از جمله تعاریف سیاست، «هنر ممکن کردن ناممکن است.» (1) ولی زمانی که اهل سیاست، با توجیهاتی مانند عقل ابزاری و منطق عملی کانتی، به سیاست می نگرند و عمل می کنند و اینگونه اخلاق و عمل اخلاقی را در سلاخ خانه قدرت قربانی می کنند، مرتکب: «ناممکن کردن ممکن می شوند.» اینگونه بود که خود را گرفتار گفتمان اصلاح طلبی کردند و نه تنها بیش از 25 سال امکانات عظیم برای تغییر ساختاری و سرنگونی رژیم خیانت، جنایت و فساد را از بین بردند، بیشتر، با دعوت هوادارانشان برای شرکت در «فریب انتخاباتی» و رای دادن به جنایتکارانی مانند ریشهری، که فتوای قتل فرزندان این سرزمین را صادر کرده بودند، ضربه ای شدید به وجدان اخلاقی جامعه وارد کردند.
باز اینها کافی نبود، از آنجا که گفتمان اصلاح طلبی، گفتمان قدرت است و قدرت بنا بر تعریف فاقد اخلاق و برای سلطه خود را بر قرار کردن نیاز به حذف گفتمان بدیل و آلتر ناتیو از هر طریق ممکن دارد، برای توجیه اصلاح طلبی خود و اینکه راهی جز این نیست، هیولایی از انقلاب ساختند. اینگونه به انقلاب بهمن هم تاختند و اینکه انقلاب بهمن هم انقلابی بود که نباید اتفاق می افتاد و باید به اصلاح دیکتاتوری وابسته پهلوی قانع می شدیم. در نتیجه، هم از مسئولیت پذیری و نقش خود در کودتای خرداد 60 (2) که مرحله نهایی کودتا بر ضد اهداف و اندیشه راهنمای انقلاب انجام بود، خوداری کردند و هم به توجیه اصلاح طلب بودن خود پرداختند. تا جایی که کسانی چون آقایان عبدالکریم سروش و دکتر ابراهیم یزدی، که اولی هیچ نقشی در انقلاب نداشت و تا اوج گرفتن انقلاب، هر کسی که سخن از سیاست می زد را از حلقه خود در لندن اخراج می کرد، انقلاب را انقلاب مردمی توصیف کرد که می دانستند چه می خواهند ولی نمی دانستند چه می خواهند!!! و دومی که بنا بر خاطرات خودش و در حالیکه آقای خمینی در علن، سخن از جمهوریت و میزان رای ملت است می زد و اینکه بعد از سرنگونی به قم خواهد رفت و طلبگی، در پنهان طرح ولایت مطلقه فقیه را به آقای خمینی پیشنهاد می کرد، انقلاب را انقلاب جهل بر علیه ظلم توصیف کرد.
از جمله نتایج این نوع نگاه، طلبکار شدن سلطنت طلبان بود و بدهکار دانستن مردمی که بر ضد دیکتاتوری فاسد و وابسته که مانع حاکمیت مردم بر سرنوشت وطن می شد، شده اند و از طریق بکار گیری تئوری توطئه، دوران طلایی از دوران شاه که با وجود صدور 6 میلیونی بشکه نفت و جمعیت 36 میلیونی، نیمی از جمعیت در زیر خط فقر زندگی می کردد و 97 درصد دهکده ها که بیش از نیمی از جمعیت کشور را در خود جای می دادند فاقد برق و آب بهداشتی بودند. اینگونه، انقلاب را توطئه ای توصیف کردند که طرح آن در گوادالوپ ریخته شد تا مانع شوند ایران پهلوی، از سوئد هم جلو بزند! نتیجه اینکه به کوشش در پوشاندن این امر واقع مستمر تاریخی پرداختند که همیشه و بدون استثنآء، مسئول هر انقلابی هم در تاریخهای اسطوره ای و هم واقعی، همیشه همان مستبد و دیکتاتوری است که انقلاب بر علیه او انجام می شود.
