در سیر تاریخ، "آزادی" از اولین خواستههای دیرینه همه انسانها بوده و هست. همین صورت مسئله نشانه آن است که انسان از دیرینه با صلب آزادیهایش به جد مواجه بوده. در ایران، مسیله آزادی ساده تر نبوده و نیست، بلکه در تاریخ معاصرمان آزادی آنچنان در میان محدودیتها گم و فراموش شده که مفهوم آزادی نزد ایران و ایرانیان تبدیل به مفهومی "عجیب، گنگ" و حتی "بیگانه و غربزده"، و "امیخته و آلوده" شده! ولی همچنان "آزادی" بی درنگ از اولین شعارهای همه نهضتها و جنبشها و انقلابهایمان بوده و خواهد بود. و ایرانیان بسیاری، در تاریخ این مرز و بوم، برای آزادی حتی جان دادهاند.
و اما، آزادی به طور کلی موضوع یک تحلیل سه گانه است. از جمله قبل از هر چیز، آزادی یک مفهوم متافیزیکی است که مجهولهای صورت مسئله آن محدودیت هایی هستند که انسان قادر به کنترل آنان نیست. اگر انسان عامل اصلی انتخابهای خود باشد، گوییم که دارای اراده آزاد است، چیزی که به آزادی داوری و "قضاوت برای خود" و حتی "آزادی بی تفاوتی" نیز ختم میشود.
بنابراین صورت مسئله آزادی را به سختی میتوان حل کرد. و اثبات آزادی امری بس دشواراست. از طرفی برخی چنین قدرتی را با خواستههای هوسانگیز و کاپریسهای (۱) زمانه یا ناپایدار اشتباه میگیرند. از طرف دیگر، آزادی حتی از قوانین طبیعت مبراست زیرا قوانین طبیعت اولا مبتنی بر جبر و دترمینیسم (۲) سرسختی هستند که پذیرفتن آن بیشتر به سرنوشتگرایی یا فتلیسم (۳) ختم میشود.
در تحلیل دوم، آزادی مفهومی اخلاقی است از جمله در نظریه کانت. آمیختگی با اخلاق بس خطرناک و لرزان است خصوصا برای فرهنگی مانند فرهنگ معاصر ما که آلوده سنت و مذهب و حرف و حدیث و ارزشها و ایدئولوژیهای سرسخت است: در واقع، آزادی، استقلال از هر گرایش معقول است. و این خاصیت موجودات معقول است که بتوانند مستقل نسبت به هر علت تعیین کنندهی بیگانهای، تصمیم گیری و عمل کنند. فقط یک موجود آزاد میتواند بین خیر و شر یکی را "انتخاب" کند. زیرا "برای وظیفه داشتن، ابتدا باید قادر بود". بنابراین، آزادی، شرایط انسانی است که تابع هیچ قدرت یا قید و فشار دیگری نباشد. "آزاد همانطور که خدا انسان را آفرید":
اینجاست که تضاد درونی و باطنی مذاهب نمایان میشود: چنانچه مذاهب "باید"ها و اجبارهای فراوانی را وضع میکنند و بدین صورت از "آزادی"ها تا حد سرکوب و مجازات و اعدام میکاهند، حال انکه "اگر انسان آزادی اراده یا آزادی عمل نداشته باشد، عمل و رفتار او آزادانه و خود مختار نبوده" و بنابراین "ارزشی و اخلاقی" در آن نیست که "خدا" "قادر" به "قضاوت" آن باشد! به مثابه فردی است که تمام عمر در زندان انفرادی "ببندید" و انگاه "قضاوتش" کنید که گناه و دروغ و دزدی و کشتار و جرمی مرتکب نشده و بنابراین پاکترین و با اخلاق و با مرام و مومن ترین فرد جامعه است! *
*: (میبینیم که "جدایی حکومت از مذهب" امری طبیعی و منطقی در این راستا مینماید که در مراتب بعدی به آن خواهیم پرداخت)
پس در حقیقت "انسان محکوم به آزادی است" (سارتر)
و اما، طبق نظریه کانت، آزادی مترادف با خودمختاری و استقلال میشود. و کسی که میخواهد بدون محدودیت اخلاقی بسر برد، لیبرتین (۴) نامیده میشود که به شهوت مرتبط است، امری که نوعی افراط در آزادی است.
