ما ایرانیان خیلی عجیب هستیم. زمانی که پادوی آخوند و رعیت پادشاه بودیم و حتی اسم نداشتیم، رضا شاه به ما هویت و پسرش به ما شخصیت داد، اما... قدر این "شخصیت" را ندانستیم و علیه سازندگان این «من» قیام کردیم و با سخاوت تمام، وجودمان را به خمینی بخشیدیم. اکنون که هم رعیت و هم پادوی آخوندیم، به تنها شخصی که بتوان برای استرداد این شخصیت اعتماد کرد، دست رد میزنیم. ظاهراً این دو پادشاه استثناء بر قاعده و اشتباه بزرگ تاریخ ایران بودند و بهتر بود که همان مسیر پیش از این دو ادامه پیدا میکرد...
اعلان وکالت به رضا پهلوی به نظرم اصلاً چیز جدیدی نیست، فقط سطح جدیدی از شعار «رضا شاه روحت شاد» «ای شاه ایران، برگرد به ایران» از کف خونین خیابان در فضای سرخ سایبر منعکس شده است.
اما چرا هنوز عدهای از روشنفکران، نایاک و جمهوری خواهان مخالفند و همزمان سخنگوی دولت موضوع سرقت جواهرات سلطنتی را مطرح میکند؟ شنیدن چنین دروغهای بزرگی از سخنگوی دولت جمهوری اسلامی اصلاً عجیب نیست و از دار و دسته «پنجاه و هفتیها» که کماکان بر طبل این دسته دروغها میکوبند، انتظاری جز این نمیرود، اما چرا جمهوری خواهان با وجود دانستن حقیقت، آن را نقل به مضمون تایید و منتشر میکنند و خبرگزاری تسنیم، نزدیک به سپاه پاسداران در اقدامی بیسابقه برای حمله به رضا پهلوی از نقل قول مستقیم سازمان مجاهدین خلق برای تیتر یادداشت خود کمک میگیرد؟ نکته جالب اینکه در تیتر این خبرگزاری، به عنوان «مجاهدین خلق» اشاره شده نه منافقین! یادتان هست بابت یکبار چاپ عکس شادی از رهبر این سازمان، روزنامه آسیا توقیف و مدیر مسئول آن به زندان رفت؟
این اتحاد نانوشته بین جماعت ۵۷ی، نایاک، جمهوری خواهان، سازمان مجاهدین خلق و جمهوری اسلامی بر چه مبنایی شکل گرفته است؟ اگر دقیق بنگریم، این اتحاد نانوشته بین این باشندگان و جمهوری اسلامی همیشه بوده اما اکنون که "مردم ایران" به معنای واقعی کلمه برای حق زندگی میجنگند و بدون موعظه روشنفکران و رهبران خودخوانده از چپ و راست و مذهبی و اصلاح طلب و غیره، نظام پهلوی را نه فقط در کف خیابان، که جلوی دوربین قبل از اعدام و فضای سایبر فریاد میکنند، معنای وجودی کسانی که همه هستی خود را در نفرت از این دودمان و ضدیت با نظام حاکم تعریف کردهاند، از بین رفته میبینند. گفتگوی این دو سه ماه اخیر را ببینید! سخنان بیمحتوا راجع به ائتلاف و اتحاد! سکانسهای تلویزیونی پر از میهمان و بحث راجع به بدیهیترین بایسته هر انقلاب که آیا نیاز به رهبری دارد؟ تز شبکه رهبری خودساخته و هوشمند در ایران و لزوم وجود رهبری اما بدون کاریزما! تعیین شورای رهبری در ائتلاف بین اپوزسیون با یک سخنگو! رهبری افرادی چون حامد اسماعیلیون، مسیح علینژاد... اینکه بعد از چهل و سه سال در پذیرش یک رهبر واحد، متحد نمیشوید تقصیر کیست؟ و به نفع کیست؟ واقعاً این چه ویژگی است که بعد از هر دریایی از خون که این جمهوری برپا میکند، بلافاصله میز شام و صندوق رای پهن میکنید! این حکومت متشکل از چند قبیله وحشی و متجاوز ۴۳ سال چنان «متحد» در باطل خود همچنان بر میلیونها انسان زجردیده میتازند؛ اما شما در جایگاه حق، همچنان «متفرق» با توهم یکسان سازی افکار و عقاید ۸۰ میلیون آدم هنوز در جستجوی ائتلاف برای انتخاب یک رهبر هستید! «باید ائتلافی شکل بگیرد که بتواند همه گرایشها و عقاید را نمایندگی کند...» نابخردانهتر از این حرف کجا سراغ دارید؟ کدام نوع بشر، کدام دموکراسی در طول تاریخ سراغ دارید توانسته باشد حکومتی یا رهبری یا ائتلافی بسازد که همه گرایشها را در خود جای داده باشد؟! آیا دموکراسی آلمان باید گرایش قوی و جدی نئونازیسم را هم در خود جای دهد؟
به نظرم این وکالت هم نمادین است، چون شاه از ایران رفت اما از قلب مردم عادی ایران هرگز نرفت؛ هم عذرخواهی ست توسط مردم عادی بابت حماقت روشنفکرانشان که نخواستند پیشرفت و بالندگی کشور را ببینند و بپذیرند و آینده کشور را در قمار بزرگ ۵۷ با همه منابعش باختند و هم قدردانی است از خدمات و زحمات دو پادشاه فقید و وطن دوست؛ و اما این وکالت واقعی هم هست، چون آنچه باعث میشود تا با عزمی راسختر به این گزینش عمومی رای مثبت دهیم وجود پر رنگ امثال چنین اعتقاداتی است: «فردای آزادی وقت کافی داریم که توی سروکله هم بزنیم که حق با کاشانی بود یا مصدق یا احتجاج کنیم تحصیل به زبان مادری بهتر است یا زبان ماندارین. الان اما متمرکز باشیم فقط بر براندازی...» (در اقتضای عملگرایی، ناصر کرمی) شاید این دوستان نمیفهمند یا متوجه نیستند که آن قشر خاکستریِ ساکت مثل من دقیقاً از همین «فردای آزادی وقت کافی داریم که توی سروکله هم بزنیم که حق با کاشانی بود یا مصدق یا احتجاج کنیم...» میترسد؛ آن موقع، اتفاقاً نه تنها وقت این چرندیات نیست، که از شما طرفداران کاشانی یا مصدق باید ترسید امروز که در کشورهای متمدن هستید تنها وسیلهای که برای سرو کله زدن با یکدیگر دارید "لفظ" و "انگ" زدن است. اما فرض کنید همین امروز جمهوری اسلامی سرنگون شد! آیا تضمینی هست که با دسترسی به انبار سلاح و مهمات، به جای سر و کله زدن، گلوله بر سر یکدیگر نریزید و در جنگ قدرت بین شما، ما مردم آسیب نبینیم؟ من به عنوان عضوی از مردم عادی هیچ اعتمادی به هیچیک از شما مخالفان و روشنفکران و ایران دوستان ندارم تا حکمرانی جدید خود را با اعلام یک شرایط اضطرار دیگر برای سرکوب و کشتار ما مردم آغاز نکند...
