علی صدارت: انقلاب ۱۳۵۷ به عنوان انقلاب اسلامی معروف است. به این معنی که در اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و...، یک انقلابی صورت گرفت. درست مانند انقلابی که در قرون وسطی، با رنسانس و نوزایش در مسیحیت، انقلاب مسیحی صورت گرفت.
در آن زمان «مکتبی»ها مقلدان خود را میترساندند که: ...بنیصدر میخواهد ایران را پاریس و رم کند، ولی ما میخواهیم ایران نجف و قم بکنیم...! این تمایل از جانب اقلیتی مطرح بود که در نامه محمد بهشتی که درست دو سال و یک ماه بعد از انقلاب به خمینی نوشت در آن به وضوح اشاره شده است، و میگوید: «در همه سازمان های لشگری و کشوری همواره در اقلیت» هستیم.
در کودتای ضدانقلاب علیه انقلاب که در خرداد ۱۳۶۰ مراحل نهایی خود را طی کرد، خمینی به مفهوم انقلاب اسلامی و انقلاب در اسلام رجوع میدهد و به وضوح مخالفت خود را با آن توضیح میدهد.
کمتر کسی است که نداند که اکثریت مردم ایران، دینباور هستند. این دینباوران از اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و...، به تنگ آمدهاند و آن را به هیچ وجه با باورهای دینی خود منطبق نمیبینند. پیامدهای کودتای قدرتمداران مسلط بر ایران هم که به عنوان اسلام با جعلیاتی ضدحقوقی چون ولایت فقیه و حجاب اجباری و... بر کسی پوشیده نیست.
سقوط اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و... مدتها است که شروع شده و در این زمان با شتابی بیش از پیش در لایههای مختلف مردم مشاهده میگردد. با عملکردهای اخیر خامنهای و شرکا برای پیشبرد شعار «حفظ نظام، اوجب واجبات است» این مشاهده حتی در هموطنان معتقد به اسلام سنتی، بیشتر مشهود بوده است. سقوط فیزیکی رژیم ولایت مطلقه فقیه، به قول ضربالمثل معروف، دیر و زود دارد ولی نمیتواند سوخت و سوز داشته باشد! این واقعیت را مهرههای رژیم، خود اذعان دارند.
اسلامستیزی و هر نوع دیگری از دینستیزی، و به طور کلی هرگونه عقیدهستیزی، نه تنها به نتایج حقوقی نخواهد رسید، بلکه هدفی است که مجبور خواهد بود با انواع روشهای تجاوز به حقوق عملی گردد، و لاجرم نتیجه عکس را در پی خواهد آورد.
اسلامستیزی بدون خشونت امکانپذیر نیست. خشونتهایی که از همان جنس خشونتهایی هستند که رژیم ولایت مطلقه، بر ما مردم، بر دگراندیشان اعمال کرده است. چه غمناک و بلکه فاجعهآمیز خواهد بود که ما هم خود از جنس رژیم بگردیم!
نمیتوان با اندیشه جنگید، ولی میتوان با باورمندان آن اندیشه، به مناظره و بحث نشست و نکات مورد اشتراک را غنا بخشید، و نکات مورد اختلاف را در محیطی دوستانه و صلحآمیز، به اشتراکات مبدل نمود. در غیر این صورت، هرگونه تلاش برای حذف باورهای باورمندان به اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و...، در جامعه منجر به بحران هویت و انواع بیماریها و آسیبهای روانی-احساسی خواهد شد و بدون شک، انواع خشونتها را در پی خواهد داشت. تنها راه حل جایگزین کردن «اسلام» فقاهتی و مقلدی و حوزوی و تکلیفی و دستوری و... با دین و عقیده و باوری است که بیان آزادی و استقلال و سایر حقوق باشد. این ادامه انقلاب ۱۳۵۷ است که امروزه آنرا با بارزتر شدن و عمومیتر شدن انقلاب اسلامی، و در این زمان به صورت نفی زور و خشونت و حجاب اجباری، شاهد آن هستیم.
