رشد انسانها در طول تاریخ به نوعی در ارتباط با اتفاقات و موضوعات مختلف اجتماعی و محیط زیستی شکل می گرفته است که بخشی از آنها با یادگیری قابل کنترل توسط بشر و بعضی دیگر غیر قابل کنترل بودند. بد تر از همه در قدیم بشر علم و آگاهی نداشته و موضوعات پیچیده اجتماعی، رخدادها و اتفاقهای ناگهانی، مثل زلزله ،آتشفشان، طوفان، سیلاب، خشک سالی و غیره زیاد بودند. به همین خاطر به مرور فرد و افراد از این رخدادها و موضوعات پیچیده اجتماعی و محیط زیست تاثیرات ناهمگونی گرفته و از روی ضعف و ناتوانی در برابر آنها ترسیده و به وحشت می افتادند. از طرفی دیگر می بایستی تا آن حدی که می توانستند با بعضی این رخدادها و اتفاقات اجتماعی و محیط زیستی مقابله کنند افراد به تنهایی نمی توانستند کاری از پیش ببرند. به همین خاطر افراد هم سو و همفکر همدیگر را پیدا و سعی می کردند کاری در خور با این واقعیات انجام دهند و از افراد دیگری که نمی توانستند با آنها همفکری داشته باشند بیشتر فاصله می گرفتند . دیگران هم همین کار را می کردند. رشد همگرایی و واگرایی بین مردم زیاد و افراد از هم بیشتر متمایز می شدند و دسته ها و گروه های متمایز از هم را بوجود می آوردند.
برده و برده داری:
برده داری اولین نظام طبقاتی بود که چند هزار سال پیش تر از ظهور قیام برده داری به رهبری اسپارتاکوس شکل گرفته بود. نظام برده داری بطور کلی دو طبقه عمده را تشکیل می دادند. طبقه برتر که از خدایان زمینی و آسمانی، مثل بتها، فرعونها و مذاهب ابراهیمی گرفته و به پادشاهان و حاکمان ختم می شد. طبقه مقابل آنها طبقه فقیر، نادان، مسخ شده برده ها بودند، به عبارت گیر می توان گفت که آنها کارگران بی مزد و اسیر شده متوهمی بودند که هیچ هویتی برای خود قائل نبودند و صاحبان آنها، یعنی طبقه برتر این کارگران بی مزد و اسیر را وسایل شخصی و قربانیان خودشان قلمداد می کردند که توسط طبقه برتر، یعنی خدایان، پادشاهان و حاکمان خریده شده و این خدایان و پادشاهان و حاکمان هر بلاهایی می خواستند سر این برده ها می آوردند، پس قیام برده داران به رهبری اسپارتاکوس هر چند دیر شروع شد و هر چند این قیام سرکوب شد اما ریشه تاریخی داشت و خیلی بزرگ و در تاریخ تاثیرات ماندگار خود را بر جای گذاشت. این یک نمونه مبارزه طبقاتی بود که شکل گرفت و برده ها را نهایتا بیدارتر کرد و به قیام کشاند. اما قرار نبود که برده داری بطور کامل از بین برود.