بالاخره "آزادی" یک مفهوم سیاسی است. امری که به سیته (۵) یا شهر باستان بر میگردد: آنجا که انسان یا برده بود یا شهروند آزاد. از جمله، شهروند آزاد در لاتین لیبر (۶) نامیده میشود، که کلمات لیبرتی (۷) در انگلیسی یا لیبرته در فرانسوی از آن بر آمدهاند همانطور که "آزادی" از کلمه آزاد بر آمده. همچنین لیبرهم معنای رهاست. رها شده از محدودیتها، و در تقابل با برده که دارای آزادیهای بس محدودی میباشد.
در بعد جامعه شناسی و سیاسی، زمانیکه حاکمیت محدودیتهای کمتری بر فرد فرد جامعه اعمال میکند، از یک حکومت "لیبرال" سخن میگوییم. بالعکس اگر فرد تصور کند که قوانین بسیار محدود کننده هستند و مانع از اعمال آزادی او میشوند، بپا میخیزد. این قوانین، "آزادی کش" یا لیبرتیسید (۸) نام میگیرند و این قوانین لیبرتیسید نه تنها خدمتی به حاکمیت نمیکنند بلکه همه اشکال حاکمیت را به چالش میکشند. چنین فرد معترضی، آزادیخواه یا حتی آنارشیست، در فرم افراطی آن، نام میگیرد. بدیهی است که در همه زمینهها پاسخ و تصویر افراط، افراط متقابل است. زیرا جامعه مانند یک آینه عمل میکند.
در همین زمینه، از همان سال اول انقلاب ۵۷، "لیبرال" تبدیل به دشنام شد تا لیبرتیسیدها و "آزادی کش"ها با عوام فریبی بسرعت حاکم امور شدند... و "لیبرال"ها را تا حد امکان هر روز محدودتر کردند. روندی که هنوز بدون ریشه یابی بسیاری، در میان ایرانیان همچنان در عمل رایج است!،
و اما، روسو، "آزادی" را نه به عنوان قدرت نامحدود فرد، بلکه به عنوان "قدرت فرد تا آنجا که با دیگران باید همزیستی یا هم شهری یا هم "شهروندی" کند"، تعریف میکند. در این صورت نمیتوان به آزادی شهروند فکر کرد مگر با مراجعه به "قانون شهروندی" که امری عمومی است.
"آزادی شهروند"، قدرتی است که به شهروند داده شده تا در پناه و در حدود قوانین، هر چه میخواهد انجام دهد. آزادی عمومی "تنها با قربانی کردن آزادیهای خصوصی ایجاد میشود" (کتاب "تفکرات"، ژوبرت، سال ۱۸۲۴، جلد ۱، ص. ۳۵۷).
"آزادی، قدرتی است که در اختیار انسان هاست تا برای انجام هر کاری به حقوق دیگران لطمه نزنند؛ اصل آن طبیعت است، قاعده آن عدالت، ضامن آن قانون. و حد اخلاقی آن در این پرنسیپ بیان شده: کاری را که نمیخواهید با شما انجام دهند با دیگران انجام ندهید. " (قانون اساسی اول فرانسه، "سال اول"، ۱۷۹۳)
مونتسکیو میافزاید: «"آزادی سیاسی" فقط در دولتهای میانه رو یافت میشود، اما همیشه در دولتهای میانه رو نیست". و "تنها زمانی وجود دارد که از قدرت سوء استفاده نشود» (X I، ۴، کتاب "روح قوانین").،
در واقع یک شیب اجتناب ناپذیر در قدرت وجود دارد: "هر کسی که از آن استفاده میکند همیشه قدرت بیشتری میخواهد". این یک تجربه ابدی است که هر انسانی که قدرت دارد، مستعد سوء استفاده از آن است. آنقدر پیش میرود تا حد و حدودی پیدا کند. برای مقابله با این گرایش، توهم ریشلیویی (۸) بیش نیست که "از شاهزادگان و وزرای آنان فضیلت بطلبیم"، چنانچه ریشلیو قدرتهای واسطه سلطنت را از بین برده بود. و مونتسکیو پاسخ به او میدهد که "فضیلت خود به محدودیت هایی نیاز دارد":
تنها محدودیتهایی که یک قدرت میتواند با آن روبرو شود محدودیتهایی است که قدرت دیگری بر او تحمیل میکند: برای جلوگیری از سوء استفاده از قدرت، راه حل این است که اختیارات دولت را به گونهای تنظیم کنیم که سازمانهای حکومتی بتوانند یکدیگر را متعادل و خنثی کنند.