در مثل مناقشه نیست، اما دعاوی مخالفت با «من وکالت میدهم» و یا تشکیل "جبهه ضد دیکتاتوری" مرا بیشتر یاد ادعاهای مکرر جمهوری اسلامی در «بهترین دموکراسی موجود در ایران» میاندازد تا جدی بودن سخن این افراد در تحلیل اوضاع ایران. برخی در مورد صدای پای آمدن دیکتاتوری مینویسند و «من وکالت نمیدهم» را ترند میکنند. ظاهرا کسانی واقعاً باور دارند یا چنین وانمود میکنند در بیرون و درون ایران دیکتاتورهایی وجود دارند که باید در برابرشان "جبهه ضد دیکتاتوری" تشکیل داد. معلوم میشود نه معنای دیکتاتوری را میدانند، نه از جامعه و حکومت ایران باخبرند و نه از ضرورت کاری که اکنون باید انجام داد ذرهای درک دارند. البته بعضی منصفترند: «اونایی که وکالت میدن، میخوان ایران زودتر از شر جمهوری اسلامی راحت بشه، اونایی که وکالت نمیدن، میترسن ایران دوباره گرفتار دیکتاتوری بشه. اینکه متوجه باشیم این دو گروه دشمن هم نیستن، مهمتر از این هست که کدوم گروه تصمیم درست تری میگیره» (توئیت یک مخالف) اما این گزارهها از نظر باشندگان ۵۷ و این نوع خاص از مخالفان جمهوری اسلامی اصلاً قابل اعتنا نیست چون مبنای مخالفت آنان با رضا پهلوی هرچیزی هست به جز نظر مردم ایران. نه آن موقع به توسعه و پیشرفت و آسایش مردم اعتنایی داشتند، نه امروز عقب ماندگی کشور، نابودی زیست-بوم و رنج مردم برایشان اهمیتی دارد. آنها از این خاندان بیزارند. آن موقع تنها انگیزه جهاد و اتحادشان تنفر بود حتی اگر اتحاد با موجودی مثل خمینی باشد، و امروز تنها انگیزه مخالفتشان تنفر است حتی اگر به قیمت بقای این جمهوری تمام شود. رضا پهلوی بارها و همیشه اعلام کرده که مسئولیت برای دوره گذار را به عهده میگیرد و هیچ علاقهای به ریاست یا پادشاهی ندارد... اما برای آنان اصلاً مهم نیست، چون آنها از دیکتاتوری نمیترسند. این جماعت از این که دستشان برای مردم رو شده میترسند؛ از روزی که دوباره نسیم آزادی از ایران آزاد و آباد، هنر و ادبیات و همه زیبایهایی که آنها مسئول خراب کردنش بودند، وزیدن گیرد؛ از اینکه تارهای ساختگی و شگفتآور افکار پوسیدهشان فرو ریزد... اما بیایید فرض کنیم آنها حقیقتاً از دیکتاتوری میترسند.
اولاً چه تضمینی هست که خودتان یک دیکتاتور جدید نباشید کهای کاش باشید؛ نگرانی امثال من از افکار توتالیترمابانه شماست! نحله فکری و تحلیلی روشنفکران و الیت ایرانی اصولاً چپگراست و هژمونی غیر سکولاریسم (فرقی نمیکند تحت عنوان مذهب، مکتب، جنسیت یا نژاد باشد-به سخنان شادی امین در مورد مردان نگاه کنید) فاصله بسیار زیادی با نظم فکری و مهندسی جز-به-جز اندیشه روشنفکری غربی دارد. این تنها رضا پهلوی است که از رسوبات فکری پیشا و پسا ۵۷ مبراست و مبنای اندیشهاش غیر آرمانگرایانه و منطبق با نورمهای غیر جدلی حکمرانی است. یک سکولاریسم منزه از مذهب، مکتب، جنس و نژاد و کاملا واقعی از منظر تفکر حکمرانی. دوماً برای عموم مردم آزادیهای اجتماعی و فرهنگی ذیل حقوق فردی برای انتخاب سبک زندگی اولویت دارد؛ اینکه شغلی داشته باشیم، کودکانمان در امنیت به مدرسه بروند، شادی و تفریح داشته باشیم و یک انسان معمولی، اما خوشحال باشیم... فقط لحظهای به این نوشته مجید رضا رهنورد که نوشت: «نسلی عاشقت شد که تو را هرگز ندید» بیشتر فکر کنید؛ در این عبارت، وی فقط به زندگیِ آزاد زمان شاه اندیشیده نه به مدیریت فردی ایجاد فضای آن نظم زندگی؛ سال ۵۷ خیلی گران، اما فهمیدیم، چندان مهم نیست قدرت از چه راهی به دست میآید، مهم این است که قدرت در چه راهی صرف میشود؛ بچههای ما به نتیجه حکومت نگاه میکنند نه به عنوان حکومت جمهوری، ولایت فقیه یا پادشاهی یا حتی شیوه فردی یا دموکراتیک. از نظر این بچهها که فقط در جستجوی یک زندگی عادی هستند، اگر جمهوری اسلامی قادر بود یک نظام حکمرانی علمی و طبیعی حاکم کند حتی به روش اقتدارگرای چین و یا سایر کشورهای پیشرفته با نظام دیکتاتوری، هیچ علاقهای برای مخالفت با بیرحمترین رژیم تاریخ معاصر نداشتند، چه آنکه در سودای سرنگونیاش باشند.
