از قول آقای ابوالحسن بنی صدر نقل شده که، پس از پیروزی انقلاب و استقرار خمینی بعنوان رهبر بلامنازع آن، بنی صدر از خمینی پرسیده که «مگر شما در پاریس که بودیم وعدهء آزادی و جمهوری به سبک فرانسه نمیدادید؟ چطور شد که از آن حرفها برگشتهاید؟» و خمینی - مثل همان «هیچ»ی که در هواپیما تحویل قطب زاده داد - به بنی صدر گفته بود که در پاریس «خدعه» کرده است.
لغت نامهء دهخدا «خدعه» را معادل فریب و مکر میداند و فرهنگ عمید هم معادلهای آنها را چنین ردیف میکند: «تزویر، تغابن، چاره، حُقه، حیله، فسوس، خدیعت، دستان، دغا، غدر، کید، نارو، و نیرنگ». خمینی در پاسخ به بنی صدر میگوید آن حرفها که در پاریس زدم نارو و نیرنگ من بوده است تا سر همه را به سودای اتحاد و «همه با هم» شیره بمالم و بر خر مراد سوار شوم و حالا که سوار شدهام دیگر دلیلی بر بقای آن حرفها ندارم و میتوانم بی ملاحظه مقاصد اصلی خود را برملا کنم.
توجه کنید که تمام معانی مربوط به «خدعه» از دو زمان جدا از هم حکایت میکنند که در آنها دو امر کاملا متضاد مطرح میشود. در مورد اول مسئلهای مطرح میشود و در مورد دوم عکس آن مسئله اتفاق میافتد. در فقه مذهب شیعه دوارده امامی اما بجای «خدعه» از واژهء مشروعیت یافتهء «تقیه» استفاده میشود که به معنی «پوشاندن واقعیت» است. در فرهنگ عامه هم اصطلاح «دروغ مصلحت آمیز» (که «به از راست فتنه انگیز» است!) وجود دارد. مثالهای مختلف دیگری هم داریم:
- مَثل «خرش از پل گذشت» یعنی برای گذراندن خر از پل لغزان التماس کنان به دیگران متوسل شدن و، پس از گذشتن خر از پل، از همان دیگران طلبکار بودن. یا به مقصود و خواسته خود رسیدن و از آن پس منکر کمک دیگران شدن، و نیز برای رسیدن به مقصود نوعی حرف زدن و پس از وصول به مقصود حرف را عوض کردن.
- یا «کلک مرعابی زدن» که از فریب دادن مرغابیها و نشاندناش به دام حکایت دارد.
- و در حالت خوشباشی هم: «چو فردا شود فکر فردا کنیم» را داریم؛ به معنی سفارش به بی خیال بودن و آینده نگری نکردن و آماده نبودن برای آنچه رخ خواهد داد.
من فکر میکنم از این همه که گفتم میتوان به تکنیکی رسید که به «پوشاندن واقعیت نیت در حال حاضر و علنی کردن آن به هنگام موفقیت» ربط دارد و من آن را تکنیک «فعلاً و بعداً» نام نهادهام. ابتکار این نام گذاری هم از خودم نیست و کاربرد آن را در سخنان یکی از شرکت کنندگان در روند اتجاد مخالفان حکومت اسلامی یافتهام آنجا که میگوید: «ما فعلاً در مرحلهء گذار از جمهوری اسلامی هستیم و باید برای این مرحله ائتلاف کنیم. [اما] بعدتر، آرایش و چینش نیروها در ایران عوض خواهد شد، لزوماً چنین نیست که افراد و نیروهایی که در حال حاضر به هم نزدیکاند، در آینده هم چنین باشد. آن موقع خواستهها میتوانند گسترش بیابند. ولی در این مرحله همین است».
و فرق گوینده این سخنان با خمینی در چیست جز ساده لوحی و دست خود را لو دادن در «فعلا»ی که آدم باید واقعیت را بپوشاند و تقیه کند و به اتحاد تن دهد و «بعداً»، یعنی وقتی که خر مان از پل گذشت، زیر قرار و مدار زدن و واقعیت نیت خود را آشکار کردن؟
همان اتحاد کنندهء امروز میگوید: «بعد از آزادی ایران ما میتوانیم ائتلافهای بزرگ متشکل از میلیونها شهروند تشکیل بدهیم، آنها را سازماندهی کنیم و به خیابان بیاوریم، با دیگر ملیتهای ایران وارد ائتلاف شویم و آن موقع دامنه خواستههایمان را بیشتر بکنیم».
اما توجه کنیم که «خدعه» علاوه بر «خدعه کننده» طرف دیگری هم دارد که فریب «خدعه» را میخورد و اجازه میدهد که طرف از او برای رسیدن به مقصودش استفاده کند اما پس از وصول به آنچه که میخواسته این طرف «خدعه پذیر» را از سر راه بردارد.
خمینی در پاریس میگفت «در ایران آینده کمونیستها آزادند» اما زندان و شکنجه و قتل عام کمونیستهای رنگارنگ را اندکی پس از رسیدن به خاک ایران آغاز کرد. میگفت «همه با هم» اما مقصودش «همه با من» بود. بین او و خرش، و رسیدن بقدرت مهیب ولایت فقیه، پل باریکی وجود داشت که نمیشد به تنهائی از آن گذشت. پس در پاریس هرچه وعده که میشد داد تا از پل بگذرد.
شاید این حرفها تکراری باشد اما، در روند اتحاد عمل سیاسی، دشمنی کردن با یک نیرو بهتر از خدعه زدن به آن نیرو و استفاده کردن از امکانات اوست برای رسیدن به قدرت و سپس سرکوب کردن همان نیروئی که امکاناتاش را در اختیار خدعه کننده گذاشته است. در واقع، پس از عبور از پل، خدعه گر آسان تر از خدعه پذیر پرده را بالا میزند و نیت اصلی خود را آشکار میکند. حال آنکه خدعه پذیر ممکن است، ۴۴ سال بعد از خدعه خوردن، هنوز حاصر نباشد بگوید که «خدعه خوردم».
آیا در این اقرار نکردن هم علتی جز سر سختی و غرور میتوان یافت؟ پاسخ من به این پرسش مثبت است. آن علت همان «خدعه»ای است که «خدعه پذیر» بخیال خود علیه «خدعه کننده» در کار داشته است. مثلاً برخیها تعجب میکنند که حرب توده، با آن همه سابقه و مطالعه، چطور گول خمینی را خورد و باور کرد که خمینی - این نویسندهء کتاب حکومت اسلامی و ولایت فقیه - براستی قصد داشته یک حکومت دموکراتیک را بر ایران مستقر کند. نظر من این است که این یکی هم مشغول خدعه زدن به آن دیگری بوده و میخواسته با نیروی اسلام سیاسی حکومت پهلوی را براندازد و چون «آخوند بلد نیست حکومت کند»، پس از چندی، رشتهأ امور به دست خودش بیافتد. در این مثال دو خدعه کار روبروی هم عمل کردهاند و یکی بر آن دیگری فائق آمده است.
توجه کنید که ما اکنون در فاز «فعلاً» هستیم و شعار ضرورت «اتحاد همه با هم» نیز قوی تر از همیشه نیرو و فشار خود را بر اپوزیسیون حکومت اسلامی وارد میکند. و درست در همین دوران «فعلاً» است که اِعمال تکتیکهای خدعه آمیز رونق میگیرد و هرچه حافظ داد بزند که «هزار وعدهء خوبان یکی وفا نکند» اسن هشدار در آدمیان ساده دل یا «خدعه گر متقابل» اثر نمیکند.
اما این وظیفهء مائی را که دوست نداریم آیندهء جوانان کشورمان دستخوش حوادث خونین شود تغییر نمیدهد؛ جوانانی که اکنون، با صدای بلند و سینه آمادهء گلوله، به جستجو یک زندگی معمولی که در آن آزادی باشد برخاسته اند؛ و وظیفهای مبنی بر این که آنچه در تجربهء سال و ماه به دست آوردهایم در طبق اخلاص بگذاریم و تحویل دهیم؛ با این امید که جنبش انقلابی مهسا دوران خدعه آمیر «فعلاً» را به سلامت از سر بگذارد و به آن «بعداً»ی دست یابد که جوانان ما بر سر آن داو زندگی نهادهاند.
حافظ هم گوئی به همین ورطهء خطرناک میاندیشید هنگامی که میسرود: «حالی درونِ پرده بسی فتنه میرود / تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند.»
اسماعیل نوری علا
کارنامه، ابراهیم باران
"چه کند با دل چون آتشِ ما، آتش تیر"، مسعود نقره کار