انحصارگرایی فئودالیته
فئودالیته اکثرا در اروپا بود. فئودالها صاحبان زمین و کشت بودند. رعیتها، نوکران و کلفتان وضعیت نسبتا بهتری از برده ها داشتند. اما نمی توانستند پیشرفتی بکنند و کم کم با آگاهی بیشتر از زیر سلطه بیرون بیایند، چون علمی در آن زمان به آن معنی وجود نداشت تا این افراد و کشاورزی آنها پیشرفت کنند، تقریبا همه چیز ثابت بود و تحول چشمگیری وجود نداشت. پیشرفت نسبی فقط بستگی به این داشت که بارندگی به اندازه کافی ببارد و یا نه. در ایران باستان توانسته بودند که قناتهایی را بوجود آورند که محصولات کشاورزی آنها از رونق نیفتد. این دست آورد بزرگی بود و هنوز هم هست، البته این قناتها هم بستگی به بارندگی بیشتر داشتند تا پر آب شوند. در نظام فئودالیته معاملات پایاپای بیشتر شکل گرفت. جنسی را با جنس دیگری رد و بدل می کردند که خود این تا حدودی فئودالیته را از برده داری متمایز می کرد، البته در آن زمان مقداری سکه در خزانه دولتی می بود که بیشتر برای امور حکومتی و مزد نظامیان مصرف می شد که در دست پادشاهان بود. در دست حاکمان ولایتهای مختلف به مقداری محدود سکه وجود داشت. اما اکثر مردم با همدیگر معاملات پایاپای می کردند که این شامل رعیتها، کنیزکان، کلفتها نمی شد. رعیتها، کنیزکان و نوکرها در نظام فئودالیته چندان فرقی با برده های خریده شده در نظام برده داری نداشتند و مجبور بودند که همه کاری به نفع صاحبان و اربابانشان انجام دهند. صاحبان و اربابان اجازه داشتند که یک چیز بخور و نمیری به آنها بدهند و هر کاری با آنها می خواهند بکنند.
آنها تا آن حدی صاحب اختیار بودند که حتی تجاوز و کشتن و خرید و فروش رعیتها را حق خود می دانستند، مثلا اگر زمینی فروخته می شد با رعیتش فروخته می شد. شرایط این رعیتها، کلفتها و نوکر ها آنقدر خراب بود که تا آخر عمر باید در خدمت اربابان مالک می بودند. آنها می بایستی بر روی زمینهای ارباب کار می کردند، یعنی کارگری بی مزد و در کنار طویله حیوانات یک اتاقی داشتند برای زندگی کردن خود و فامیل خود. نه فقط باید در زمینهای ارباب، بلکه حتی در امور خانه ارباب کار کلفتی و نوکری می کردند. چند قرنی گذشت که کم کم دهقانان کارگر هم پیدا شدند، مثلا شخصی که بوجار(خرمن پاک کن، غلات گندم و جو پاک کن)می بود برای اربابان و یا اربابان خرده پا گندم، جو ، نخود ، عدس و غیره پاک می کردند و در ازای دست مزد ناچیز مقداری از همان غلات را به عنوان دست مزد از ارباب دریافت می کردند و حق هیچ نو اعتراضی هم نداشتند. امروزه از این نو کارگران هنوز وجود دارند. این اولین قدمهایی بود برای رفتن به طرف کارگر مزد بگیری. اما در نظام فئودالیته طبقه کارگر بوجود نیامد، چون اکثرا رعیت و یا کارگر بی مزد بودند. در تاریخ ثبت شده که برای اولین بار در زمان هخامنشیان، بخصوص در زمان کوروش بزرگ کارگران مزد بگیر شکل گرفته بودند که در برابر کاری که می کردند پول دریافت می کردند. این رشد کارگری در حدی نبود که پایدار بماند و از خودش طبقه کارگر را بوجود آورد. در کشورهایی که زمین مناسب برای کشاورزی و آب فراوان برای آبیاری وجود داشت برده داری و فئودالیسم با هم ترکیب و به مرور نظام برده داری تا حدودی تغییر و بیشتر به ارباب و رعیتی تبدیل شد. اما در کشورهای بیابانزا و خشک که زمین مناسب و آب مناسب برای کشاورزی نداشتند همان بیابانگردی، قبیله گرایی و خشونت عریان برده داری پابرجا باقی ماند، حتی امروز هم آثار آن را در لیبی و آفریقا و جاهای دیگر فقر زده می بینیم، مثلا برده داری تا همین اواخر در آمریکای شمالی وجود داشت.
بورژوازی صنعتی قرن دهم و یازدهم در اروپا:
حدودا از قرن دهم و یازدهم میلادی بود که صنعتگران در اروپا تا حدودی رونق پیدا کردند و به طرف بورژوازی شدن حرکت می کردند و تا حدودی از فئودالها فاصله گرفته بودند، ولی با آنها مسئله داشتند. بعضی از رعیتها و نوکران از دست اربابان فئودال فرار می کردند و به این صنعتگران پناه می آوردند و کم کم با کار صنعتگری آشنا می شدند. هر چند در کار صنعتگری و کار با صنعتگر برای این افراد نا وارد و بی سواد خیلی سخت و خیلی چیزها به آنها تحمیل می شد. اما این افراد بی سواد در صنعتگری یک چیزهایی یاد می گرفتند که بهتر از فئودالیته راکد بود. از این زمان بود که کم کم پیش زمینه کارگری شکل گرفت که هنوز نمی توانست به آن معنی پایه گذار طبقه کارگر باشد و احتیاج می بود که در اروپا صنعتگری رونق بیشتری پیدا بکند تا بتواند بر هژمونی و سلطه فئودالیته که به نوعی مذهب افراطی و ناسیونالیست افراطی را هم در کنار خود داشت بجنگند و آنها را عقب براند و تاثیرات مخرب آنها را در جامعه اروپا کم کند. با پیشرفت صنعتگری افراد کارگر بیشتری را به خود می گرفت و کم کم به عنوان یک پدیده اجتماعی تاثیر گذار جدید رو به رشد تبدیل می شد. این دوره دگردیسی اولیه صنعتگری و یا دوره اولیه رشدیابنده بورژوازی است که حدودا پانصد سال طول کشید و همراه با تضاد وحشتناک با فئودالیته می بود و با دنگ و فنگ و جنگ به رشد خود ادامه می داد. از این دوره به بعد، یعنی از قرن پانزدهم میلادی به بعد مذهب مسیحیت افراطی، ناسیونالیستی افراطی و سیستم فئودالیته افراطی در اروپا تا حدودی ضعیف تر شده بودند. در این زمان مذهبی ها با پول برای گناه کاران بهشت خرید و فروش می کردند.
از طرفی دیگر صنعتگران مدام پیشرفت می کردند و مردم را به خود جذب می کردند. مردم این تفاوتها را می دیدند و درک می کردند . از اینجا به بعد صنعتگری و کارگر صنعتی در کارگاه های کوچک و یا نسبتا بزرگ شکل گرفته بودند و گسترش پیدا می کردند. مردم کم کم پی می بردند که یادگیری تا چه حد مهم و خوب است و چگونه می توان از مذهب افراطی و ناسیونالیست افراطی و ارباب و رعیتی افراطی که دیگر دلی به چنگ نمی زدند فاصله گرفت. اولین تاثیر این صنعتگری و گرایشهای مردم به این صنعتگری و علم آن روزه تاثیر خودش را در کلیسا گذاشت. کلیسایی ها پی بردند که اگر به همین شکل افراطگرایی ادامه بدهند در برابر گرایشهای مردم به علم و صنعت کم کم مسیحیت را از دست می دهند.
اولین پدر روحانی مسیحی که در کلیسا پر نفوز بود و توانست مسیحیان افراطی را تا حدودی قانع کند که دست از افراط گرایی بیش از حد بردارند و بهشت فروشی را کنار بگذارند مارتین لوتر آلمانی بود. مارتین لوتر به مردم گفت که اشکالی ندارد و انجیل کتاب مقدس را به زبان مادری خود بخوانید. او خودش انجیل کتاب مقدس را از لاتین به آلمانی ترجمه کرد. از آن به بعد هر کسی به زبان خودش انجیل می خواند.
