این نوشته فصلی است از کتاب «انقلاب ۵۷ چه بر سر ایران و ایرانیان آورد؟ بیست پرسش کلیدی» که در گوگل پلی منتشر شده است. این کتاب در ۲۳۲ صفحه به نتایج انقلاب ۵۷ بر جامعه ی ایران می پردازد. ویرایش چهارم این کتاب در ژوییه ۲۰۲۲ منتشر شد. هدف نویسنده از نوشتن این اثر بیان واقعیات برای نسلی است که از این رویداد اطلاع چندانی ندارند یا تحت تاثیر تبلیغات جمهوری اسلامی یا انقلابیون وفادار ممکن است تصویری وارونه یا نیمه وارونه از آن رویداد داشته باشند یا پیدا کنند. انقلابیهایی که انقلاب آنها را به قدرت و ثروت و مدرک و عنوان رساند به راحتی نمی توانند این رویداد را روایت، مرور و نقد کنند چون هر چه دارند از آن دارند.
چند سالی است که هیچ کس سخنی از جریانی موجود به اسم "روشنفکری ایرانی" در مباحث تعیین کنندهی جامعه و سیاست نمی گوید. مباحث مربوط به روشنفکران ایرانی معمولا در مورد تاریخ گذشته هستند. به نظر می آید فرض همگانی این است که جریان روشنفکری ایرانی که در دهههای چهل تا هفتاد خورشیدی در ایران از آن سخن گفته شده یا بدان حمله می شد و تاثیراتی اجتماعی و سیاسی داشت دیگر وجود خارجی ندارد. حتی مقامات و ماشین تبلیغات جمهوری اسلامی که از سرسخت ترین مخالفان این جریان بودند دیگر بدان حمله نمی کنند چون مرگ یا بی خاصیتی آن را مفروض گرفتهاند.
بدون داوری در باب ماهیت این جریان و خدمات و خیانتها یا دستاوردهای مثبت و منفی آن مرگ جریان روشنفکری در ایران از نشانههای بلوغ جریان مافیایی و فاشیستی در ایران نیز هست. تمامیت خواهان ایرانی هیچ جریانی را بجز خود نمی توانند تحمل کنند حتی اگر در برخی زمینهها مثل گرایشهای ضد امپریالیستی یا سوسیالیستی با آن اشتراک نظر داشته باشند. حذف جریانها و محافل روشنفکری از آغاز جزء برنامهی حکومت بود و این هدف پیش از بلوغ جریانهای فاشیستی محقق شده بود.
جریان روشنفکری در ایران علی رغم برخی بر هم افتادگیها از جریانهای سیاسی قابل تمایز بوده است اما برای اهل سیاست مواد و ابزار تولید ایدئولوژی و تبلیغات سیاسی فراهم می کرد. از همین جهت رژیم اسلامی به دلیل بی اعتمادی بدان دو دهه همت گذاشت تا بساط آن را از روزنامهها و رادیو و تلویزیون و دانشگاهها و موسسات فرهنگی جمع کند. رژیم در این فعالیتها موفق بوده است و امروز کمتر نمودی از جریان روشنفکری دهههای چهل تا هفتاد یا وفاداران به آن در فضای عمومی مشاهده می شود. حتی ابعاد فاشیستی و تمامیت خواه آن (مثل جریان فردید) به پژوهشگاههای رژیم رانده شده چون تاریخ مصرف آن به پایان رسیده است.
روشنفکران مارکسیست
جریان چپ اوج خود را در اواخر دههی پنجاه با باز شدن فضای سیاسی آن دوره تجربه کرد اما این جریان به سرعت سیاسی شده و به سرعت در درگیریهای سیاسی حذف شد. ده شب برنامهی روشنفکران چپ در انجمن گوته اوج قدرت نمایی این جریان در فضای فرهنگی و سیاسی آن دوره بود و پس از آن با حملات شدید نیروهای مذهبی و اختلافات درونی این جریان، آن موفقیت تکرار نشد. همچنین در آن سالها به علت محبوبیت روشنفکران چپ برخی از نیروهای مذهبی تلاش می کردند با نزدیک شدن به آنها برای خود منزلت اجتماعی دست و پا کنند.