خمینی در این سند به وضوح میگوید: «...یک همچو آدمهایی خیال می کنند که حالایی که مثلاً انقلاب شده، باید اسلام هم انقلاب بشود...» سرنوشتی که امروز داریم، از جمله به این علت است که خمینی و سایر ضدانقلاب، علیه دین و عقیده و باوری که باید ترجمان بیان آزادی و استقلال و سایر حقوق باشد، کودتا کرد، و یک حداقل لازمی از ما مردم در مقابل آن خیانت، منفعل ماندیم.
علی صدارت
اردیبهشت ۱۴۰۲
❊❊❊
نابود کردن اسلام با نام اسلام
خمینی: ...یک همچو آدمهایی خیال می کنند که حالایی که مثلاً انقلاب شده، باید اسلام هم انقلاب بشود...
(زمان: 26 آبان 1359 / 8 محرم 1401[1] پنج ماه قبل از کودتای خرداد ۱۳۶۰)
...من به همۀ ملت این سفارش را می کنم. به همه ملتهایی که در دنیا هستند سفارش می کنم. به همۀ ملتهایی که در آتیه خواهند آمد سفارش می کنم، که اساس این است که اسلام مخالف با مقاصدشان است. و اسلام باید یا نباشد یا چنانچه یک صورتی باشد به دست اشخاصی باشد که از اسلام هیچ اطلاعی ندارند. یک آیه از قرآن را می گیرند، یک جمله از نهجالبلاغه را می گیرند و به دیگرهایش هیچ کاری ندارند. و با آن یک جمله میخواهند نهجالبلاغه و قرآن کریم و اسلام را از بین ببرند. این جملاتی که از دهان بعضی از این منحرفین در می آید، در دیوارهای عراق این جملات هست. ـ همین حزب بعث کافر ـ این جملاتی که این اشخاص منحرف در اینجا ذکر میکنند، در دیوارهای نجف هم، در دیوارهای سایر بلاد هم، در کربلا هم بعضیهایشان را من خودم دیدم. این جملات نه این است که اینها به اسلام عقیده دارند. حزب بعث، اسلام را مخالف خودش می داند. نه اینکه اینها با اسلام آشنا هستند. اینها می خواهند با شمشیر اسلام، اسلام را از بین ببرند. همینها هم که در اینجا هستند و سینه می زنند برای اسلام، بعضیشان با شمشیر اسلام می خواهند اسلام را از بین ببرند. و الاّ مسئله اگر یک مسئله ای بود، و مثلاً فرض کنید که با روحانیها مخالف بودند، روحانیها هم فرض کنید بد بودند. کی حرف می زد؟ اگر مسئله این بود. اما مسئله این نیست، مسئله این است که قرآن را به بازی می گیرند! اینکه یک کلمه از قرآن را می گیرد و به باقی اش میگوید من کار ندارم. حالا یادم آمد از یک نفری که من در جوانی می خواستم مشرَّف شوم حضرت عبدالعظیم؛ یک نفر واعظ خیلی مقتدر، خیلی واعظ اما به اسلام خیلی کار نداشت. وقتی دید من معمَّم هستم، به من گفت بیا اینجا بنشین پهلوی من. ما با اتوبوس می خواستیم تا حضرت عبدالعظیم برویم. وقتی که حرفهایی زد و چیزهایی گفت و من هم گوش کردم. تا نزدیک شد به حضرت عبدالعظیم به شوفر گفت: زود برو نماز مغرب قضا می شود. با اینکه اول مغرب بود. من به او گفتم که: نماز مغرب که حالا قضا نمی شود. گفت: یک روایتی دارد که اگر تأخیر بیندازند چه می شود. گفتم: خوب، آخر روایات دیگری هم هست. گفت: من به آنها کاری ندارم. مسئله این است. می گوید از نهج البلاغه این کلمه اش را قبول دارم باقی اش را قبول ندارم. از قرآن هم این را نمی گوید، این را ندارد.
از قرآن یک کلمه اش را، یک جمله را می گیرد، اما نمی داند که این جمله مُفسِّر دارد، در خود قرآن تفسیر دارد، در روایات دارد از چیزهایی که در این زمان واقع شده. این هم برای شکستن اسلام و روحانیت است. همین چیزهایی است که همۀ این اشخاص منحرف ادعا می کنند که ما اسلام را می خواهیم بگوییم اسلام غیر آن اسلام سُنَّتی.