برای اینکه قدرت مورد سوء استفاده قرار نگیرد، لازم است که با ترتیب امور و سازماندهی قدرتهای حکومتی، هر قدرتی قدرت دیگر را متوقف و خنثی کند.
مشروطه یا جمهوری
قانون اساسی انگلستان، برای مونتسکیو، موضوع مطالعه ویژهای بوده. برای او، قانون اساسی انگلیس که بر اساس مشروطه است را نمیتوان "حتی با گرایشهای جمهوری خواهانه اش" به عنوان "الگوی اعتدال در نظر گرفت": به نظر مونتسکیو، قوه مقننه انگلیس را در معرض استبداد قرار میدهد. و بنابراین تعادل آن کاملا شکننده است. در ایده «تفکیک» قوای مونتسکیو، "قدرت برای توقف قدرت" است: قدرتها باید بتوانند با یکدیگر مخالفت کنند. چیزی که اگر آنها کاملاً جدا و مستقل از یکدیگر باشند، به سختی امکان پذیر است. بدین خاطر است که مونتسکیو به دور از تصور جدایی قوا، به صراحت نیاز به پیوند زنجیره گونه آنها و حتی آمیختگی آنها را فرموله میکند. مونتسکیو فقط در رابطه با قوه قضائیه (در رابطه با قوه مقننه و مجریه) از اصطلاح «جدایی» استفاده میکند.
"وقتی قوه مقننه به یک شخص یا به همان قوه مجریه ملحق شود، آزادی وجود ندارد. زیرا ریسک این وجود دارد که همان پادشاه یا همان سنا قوانین مستبدانهای وضع کند تا آنها را مستبدانه اجرا کند.
منافع خصوصی و عمومی
روسو مینویسد: "هیچ چیز خطرناک تر از نفوذ منافع خصوصی در امور عمومی نیست".
این جدایی قوا برای روسو با این پیشفرض مطرح میشود که مردم حاکم باشند و به تنهایی قدرت قانونگذاری را در اختیار داشته باشند.
بدین صورت که "هر فردی برای خود چنان تصمیم میگیرد که برای دیگران بگیرد و برای دیگران نیز آنچه میخواهد، برای خود نیز همان را بخواهد". فرآیند چنین طرز تفکری افراد را به یک "هویت مردمی" و یونیورسالیست میرساند و در نتیجه وحدت و همبستگی "اراده عمومی" را تضمین میکند. (رجوع شود به مقاله "چگونه از مردم دیکتاتور یا جمهوری زاییده میشود؟ "، از همین نویسنده)
«انجمنهای جزئی» اعم از احزاب، طبقات، کلاسها یا گروههای ذینفع از جمله سندیکاها
این پروسه اجتماعی سیاسی از بین میرود اگر «انجمنهای جزئی» (اعم از احزاب، طبقات، کلاسها یا گروههای ذینفع از جمله سندیکاها) این روند تصمیمگیری را مخدوش کنند. زیرا انجمنهای مذکور در واقع تنها به فکر اعضای خود میباشند.
بدینصورت، اهمیت یک همبستگی ساختاری و فراگیر مردمی، همبستگی که فرا حزبی، فرا گروهی و فرا انجمنی باشد احساس میشود زیرا "آزادی جمعی" و " آزادی عمومی" فقط در اینصورت ضمانت پایدار میابد.
همچنین با اینچنین پروسه استدلالی، "آزادی" به "برابری" ختم میشود زیرا در غیر اینصورت آزادی افراطی "نا برابران" یا همان "از ما بهتران"، به همان اندازه خدشه و صدمه بر حقوق عموم اعمال میکند. و میبینیم که در تقابل با بسیاری نظرات که بیشتر از روی تضادها استدلال میکنند، "آزادی" با "برابری"، "برادر" میشود!
۱: Caprice
۲: Determinisme
۳: Fatalisme
۴: Libertine
۵: Cité
۶: Liber
۷: Liberty، Liberté
۸: Liberticide
۹: Richelieu
References:
Jean-Jacques Rousseau، Du contrat social،
Montesquieu، De l'Esprit des lois،
Michel Foucault، La Société punitive،
Walter Benjamin، Sur le concept d'histoire،
Pierre Sauvêtre، «Exception et révolution. Sur la dialectique de l'exception chez Alain Badiou». Revue de Sciences humaines
Carl Schmitt، Théologie politique
La République، Platon
Qu'est-ce qu'une nation؟، Ernest Renan
L'être et le néant، Sartre
Joubert، Pensées
پاککنخورهای ته کلاس، ابراهیم باران