نماد اتحاد باشد، در ایران فعلی، شاهزاده عامل نفاق و کمرنگ شدن اعتراضات بوده و کمترین اثری از فراجناحی بودن از وی دیده نمیشود و در مقابل گروههایی که از ابتدای انقلاب، در مقابل روحانیون حاکم، ایستادهاند و صدها و حتی هزاران نفر را در این راه از دست دادهاند، موضعی مانند روحانیون حاکم میگیرد. (همانگونه که همسر گرامیشان، شعار مرگ بر سه مفسد، ملا، چپی، مجاهد را به اشتراک میگذارد).
لطفا متن سخنرانی مشهور "من صدای انقلاب شما را شنیدم" آبان ماه ١٣٥٧ محمدرضا پهلوی را مروری بفرمائید:
" ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد می شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد....... بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می کنم و متعهد می شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل به مرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.
من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفويض شده است هستم و..."
توجه فرمودید که حتی ایشان هم به ظلم و فساد و ... در حکومتشان اقرار داشتند و قول آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد را میدادند؟
موردی هم لازم است در مورد شاهزاده گفته شود.
بگذریم از جنگ فرضی و ادعای طرفداران میلیونی و اجازه دستبوسی و تمجیدهای متملقان و.. ، اما ایشان مانند خامنهای، هیچ مسئولیتی قبول نمیکنند. نه مسئولیت طرفدارانی که همچون گروه فشار و عناصر خودسر داخلی، به هر آزادیخواهی حملهور میشوند و نه حتی مسئولیت پتیشن وکالت! این رضا با آن رضای پدر بزرگ، در مورد قبول مسئولیت، کهکشانها فاصله دارد.
متاسفانه حاکمیت جور و ظلم کنونی، چنان مردم را در منگنه گذاشته که برای عدهای، زندگی در سیستم دیکتاتوری صدام و قذافی، ایدهآل است چون "برای توی کوچه رقصیدن، برای ترسیدن به وقت بوسیدن،.." معنایی نداشت. در واقع حاکمیت آخوندی، تلاش برای کسب آزادیهای فردی را چنان پر هزینه کرده که کسب آزادیهای اساسی دیگر را به حاشیه برده است، کسب همان آزادیهایی که در سال ٥٧ طلب آنرا میکردند.
مع الوصف، ذهنیت دیکتاتور طلب، پیگیر به دیوار چسباندن چهره است. تابلوی شاه را با خمینی عوض میکند و در ماه روئیتش میکند و پس از آنکه پایههای قدرت حکومت را متزلزل دید، پیگیر عکس شاهزاده است. اگر در بر همین پاشنه بچرخد، باید منتظر چهل و چند سال دیگر بود تا بدنبال عکس مجتبی بگردند.
یکبار برای همیشه، پیگیر دموکراسی (مردم سالاری)، سکولاریزم و حقوق بشر (و حتی مواردی مانند منع قانون اعدام که در مفاد مندرج در حقوق بشر ذکر نشده)، باشیم و از چرخه دیکتاتوری و استبداد، خارج شویم.