Friday, Feb 3, 2023

صفحه نخست » من و این "پاپیون"، مسعود نقره کار

noghrehkar.jpg۱

دامادی -عروسی پسرم امید بود. عروسی امریکائی دنگ و فنگ‌اش بیش از عروسی ایرانی ست، و چه واویلائی می‌شود وقتی عروسی مخلوطی از عروسی امریکایی و ایرانی باشد. دستور آمد که پدر داماد مثل داماد می‌باید" تاکسیدو" بپوشد، نمی‌دانم چرا تن ندادم و بالاخره به کت و شلوار و پیراهن و کراوات و کفشی نو، با رنگ هائی که دیکته شد، رضایت دادم.
فروشگاه "جی سی پنی" اورلندو، دنبال کت و شلوار بودیم.
" کجا داری میری؟ لباس‌های مردونه اینطرفه"
و بارها شیده، با متانت و صبوری حواس شلوغ و پرت‌ام را سر جایش برگرداند.
" یادش بخیر، مامان خورشیدت می‌گفت خرید، بخصوص لباس خریدن واسه تو عذابی ست اَلیم "

۲

مادر برایم کت و شلوار و کفش می‌خرید. باب همایون و ناصرخسرو و شمس‌العماره و مسجدشاه و بازار و گلوبندک، محل‌های خرید بودند. گاه قسطی از فروشگاه دادگستری خرید می‌کرد. کت و شلوارهای دوخته و حاضر آماده‌ را از کت و شلوار فروشی‌های بزرگ‌ِ رو به روی کوچه‌ی قورخانه، باب همایون می‌خرید. برادر بزرگ تر و پدر خیاطی طلاییِ کنار بیابان زغالیِ بی سیم نجف آباد، سفارش کت و شلوار می‌دادند. پدر بی جلیقه و کراوات کت و شلوار نمی‌پوشید. پیراهن‌ها و پوشیدنی‌های دیگر را مادر می‌دوخت.
لباس‌های نو بیشتر در ایام نوروز خریده می‌شد. از یکی دو ماه مانده به عید بساط چرخ خیاطی و سوزن و نخ و قرقره و انگشتانه و قیچی‌ گوشه‌ی اتاق پهن می‌شد. احترام سادات هم به کمک مادر می‌آمد:
" زنی که نتوونه سوزن نخ کنه، یا دونه‌های بافتنی رو ببینه و میله بزنه، بایس منتظر عزرائیل باشه، درست مث‌ِ من"
کفش‌ها را از اوس کاظم می‌خرید، که کنار داروخانه و مغازه میوه فروشی ذاکر غصه‌خور، کفاشی و کفش ‌فروشی بزرگتری برای خودش دست و پا کرده بود. بعدها اوس کاظم برایمان کفش سفارشی می‌دوخت.
" سفارشیا اُسُ وقُس دارتر از آب در می‌آمدند، اونم واسه بچه‌هایی که انگار پاهاشون دندون داره"
مادر راست می‌گفت، با آنکه با کتانی و گالش فوتبال بازی می‌کردیم، کفش‌ها بیش از چهار پنج ماه عمر نمی‌کردند.
کفش و کت و شلوار نو پوشیدن عذابی بود. به درو دیوار می‌مالیدم تا نو جلوه نکند.

۳
دامادی- عروسی خودم بود. خورشید خانم تلفن کرد:
" کت و شلوارنو خریدی یا بازم باید من بیام برات بخرم؟ "
" هنوزنه، اما می‌خرم"
" کی؟ چند روز دیگه عروسیه، وقت نیست، می‌ترسم خودت تنهایی بری بنجُل منجُل بخری، نا سلامتی آقای دکتری! یه کراوات خوبم بخر، نکنه مادر اون کت چریکی نخ نما و چرک رو بپوشی، آبروریزی نکنی ها"
" عروسی خیلی خودمونیه، کراوات نمی‌خواد"
"‌ای بابا، درست بشو نیستی، اقلا بیا یکی از کراوات‌های باباتو بگیر و بزن"