یکی از مصیبتها این است که یک آدمی که از اسلام نمی داند اسلام با سین است یا با صاد، از اسلام بی اطلاع است، از مدارک اسلام بی اطلاع است، این یک کلمه را برمی دارد و می رود پیش جوانان، می خواند و داد می زند و فریاد می زند. و جوانها را وادار به یک کاری می کند. یک نفر فقیهی که شصت سال عمرش را صرف کرده در فقه و در مدارک فقه، حالا هم وقتی که می رسد به یک حکمی و می بیند که روی مدارک نمی تواند به طور جَزْم بشود [حکم کرد]، باز با احتیاط از کنارش رد می شود. لکن این آدمی که یک روز ننشسته در فقه نظر بکند، و نمی تواند بنشیند نظر بکند، یک همچو آدمهایی خیال می کنند که حالایی که مثلاً انقلاب شده، باید اسلام هم انقلاب بشود.
اسلام هم باید این جوری بشود. اینها نمی فهمند یا بسیاریشان هم فهمیده هستند، لکن می خواهند اساس را از بین ببرند، احکام اسلام را یکی یکی می خواهند از بین ببرند. توجه داشته باشید شما برادرها! من می دانم که شما قمیها ـ که خدا حفظتان کند ـ و همه بازاریهای ایران، تهران، یزد، همه جا، اینها علاقه مندند به اسلام. اینها زحمت کشیدند، خون دادند، جوان دادند برای اسلام. اینهایی که همه چیزشان را برای اسلام دادند و حالا هم دارند می دهند. اینهایی که جوانهایشان را می فرستند به سر حد و می بینند در مَعْرَض خطر است. در معرض کشته شدن است، و بعد هم اگر کشته بشود تبریک می گویند. یک همچو ملتی که برای اسلام این طور فداکاری کرده است، نخواهد کسی توانست که به این زودیها منحرفش کند. باز دو سال نگذشته این را منحرف کند و برگرداند از اسلام. اینکه نخواهد شد، لکن شیاطین نقشه می کشند برای صد سال بعد از این. آنها حوصله شان زیاد است. از حالا نقشه می کشند. خوب، وقتی که این نقشه عمل بشود ولو پنجاه سال، صد سال دیگر، اینها نقشه هایش را می کشند. از حالا شروع می کنند یکی یکی این مسجد را خالی اش کنند. آن مسجد را خالی کنند. آن را عوضش یک نفر آدمی که از اسلام اطلاع ندارد و نمی داند نماز هم چند رکعت است، می رود نماز می خواند برایشان. بعد این، یکی یکی، وقتی اینها [از بین رفت] بعد می روند سراغ یکی دیگر.
ما باید در این زمان و نسلهای آتیه باید در زمانهای خودشان توجه به این داشته باشند که شیاطین در کمین اند. شیاطین دنبال این هستند که این اسلام را بشکنند. شیاطین آنچه که از اسلام دیدند از هیچی ندیدند. در عین حالی که روحانیت مسیح مثل روحانیت اسلام نیست. آنها روحانیتی است که فقط در کلیساست. اینها مع ذلک همان روحانیت آنجا را هم در آن وقت شکستند. همان مقدار از روحانیت کمی که در آنجا بود. باز آن را شکستند و گفتند باید شما بروید تو کلیسا و مشغول عبادت بشوید، آن هم سیاست را به امپراتور واگذار کنید. همین حرفی است که پریروز در قم گفتند.
❊
سخنرانی
زمان: 26 آبان 1359 / 8 محرم 1401[1] پنج ماه قبل از کودتای خرداد ۱۳۶۰
مکان: تهران، حسینیّۀ جماران
موضوع: منشأ مخالفتهای دشمنان با روحانیت ـ بیان ویژگی انقلاب اسلامی
حضار: اصناف، بازاریان و اقشار مختلف مردم قم
http://www.imam-khomeini.ir/fa/bookPrint.aspx?ID=43246&ppage=357
صحیفه امام
جلد 13
صفحه 363 تا صفحه 365
❊
نفی حجاب اجباری، نفی اکراه و زور، انقلاب اسلامی، انقلاب در اسلام. علی صدارت
صدارت: انقلاب ۱۳۵۷ به عنوان انقلاب اسلامی معروف است. به این معنی که در اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و...، یک انقلابی صورت گرفت. درست مانند انقلابی که در قرون وسطی، با رنسانس و نوزایش در مسیحیت، انقلاب مسیحی صورت گرفت.