اصولاً یک کشور با نظام دیکتاتوری، سیاست مبتدی یا سیستم استعماری هنوز هم "میتواند" در مسیر پیشرفت قرار گیرد؛ به اطراف خود نگاه کنید، مگر چند کشور است که نظام دموکراتیک بر آنها حکمفرماست؟ طبق آمار خانه آزادی اغلب کشورهای جهان جزو کشورهای غیر دموکراتیک و بخشی دموکراتیک هستند (Freedom House-۲۰۲۱- Global Freedom Status) و طبق برآورد این سازمان در ۲۰۲۰، از ۳ میلیارد و ۸۰۰ میلیون نفر دسترسی به اینترنت در سراسر جهان، و از ۸۳ درصد کشورهای تحت بررسی، تنها ۲۰٪ در زمره کشورهای آزاد در اینترنت، و ۳۵٪ جزو کشورهای غیرآزاد (ترکیه، تایلند، مصر، امارات...) و ۳۲٪ تا اندازهای آزاد (کره جنوبی، سنگاپور، مالزی...) هستند. ۷۳٪ این جمعیت ۴ میلیاردی در کشورهایی زندگی میکنند که افراد به دلیل پُست کردن محتوای سیاسی، اجتماعی یا مذهبی دستگیر و زندانی میشوند. ۶۴٪ در کشورهایی زندگی میکنند که شهروندانش به دلیل فعالیت در شبکه مورد حمله قرار گرفته یا کشته شدهاند. ۵۶٪ در کشورهایی که محتوای سیاسی، اجتماعی و مذهبی بلاک میشود. ۴۷٪ دولتهایی که در صورت لزوم اتصال شبکه و سیستم موبایل را قطع میکنند و ۳۴٪ از مردم در کشورهایی که دولت دسترسی به پلتفرمهای اجتماعی را بهطور موقت یا دایم مسدود میکنند... اما با وجود همه این محدودیتها همه این کشورها توسعه یافته هستند. به چین نگاه کنید! بزرگترین دشمن اینترنت (در بررسی ۶۵ کشور، ردیف آخر است، یعنی ۶۵)، همزمان دومین اقتصاد دیجیتال جهان بعد از ایالات متحده امریکاست! (Global Ecommerce Market Ranking ۲۰۱۹) که فقط در یک روز جمعه سیاه حدود ۱۸ میلیارد دلار فروش آنلاین عموماً از طریق موبایل داشته است (Freedom on the Net ۲۰۱۶) و جزو ۵۰ کشور برتر جهان در دولت الکترونیکی است.
E-Government Survey ۲۰۲۰- Department of Economic and Social Affairs-United Nations
شگفتتر اینکه نماد بزرگترین دموکراسی دنیا، امریکا هر سی سال توانسته کیفیت زندگی امریکاییان را دو برابر کند، اما چین با یک نظام اقتدارگرا توانسته این فاصله را به هفت سال برساند! و از این نظر، ضرورت وجود دموکراسی را با چالشهای مهمی مواجه ساخته است...
Summers، Larry. Battle for America's future will be won or lost in America's public schools، February ۲، ۲۰۱۱
آن موقع که گروههای جهادی، مخالفان و روشنفکران ایرانی همه بدبختیها را از نظام پادشاهی میدیدند، -که البته هرگز مشخص نشد که این بدبختیها چه بود! - اتفاقاً اغلب کشورهای پیشرفته و مرفه از جمله ایران سلطنتی بود؛ در واقع توسعه اقتصادی و پیشرفت لزوماً ارتباط مستقیمی با شکل حکومت و یا حتی شیوه حکمرانی ندارد چون توسعة اقتصادی از منطق و استانداردهای جهانیِ مشخصی پیروی میکند. رابطه بین سیاست با سه دسته دیگر (اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی)، مدتهاست که از رابطه عموم خصوص مطلق، به سمت رابطه عموم خصوص منوجه، و نهایتاً به سمت رابطه یک+سه جهش کرده است. بهعبارت سادهتر همانطور که زبان در منطق ویتگنشتاین برای فهم معنا مثل نردبان میماند که وقتی بالا رفتیم میتوان آن را به دور انداخت، سیاست هم در رابطه بین دولت-ملت همین حکم را دارد چون سیاست-دولت ذاتاً (در نفسِ وجود) یک عَرَض (مطلوب) برای رسیدن به هدف، یعنی تضمین مراقبت از حسِ نیکبختیِ افرادِ اجتماع خود است. مثل پول که از روز نخست چیزی بیش از یک قرارداد برای مبادله نبود و ارزش ذاتی آن صفر است؛ فقط وسیلهای است -اما وسیلهای ضروری- برای مبادله. سیاست-دولت به مفهوم یک قرارداد، موضوعی که در ادبیات کلاسیک سیاسی تحت عنوان دولت حداقلی در دوره گذار از مراحل مختلف دولت-شهر مطرح است، "سیاست" بینهایت در دولت تحلیل میرود تا حدی که تقریباً از صحنه اجتماع غیب میشود.
پس ما باید یک رویکرد واقعبینانه با سیاست برقرار کنیم. هنگامی که برای نخستین بار از «پروژه بهسوی دموکراسی مستقیم» (Project Toward Direct Democracy، ۱۹۹۶) در کنفرانس "دسترسی به اطلاعات دولتی: کلیدی برای توسعه اقتصادی و دموکراسی الکترونیکی" ۱۹۹۶ استکهلم به عنوان بخشی از پروژه بزرگتر دولت آنلاین (پدر دولت الکترونیکی) پردهبرداری شد، هم باعث تحسین همگان بود و هم باعث شد تا پرسشهای جدی در مورد آینده این شیوه نوین حکمرانی به وجود آید چون مفروضاتی که سیاستمداران با همکاری بهترین تکنوکراتها در پی ساختن جهانی بهتر از طریق تشویق مشارکت مستقیم مردم در نظر داشتند، عملاً کارکرد نداشت. ظاهراً آنچه در متن این مباحث پیچیده، سیاستمداران و اندیشمندان از آن غافل شدند، روانشناسی جامعه و انگیزههای مشارکت بود؛ اینکه، از نظر روانشناختی در یک جامعه مرفه اصولاً چه نسبتی از جامعه مایل است در سیاست و امور مربوط به سیاست دخالت کند؟ درک این موضوع در همان کنفرانس راجع به مشارکت معدود موقع رأیگیری در یکی از شهرهای هلند توسط گزارشگر ملی این کشور مطرح شد (Government Information in the Netherlands، ۱۹۹۴-۱۹۹۶) و پرسید در این صورت، آیا باید پذیرفت که نهاد تصمیمگیری با یک بحران مواجه شده است؟ در تحلیل این پدیده، نتایج جالبی اخذ شد در اینکه: گرایش خاص و محدود افراد یک جامعه به سیاست البته طبیعی و لازم است، اما به محض آنکه گرایش به سیاست جنبه عام پیدا میکند باید سریعاً به علل روانشناختی و آسیبشناسی آن توجه کرد و به آن بهعنوان یک بیماری خطرناک اجتماعی نگریست یعنی به هر اندازه که ۱) امور جامعه هموار و به سامان باشد و ۲) اشتغال به مسندهای حکومتی توأم با مسئولیت و درآمد کنترل شده باشد- بههمان میزان از رغبت سیاسی مردم کم خواهد شد. زیرا سیاسی شدن مردم نسبت مستقیم اما معکوس با میزان کارامدی حکومت دارد؛ باید اختلالی در زندگی روزمره وجود داشته باشد تا توجهات معطوف به عوامل اصلی آن شود. از طرف دیگر اگر سیاست نیز همچون علوم دیگر، رشتهای "علمی" با خصوصیت اکتسابی فرض شود- گرایش عمومی به سیاست منجر به "عوامزدگی" این رشته و "خروج" آن از قلمرو علم خواهد شد. این، همان جنبهای از ماهیت و کیفیت مشارکت در دموکراسی الکترونیکی و مستقیم است که تحت عنوان "structure of deliberation" در آن کنفرانس توسط گزارشگر ملی امریکا (Henry H. Perritt Jr.) به چالش گرفته شد...
سیاست عملی در سادهترین تعریف عبارت است از علم مدیریت تخصیص منابع و توزیع عادلانه آنها در جهت توسعه و پیشرفت کشور. پس، سیاست "محتوا" نیست برای زندگی؛ آن "ضرورت" است برای ایجاد نظمِ اجتماعیِ محتواها/زندگیها؛ و اقتصاد نتیجة محتواست نه نتیجه سیاست؛ اما محتوا نتیجه چیست؟ "محتوا" سرانجام راههایی است که افرادِ مردم ذیل آزادی فردی در روابط گوناگون خود به اشکال مختلف در نتیجه تعاطی افکار و سلایق بهوجود میآورند، چنانچه آزاد باشند راهی را که میپسندند بپیمایند و آن را با جامعه تسهیم کنند. ۳۲ مهره در ۶۴ خانه تقریباً تا بینهایت حرکت که حتی قدرتمندترین سوپر کامپیوترها قادر به تخمین توالی بیش از ۱۰ یا ۱۲ حرکت آن نیستند. میلیونها حرکت تنها به این دلیل که آزادی قانونمند بر هر "حرکت" حاکم است. بازی پرشور ملت در صفحه شطرنج کشور، که اگر هر فرد از افراد ملت آزاد باشد به هر سبکی از زندگی که دوست دارد در زمین بازی آزادیهای فرهنگی و اجتماعی کشور قانونمند حرکت کند، میلیونها حرکت و منابعی سرشار از محتوای متکثر به وجود خواهد آمد، که استعداد تجاری شدن ناظر به اقتصاد اطلاعات را دارد. همانگونه که چین زمان مائو نمیتوانست اقتصاد ملی به مفهوم تولید ثروت داشته باشد، شوروی سابق هم نداشت و ایران اکنون ما نیز نمیتواند داشته باشد، چون تعمیق و گسترش تنوع در ازدیاد منابع مالکیت خصوصی یک تضاد آنتاگونیستی با مانیفستِ تحمیلِ سبکِ زندگی ناشی از مدینه فاضله این حکومتها دارد و دیدیم که در نهایت، همه منابع کشور اعم از انسانی و طبیعی، عموماً در قامت و لباس نظامی و تجهیزات عظیم جنگی-فضایی آراسته شد و البته این مسیر کاملاً طبیعی و منطقی تفکر این نوع نظامهای توتالیتر است. اما نکته مهم در تار و پود این فرایند پیچیده کارکردِ آزادیهای اجتماعی و فرهنگی در چین بعد از دنگ شیائو پینگ این است که با یک درجه توسعه از نظام توتالیتر به یک نظام اقتدارگرا (وجود نظم آهنین ایدئولوژی در هیئت حاکمه، و اما وجود آزادیهای فرهنگی و اجتماعی برای بدنه جامعه)، هم اقتصادی به قدرت امروز چینِ اقتدارگرا با مردمی خوشحال میتوان داشت و هم اقتصادی به قدرت دموکراسی امریکا...
برای همین، آن دسته از باشندگان ۵۷، "جمهوریخواه"، مبارزان راه آزادی و یا امثال خانم شادیها که از ترس دیکتاتوری سخن میگویند و تمرکزشان در موضوعیت سیاست است نه نتیجه سیاست، اصلاً متوجه نیستند که اولاً پیشرفت و توسعه یک کشور ربطی به شکل "اسمی" حکومت و یا "ادعا" در روش حکومت ندارد. دوماً خواست مردم و جوانان ایرانی و نیاز فعلی اکوسیستم ایران از نوع توسعه جدلی جامعه افلاطونی نیست که وی و همفکرانش در جستجوی آنند چون ورود به این نوع جدلیات مدرسی بیش از آنکه منجر به توسعه و پیشرفت در سیاست عملی شود، درگیر کردن کل جامعه در یک مناقشه عبث و بیپایان از جنس همان «سر و کله زدنهای» بیهوده و خطرناک طرفداران کاشانی و مصدق است. سوماً، اجتماع فعلی ایران بیچارهتر و بیرمقتر از آن است که قواعد استاندارد و دکترینهای سیاسی و اقتصادی متعارف را بربتاباند. بعد از شاه فقید، ایران اساساً فاقد یک نظم دیکتاتوری مدرن است؛ شعار "مرگ بر دیکتاتور" مسامحهای آشکار و دادن اعتباری بس بزرگ به سوژه این شعار است! این جمهوری مفلوک حتی از انسجام و ترقیخواهی طبقاتی و نسبی نظام استبدادی زمان اجداد من هم بیبهره است که استثنائاتی مثل امیرکبیر، قائم مقام، سپهسالار و مقادیری از تمدن غربی را بتواند جذب و هضم کند؛ و شوربختانه کمسوادتر و بیشعورتر از آن است که خلیفهگری به سبک قرون نخستین اسلامی را تقلید و بازسازی کند؛ چون این جمهوری حتی با واژه «دولت» در سنت تاریخی ایران به معنای بخت، اقبال، ثروت و سعادت دنیوی کاملاً بیگانه است و محتوا و روش حکمرانیاش اصلاً ربطی به پیوند ظریف میان دولت در وجه سیاسی با این معانی در آثار اندرزنامهنویسان اوایل دوره میانه اسلامی ندارد. فرهنگی که اگرچه بیتأثیر از تفکرات فارابی در زمینه مدینه فاضله و اوصافی که از رئیس جامعه مدنی و مهمترین کارکرد حکومت و دولت، یعنی برقراری حفظِ امنیت به دست میدهد، تحققِ بخت و اقبال و ثروت جامعه را وظیفه ذاتی حکومت میپندارند و تنها به کارکردها و وظایف اصلی خود در باره رعیت فکر میکرده است...
پس، آنچه امروز در ایران تحت لوای جمهوری اسلامی وجود دارد، -بهرغم آنکه این فرصت را داشت تا در هیئت یک «دولت» تجلی یابد- نوعی تعادل قوا بین طوایف و قبایلی است که کشوری را به اشغال خود در آوردهاند تا پایگاه و سکویی باشد برای کسب قدرت و ثروت بیشتر. به همین دلیل، روال گذار به ثبات سیاسی و اقتصادی بعد از جمهوری اسلامی در ایران -باتوجه به استعدادهای بالقوه تروریستی ارکان باقیمانده این جمهوری و مخالفانی از جنس آرمانگرایان افلاطونی و قدرتهای پراکنده، فاسد و تبهکار- الزماً باید از یک مسیر فردی و دیکتاتوری قدرتمند عبور کند تا در ایرانِ ویرانشدهی بدون نظم و شالوده حقوقی و اقتصادی، یک سیستم بوروکراتیک به شدت فاسد و اقتصاد فروپاشیده و اجتماع از هم گسیخته با روانهای به هم ریختهترِ مستعد انتقام و خونریزی، گذاری توام با امنیت جانی و مالی برای عموم مردم ایران وجود داشته باشد.... البته رضا شاه دستِ کم، یک ایران ویران اما بدون نابودی زیست-بوم تحویل گرفته بود، اما رضا پهلوی، ایرانی را تحویل خواهد گرفت که توسط جمهوری اسلامی کاملاً «مصرف» شده است، برای همین، کارش دو صد چندان سخت خواهد بود.
دوستان جمهوری خواه و روشنفکر! آزادیخواهان و باشندگان سال ۵۷!
از دل هرج و مرج، منیّت و آنارشیسم فکری شما، قطعاً نه انتخابات آزاد بیرون خواهد آمد نه برقراری دموکراسی. ۴۳ سال برای آزمون این دموکراسی ادعایی خود وقت داشتید اما میگویید: «هنوز وقتش نرسیده، وقتش که برسد رهبر به وجود خواهد آمد» اما به گمان ما سالهاست که از وقتش گذشته، سالهاست که رهبر داریم، اما هرگز نخواستید و اکنون هم نمیخواهید او را ببینید؛ گرچه، اگر هم نداشتیم تا کنون باید میساختید حتی اگر یک سر کارگر باشد... نیازی نیست نقش آدمهای دلسوز را بازی کنید و به دنیا بگویید چرا کاری برای ما نمیکند؟ آنقدر میفهمیم اتفاقاً همین دنیا در این دو سه ماه خیلی بیش از این چهل سال شما آدمهای بیمصرف به عنوان "فعال سیاسی" "ایران دوست" و "آزادیخواه" به حال ما مردم ایران توجه و التفات کرده است. تنها دکترین مبارزاتی اثرگذاری که از شما دیدیم بلوف زدن با دست خالی بود، گرچه با سخاوت تمام و بدون عذاب وجدان جان مردم و حیثیت کشور را کاو خود فرض کردهاید. خودتان هم میدانید که چون هم را قبول ندارید هرگز به یک رای واحد در انتخاب رهبر نخواهید رسید؛ اما ایران دیگر تحمل اینکه یک روز سیاه را با رو شدن دست اتمی جمهوری اسلامی به صبح برساند تا که شاید رهبر شما -همان بازی کن حرفهایتان- ظهور کند، ندارد.
«من» به بهانه بیزاری از کاریزما و فردپرستی به تنها نماد باور جمعی که میتواند به نجات مقدسترین داشتهام: "میهن"م کمک کند، دست رد نمیزنم. «من» قدر نمادهای قابل احترام را میدانم که تا چه اندازه میتواند به عمق میهنپرستی و انسجام جامعه در دستیابی به ارزشهای خوب و دموکراتیک قدرت دهد. من این نماد سیاسی را که فعلاً تنها عامل اتحاد و یگانگی کل ایران است، به آسانی از دست نمیدهم... البته وضعیت آشفته مخالفان به دلیل ۴۳ سال حکومت این جمهوری قابل درک است، اما چیزی که قابل درک نیست رفتار شماست! در این مقطع حساس شما روشنفکران به جای روشنگری، مدام به اندک داشتههای باقیمانده عامل انسجام و یگانگی جامعه حمله و آنها را به سخره میگیرید. اطمینان مردم به رضا پهلوی نه به دلیل عقاید یا اعتقادات یا حتی شناخت وی است، آنها به جنس این نماد سیاسی اطمینان دارند. چون در بدترین حالت، جنس حکمرانی و حکومت پدر و پدر بزرگش را بر ایران حاکم خواهد کرد که آرزوی هر ایرانی غیر روشنفکر است. به جای انکار و کینهتوزی، باید قدر اعتماد عمومی به این «نماد» را به عنوان تنها «دارایی» ملموس در این مبارزه به شدت نابرابر بدانیم و استفاده کنیم. شما قدر این دارایی را چه بدانید چه ندانید، ما این بار اجازه نمیدهیم همچون سال ۵۷ با تحلیلهای پوسیده و زاییده ذهن مریضتان، ما مردم را به میخهای تابوت ایران مبدل کنید.
پس، من با چشمانی دست رضا پهلوی را میفشارم به این دلیل که بِرَند پهلوی قبلاً امتحان خود را در استقرار یک حکمرانی خوب و طبیعی در داخل کشور و متعهد به نظم جهانی پس داده است. ما در ضمن، به شخصیتی نیاز داریم که در جهان هم دارای اعتبار باشد تا به نمایندگی از ملت با دولتها و سازمانهای بینالمللی گفتگو کند. نیاز به فردی داریم که مورد وثوق بدنه نظامیان کشور و در قلب آنان جای داشته باشد. اعتبار ملی و فراملی و نظامی رضا پهلوی از هر نظر مهیاست. من به شخصه شاهزاده را نه فقط برای دوره گذار، که برای همه دورهها با حداکثر اختیار تایید میکنم و به عنوان یک رای، امیدوارم نظام سلطنت در این خاندان و این برِند با کیفیت همواره در کشور شاهنشاهی ایران ادامه پیدا کند. به باور من، شاهزاده تنها فردی است که ایران جدید را بدون انتقام و خونریزی به پیش خواهد برد. در این صورت همپیمان برای آرامش شاه فقید میتوانیم آرزویش را تکرار کنیم: «کوروش آسوده بخواب زیرا که ایران بیدار است»
س. قاجار
نقدی بر منشور مهسا، بیژن صف سری