مردم پی بردند به برکت این علم و صنعتگری و آگاهی فردی و جمعی است که این تغییرات شکل گرفته و می گیرند. آنها پی بردند که با اتکا به علم و صنعتگری می توانند با همدیگر خُرده خُرده و قدم به قدم از زیر سلطه فئودالیته و مذهب افراطی بیرون بیایند و بار بیش از حد ناسیونالیستی افراطی خودشان را هم کم کنند. متقابلا مذهبیها، ناسیونالیستهای افراطی و ارباب فئودال هر چند ضعیف تر و کمی کوتاه آمده بودند. اما هنوز قدرت زیادی داشتند و با هم بر علیه صنعتگران و دانشمندان عمل می کردند، مثلا دستور دستگیری گالیله اخترشناس و فیزیکدان معروف ایتالیایی توسط کلیسا صادر می شود. اما همینها از روی نادانی و جاه طلبی و رقابت با همدیگر سایه هم را با تیر می زدند و در کار هم دخالت و بر اصطکاک و برخورد با هم می افزودند و خودشان را ضعیف ترمی کردند. به همین خاطر صف بندی ها و درگیری ها در اندازه های مختلف تا مرز حتی جنگ پیش می رفت. اما با وجود محدودیتها علم و صنعتگری رشد روز افزونی داشت و روی چگونگی رشد طبقات مختلف تاثیرات زیادی می گذاشت. این مرزبندی های طبقاتی نسبت به قبل رشد بیشتری پیدا کرده بودند و بیشتر مردم را فعال و آنها را نسبت به هم همگرا و واگرا می کردند. هر گونه اتفاق و دگرگونی رشدیابنده در جامعه زود تر خودشان را در درون طبقات و بین طبقات مختلف نشان می دادند. در بین تمام این طبقات تنها چیزی که این وسط می توانست عوض شود و تغییر بوجود آورد علم و صنعتگری بودند. در صورتی که در مذهب افراطی، در ناسیونالیسم افراطی و در مناسبات ارباب و رعیتی(فئودالی) پیشرفت آنچنانی وجود نداشت. علم و صنعت که جلو می رفتند اینها را هم با زور به طرف خود می کشیدند تا کمی پیشرفت جزئی در ساختار آنها بوجود آید. اما صنعتگران، صاحبان علم و کارگران پیشرفت بیشتری می کردند.
از طرفی دیگر نمی شد که مذهب افراطی، ناسیونالیسم افراطی و نظام فئودالیته را بطور کامل از جامعه جدا کرد و از جامعه گرفت تا جامعه رشد بیشتری بکند، چون اولا اینها در برابر رخدادها و اتفاقات و موضوعات اجتماعی و طبیعی ناتوان و ریشه های اجتماعی چند هزار ساله داشته اند.در انزوا درجا زده، کهنه و متوهم و در اندازه های مختلف بر ذهن و روح این مردم حکومت مطلقه می کردند و در ذهن، روح، عقل، احساس و جسم انسانها جا افتاده و مردم به جفنگیات آنها عادت کرده. دوم هزاران سال بوده است که علم و صنعت چندان پیشرفتی نداشته و نمی توانستند که خیلی زیاد در این افراد بی سواد تاثیرات زیادی بگذارند، در نتیجه در زمان بورژوازی صنعتی اگر علم و صنعت نمی توانستند روی همه افراد تاثیرات اساسی و جدی بگذارند لااقل عده ای با هوش تر را بیشتر به خودشان نزدیک و ترقی می دادند. در این جریان رشد صنعتی و علمی، سرمایه داران صنعتگر و کارگران بودند که با این علم و صنعت تماس بیشتری داشتند و رشد می کردند و بهره بیشتری می بردند. مذهبی های عقب مانده و ناسیونالیستهای افراطی و فئودال زده ها رشدی نداشتند و عقب تر می افتادند. اما اختلاف طبقاتی صنعتگران، دانشمندان و کارگران با فئودالها، مذهبی ها و ناسیونالیستهای افرادی با عث نشد که بین صنعتگران و کارگران اختلاف طبقاتی بوجود نیاید. نه فقط بین صنعتگران و کارگران اختلاف طبقاتی بوجود آمد، بلکه بین صنعتگران ، کارگران و طبقات فقیر جامعه یک طبقه دیگری هم به نام طبقه متوسط بوجود آمد. این طبقه متوسط بخشی از صنعتگران خرد، بخشی از دانشمندان، بازاریان خرد و بخشی از کارگران صنعتی، اداره ای ها، معلمان و افرادی که با کارهای واسطه ای مال و سرمایه ای دست و پا کرده بودند را هم در بر می گرفت و به مبارزات طبقاتی بیشتر دامن زده می شد که این طبقه متوسط نقش واسطه را در این دعواهای طبقاتی بازی کرده و می کند. با وجود این میانجیگری مبارزه طبقاتی گسترده انحصارگرایی بورژوازی صنعتگری که از فئودالیته به صنعتگران بورژوا رسیده بود از بین نرفت.
