هرگاه از خود بپرسیم آیا یک ملت برجا میماند اگر نسلهای جدید پدید نیاورد، پاسخ میدهیم نه. هر جمعی نیز که نتواند تجدید نسل کند از میان میرود. در این میان تشکیل کادر و جبهه بقصد جانشینی آلترناتیو نسلی که میخواهد بر میزان حقوق، آزادی و برابری را تضمین کند با چالش هایی مواجهه خواهد بود. اما بعنوان یک ضرورت در دموکراسیها، مردم و نیروهای شاخص اجتماعی که نتوانند کادر و جبهه پدید آورند، از میان میروند. محققان در جامعه شناسی سیاسی عوامل زیر را عوامل انحطاط دانستهاند، اغلب مجموعهای از عاملها سبب انحطاط و انحلال کادرها و تشکیلات سیاسی میشود:
• انتقاد ناپذیری علت عمومی انحطاط روشنفکران و رهبران سیاسی و نیز جبهههای سیاسی است و اهل اندیشه هر بار این عامل را خاطر نشان کردهاند.
• انحطاط بلحاظ از خودبیگانه شدن مرام نامه، ولو بیان قدرت، بخاطر انطباق جوئی با قدرت حاکم، بنابراین، همراه شدن با انحطاط اخلاقی و توجیه گر این انحطاط گشتن. بکار بردن دروغ برای خوب جلوه دادن مرام، رایج ترین انحطاطهای اخلاقی ناشی از انحطاط مرام است.
• انحطاط بلحاظ رشد نکردن ایدئولوژی و از دست رفتن کارآئی آن. جبهههای کمونیستی اروپائی ایدئولوژی با مدار بسته داشتند و از ابتدا قالب بودند و واقعیتی که مردم هستند در این قالب شکل نگرفتند.
• انحطاط بلحاظ بسته بودن نظم تشکیلاتی. گرایشهای راست و نیز چپ قدرت محور، هم گرفتار نارسائی تشکیلاتی و هم گرفتار نارسائی ایدئولوژی شده و گرفتار انحطاط گشتهاند.
• انحطاط بلحاظ رشد علمی و فنی بدین خاطر که افراد را خواهان مشارکت میکنند و آنها را از تن دادن به فرمانبری باز میدارند.
• انحطاط بخاطر اینکه فعالیت بعنوان عضو یک جبهه سیاسی وقت گیر و پر هزینه است و تحول به دوران ماوراء صنعتی، آنرا بی حاصل کرده است. جبهههای سازگار با وضعیت جدید آنها هستند که میتوانند حرفهایهای سیاست را به استخدام خود درآورند و تعداد کافی نامزد برای انتخابات گوناگون دراختیار داشته باشند.
• انحطاط بلحاظ ناتوانی از تجدید نسل: اینگونه کادرها و جبههها نتوانستهاند خود را با نقش نسل جوان که بازکردن نظام اجتماعی است، به قصد توانا کردنش به فعال کردن نیروهای محرکه در خود، سازگارکنند.
• انحطاط بلحاظ جدا شدن کامل از جامعه مدنی و سکنی گزیدن در سرای فرهنگ قدرت. دو دسته جبهههای سیاسی بدین انحطاط دچار شدهاند: آنها که دولت را تصدی کرده و به تدریج، تشکیلاتی را جستهاند که اعضای تشکیلات را آلت میگرداند.
• انحطاط بلحاظ گرفتار شدن به سرطان فساد و یا خیانت به کشور، بنابراین محکوم شدن در دادگاه وجدان اخلاقی جامعه.
• انحطاط بلحاظ تغییرهائی که سبب از دست رفتن خاستگاه و پایگاه اجتماعی جبههها گشته است. در دموکراسیهای غرب، جهت تحول از چپ به راست. از اینرو تشکیلات چپ خاستگاه و پایگاه اجتماعی خود را از دست میدهند.
• انحطاط بلحاظ پناه بردن به ابهام. از این منظر که تشکیلات سیاسی برای بدست آوردن بیشترین آراء، برنامه هائی را ارائه میدهند که بیانگر اندیشه راهنمای آنها نیست. از اینرو، تا ممکن است، این برنامهها مبهم تهیه میشوند. پناه بردن به تاریکی ابهام، سبب از دست رفتن اعتماد و گرفتار انحطاط شدن میگردد.
• انحطاط بلحاظ روابط شخصی قدرت که نخست تقابلها را بر میانگیزد و سپس، نیاز به توجیه رویاروئیها، این و آن تمایل نظری پدید میآورد و کار به انشعاب میکشد.
• در جامعه، تشکیلات سیاسی این کارکردها را باید داشته باشند: الف. از راه جذب شهروندان به سیاست، پرداختن سیاست را همگانی کنند. و ب. بروفق مسائلی که جامعه با آنها روبرو است و بر وفق خواستهای مردم، برنامه عمل تهیه کنند. و ج. نخبهها را برگزیند و تعلیم و تربیت دهند. کادرهائی که از عهده این کار بر نیایند، مشروعیت از دست میدهند و دچار انحطاط میشوند.
• انحطاط کمتر بلحاظ سرکوب توسط دولت استبدادی که هر مخالفی را آلترناتیو میانگارد و حذف میکند و بیشتر بلحاظ نارسائی اندیشه راهنما و سازمان و بخصوص پرورش الگو. در حقیقت، حتی اگر یک الگو نیز پرورش یابد، ادامه حیات یک جمع سیاسی را تضمین میکند.
• انحطاط بخاطر ناتوانی از پرورش الگوئی که بکار نسل جوان در ایفای نقش خویش بیاید.
• انحطاط بخاطر نقش نیافتن در آلترناتیو سیاسی به قصد حفظ کشور از خطرها و جهت بخشیدن به نظام اجتماعی در تحول خویش از نظام نیمه بسته به نظام باز.
انحطاط آخری بس خطرناک است. سرانجام کشورهائی که دولت استبدادی آنها مانع از شکل گرفتن بدیل گشتهاند، بسیار آموزنده است:
در دموکراسیها، تشکیلات سیاسی که در نظام عمل میکنند و به تناوب، حائز اکثریت میشوند و حکومت را تصدی میکنند از تشکیلاتی که تغییر نظام اجتماعی را هدف خویش میکنند سوا هستند. در این دموکراسیها نیز، وجود آلترناتیو ضرور است زیرا نبودش، هم دموکراسی را با خطر انحطاط و انحلال روبرو میکند و هم جامعه را گرفتار خطرهای بزرگ میکند. بدینقرار، هرجامعهای نیاز به کادرهای حقوندی دارد که الگو و جهت یاب "تغییر کردن" باشد. از همین منظر بایسته است هم جهت تحول و هم هدف با آن در ایجاد جبهه و کادرهای حقوند، جامعههای کوچک را الگو بسازند تا بسیار زود انسانهای بی تفاوت به انسانهای فعال و دگرگون ساز بدل شوند و کوشندگان برای گذار از جامعه استبدادی به جامعه مستقل و آزاد، پر شمار و آلترناتیوی توانمند گردند و این گذار را ممکن گردانند.
عباد عموزاد ـ خرداد ۱۴۰۲
راه تغییر از خیابان میگذرد، م. بهاران
من نوشتم تا کی؟! بهمن پارسا