از جمله نتایج دچار عفونت شدن وجدان اخلاقی جامعه، شاهد خروج فوج فوج اصلاح طلبان سابق رها نشده از روانشناسی زیر سلطه و درنتیجه رنجورازعقده بدخیم حقارت، و به خدمت رسانه های وابسته درآمدند و دخیل ناتوانی را از ضریح استبداد مذهبی کنده و برکاخ های سفید ودیگر رنگها بسته اند. اینگونه است که سخن گفتن از «استقلال» در دوران "جهانی شدن" (3) و برداشته شدن مرزها، را سخنی کهنه و نخ نما دانسته و اینکه باید مد روز زندگی کرد.
باز اینگونه است که در زمانی که در وطن، جامعه ملی از «آقا زاده ها» و « ژن برگزیده» ها جانش به لب رسیده است، نوع قدیمی «ژن پرستی» و «ژن برتر» که بدون «ژن پست تر - مردم» وجود ندارد، در خارج کشور سر بر می آورد و بسیاری از اصلاح طلبان سابق، در پا بوسی «دیکتاتور سوم پهلوی» با یکدیگرمسابقه می دهند و تویت گیت و وکالت گیت و کنفرانس گیت راه می اندازند و هیچ متوجه نیستند که به قول حنیف یزدانی، اینها بیش از حد خود را جدی گرفته و هیچ نمی فهمند که هیچ نیستند جز «صفر»هایی که در مقابل «یک» رضا پهلوی، صاحب "ژن برتر" قرار می گیرند. البته بعد از مورد استفاده قرار گرفتن، بنا بر قاعده قدرت، به دور انداخته خواهند شد.
در این راستا ست که رسانه های وابسته کوشش می کنند تا از ستایشگر پدر و پدر بزرگ دیکتاتور خود، ستاره آزادی و مردمسالاری به خورد مردم بدهند و اصلاح طلبان قدیم و اتاق فکر حال آقای رضا پهلوی، ادبیات و کلمات و لغات مد روز را در اختیار ایشان قرار می دهند.
به این علت است که در اکثریت مطلق گفتمانهای سیاسی، مولفه اصلی که بدون آن دولت - ملت، وجود ندارد، یعنی اصل «استقلال» غایب است و سخنی از آن نیست و سخن گفتن از آن به تابویی تبدیل شده است که تابو شکن را اُمل، عقب مانده، که با آخرین تئوری های علوم سیاسی آشنا نبوده و در گذشته و زمان جنبشهای ضد استعماری گیر کرده و دچار بوکس و باد شده است توصیف می کنند.
چرا که نه تنها حضور و لحاظ کردن اصل استقلال، «دیکتاتور سوم پهلوی» که «ژن وابستگی» و در خدمت آمریکا بودن، بخش جدایی نا پذیر این "ژن برتر" می باشد، را حذف می کند و دوباره او را به تعطیلات همیشگی می فرستد. بیشتر، به جهت حذف و طرد اصل «استقلال» که روی دیگر سکه و بدون آن سخن گفتن از «آزادی» فریبی بیش نیست، وابستگی و جیره خوار این قدرت و آن قدرت شدن، نه تنها سبب شرم که سبب فخر فروشی نیز می شود.
اینگونه مسابقه ای در دیدار و عکس گرفتن با این و آن شخصیت خارجی صورت می گیرد. چرا که از آنجا که، بقول پژوهشگر تاریخ معاصر و مولف 22 کتاب، جمال صفری، این «کاریکاتورهای اپوزوسیون و مضحک - کمدی» از آنجا که «قائم به ذات» نیستند و ارزش خود در بازار مکاره وابستگی از نزدیکی به این شخصیت و آن شخصیت غربی می گیرند. می دانند که وقتی دست این شخصیتها از شانه آنها برداشته شود، واقعیت پوچ و لخت و عریان آنها بر هورا کشان هایشان آشکار می شود و معلوم می شود که از اول چیزی در بر نداشته اند و بادکنکی بودند که قدرتها در راستای نیاز خود آن را باد کرده و بعد از استفاده، آنها را رها و با خالی شدن باد، پژمرده و پلاسیده بر زمین می افتند.