انحصارگرایی چرا؟
چون صنعتگران از ابتدا با سرمایه فئودالی که خودشان جمع کرده بودند و یا از جد و پدر فئودال خودشان به آنها رسیده بود توانسته بودند به شغل صنعتگری روی آورند. این ارث انحصارگری که از ثروت انحصارگری فئودالی به آنها رسیده به شغل صنعتگری انتقال و آن را هم انحصارگر بار می آورد. اما این شغل صنعتگری از دهم و یازدهم میلادی شروع به پیشرفت می کند و طی پانصد سال این صنعتگری رشدیابنده مدام رشد کرده و سرمایه انحصاری جمع کرده و این صنعتگری انحصاری رو به رشد و سرمایه انباشته آن نسل به نسل به نسل بعدی خودشان رسیده بود، پس در هردوره صنعتگران بورژوا هم صاحب صنعت و هم صاحب سرمایه انحصارگر بودند. دوم از همان ابتدا کارگران در کارگاه ها مزد بگیر بودند و صنعتگر انحصارگر تعیین می کرد که کارگر چه قدر مزد بگیرد. مزدی که کارگر می گرفت در حد بخور نمیر بود. اگر هم صدای کارگری بلند می شد او را بیرون می کردند و کارگر بیکار دیگری را به عنوان روز مزد و یا کارمز انتخاب می کردند با دست مزد کمتر که بیشتر به صنعتگر و یا کارفرما انحصارگر وابسته باشد. کارگر نمی توانست که پسندازی داشته باشد.
به همین خاطر خصلت انحصارگری نداشت و به صنعتگر انحصارگر همیشه وابسته بود.به این طریق همان شرایط و وضعیت ارباب و رعیتی انحصارگرانه به صنعتگر سرمایه دار بورژوا به ارث رسید که استثمار کارگری را در مدل جدید برای کارگران بوجود می آورد. کارگر هم از دست ظلم ارباب فرار می کرد و پناه می آورد به صنعتگر، پس بنابراین از روی اجبار استثمار کارگر در نظام بورژوازی صنعتی به نسل بعدش ، یعنی نظام سرمایه داری رسید، منتها این استثمار در کشورهای فقیر خیلی شدید بود. در کشورهای پیشرفته تر امروزی به خاطر آگاهی طبقه کارگر، طبقه متوسط و اقشار دیگر مردم و به خاطر پیشرفت علم و صنعت مبارزه طبقاتی گسترده تر و طبقات اجتماعی دارای زیر مجموعه های مختلفی شده اند. این طبقات بینابینی با تاثیرگذاری خودشان در بین طبقات مختلف آشتی نسبی بین طبقات را بوجود می آورند و استثمار طبقاتی را در این کشورهای پیشرفته کمتر می کند. با وجود این حتی امروزه که علم و صنعت خیلی پیشرفته هستند . انحصارگرایان سرمایه دار در برابر ضعیف تر از خودشان، مثلا طبقه کارگر و طبقه متوسط و طبقه فقیر جامعه می خواهند دست بالایی داشته باشند که تا اولا از قدرت انحصاری علم و صنعت و ثروت انباشته چند قرن خودشان چیزی زیادی به این طبقات پایینی نرسد. دوم تا آنجایی که می توانند این طبقات را استثمار و محروم نگه می دارند تا این انحصارگرایی و اقتدارگرایی فقط دست خودشان،سرمایه دار ها باقی بماند. طبقه کارگر، طبقه متوسط و کم و بیش طبقه فقیر جامعه که به نوعی با این علم و این صنعت سر و کار دارند سرمایه اندوخته آنچنانی ندارند تا به کاری بزنند، پس بنابراین با اتحاد و همبستگی و اعتصابات و اعتراضات سعی می کنند به خواسته های خود برسند و از انحصارگری سرمایه داران بکاهند. از طرفی دیگر این انحصارگرایان سرمایه دار در رقابت با هم هستند.