۴

پدر" عدلیه چیِ شیک پوش"، لوطی خوش تیپ و کراواتی خیابان مولوی و میدان خراسان و خیابان بی سیم نجف آباد، با نفوذش دردادگستری و اداره‌های دولتی، کلانتری‌ها، مسجدها و هیئت‌ها، محافل ورزشی، حلّال مشکلات و گره گشایِ کاربچه‌های این خطهِ جنوب شهر تهران بود. پُرارتباط دردادگستری و دیگر وزارت خانه‌ها و شهربانی. از پزشک محله (دکتر سیادتی) و مدیر دبیرستان ابوریحان (دیوسالار) تا گردن کلفت هائی مثل ناصر شاطر و مهدی قصاب و سیدعُراب و عصمت سیاه سراغش می‌آمدند، و او با خوشروئی گره از کارشان می‌گشود. وقتی شهرداری محل کوچه بن بستی را که در آن زندگی می‌کردیم " بن بستِ نقره کار" نام گذاشت، یادش بخیر، خندان گفت:
" من یه کوچۀ دررُو بودم و هستم نه یه بن بست. "
آنچه پدر را درمحله دوست داشتنی کرده بود معرفت و شیک پوشی‌اش بود. جیغیل میغیل‌های محله برای اینکه خیلی لج و کفرم را در آورند می‌گفتند: " برو توام با اون بابای جیگولت". اما می‌دانستند این ژیگولوی سفره دار و کار راه انداز با کمک کردن و یاری رساندن به دیگران چه عشقی می‌کند.
شیک پوشیدنِ پدر اسباب خنده و تمسخر و استهزا و طعنه و تحقیر برخی از اهالی خانه و محله بود. کراوات، کلاه شاپو، کت و شلوار و مخصوصاً اطوی شلوار (نوعی که گفته می‌شد خربوزه قاچ می‌کنه) و نوع آرایش موی پدر را می‌گفتند منورالفکری ست و دست می‌انداختند.
حاج حسین آقا شوهر خواهر پدر که خر مقدس بود، در امر به معروف و نهی از منکر وقاحت آخوندی داشت:
"جناب علی اکبرخان کره وات افسارِ خره، کلاه شاپو هم بلا تشبیه لگن شاش و شاش بزرگِ بچه ست. برای شما خوب نیست فکل بازی و قرتی و سوسول و فرنگی ماب و مستفرنگ شدن، اینا غرب زدگیه، به فساد و فحشا و کارهای قبیحه و بی‌اخلاقی کشیده میشه. "
پدر فقط می‌خندید و زیر لب می‌گفت:
"خر چه داند قیمتِ نُقل و نبات"
مادر اما کوتاه نمی‌آمد:
" حاج آقا چیکار به کار دیگرون داری، خرِ خودتو برون"
و ننه جون هم کوتاه نمی‌آمد:
" یعنی حاج آقا خودتو بروون، کاری به کاردیگرون نداشته باش"

۵
آقایان همه پاپیون زده بودند و من کراواتی شیک.
امید سراغم آمد
" وای، چقدرشیک و خوش تیپ شدی "
کمی مکث کرد و گفت:
" ولی پاپیون به این پیرهن و کت و شلوار بهتر میاد"
فهمیدم مؤدبانه می‌گوید بهتر و درست تر، و رسم این است مثل بقیه پاپیون بزنم.
" اگه اجازه بدی من یه پاپیون اضافه دارم برات بزنم، یه کمی بزرگه، عیب نداره؟ "
" نه، هرچی تو بگی آقای داماد "
برای اولین بار پاپیونی شدم.
و ده‌ها بار پرسیدم:
" شیده! ببین پاپیونم خوبه؟ کج ومژ که نیست؟ "
"‌ای بابا انگار نوبرشو آوردی، نه، خیلی هم صاف و صوفه و شیکه، کُشتی مارو با این پاپیون اجاره‌ای، ندید بَدید"

۶

غروبی رنگین، و آینه مواج آب از آسمان و ابرهای رنگین و غروبِ خورشید تابلوئی زیبا و غریب نقش زده بود.
پدر و خورشید خانم، کنار یکی از نخل‌ها محو تماشای تابلو بودند. پدر پاپیونی سفید رنگ زده بود.
" دیدی بالاخره خودشون رو رسوندن، تنها آرزوشون دیدن امید بود. "
شیده چشم می‌بندد
" آروم باش مرد، به خاطر امید یک شب رو آروم و خوش باش"
" باشه، پاپیون من کج و مژ که نشده؟ "
" نه"
گرما و شوریِ آن چند قطره، درد در درون رگانم می‌ریخت.

......
اورلندو/ سوم فوریه ۲۰۲۳



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy