از جاییکه ما امروز با یک جامعه متکثر سر و کار داریم، پاسخ به این پرسش میتواند از جایگاه ها و منافع اجتماعی گوناگون نیز متفاوت باشد. پاسخهای راه گشا تازه از راه بحثها و گفتگوهای مشترک پیدا خواهند شد. از اینرو مفید میدانم برای روشنتر شدن دیدگاه خود، نگاهی به پیشینه و شکلگیری جنبش شهروندی در دوره معاصر بیاندازیم. لازم به توضیح نیست که این نوشتار خود متاثر از دیدگاهی ویژه و نگاه بر خاسته از آن به رخداها، شکل گرفته است.
روند تجدد خواهی و تجدد ستیزی
جنبش انقلابی امروز سالهاست که بدنبال پاسخ این پرسش است و اگر آغاز بیان سیاسیاش را در سالهای هشتاد با طرح پرسش «رأی من کجا است » جستجو کنیم، میبینیم ما با جنبش شهری نو پایی سر و کار داریم که توانسته است در طی سالهای پیشین در هر پله خواستهای شهروندی روشنتری را پیش کشد و از این راه گروه های شهری متفاوت را باخود همراه سازد. جنبش شهری نوپایی که در سالهای هشتاد هنوز شکل مذهبی داشت، توانست با طرح خواستهای روشنتر شهروندی، خود را کم کم از گروه ها و نیروهای غیرشهروندی جدا سازد. در این راستا بود که توانست از اصلاح طلبانی که بدنبال« احیای دوران طلایی»خمینی و حفظ دستاوردهای انقلاب پنجاه و هفت بودند، فاصله بگیرد. خیزشهای سالها ی اخیر توانستند با طرح شعارهایی مانند « اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا » آغاز فصل نوینی از مبارزات شهروندی را رقم زنند. با طرح شعار «رضا شاه روحت شاد» جنبش شهری از سویی حسابش را از حاکمیت «شهروند ستیز» جدا کرد و از سوی دیگر نزدیکی و پیوند خود را با برشهایی از تاریخ که در آن پایه و زیر بنای ضروری یک زندگی شهری مدرن از سوی رضا شاه ریخته شده بود، روشن ساخت. اقدامات رضا شاه درپی ایجاد بوروکراسی اداری و بنای مؤسسات و وزارتخانه ها، که از خواستهای مشروطه خواهان نیز بودند، با مخالفت سر سخت روحانیون واپسگر روبرو می شد.
ساختار های جدید مانند دادگستری، شهربانی، ژاندارمری، ارتش، ثبت احوال، مدارس و دانشگاه ها روحانیون را در نقش و نفوذ اجتماعیشان محدود می ساختند و آنان را هر چه بیشتر به حاشیه می راندند. قوانین مدنی جای قوانین شرعی و مدارس جای مکتبخانه ها را می گرفتند. در اینجا ستیز روحانیت واپسگرا بیشتر متوجه تغییرات و اقداماتی می شد که جایگاه زنان را در خانواده و اجتماع متحول می ساختند. در پی فتوای روحانیون مدارس دخترانه پیوسته مورد حمله اوباشی که دور روحانیون مرتجع جمع شده بودند، قرار می گرفتند. باید در اینجا اشاره کرد که اینگونه اقدامات رضا شاه همواره مورد حمایت تجددخواهان و روشنفکران آن زمان قرار می گر فت، گر چه آنان با او بر سر مسائل سیاسی دیگر ی مانند نبود آزادیهای مدنی، مخالفت می کردند. در تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا به امروز ما همواره با دوگرایش روبرو بوده ایم، تجدد خواهی و تجدد ستیزی. برای نخستین بار در دوران رضا شاه و پسرش محمد رضا بود که مهمترین ساختارهای جامعه شهری و صنعتی ریخته شد. در آن زمان مخالفین به دو دسته تقسیم میشدند گروه های تجددخواه که بدنبال آزادیها ی سیاسی بیشتری بودند و گروههای تجدد ستیز و واپسگرا که هستی اجتماعی خود را در روند نوسازی جامعه و صنعتی شدن در خطر می دیدند. روحانیون واپسگرا از آن دسته بودند که همواره از بدو مشروطه تا به قدرت رسیدنشان درسال پنجاه و هفت با هر گونه تجددخواهی سر ستیز داشتند، تا سرانجام توانستند، در دهه آخر سلطنت محمد رضا شاه پهلوی، گروههایی از مردم را که خود را قربانی تحولات آن دوره میدیدند در برابر شاه و اقداماتش تجهیز کنند.
چگونه شرایط انقلاب پنجاه و هفت مهیا شد؟
اصلاحات ارضی، که در ایران با سرعت زیادی انجام گرفت، نتوانست روستاییانی را که از روستا ها کنده و به شهر ها روانه شده بودند با همان سرعت در ساختارهای شهری و کاری جذب کند. با سکونت روستاییان در حاشیه شهرها، جمعیت شهرها در عرض مدت کوتاهی به دو برابر رسید. روستاییان یا بهتر بگویم تهیدستان شهری توانستند بخش قابل توجهی از جمعیت شهرهای بزرگ را تشکیل دهند. این روند تأثیر به سزایی بر فرهنگ شهر ی آن زمان گذاشت و بدینسان فرهنگ تهیدستی توانست در دهه پایانی سلطنت محمد رضا شاه، گفتمان غالب شهر ها شود و جامعه را در پایان به یک بحران سیاسی برساند.
برخی از روشنفکران آن زمان مانند جلال آل احمد که به دنبال پاکسازی جامعه از تأثیرات غربی بود، درواقع زندگی مدرن شهری را مورد حمله قرار می داد. بسیاری از جوانان مذهبی که تحت تأثیر نظریات علی شریعتی و دیگر رهبران مذهبی فعالیت میکردند، توانستند با گسترش نظریات خود پایه گذار و زمینهساز دولت اسلامی آینده شوند. اکثر جریانات سیاسی چپ هم تحت تاثیر فضای آن زمان، در پی مبارزات ضد آمریکایی و ضد امپریالیستی بودند. آنان مخالف نظام سرمایه داری بودند و وقتی از آزادی صحبت میکردند، دمکراسی را که امروز برایش مبارزه می شود، درسر نداشتند. آنان در پی استقرار جامعهای بودند که " آزادی و برابری واقعی" را به ارمغان بیاورد. از دیدگاه آنان دمکراسی در کشورهای سرمایه داری "صوری و غیر واقعی|" بود. بطور مثال حزب توده ایران آن زمان از | "راه رشد غیر سرمایه داری" صحبت می کرد، که قرار بود بجای آزادی و برابری از نوع سرمایه دار ی غربی، "آزادی و برابری واقعی" را امکانپذیر سازد. همین شد که آن زمان برای بر انداختن شاه و نظام سلطنت، بسیاری از نیروهای چپ سنتی با نیرو های مذهبی، بدون داشتن نگرانی همراه و هم صدا شدند. بدینترتیب فضای غالب سیاسی به سرعت به فضای ضد شاه و ضد آمریکایی تبدیل شد. انگیزه بر انداختن شاه چنان مخالفان را با هم پیوند زد، که انگار از بقدرت رسیدن روحانیت مرتجع به رهبری خمینی با چنان سابقه ارتجاعی، هراسی نداشتند. انقلاب پنجاه و هفت تنها، سلطنت شاه را از میان بر نداشت، بلکه تمام دستاوردهای تحولات سالهای پیشین را نیز از بین برد. جریان های سیاسی، از چپ گرفته تا ملیون و ملی مذهبیون همه شانس رفرم سیاسی را که در پایان سلطنت محمد رضا شاه از طریق شاهپور بختیار مهیا شده بود، از دست دادند و بجای حمایت از شاهپور بختیار در جهت پیشبرد رفرم های سیاسی و جلوگیری از بقدرت رسیدن روحانیت مرتجع، او را در این راه تنها گذاشتند و بدنبال جرنایات ضد شهروندی که خیال داشتند ولایت فقیه را برقرار کنند، راه افتادند. انگار انگیزه ی ستیز با شاه بیشتر از مخالفت آنها با نیروهای ارتجاعی و ضد شهروندی و روحانیت واپسگرا بود. دشمنی با خاندان پهلوی از جانب بسیاری حتی تا به امروز به شکلی غیر منطقی ادامه دارد. با آنکه از آن زمان چهار دهه گذشته و گروههای سیاسی تجربیات زیادی، بویژه پس از سرکوبها و کشتار سالهای شصت، کسب کردهاند، بنظر میآید که برای بسیاری از مخالفین آن دوره نزدیکی با بخشی از حاکمیت، که خود را اصلاح طلب میخواند، قابل تصور تر و قابل پذیرش تر از نزدیکی سیاسی با افرادی مانند رضا پهلوی است.