عقب گرد زمان را ببین که برای دوران قاجار باید صلوات فرستاد، چرا که دورانی بود که روسو فیلها و انگلو فیلها، برای پنهان کردن نوکری خود، شبانه به سفارت های ارباب می رفتند و اطلاع می دادند و دستور می گرفتند، ولی حال وضعیتی پیش آمده که علنا به خدمت قدرتهای خارجی در آمده و هم از آخور می خورند و هم از توبره و اینگونه حیا را خورده و آبرو را قی کرده اند. البته برای اینها و ژست روشنفکری اشان، دیگر مقولاتی مانند عرق ملی و شرم داشتن و راستی، نیز مانند اصل «استقلال» نخ نما شده و به دوران فئودالیسم تعلق دارد و اینگونه، دوران پست مدرنیسم، پسا - شرم و پسا - راستی و پسا - وطن را نیز در خود جای داده است.
رضا پهلوی، سرمایه ملی؟!
در چنین وضعیتی است که بعضی از شخصیتهای محترم جمهوریخواه سخن از این می گویند که آقای رضا پهلوی سرمایه ملی است! و طرفدار دارد و به بهانه اینکه گفتگو کردن امر خوبی است، در کنار او می نشینند و اینکه برای بر انداختن رژیم باید متحد شد و هیچ به این توجه نمی کنند که هدف از مبارزه نه بر انداختن استبداد که استقرار جمهوری شهروندان ایران می باشد و بنا براین سرنگونی استبداد نه «هدف» از مبارزه که «روش» رسیدن به هدف می باشد.
وقتی هم که به آنها گفته می شود که سرمایه ملی کسانی می باشند که زندگی خود را وقف دفاع از حقوق انسانی و شهروندی و حقوق ملی ساکنان وطن کرده و کوشش در استقرار جمهوری شهروندان ایران در وطن آزاد و مستقل و نه آنهایی که زندگی اشان بر نفی این ارزشها بنا شده می باشد. و اینکه، در اینصورت آقایان خمینی و خامنه ای هم از آنجا که طرفدار دارند راباید از سرمایه های ملی بحساب آورد متوسل به سفسطه می شوند.
به این هموطنان که با وجودی عمری مبارزه و زندان، که با تبری جستن از بکار گیری عقل نقاد در مورد باورها و روشهای خود، هنوز از تجربه شکست بیش از 25 سال اصلاح طلب بودن خود و چرایی آن نیاموخته اند. باز به "عقل عملی" کانتی خود ( که کاش آن را هم خوب فهمیده بودند و اینکه «عقل عملی»، نه در مقابل «عقل نظری» که اجرایی کردن عقل نظری است.) آویخته و خود را از عقل توجیه گر رها نکرده و این بار آن را در توجیه "گفتگو" با رضا پهلوی بکار گرفتن، هشدار باید داد که بکار گیری اینگونه روشها و اختلاط در مواضع ایجاد کردن سبب ابهام و تشویش در وجدان سیاسی طرفدارنتان می شود.
در غیر اینصورت این هموطنان حتماً می دانستند که با فردی چون آقای رضا پهلوی، که از همان زمان که به عنوان شاه قانونی ایران قسم یاد کرد .و وقتی رونالد ریگان دستور کودتای نظامی در ایران و بر تخت نشاندن بچه شاه/Baby King ( در اسناد سیا، ایشان را به تمسخر بچه شاه توصیف می کردند.) را داد، سیا ایاشن را جولی دوربین تلویزیوننشاند و پیای 11 دقیقه ای را بدست ایشان به عنوان «من بر می گردم» تا از طریق دزدیدن فرکانس تلویزیون ملی در ایران پخش شود (4) و در خدمت سازمان سیا بوده است و حقوق بگیر (5) آنها و کسی که در مصاحبه با سایت فوکوس آلمانی خود را شاه قانونی ایران (6) می داند و در توجیه دیکتاتور بودن پدر می گوید که مردم لیافت دموکراسی را نداشتند و در تلویزیون اسرائیل علنا تقاضای پول گرفتن می کند (7) و در جلوی دوربین از جان مک کین در مورد مسئله داخلی کسب تکلیف می کند (8) و..و. یعنی با مظهر وابستگی و شرم ملی تنها چیزی که می تواند وجود داشته باشد، «بحث آزاد» است و در «مقابل او» نشستن و نه در «کنار او».