در آن زمان «مکتبی»ها مقلدان خود را میترساندند که: ...بنیصدر میخواهد ایران را پاریس و رم کند، ولی ما میخواهیم ایران نجف و قم بکنیم...! این تمایل از جانب اقلیتی مطرح بود که در نامه محمد بهشتی که درست دو سال و یک ماه بعد از انقلاب به خمینی نوشت در آن به وضوح اشاره شده است، و میگوید: «در همه سازمان های لشگری و کشوری همواره در اقلیت» هستیم.
در کودتای ضدانقلاب علیه انقلاب که در خرداد ۱۳۶۰ مراحل نهایی خود را طی کرد، خمینی به مفهوم انقلاب اسلامی و انقلاب در اسلام رجوع میدهد و به وضوح مخالفت خود را با آن توضیح میدهد.
-
کمتر کسی است که نداند که اکثریت مردم ایران، دینباور هستند. این دینباوران از اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و...، به تنگ آمدهاند و آن را به هیچ وجه با باورهای دینی خود منطبق نمیبینند. پیامدهای کودتای قدرتمداران مسلط بر ایران هم که به عنوان اسلام با جعلیاتی ضدحقوقی چون ولایت فقیه و حجاب اجباری و... بر کسی پوشیده نیست.
سقوط اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و... مدتها است که شروع شده و در این زمان با شتابی بیش از پیش در لایههای مختلف مردم مشاهده میگردد. با عملکردهای اخیر خامنهای و شرکا برای پیشبرد شعار «حفظ نظام، اوجب واجبات است» این مشاهده حتی در هموطنان معتقد به اسلام سنتی، بیشتر مشهود بوده است. سقوط فیزیکی رژیم ولایت مطلقه فقیه، به قول ضربالمثل معروف، دیر و زود دارد ولی نمیتواند سوخت و سوز داشته باشد! این واقعیت را مهرههای رژیم، خود اذعان دارند.
اسلامستیزی و هر نوع دیگری از دینستیزی، و به طور کلی هرگونه عقیدهستیزی، نه تنها به نتایج حقوقی نخواهد رسید، بلکه هدفی است که مجبور خواهد بود با انواع روشهای تجاوز به حقوق عملی گردد، و لاجرم نتیجه عکس را در پی خواهد آورد.
اسلامستیزی بدون خشونت امکانپذیر نیست. خشونتهایی که از همان جنس خشونتهایی هستند که رژیم ولایت مطلقه، بر ما مردم، بر دگراندیشان اعمال کرده است. چه غمناک و بلکه فاجعهآمیز خواهد بود که ما هم خود از جنس رژیم بگردیم!
نمیتوان با اندیشه جنگید، ولی میتوان با باورمندان آن اندیشه، به مناظره و بحث نشست و نکات مورد اشتراک را غنا بخشید، و نکات مورد اختلاف را در محیطی دوستانه و صلحآمیز، به اشتراکات مبدل نمود. در غیر این صورت، هرگونه تلاش برای حذف باورهای باورمندان به اسلام فقاهتی و مقلدی و حوزوی و...، در جامعه منجر به بحران هویت و انواع بیماریها و آسیبهای روانی-احساسی خواهد شد و بدون شک، انواع خشونتها را در پی خواهد داشت. تنها راه حل جایگزین کردن «اسلام» فقاهتی و مقلدی و حوزوی و تکلیفی و دستوری و... با دین و عقیده و باوری است که بیان آزادی و استقلال و سایر حقوق باشد. این ادامه انقلاب ۱۳۵۷ است که امروزه آنرا با بارزتر شدن و عمومیتر شدن انقلاب اسلامی، و در این زمان به صورت نفی زور و خشونت و حجاب اجباری، شاهد آن هستیم.