این که خمینی در ابتد>ا قول های دیگری داده بود و یا روحانیون انقلاب را دزدیدند، بسیار نادرست و حتی گمراه کننده است. درست است که حکومت آخوندی همواره دروغ گفته است، ولی این نمیتواند به تنهایی توضیح دهد که چگونه خواستهای شهروندی توانستند در پایان سلطنت پهلوی به عقب رانده شوند و نیروهای سیاسی مختلف به جریانی هم صدا در برابر شاه تبدیل شوند. دلایل پیدایش و شکلگیری این روند را باید در سالهای پیش از انقلاب جستجو کرد . باید دید که چگونه ساختار مردمی با آمدن جمعیت بزرگی از روستاییان به شهرها، در دهه آخر سلطنت محمدرضا شاه، تغییر پیدا کرد و بدنبال آن شهرها مذهبی تر شدند و گروه های مذهبی، ملی مذهبی و چپ توانستند، سرانجام فضای سیاسی را در دست بگیرند.
شاه نیز بجای گشایش فضای سیاسی که در آن جریانات شهروندی امکان رشد و فعالیت سیاسی پیدا کنند، دست به اقداماتی میزد، که شرایط را بحرانی تر می ساخت. مانند تاسیس «حزب رستاخیز» و محدویت روشنفکران. شاه که از نفوذ شوروی در ایران بسیار هراس داشت، می پنداشت با کمک مذهبیون بتواند این خطر را جلوگیرد. بدین خاطر گرایش های سیاسی چپ را شدیدتر سرکوب میکرد و بجای آن دست نیروهای مذهبی مثل علی شریعتی را باز می گذاشت. آنان نیز از آن موقعیت استفاده کرده و توانستند امکانات بیشتر ی را برای فعالیتهای سیاسی خود فراهم کنند و زمینه فکری و سیاسی را برای برانداختن شاه و آوردن یک نظام توتالیره مذهبی آماده سازند.
شکلگیری روند شهروندی از انقلاب پنجاه و هفت تا به امروز
پس از پیروزی انقلاب پنجاه و هفت حکومت اسلامی از همان آغاز بسیاری از پرسنل ادرای و نظامی پیشین را از بین برد. بسیاری از شهروندان مجبور شدند به کشورهای خارجی بگریزنند و تعداد بسیاری نیز در سالهای بعد به آمریکا و یا کشورهای اروپایی مهاجرت کردند. در ده سال نخست، حاکمیت کوشید، با از بین بردن همه نیروهای سیاسی غیر خودی، چه آنان که با او مخالفت و چه آنان که با او مدارا می کردند، فضای سیاسی را برای خود امن سازد. در همان دوران حکومت دست به دستگیری گسترده و کشتار درون زندانها و ترور مخالفین در داخل و خارج زد. این نظام تا به امروز هیچگاه یک نظام عرفی نبوده است و هیچگاه نیز در پی ایجاد یک دولت عرفی برای اداره ی کشور نخواهد بود. زیرا دولتی که هدفش در درجه اول اداره جامعه باشد ، با اهداف اصلی حکومت که گسترش نفوذ ایدولوژیکی و نظامی است، به اختلاف خواهد رسید. طی این چهل سال هیچ دولتی بر سرکار نیامده است که بتواند کشور را چنان اداره کند که جامعه همواره دچار بحرانهای اقتصادی، سیاسی و اداری نشود.