اینگونه است که این گروه از هموطنان متوجه نیستند که نفس گفتگو با آقای رضا پهلوی، یعنی فردی که بیش از چهل سال است که امتحان خود در وابستگی و باور و شخصیتی مستبد داشتن داده است، تنها به صفت "ژن برتر"! ایشان است که انجام می دهند. چرا که اگر این ژن، بقول بالزاک، نتیجه تختخواب، از ایشان حذف شود، جامعه با فردی تنبل و کم اطلاع و کم هوش و خوشگذران که یک عمر را با ثروت بغارت رفته وطن مفت خورده و مفت خوابیده و دقیقه ای را کار نکرده است، روبرو خواهد شد.
این در حالیست که برسمیت شناختن این ژن، بمانند ساختن و پرداختن عدد /یک1 می باشد و دیگرانی که در کنار چنین فردی نشسته اند، نقشی جز نقش 0/صفر را نمی توانند بازی کنند. اینگونه است، که دیکتاتور، مانند هر دیکتاتور دیگری و بنا بر قاعده قدرت، از این صفر ها، به عنوان نردبام استفاده و مانند پدر و پدر بزرگ، بعد از جای پای خود را بر تخت سلطنت محکم کردن، یک به یک (مانند رضا شاه و استالین) و یا به یکباره (مانند هیتلر) ترتیب آنها را می دهد.
گفتمان فرویدی در شناخت رضا پهلوی
شاید برای شناخت دقیق تر از آنچه که در ذهن و باور آقای رضا پهلوی می گذرد، استفاده از روش قیاس/ analogy یکی از تئوری های معروف فروید برای شناخت شخصیت ایشان با بکار گیری مواضع همسر ایشان، خانم یاسمین پهلوی، بشود استفاده کرد.
می دانیم که فروید ساختار شخصیت انسان را نتیجه سه عامل تشکیل دهنده آن می داند: نهاد/id، خود/Ego، فراخود/Super Ego,
نهاد/id،
قدیمی ترین لایه شخصیت انسان که نوزاد با آن متولد می شود و غیر قابل تغییر ترین آن می باشد که با «اصل لذت» به هر قیمت عمل می کند و هم منبع تولید انرژی جنسی و هم با غریزه مرگ و خشونت عمل می کند. نه اخلاق می شناسد و نه منطق و قانون سرش می شود و بودنی است در پی لذت به هر قیمت و سخت خودخواه است و آزمند.
خود/Ego
خود، در واقع از طریق ترمز و فرمان، نهاد/ id را کنترل می کند. منطقی و واقع بین است و بر اصل واقعیت کار می کند و بخش هشیار و نیمه هشیار شخصیت را تشکیل می دهد.
فراخود/Super Ego
بر عکس «نهاد» سرکش و خشن، منبع تولید کننده اخلاق و وجدان اخلاقی است و از طریق نُرمها و ارزشهای اجتماعی وارد شخصیت فرد می شود.
در این مقایسه، مواضع و رفتارهای خانم یاسمین پهلوی که انباشته از خشونت و نفرت است، تا جاییکه در زمانی که هنوز دستشان به هیچ چیز بند نیست، خانم حقوقدان ما، طلب مرگ و قتل و کشتار مخالفان سلطنت را می کنند و با پست شعار فاشیستی:
«مرگ بر سه فاسد/ملا ،چپی ،مجاهد.» (9)
بر آن صحه می گذارند و اعتراض که چرا اسماعیلیون خواستار دادخواهی در مورد کشتار 67 شده است (10) (اینکه چرا تازه آقای اسماعیلیون یاد این جنایت افتاده اند، سخنی دیگر است.)
