عرفان قانعی فرد - ویژه خبرنامه گویا
در سال 640 م. ( 1383 سال قبل) دولت ساسانیان در جنگ نهاوند منقرض شد. آخرین پادشاه هم پس از 10 سال زندگی فراری و عقیم ماندن در بازپس گرفتن مملکت از دست رفته، در شمال شرق کشور به دست قاتلی بی نام و نشان کشته شد.
دوران فتوحات و استیلای عرب بود و آغاز خلافت اسلامی. فاتحان، تاختند و مناره و گنبد ساختند و مردم ایران هم پریشان و آزار دیده و تحت ستم و جور.
در لشکرکشی ها، فوج فوج مردم ایران یا کشته شدند و یا دسته دسته به اسلام گرویدند. ایرانیان عزادار پس از مدتی زیر یوغ مالیات و خراج هم ، به جامعه متزلزل، مغلوب توحش و هراسیده از شمشیر تازیان، به سکوت فرورفت. و تا 200 سال بعد هم جامعه ایرانی در خفت و خواری و تاریکی می زیست. هویت و ملیت و غرورش را از دست داده بود. کم کم طاهریان در مقابل گردنکشی اعراب و هجوم های متوالی، زندگی از دست رفته ایرانیان را بازگردانید تا شاید مرهمی باشد.
دستگاه خلافت اسلامی، از این گذشته خجلت انگیز می گریزد اما مبارزه فرهنگی 1400 ساله ایرانیان در نظم و نثر ما همچنان آئینه تمام نمای آن روزهاست که بیضه داران دین، در خلافت های اسلامی متوالی، بر این سرزمین چه کردند. از غارتگری و قتل های زنجیره ای تا کتابسوزی و توطئه های سفاکانه قبایل غارتگر که شان ایرانی را از بین بردند!
گاه به گاه هم ایرانیان قیام کردند، عصیان کردند، بابک خرم دین، به آفرید، ابومسلم، سنباد، استاذسیس، طبرستان و خراسان و ... سعی کردند که شمشیر را از دست شیفتگان بسط قدرت و غارت بگیرند و فاتحان بی فرهنگ و ابتدایی دوران جاهلیت را دور کنند که صرفا با شمشیر و عقده و کینه به نابودی فرهنگ و مردم ایران پرداخته بودند. البته به تاراج بردند و رفتند.
شهریاران گمنامی آمدند و رفتند. بین 420 تا 490 شاه و امیر و حاکم و رهبر آمد و رفت و 150 سلسله ساخته و ویران شد. تا ایران، کمی رنگ آسایش و آرامش دید، دوباره ترکان غزنوی آمدند و دوران حکومت خون و غارت در ایران براه افتاد و آدمکش ها، دوران خود را آغاز کردند.
بین 1800 تا 800 قبل همین مردم ما، در تاریخ بیهقی خوانده اند که چه بر سرشان رفته. چه بیدادگری و سرکشی و شمشیرکشی رخ داده و چه جان های عاشق ایران از دست رفته و در سینه خاک خفته.
سپس، سلجوقیان هم آمدند و 160 سال مهمانان ناخوانده بعدی ایرانیان شدند و فرمانروایی کردند. اما فرمانروایانی چماقدار، فاسد، اهل کشتار و ستم و شمشیر و مدعی اسلام ناب محمدی. مغول و تاتار هم آمد تا شرح عزای ایران سرزمین، چیزی به نقصان نداشته باشد. همین 882 سال قبل بود. که سیل خون در همین آب و خاک براه انداختند. بزرگترین ویرانی و خونریزی در تاریخ این کشور بود. در سلسله تیموریان - امیر تیمور گرگانی - حافظ قران - در 47 قتل عام به نام اسلام 400000 را سر بریده و مناره ساخت و 70000 نفر در اصفهان کشت...
از 520 سال قبل، دوران صفویان هم ، مردم ایران صرفا 2 زمان آزاد داشتند، در زمان شاهان صفویه آشوب ایران را فرا گرفت و شاهانی به غایت جنایتکار و آدمکش و فاسد که مُلایان هم در اختیار آنان بودند. خبری از آئین پادشاهی ایرانی نبود. مثلا شاه اسماعیل صفوی 30000 نفر را به عنوان محاربه با خدا کشت!