خمینی در این سند به وضوح میگوید: «...یک همچو آدمهایی خیال می کنند که حالایی که مثلاً انقلاب شده، باید اسلام هم انقلاب بشود...» سرنوشتی که امروز داریم، از جمله به این علت است که خمینی و سایر ضدانقلاب، علیه دین و عقیده و باوری که باید ترجمان بیان آزادی و استقلال و سایر حقوق باشد، کودتا کرد، و یک حداقل لازمی از ما مردم در مقابل آن خیانت، منفعل ماندیم.
علی صدارت
اردیبهشت ۱۴۰۲
❊❊❊
نابود کردن اسلام با نام اسلام
خمینی: ...یک همچو آدمهایی خیال می کنند که حالایی که مثلاً انقلاب شده، باید اسلام هم انقلاب بشود...
(زمان: 26 آبان 1359 / 8 محرم 1401[1] پنج ماه قبل از کودتای خرداد ۱۳۶۰)
...من به همۀ ملت این سفارش را می کنم. به همه ملتهایی که در دنیا هستند سفارش می کنم. به همۀ ملتهایی که در آتیه خواهند آمد سفارش می کنم، که اساس این است که اسلام مخالف با مقاصدشان است. و اسلام باید یا نباشد یا چنانچه یک صورتی باشد به دست اشخاصی باشد که از اسلام هیچ اطلاعی ندارند. یک آیه از قرآن را می گیرند، یک جمله از نهجالبلاغه را می گیرند و به دیگرهایش هیچ کاری ندارند. و با آن یک جمله میخواهند نهجالبلاغه و قرآن کریم و اسلام را از بین ببرند. این جملاتی که از دهان بعضی از این منحرفین در می آید، در دیوارهای عراق این جملات هست. ـ همین حزب بعث کافر ـ این جملاتی که این اشخاص منحرف در اینجا ذکر میکنند، در دیوارهای نجف هم، در دیوارهای سایر بلاد هم، در کربلا هم بعضیهایشان را من خودم دیدم. این جملات نه این است که اینها به اسلام عقیده دارند. حزب بعث، اسلام را مخالف خودش می داند. نه اینکه اینها با اسلام آشنا هستند. اینها می خواهند با شمشیر اسلام، اسلام را از بین ببرند. همینها هم که در اینجا هستند و سینه می زنند برای اسلام، بعضیشان با شمشیر اسلام می خواهند اسلام را از بین ببرند. و الاّ مسئله اگر یک مسئله ای بود، و مثلاً فرض کنید که با روحانیها مخالف بودند، روحانیها هم فرض کنید بد بودند. کی حرف می زد؟ اگر مسئله این بود. اما مسئله این نیست، مسئله این است که قرآن را به بازی می گیرند! اینکه یک کلمه از قرآن را می گیرد و به باقی اش میگوید من کار ندارم. حالا یادم آمد از یک نفری که من در جوانی می خواستم مشرَّف شوم حضرت عبدالعظیم؛ یک نفر واعظ خیلی مقتدر، خیلی واعظ اما به اسلام خیلی کار نداشت. وقتی دید من معمَّم هستم، به من گفت بیا اینجا بنشین پهلوی من. ما با اتوبوس می خواستیم تا حضرت عبدالعظیم برویم. وقتی که حرفهایی زد و چیزهایی گفت و من هم گوش کردم. تا نزدیک شد به حضرت عبدالعظیم به شوفر گفت: زود برو نماز مغرب قضا می شود. با اینکه اول مغرب بود. من به او گفتم که: نماز مغرب که حالا قضا نمی شود. گفت: یک روایتی دارد که اگر تأخیر بیندازند چه می شود. گفتم: خوب، آخر روایات دیگری هم هست. گفت: من به آنها کاری ندارم. مسئله این است. می گوید از نهج البلاغه این کلمه اش را قبول دارم باقی اش را قبول ندارم. از قرآن هم این را نمی گوید، این را ندارد.
از قرآن یک کلمه اش را، یک جمله را می گیرد، اما نمی داند که این جمله مُفسِّر دارد، در خود قرآن تفسیر دارد، در روایات دارد از چیزهایی که در این زمان واقع شده. این هم برای شکستن اسلام و روحانیت است. همین چیزهایی است که همۀ این اشخاص منحرف ادعا می کنند که ما اسلام را می خواهیم بگوییم اسلام غیر آن اسلام سُنَّتی.