حکومت اسلامی کوشیده است برای حفظ نظام خود، از سویی مخالفین را از صحنه دور نگاه دارد و از سوی دیگر تمام وسایل لازم را برای گسترش نفوذ سیاسی، اقتصادی و نظامی در منطقه مهیا سازد. برای رسیدن به این اهداف احتیاج به منابع مالی وسیع و ارگان های نظامی و دستگاههای سرکوب گسترده دارد. این امر از ابتداء تا به امروز سیاستهای داخلی و خارجی حاکمیت را تعیین کرده است. اقتصادی که امروز ه زیر تسلط کامل سپاه قرار دارد، بدنبال کسب درآمد هنگفت است تا از این راه نفوذ ایدولوژیکی و سیاسی خود را در منطقه با کمک شبه نظامیان وابسته گسترش دهد.این کوشش ها در سالهای اخیر باعث هر چه نظامی تر شدن حکومت و اقتصاد در کشور شده است. حکومت درطی این روند تبدیل به گروه ای از خودی ها با مرکزیت بیت رهبری شده است که دو هدف اصلی را دنبا ل می کند: حفظ نظام و گسترش ایدولوژی. در جهت حفظ نظام مجبور است که از منافع گروه طرفدارانش که هر روز هم کوچک میشوند، دفاع و حفاظت کند. اگر کسی از خودی ها باشد، نه تنها از امکانات مالی زیاد و بی رویه بر خور دار می شود، بلکه از پیگردهای قانونی هم در امان می ماند. این روند باعث شده است که حکومت هر روز بیشتر از مردم فاصله بگیرد و هرچه بیشتر از منافع کشوری، اقتصادی و اداری مملکت بیگانه شده و رفته رفته تبدیل به باندی فاسد و جنایتکار گردد. اقداماتی برای حکومت جذاب هستند که آنان را در کوتاه مدت به درآمدی هنگفت برساند. این زمینه ساز سیستم رانتی امروزه شده است، که ایجاد کارهای بلند مدت و شغلهای ثابت را در هدف ندارد. مهاجرت گسترده مردم در پی کار باعث رشد جمعیت در شهرهای کوچک و بزرگ شده است. سرعت مهاجرت از روستا ها به شهرها، در مقایسه با زمان شاه، نه تنها کاهش نیافته بلکه افزایش نیز یافته است. برنامه اصلاحات ارضی شاه و همراه آن مهاجرت روستاییان به شهرها، با هدفی اقتصادی انجام می شد، که در نظر داشت از این راه نیروی کار لازم در شهرها را برای صنعت و اقتصادی که در حا ل رشد بود، مهیا سازد. در مقابل مهاجرت روستاییان به شهرها در چهل سال اخیر، بر پایه یک برنامه اقتصادی نبوده است که بخواهد با ایجاد نیروی کار آزاد در شهر ها، آنان را در صنعت و اقتصاد کشور جذب کند. رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال نیارمند سرمایهگذاری بخش خصوصی است که لازمه آن امنیت و ثبات در جامعه است. مطلبی که بد نیست در این رابطه بدان اشاره کنیم، تربیت نخبگان و مهاجرت آنان پس از پایان تحصیل به سبب نبود امکان اشتغال به خارج از کشور است. تأسیس دانشگاههای بیشمار با کیفیت پایین منبع درآمد دیگری برای رانتخواری باز کرده است.
افزایش گسترده بیکاری در شهرهای چند میلیونی حاکمیت را به این فکر انداخت که بیکاری جوانان را با تأسیس گسترده دانشگاه ها، که بر هر کوی و برزنی مثل قارچ سبز شدهاند، دست کم برای زمانی که آنان مشغول به تحصیل هستند، جلوگیرد. در کشوری که دولت وظیفه اداره جامعه را بعهده دارد، ساخت دانشگاه ها و حمایت از متخصصین در رابطه با نیاز بازار کار و برای جذب آنان در اقتصاد، تحقیقات علمی و آموزشی انجام می گیرد. تأسیس دانشگاهها امروز در ایران این اهداف را دنبال نمیکند و بدین جهت برای حکومت چندان مهم نیست که دانشگاه ها کیفیت علمی بالایی داشته باشد. با وجود اسلامی کردن دانشگاهها و تدریس گسترده دروس فقهی بجای علمی، حکومت نتوانسته است مانع شود بخش عظیمی از دانشجویان امروز در برابرش بایستند.
تأسیس بی رویه دانشگاه ها و بیکاری، باعث گسترش مهاجرت جوانان و نخبگان به خارج از کشور شده است. در این چهار دهه ما همواره با مهاجرت گسترده مردمی از روستاها به شهرهای مجاور و از شهرهای کوچک به بزرگ و دست آخر به خارج از کشور روبرو بوده ایم.
در مقایسه با شهرنشینان روستایان معمولاً وابستگی مذهبی بیشتری دارند. مهاجرت گسترده روستاییان و سکونت کوتاه و ناپایدار در شهر ها سبب شده است که رشد آگاهی در شهر ها آهسته تر انجام گیرد و مبارزات شهری تا مدتها اشکال مذهبی و ناروشنی داشته باشند. آگاهی شهروندی ، که بر پایه جایگاه های پایدار شغلی و اجتماعی بوجود میآید، به دلیل افزایش بی روییه جمعیت شهر ها، بیکاری گسترده و شغلهای ناپایدار به تأخیر افتاده است. وگرنه حکومت مذهبی و ولایی خیلی زودتر به بنبستی که امروز با آن روبرو است، می رسید.