دوران پس از ظلم و ستم سلاطین صفوی و دوران سلاطین فاسد و ویرانگر قاجاریه. تنها نادرشاه و شاهان پهلوی بودند که سعی کردند، انحطاط ایرانیان را مهار کنند. بیرحمی شاهان اسلام پناه را کنار بگذارند و رواج خرافات و موهومات و عقاید سخیف و کشتار و شبیخون متجاسران و اجامر را کنترل کنند. آخرالامر، پس از 2500 سال تمدن در زیر خاک این دیار، بلوای مُلایان در زمستان بی بهار 1357 شد؛ همین 44 سال پیش.
اما معدود افرادی جزو ماندگاران در حلقه متمدنین هستند که بر ایران دوستی و ناسیونالیسم ایرانی تکیه دارند و احیا هویت ملی را گوشزد می کنند تا شاید این مردم رنج کشیده و چشم انتظار، طعم آزادی و دمکراسی را بچشند.
در همین 288 سال قبل بود که نادرشاه، درد ایران را لمس و احساس کرد.تاج شاهی را در دشت مغان با رفراندم بر سر گذاشت و از دست مردم گرفت و بر سرنهاد . بعدها در 98 سال قبل هم رضا شاه ، تاج و کیان شاهی را از مجلس گرفت . بر کرسی پادشاهی ایرانی نشست و ایران گمشده و نابود شده را دوباره احیا کرد . آنهم با فرهنگی 40 تکه و به غارت رفته ... علیه روضه و مرثیه شیفتگان اسلام ناب محمدی قیام کرد ... پس از ساسانیان به اسم ایران ، اعتلا داد. شاید، یک طلیعه بود و یک طلوع نو در تاریخ ما...
در حقیقت امر، در گذر تاریخ - کوروش و داریوش و رضاشاه مانده اند. دوران نوزایی ایران بود. که البته تا قبل از پهلوی، 4 خاندان بر سراسر ایران حکم رانی کردند : سلجوقیان، صفویان و نادرشاه ... حتی طاهریان و سامانیان و صفاریان و غزنویان و خوارزمشاهیان و زندیان و قاجاریان بر سراسر ایران حکم نراندند.
علت ویرانی ایران هم ساختارهای پراکنده ملوک الطوایفی بود و کشاکش و زد خوردشان در پیکره تاریخ ایران اهمیت دارد پایه و بنیان تاریخی دارد.
اما پادشاهی ایرانی همراه نوعی فلسفه شناخت معرفتی بوده است که میان گروهی آموخته به پادشاهی، برگزیده میشدند و شخص مطلوب تر، شاه میشد. شاهی که شناخت، شایستگی و شهامت اجرا و اداره داشته باشد. پادشاهی ایرانی، ممزوج به فرهنگ است صرفا برچسب نبوده ؛ و چه در دوران باستان و چه در قرو ِن اخیر، مدیون شناخت معرفتی از اصول ِی دوبارِه جامعِه ایران، چه در زما زایش ها پادشاهی ایرانی بوده حاصل تداوِم سیستم ها ِ هفت یا پنج هزار سال ِبقا، ضامِن تمّدن است ِ سامانه شهریاری -حکمرانی- را ایجاد و تجربه کرد و توانست که ایرانی بسیار منسجم و متمّدن، نوع تمّدن پا ْدشاهی ها سلسله ها ی تاریخی و طولانی مّدت ایجاد کند.
با وجوِد گسست های طولانی مّدت در رونِد توسعِه اجتماعی و اقتصادی ِایران، سیستم منسجم آموزشی در سامانه پا ْدشاهی ایرانی، ضامن دمکراسی و بقای جامعه بوده. و شاه، حافظ و مجری عدالت بشری بوده. و در آئین پادشاهی ایرانی، شهریار ، حلقه اتصال تمدن است تا دانه های زنجیر تمدن را بهم وصل کند. شهرْیار یا پادْشاه نگاهدارنده و پاسدارِ قانون و اخلاق وعدالت و صدایِ ملّت بود. مسامحه و بردباری از اصولِ حکومت مداری و منشِ سیاسی و رفتارِ اجتماعی میبود. پادشاهی ایرانی، ممزوج به فرهنگ است. تمدّنِ ایرانی بسیار منسجم و متمدّن، نوعِ سامانهِ شهریاری (حکمرانی) را ایجاد و تجربه کرد و توانست که سلسله هایِ پادْشاهی های تاریخی و طولانی مدّت ایجاد کند.