و دیگر برخوردهای خشن، عصبی و تجاوز گر. سکوت کامل آقای رضا پهلوی در این موارد را می شود در واقع اینهمانی نهاد/id آقای رضا پهلوی با آنچه که همسر می گوید دانست و نهاد/id آقای رضا پهلوی را در نهاد/id همسر که خود/Ego و فرا خود/ Super Egoرا از هم دریده و اینگونه وحشیانه می تازد دید. به سخن دیگر، خانم یاسمین و رفتارها و مواضع ایشان، حکم آینه ای را دارد که در آن خود واقعی، بدون نقاب و در نتیجه، خشن، خونریز و کینه جوی آقای رضا پهلوی را می شود دید که در علن آن را پنهان و نقاب خود و فراخود، را بر آن می پوشاند و اینگونه، به تبعیت از خمینی پاریس، خود را طپش قلب آزادی و مردمسالاری نمایش می دهد. البته از آنجا که ایشان از هوش و درایت سیاسی بسیار بالایی بر خوردار هستند، دم بدم خود واقعی که همان انفجارات خشن و فاشیستی همسر گرامی می باشد را بروز می دهند. از جمله در مصاحبه اخیر خود، ایشان با ژست متفکرانه ای فرمودند:
«سالهای پیش یادم نیست کی این را گفته بود،(11) گفته بود که یک رهبر خوب اون کسی نیست که جامعه هر چی ازش انتظار داره انجام بده. رهبر خوب اونی اه که آنچه که به نفع جامعه است رو در نظر بگیره. که الزاما در اون لحظه جامعه ممکنه که متوجه نباشه.....» (12)
البته برای یافتن ناقل این سخن که ایشان از یاد برده اند و باید به «خود» فرویدی همسر گرامی مراجعه کنند تا یادشان بیاید، هیچکس نیست جز تمامی مستبدان و دیکتاتورها. کسانی چون استالین، موسولینی و در وطن خودمان، امثال پدر ایشان هستند که گفته بود که ولو شده به زور کشور را به سمت تمدن بزرگ خواهم برد و احزاب قلابی خودش را منحل و کشور را یک حزبی و عضویت در آن را اجباری کرده بود و یا خمینی که استبداد خود را بر این پایه که مردم نمی فهمند و ایتام و صغار هستند و این من هستم که می فهمم و برای تحمیل "فهم" خود بر این مردم "نفهم" روش، یا فریب است و نیرنگ و اگر نشد، داغ و درفش و زندان و اعدام و بگونه ای شفاف تر کسانی چون فیلسوف فاشیسم اسلامی، آیت الله مصباح یزدی و هم پالکی هایشان که خشونت را روش بردن به بهشت می دانند:
«حکومت اسلامی وظیفه دارد مردم را به بهشت ببرد حتی به زور شلاق.» 13)
سخن آخر با این نوع از جمهوری خواهان
پهلوی و پهلویستها بگونه ای مرتب نشان داده اند که در پی باز سازی دیکتاتوری پهلوی می باشند (رفرنس) و پهلوی سوم را بر تخت سلطنت گذاشتن. همچنین معلوم شد که سخن گفتنشان از وحدت ملی هیچ نبود جز فریب. فریبی که از همان آغاز نسبت به آن هشدارها داده شد. و نیز از آنجا که متوجه شدند که با جنبش عمومی، کارشان بجایی نخواهد رسید، ناگهان «تویت گیت» و «وکالت گیت» و «کنفرانس گیت» و..و راه انداختند و اینگونه از دلائل اصلی فروکش کردن جنبش انقلابی شدند. بنا بر این حداقل درایت و فراست سیاسی حکم می کند که نباید اجازه داد تا دیکتاتور سوم پهلوی از شما استفاده ابزاری کند. کارنامه آقای رضا پهلوی و نیز مشاورانشان همچون آقایان پرویز ثابتی (14) و امیر طاهری اظهر من الشمس است. خط جمهوری خواهان و سلطنت طلبان از هم اکنون و در شفافیت کامل لازم است از هم اکنون جدا شوند. جنبش جمهوری خواهی و رو به جلوی که در راستای جنبشهای 130 ایرانیان برای باز پس گرفتن حق حاکمیت از شاه و شیخ و باز گرداندن آن به مردم در حال انجام است، نه تنها هیچ وجه مشترکی با پهلوی طلبان رو به عقب که دو بار بر ضد انقلاب مشروطه و با کمک سلطه گران خارجی کودتا ( کودتا سوم اسفند 199 و کودتا 28 مرداد 1332 بر ضد حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق) و 50 سال مشروطه را تعطیل کردند و باز در پی باز جایگزینی دیکتاتوری سلطنتی با دیکتاتوری مذهبی می باشند، ندارد ، بلکه در مقابل آن قرار دارد.