با وجود این رقابتها اگر احساس خطر برای نظام سرمایه داری انحصارگر خود بکنند دست توی دست هم و با تمام رقابتهایی که با هم دارند از همدیگر دفاع می کنند. اگر هم در این نظام سرمایه داری دچار مشکل شوند که نمی توانند در داخل کشور ثروتمند خود راه حلی برای آن پیدا بکنند قدرت انحصارگرایی خودشان وجنگ و دعواهای خودشان را سر کشورهای فقیر، از جمله ایران، کشورهای اسلامی و آفریقایی و کشورهای کمونیستی من در بیاوری فقیر خالی می کنند تا این کشورهای فقیر تاوان اشتباهات این سرمایه داران انحصارگر را با جان و مال خود بپردازند. خود این وضعیت دموکراسی سرمایه داری را تعریف و باز تعریف می کند که ای دموکراسی جون باید برای خودما معنی و مفهوم بکنی، در نتیجه این دموکراسی حتی در خود کشورهای ثروتمند بیشتر به ثروتمندان می رسد و برای مردم فقیر همان کشورها این دموکراسی زیاد معنی نمی دهد. هر موقعی هم لازم شد ترامپ وار می زنند زیر میز دموکراسی تا حسابی انحصاری شود و فقط و فقط به ثروتمندان برسد. این وضعیت دموکراسی داخلی کشور پیشرفته سرمایه داری است. وای به حال کشورهای فقیر که در اندازه های مختلف زیر سلطه انحصارگرایی کشورهای پیشرفته اند.کشورهای فقیر که دموکراسی نداشته و لمس نکرده اند و نمی توانند دموکراسی را بفهمند.چرا؟،چون دموکراسی مثل انسان رشدیابنده است.
دموکراسی با مردم کشورهای فقیر مثل ایران و مردم ایران با دموکراسی رشد نکرده اند. دموکراسی غربی که یک شبه نبوده، ششصد ساله طول کشیده تا به اینجا رسیده است. غربی ها دموکراسی غربی ناقص دستکاری شده خودشان را به رژیم پهلوی دادند و دیدیم که نهایتا از دموکراسی ناب محمدی آخوندی سر در آورد. چرا؟ چون سیستم دموکراسی شاه ناقص و ما در زمان شاه داشتیم به عقب رشد می کردیم و این دموکراسی تحمیلی هم با ما به عقب رشد کرد و ما و این دموکراسی مسخ شده آن قدر به عقب برگشتیم تا در هزار و چهارصد سال پیش از شیعه دوازده امامی سر در آوردیم و آن را پیشرفت دادیم تا سیزده امامی شد و از خمینی سر در آورد، پس خود ما در ایران چه کاره ایم؟ اگر در داخل ایران مردم برای خودشان تصمیم بگیرند که وابستگی مردم به خارج کمتر باشد، می شود امیدوار به سرنگونی رژیم وابسته به خارج توسط خود مردم بود. دموکراسی زمانی درست عمل می کند و جواب درستی به ما می دهد که با ما رشد کند و با خصوصیات ما بخورد.