در همین رابطه شاید گزافه نباشد که بگویم اصول و مبانیِ پادْشاهیِ ایرانی نه تنها برای بسیاری از فلاسفه و روشنفکران جوامعِ غربی ناشناخته است بلکه برایِ بسیاری از روشنفکران و مردمِ ایران نیز ناشناخته مانده است؛ هر چند که مردم مفهومِ آن را نه به صورت تئوریک، بلکه بصورت یک فلسفهِ تاریخی نهادینه شده در فرهنگِ خود ارج مینهند. پادشاهی ایرانی ، در واقع عصارهِ تمدّنِ ایرانی است. اما انگار در عظمت تمدن این جغرافیا، اندیشه پادشاهی ایرانی در تاریخ تمدن ما گم شده... و شاید در اعماق اقیانوس باید جست
امروزه ، یادگار زنده همان دوران در 62 سالگی، بر اهمیت رهبری انگشت نهاده. شهریار ایران بوده و هست. از نظر سیاسی و تاریخی، نظامی ؛ پادشاهی ایرانی با هیچ نظامی قابل قیاس نیست. جایگاه خاصی در میان همه کشورهای جهان دارد. در 57 گروهی استبداد نعلین فراهم کردند تا ازتمدن ایرانی فاصله بگیرند. اما فاصله گرفتن از تمدن یعنی خودکشی...
در روزگار، اهمیت رهبری در مبارزه به افراطی گری و خشونت است و انگیزه ای به ستم صلح با نگاه جامع به انسانیت آنهم در بازسازی جامعه از هم گسیخته و از هم گسسته بعد از استبداد دینی. رهبری که واقع بینی و خوش فکری داشته باشد و نماینده بخشش و گذشت و مدارا باشد. فهم رهبری از تاریخ ایران مهم است تا به فرمانروایی قانون ، حرمت بگذارد .
در دوران بازسازی و راه پرنشیب و فراز انتقالی هم ایران ما به یک ماندلا نیاز دارد . اگر او 27 سال در زندان بود، شاهزاده 44 سال در غربت ماند و شاهد اوضاع ایران بود. اگر ماندلا علیه آپارتاید برخواست، شاهزاده علیه اندیشه ویرانگر خمینیسم فعالیت دارد. قطعا رهبری پس از آپارتاید، به مشکلی و کافرماجرایی خمینیسم نیست. مهم ترین چالش قرن اخیر، رادیکالیسم اسلامی است زیرا هر لحظه امکان فرقه گرایی و تروریسم و جنگ داخلی و حکومت چکمه پوش ها هست. و شاید بهتر است که بگویم شاهزاده می داند سازمان دهنده و عامل شتاب دهنده در تغییر ایران است. بطور خستگی ناپذیر و شکست ناپذیر در تلاش برای کشور است آنهم با سابقه درست و باورمند به ناسیونالیسم ایرانی و احیا هویت ملی ایران .
شاهزاده، بیانگر ارزش های ایرانی است و بدان خاطر شاید ماندلا از تاریخ ایران، چیزی خوانده باشد اما قطعا حرکت شاهزاده ، به مراتب مشکل تر از ماندلا است. شاید بتوان مدال آزادی بر گردن شاهزاده آویخت و حکم لیاقت به او داد زیرا هم صداقت در بیان دارد و می داند نزاع و مبارزه او همان پیام عدالت و صلح و ثبات است.
او شهریار ایران است و باید به آئین پادشاهی ایرانی وفادار بماند و این شانس و بخت مردم ایران است که چنین چهره ای ، پیام آور صلح و آزادی و صلح و ثبات برای آینده ایران است. چیزی که آفریقای جنوبی بخاطر ماندلا، بدان مدیون شد. ما نیز مردمانیم!
جواد طباطبایی درگذشت