بنا بر این در عین حال که از حقوق انسانی و شهروندی سلطنت طلبان، بی اما و اگر، باید دفاع کرد، در عین حال، این دفاع باید همراه با جدایی کامل از این جریان ارتجاعی و وابسته انجام شود. انقلاب بهمن، با وجود کودتایی که در خرداد 60 بر علیه آن رخ داد و اینگونه دیکتاتوری وابسته در شکل مذهبی با نتایج فاجعه بار آن باز سازی شد، یک نتیجه عظیم و تاریخی داشت و آن اینکه، ستون پایه سیاسی استبداد تاریخی، سلطنت، را ویران کرد. حال هم در موقعیت ویران کردن ستون پایه نهاد مذهبی آن - روحانیت قدرت طلب و متولیان دین - آن قرار گرفته است.
بنا بر این باید اسب تراوای ضد انقلاب پهلوی که وارد قلعه انقلاب شده است را از قلعه راند. در غیر اینصورت، دوباره سلطنت با روحانیت سنتی پیوند تاریخی خود را بر قرار و دوباره سرنوشت وطن استبداد خواهد شد. این در حالیست که به یمن جنبشهای 130 ساله ایرانیان، هیچگاه اینقدر به باز گرداندن حاکمیت ملی به ایرانیان و اینگونه استقرار جمهوری شهروندان ایران تزدیک نبوده ایم. صف های جمهوری خواهان را در شفافیت کامل از صف دیکتاتور سوم پهلوی جدا کنیم تا جامعه ملی بروشنی ببیند که هدف جنبش انقلابی، استقرار جمهوری شهروندان در ایران آزاد و مستقل می باشد. آنگاه خواهیم دید که فوج فوج منتظران به جنبش انقلابی سیمرغ ایران خواهند پیوست.
(1)
https://guardian.ng/guardian-woman/politics-is-the-art-of-the-impossible-made-possible/
(2)
https://www.radiozamaneh.com/283403/
(3)
https://news.gooya.com/2017/12/post-9741.php
(5)
https://www.youtube.com/watch?v=KPtLP3cMc1E
(6)
https://www.tribunezamaneh.com/archives/147788
(7)
https://youtu.be/qmraHQrNjDI?t=326
(8)
https://www.youtube.com/watch?v=QMiJZ7j27hE
(9)
https://www.youtube.com/watch?v=axYVgmnvfhE
(10)
https://www.radiofarda.com/a/esmailioun-pahlavi/32340231.html
(11)
https://www.youtube.com/watch?v=oDcJ7kLTagQ&t=1168s
(13)
https://www.bbc.com/persian/iran/2014/06/140605_mesbah_yazdi
(14)
https://www.facebook.com/mdelkhasteh/videos/909114860291688
چرا انقلاب اسلامی شد؟ محمود نکوروح
گسست از اسلام و حجاب بردگی، جلال ایجادی