ما مردم باید با کار تشکیلاتی در سطحهای مختلف باید به دموکراسی برسیم.ما مردم در داخل باید با هم دو نفره، چند نفره به هم اطمینان کرده و هسته هایی را بوجود بیاوریم و در هر زمینه ای از کار سیاسی، اجتماعی ، فرهنگی و هنری گرفته تا کار شخصی در خانه و در محل کار باید با هم مشورت و بررسی کنیم که مثلا در فلان کار و فلان چیز و در برخورد مثلا با فلان بچه باید عقلانی برخورد کنیم و یا عاطفی و یا ترکیبی از این دو . به این طریق هم کار تشکیلاتی در سطحهای مختلف انجام می دهیم که با همکاری و همفکری همدیگر همراه است و هم عقل و احساس خودمان را با واقعیات اجتماعی و محیط زیست هماهنگ می کنیم.ما جمع دو نفر، سه نفر و چند نفر برای هم آشنا، مطرح و هماهنگ با هم و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست عقل و احساس خودمان را درست رشد می دهیم. با رشد درست عقل و احساس ذهن، روح و جسم ما درست تنظیم می شوند، در نتیجه ما در ذهن ، روح، عقل، احساس و جسم خودمان شناختها و تجاربی داریم هماهنگ با واقعیات اجتماعی و محیط زیست.
به همین خاطر و به همین نسبت در اندازه های مختلف برای همدیگر رهبر هستیم و در اندازه های مختلف همدیگر را رهبری می کنیم و چون رهبری ما توأم با شناخت و تجربه هستند با بحث و بررسی بیشتر با هم کنار می آییم و اختلافات ما کمتر است. این یعنی کار تشکیلاتی درست در برخورد با واقعیات عینی و ملموس، این یعنی دموکراسی که به ما مردم ایران می خورد و با ما و واقعیات اجتماعی و محیط زیست ما رشد می کند. عیب تشکلهای سیاسی این است که مبنای کار تشکیلاتی خودشان را گذاشته اند بر روی افکار قدیمی کهنه شده، یعنی به جای اینکه این افکار کهنه خودشان را با واقعیات امروزی مقایسه کنند تا ببینند که تا چه قدر از واقعیات امروزی به دور هستند. برعکس افکار پوسیده و قدیمی خودشان را شاخص و الگو قرار داده و واقعیات امروزی را طبق الگوی ناقص و کهنه خود مؤرد بحث و بررسی قرار می دهند.
وقتی می بینند که الگوی قدیمی که خیلی به آن عادت دارند و آن را خیلی دوست دارند جواب نمی دهد. چشمشان را از روی واقعیات امروزی می دزدند که تا آن شاخص و الگوی قدیمی در ذهن و روح خودشان دست نخورده باقی بماند، چون می دانند که خودشان هم مثل الگویشان پیر و کهنه هستند. اگر الگوی کهنه را کنار بگذارند باید خودشان را هم کنار بگذارند. اما آنها باید بپذیرند که اشتباه کرده اند و اگر نمی توانند خودشان را اصلاح کنند، چون پیر هستند، لااقل کنار بروند که بیشتر از این به نوجوانان، جوانان و بچه ها ضربه کمتری وارد شود، یعنی اگر خودشان نمی توانند که در تشکلهای خود هسته هایی بوجود آورند، لااقل به نوجوان و جوانان تشکلهای خود اجازه بدهند تا آنها در درون تشکل گروهی و حزبی خودشان دو نفره، سه نفره همدیگر را پیدا و با هم هسته هایی را در درون تشکل خود بوجود آورند و در حد هر هسته کار تشکیلاتی به همان شکلی که در بالا گفته شد بوجود آورند تا این تشکلها کار تشکیلاتی به روز شده داشته باشند و واقعیات را همانطور که هست ببینند و نه آنطور که چند نفر افراد پیر می خواهند.
این مطلب بر گرفته از کتابی است که اینجانب در آلمان منتشر کرده ام.
روز جهانی کارگر را به همه کارگران ایران و جهان تبریک می گویم. امیدوارم که در این روز کارگران ایران با اتحاد هم و با اعتصابات و تظاهرات گسترده مشت محکمی به دهان یاوه گوی رژیم منفور آخوندی بزنند. پیروزی از آن ماست! یاد عزیزان پرپر شده را زنده نگه داریم! موفق و پیروز باشید! پاینده و جاوید ایران عزیز ما !