یکی از مصیبتها این است که یک آدمی که از اسلام نمی داند اسلام با سین است یا با صاد، از اسلام بی اطلاع است، از مدارک اسلام بی اطلاع است، این یک کلمه را برمی دارد و می رود پیش جوانان، می خواند و داد می زند و فریاد می زند. و جوانها را وادار به یک کاری می کند. یک نفر فقیهی که شصت سال عمرش را صرف کرده در فقه و در مدارک فقه، حالا هم وقتی که می رسد به یک حکمی و می بیند که روی مدارک نمی تواند به طور جَزْم بشود [حکم کرد]، باز با احتیاط از کنارش رد می شود. لکن این آدمی که یک روز ننشسته در فقه نظر بکند، و نمی تواند بنشیند نظر بکند،
یک همچو آدمهایی خیال می کنند که حالایی که مثلاً انقلاب شده، باید اسلام هم انقلاب بشود.
اسلام هم باید این جوری بشود. اینها نمی فهمند یا بسیاریشان هم فهمیده هستند، لکن می خواهند اساس را از بین ببرند، احکام اسلام را یکی یکی می خواهند از بین ببرند. توجه داشته باشید شما برادرها! من می دانم که شما قمیها ـ که خدا حفظتان کند ـ و همه بازاریهای ایران، تهران، یزد، همه جا، اینها علاقه مندند به اسلام. اینها زحمت کشیدند، خون دادند، جوان دادند برای اسلام. اینهایی که همه چیزشان را برای اسلام دادند و حالا هم دارند می دهند. اینهایی که جوانهایشان را می فرستند به سر حد و می بینند در مَعْرَض خطر است. در معرض کشته شدن است، و بعد هم اگر کشته بشود تبریک می گویند. یک همچو ملتی که برای اسلام این طور فداکاری کرده است، نخواهد کسی توانست که به این زودیها منحرفش کند. باز دو سال نگذشته این را منحرف کند و برگرداند از اسلام. اینکه نخواهد شد، لکن شیاطین نقشه می کشند برای صد سال بعد از این. آنها حوصله شان زیاد است. از حالا نقشه می کشند. خوب، وقتی که این نقشه عمل بشود ولو پنجاه سال، صد سال دیگر، اینها نقشه هایش را می کشند. از حالا شروع می کنند یکی یکی این مسجد را خالی اش کنند. آن مسجد را خالی کنند. آن را عوضش یک نفر آدمی که از اسلام اطلاع ندارد و نمی داند نماز هم چند رکعت است، می رود نماز می خواند برایشان. بعد این، یکی یکی، وقتی اینها [از بین رفت] بعد می روند سراغ یکی دیگر.
ما باید در این زمان و نسلهای آتیه باید در زمانهای خودشان توجه به این داشته باشند که شیاطین در کمین اند. شیاطین دنبال این هستند که این اسلام را بشکنند. شیاطین آنچه که از اسلام دیدند از هیچی ندیدند. در عین حالی که روحانیت مسیح مثل روحانیت اسلام نیست. آنها روحانیتی است که فقط در کلیساست. اینها مع ذلک همان روحانیت آنجا را هم در آن وقت شکستند. همان مقدار از روحانیت کمی که در آنجا بود. باز آن را شکستند و گفتند باید شما بروید تو کلیسا و مشغول عبادت بشوید، آن هم سیاست را به امپراتور واگذار کنید. همین حرفی است که پریروز در قم گفتند.
❊
سخنرانی
زمان: 26 آبان 1359 / 8 محرم 1401[1] پنج ماه قبل از کودتای خرداد ۱۳۶۰
مکان: تهران، حسینیّۀ جماران
موضوع: منشأ مخالفتهای دشمنان با روحانیت ـ بیان ویژگی انقلاب اسلامی
حضار: اصناف، بازاریان و اقشار مختلف مردم قم
http://www.imam-khomeini.ir/fa/bookPrint.aspx?ID=43246&ppage=357
صحیفه امام
جلد 13
صفحه 363 تا صفحه 365
❊