اکثرهای چپهای تبعیدی که سالها در اروپای شرقی و غربی زندگی کرده بودند بعد از انقلاب به ایران بازگشتند و مشغول فعالیت حزبی شدند اما در سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۱ با حذف کامل جریان چپ از نشریات، مدارس و دانشگاهها و موسسات فرهنگی دیگر رمقی برای جریان روشنفکری چپ باقی نماند. در همین سالها اکثر نویسندگان و شاعران و مترجمان و رهبران حزبی و ایدئولوگهای این جریان علی رغم گرایش ضد غربی به امریکا و کانادا و اروپا منتقل شدند و تنها بروز و ظهور آنها انتشار چند فصل نامه (بعدا گاهنامه) بود که کمتر به دست اهل فکر در ایران می رسید. آنها که ماندند نیز به تدریج زندانی و اعدام شدند. امروز به غیر از چند تحلیلگر سیاسی و چند مرور کنندهی آثار ادبی و نظری که گرایش چپ دارند و چند گروه فولکس واگنی که در خارج از کشور هر از چند گاه بیانیهای صادر می کنند اثری این جریان باقی نمانده است.
قلت روشنفکران سوسیال دمکرات
روشنفکران چپ ایرانی عموما در فضای مارکسیسم- لنینیسم تنفس می کردند. آنها کنار آمدن سوسیال دمکراتهای اروپای غربی با نظام سرمایه داری و تلاش برای بسط چترهای رفاهی و افزایش مالیات ثروتمندان و پر درآمدها را سازش با امپریالیسم معرفی می کردند. لنینیسم ادعای دمکرات بودن دارد اما این ادعا تهی است. چپهای ایرانی در آن دوره اصولا آمادهی پذیرش گردش نخبگان و چرخش قدرت نبودند و امروز نیز اکثرا نیستند (نگاه کنید به پهن کردن بساط نظارت استصوابی برای پادشاهی خواهان در جریان کارزار وکالت سیاسی). حتی امروز پس از چهار دهه از حذف سیاسی، این گونه چپها نمی توانند انتخاب یک فرد غربگرا و طرفدار سرمایه داری یا پادشاهی مشروطه در انتخابات آزاد را بپذیرند.
روشنفکران مذهبی
اسلامگرایان برای مقابله یا رقابت با جریان روشنفکری چپ که گرایشهای مارکسیستی- لنینیستی در آن قوی و بارز بود در دهههای پنجاه و شصت تلاش کردند یک جریان روشنفکری مذهبی به اسم نواندیشی دینی یا احیاگری و اصلاح دینی به راه اندازند. این جریان تا اواخر دههی هفتاد هم پایگاه اجتماعی و هم حضوری موثر در عرصهی سیاست ایران داشت اما حکومت خامنهای عزم جزم کرده بود که این جریان را نابود کند. بسته شدن اکثر روزنامهها و مجلات در سال ۱۳۷۹ بساط حضور فکری جریان روشنفکری مذهبی در عرصهی عمومی را جمع کرد. جنبش سبز در سال ۱۳۸۹ نیز عملا پایان حضور سیاسی این جریان بود و افراد موثر آن به خارج از کشور انتقال یافتند یا با زندان و تهدید خانه نشین شدند. امروز به ضرس قاطع می توان گفت که جریان روشنفکری دینی دیگر حضوری در میان جوانان ایرانی ندارد و تنها تعدادی از هواداران این جریان میان خود بحثهایی دارند و یکی دو سایت کم بازدید آنها را منتشر می کنند.
تصور اعضا و افراد درگیر در جریان روشنفکری مذهبی این بود که با مذهبی بودن اکثر افراد در جامعهی ایران و تلاش خود برای تحول در دین، آنها می توانند بدیل خوبی برای روحانیت شیعه هم در رهبری ایدئولوژیک و هم در رهبری سیاسی باشند اما قدرت سپاه و روحانیت را در سرکوب دست کم گرفتند. دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی هر آنچه را که جریان روشنفکری دینی و اصلاح طلبان نزدیک به آنها در طی دو تا سه دهه بافته بودند رشته کرد.