نسل جوانی که امروز موتور این انقلاب است، توانست با دسترسی به تکنیک دیجیتال و در تبادل نظر با جهانیان، سریعتر به آگاهیی برسد که نزدیکتر به جهان بینی مدرن امروزی است. گسستن از تفکرات و نگر ش های کهنه باعث شد. فاصله شهروندان، بخصوص جوانان نه تنها از حکومت مذهبی بلکه از مخالفین حکومت نیز که هنوز دیدگاههای کهنه خود را رها نکرده اند، بیشتر شود. کمبود نهادهای دمکراتیک امروز که بتواندجنبش شهروندی را هدایت و پیش برد به همین خاطر است. جوانان امروز پیامآور الگوی جدیدی از زندگی هستند که خود آن را یک «زندگی معمولی» می نامند.
انقلاب زن، زندگی ، آزادی
جنبش انقلابی کنونی که به رهبری زنان و با پشتیبانی و همراهی گسترده مردان آغاز شده است، تا کنون بیشتر ازسوی نوجوانان وجوانان کشور پیشبرده می شود، نوجوانان و جوانانی که به دنبال یک زندگی با آینده روشن تر می باشند. به سخنی دیگر به دنبال یک «زندگی عادی » هستند که در آن بتوانند آزادانه به هر شکلی که میپسندند زندگی کنند. آنها میخواهند که تمامی کودکان ، نو جوانان و جوانان کشور جدا از جنسیت و تعلقهای قومی فرهنگی و باوریشان از شانس تحصیلی و کاری مساوی برخوردار شوند که مجبور نشوند برای رسیدن به اهداف مورد نظرشان یا ناخواسته وطن و نزدیکان خود را ترک کنند و یا در ناامنی شغلی و اجتماعی زندگی کنند. شعار « زن، زندگی آزادی» درست بازگوی این خواستهاست. جوانان میخواهند با بر اندازی نظام مذهبی موجود الگوی نوینی را جانشین سازند.
دسترسی به تکنولوژی دیجیتال شیوه زندگی جوانان را در سطح بینالمللی تا حد بسیار زیادی همسان کرده است. با کاهش نیاز انتقال اطلاعات و تجریه از نسل قدیم به نسل جدید، شکاف بین نسل ها در تمام کشورهای جهان بیشتر شده است. این مسن ترها هستند که امروزه به اطلاعات از طرف جوانان احتیاج دارند ، مثلا در بکار گیری تکنولوژی نو. سرعت پیشرفت تکنولوژی، امروزه آنچنان زیاد است که در بسیار ی مواقع تجربه ها هنوز بکارگرفته نشده قدیمی و بی مصرف می شوند. تغییر نقش نسل ها و فاصله فکری بین آنان، که در جوامع مدرن مشاهده میشود، در ایران بدلیل محدودیت در ارتباط و گفتگو با یکدیگر چندین برابر شده است. شکاف بین نسل ها و شکاف بین حکومت مذهبی و شهروندان، بویژه جوانان، امروزه آنقدر عمیق شده است، که هیچ پلی دیگر نمیتواند آن را از بین ببرد یا دست کم کاهش دهد.بدین خاطر از میان برداشتن نظام موجود یک ضرورت تاریخی و اجتنابناپذیر است. ساختار نوین در آینده باید یک ساختار غیر مذهبی و سکولار باشد که در آن همه شهروندان بتوانند با هر جنیست، گرایش جنسی، تعلقات قومی و باور ی کنار هم در امنیت زندگی کنند. خواستهای شهروندی باید به دور از هرگونه ایدولوژیی، بیان سیاسی خود را پیدا کنند. پیوستن و همراه شدن هر چه بیشتر گروههای متفاوت شهروندی در جنبش « زن، زندگی، ازادی» و مبارزه برای خواست های اقتصادی و سیاسیشان، در ایجاد سازمانها و احزاب دمکراتیکی آینده، نقش بسزایی خواهد داشت.