سم دولتگرایی
یکی از اموری که افول و مرگ جریان روشنفکری چپ و مذهبی در ایران را تسریع کرد عدم استقلال این جریانها از دولت بود. روشنفکری چپ در دوران پهلوی از منابعی که دولت در حوزهی کتاب، کتاب کودک، سینما، تئاتر، کتاب درسی، جشنوارهها و مانند آنها هزینه می کرد برخوردار می شدند. بعد از انقلاب روشنفکران مذهبی به همین ترتیب از منابع عمومی برخوردار می شدند. به همین علت رژیم جمهوری اسلامی به سرعت با قطع منابع برای روشنفکران چپ (در عین پرونده سازی و حذف) و جناح اقتدارگرا با قطع منابع روشنفکران مذهبی این جریانها را به کام مرگ فرو برد. کسانی که فکر می کردند با گرفتن منابع از دولت به آسانی می توانند از فرایند دشوار جلب عموم و صرف هزینه توسط مردم برای کار خود بگریزند- و عامه گرا نباشند البته از جیب همان عامه- خود را در معرض حذف ساده با قطع منابع دولتی و عمومی قرار دادند.
افتاده از دماغ فیل
مخترع تعبیر "ابتذال" که بعدا مورد استفادهی رژیم اسلامی برای حذف آثار مردم پسند موسیقیایی، چاپی و سینمایی قرار گرفت روشنفکران بودند و هنوز هم هستند (نگاه کنید به فحاشی لیلی گلستان به شهناز تهرانی). این جریان در ایران هیچ نسبتی با تودهی مردم و علائق آنها نداشت و به همین علت به آسانی حذف شد. خوانندگان و بازیگران فیلمهای عامه پسند هنوز در خاطرهی مردم هستند و آثارشان بر روی یوتیوب و کاست صوتی و ویدیو دیده می شود اما هیچ کس آن روشنفکران را به یاد نخواهد داشت. از نظر آنها آثار آغاسی، سوسن و جواد یساری مبتذل شمرده می شدند و دولت باید آنها را حذف می کرد. دولت با آنها شروع کرد و بعد هر آنچه را خوشایند مقامات نبود حذف کرد. روشنفکران فیلمهای ایرانی مورد پسند مردم را فیلمفارسی و مبتذل می خواندند و جمهوری اسلامی اولین تیغ را بر آنها کشید و بعد تنها رجالهها و کاسه لیسان فیلمساز و تهیه کننده شدند. خسارتی که در این زمینه به فرهنگ عمومی زده شد تا دههها جبران ناپذیر خواهد بود.
شیفتگی به انفلاب ایدئولوژیک
روشنفکران مذهبی و حتی روشنفکران غیر مذهبی آن چنان شیفتهی انقلاب ایدئولوژیک بودند و آن چنان از امریکا و اسرائیل تنفر داشتند که حاضر بودند یک آخوند بیسواد و نماد بلاهت و طرفدار اجرای شریعت قرون وسطایی را بستایند. این شیفتگی به ایدئولوژی تا آن حد است که اکثر چپها جنبش ۱۴۰۱ را به دلیل تهی بودن از ایدئولوژی انقلاب نمیدانند. برای درک موضوع تنها به نامهی رضا براهنی خطاب به خمینی نگاه کنید: "من از دوستان شادروانان جلال آلاحمد و دکتر شریعتی... هستم. استواری، استقامت، خرد عظیم سیاسی و شجاعت توأم با هوشیاری آن حضرت و فروتنی توأم با بردباری که در برابر ظالم خیره سری چون شاه و اشرار سرمایه پرست در امریکا و صهیونیسم جهانی از خود متجلی ساختهاید، چراغ روشنی بوده است فرا راه تمام کسانی که تا کنون قدم در راه مبارزه انقلابی گذاشتهاند. " آرزوهای بدون پایه در واقعیت و تنفر از غرب در این نامه موج میزند. همین کسانی که از سرمایه داری متنفر بودند بعد به کشورهای غربی مهاجرت کردند.
من و این "پاپیون"، مسعود نقره کار
یک بسیجی یخ زد و مرد