در راستای پاسخهای ر اه گشا
بسیاری از بحثها امروز پیرامون آن است که اشتباههای سیاسی سالهای پنجاه و هفت تکرارنشود. ما نمیتوانیم این دو انقلاب و پیامدهای آن را با هم مقایسه کنیم. انقلاب پنجاه و هفت که انقلاب تهیدستان بود با تکیه به نیروهای تجدد ستیز میخواست دستاوردهای دوران پیشین را که ساخت جامعه مدرن شهروندی بود، از میان بردارد. در مقابل خیزش انقلابی امروز یک جنبش شهروندی است که بدنبال بازسازی یک جامعه مدنی و مدرن است. دیکتاتورها نیز با هم یکسان نیستند . شاه دیکتاتور ی بود که میکوشید ایران را در مدت کوتاهی تبدیل به یک جامعه صنعتی و پیشرفته کند، غافل از آنکه جامعه مدرن نیاز به نیروهای سیاسی دارد که خواستهای گروههای شهروندی را دنبال و حفاظت کنند، امری که برای ساخت یک جامعه شهروندی مدرن بسیار ضروری است. آن شد، زمانیکه نیروهای ضد شهروندی در مقابل او قرار گرفتند، نیروی سیاسی نبود که در مقابل ارتجاع بایستد. دیکتاتوری مذهبی ولایی یک نظام ضد شهروندی است که با هر گونه تجدد و پیشرفتی سر ستیز دارد و آن را تهدید بزرگی در برابر خود می داند و به همین خاطر هم کوچکترین تغییر و تحولی را بر نمی تابد.
این به آن معنی نیست که ما باید امروز نگران چیزی یا روندی نباشیم. نگرانی ما امروز با نگرانیهای آستانه انقلاب پنجاه و هفت فرق خواهد داشت. ما امروز باید به فکر ساختار مستحکم و پایداری باشیم که در چهارچوب آن خواستها و منافع گروهها و طبقات مختلف، از راه سازمانها و احزاب، انجمنها و سندیکاها واشکال دیگر سازمانی، نمایندگی شوند. این هم به فضای سیاسی سالمی نیاز مند است که در آن بتوان درباره همه نظرها و دیدگاهها به بحث وگفتگو نشست و برای رسیدن به اهداف صنفی و سیاسی مبارزه کرد.جدل هایی که بتازگی پیرامون شکل حکومت آینده به راه افتاده است، بدون انکه روشن سازد، چرا یکی بر دیگری برتری دارد، نه تنها فضای سیاسی را مسموم میکند، بلکه ما را از پرداختن به بحثهای اساسی که هر چه زودتر باید پیرامون برنامه اداره کشور انجام شود، باز می دارد. ما امروز به سالن های سیاسی احتیاج داریم که در آن بحثها چه در زمینه شکل ساختار حکومت آینده و چه درباره برنامهها ی اداره کشور، از دیدگاه ها و منافع اجتماعی متفاوت، انجام گیرند. این محافل جایگزین سازمانها و احزاب سیاسی نیستند، بلکه تنها راه را برای گفتگو های سازنده هموار می سازند. سازمانها و احزاب دمکراتیک نیز می باید چه در داخل خود و چه در سطح عمومی در مورد ادراه کشور و شکل حکومت آینده بحث و گفتگو کنند.
این گفتگو ها میتوانند زمینه ساز انتخابات آینده شوند. مردم با اطلاعات مفیدی که از راه رقابت سالم بین نظرها و دیدگاه بدست میآورند، میتوانند تصمیم بگیرند که به چه ساختار حکومتی و چه برنامهای در آینده رأی دهند. ما به سازمانها و احزاب دمکراتیکی احتیاج داریم که با پیوند ارگانیک با مردم و شهروندان جنبش را هدایت کنند. بدون سازمانها و احزابی که نیازهای متفاوت شهروندی را به پیش برند، تشکیل یک سیستم پارلمانی دمکراتیک مشکل می نماید. زیرا به جای سازمان ها و احزاب، باز افراد خواهند بودکه به انتخاب مردم گذاشته خواهند شد. انتخاب افراد بیشتر بر پایه اعتماد و جذابیت و کاریسما انجام میگیرد و افراد در بهترین شکل میتوانند بعد از یک دوره انتخابانی، یا باز انتخاب و یا کنار گذاشته شوند. در مقابل احزاب سیاسی دمکراتیک امکانی را در اختیار می گذارند که نظریات و برنامهها پیش از انتخابات در چهار چوبهای اجتماعی کوچکتری یعنی در احزاب، از راه گفتگو و بحث های درونی به آزمون گذاشته شوند تا از این راه مردم بتوانند در اداره کشور چه مستقیم وچه از طریق نمایندگانشان شرکت کنند.
ایده رازی