Friday, May 26, 2023

صفحه نخست » ای عقل‌های جوان ما را یاری دهید! ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpgما میراث‌دار تاریخی هستیم که متاسفانه بخش عظیم آن آغشته به توحش، خشونت، تحجر، سرکوب، جنایت و دروغ است.

از زنده بگور کردن مزدکیان توسط انوشیروان پادشاه عادل که چشم بر جنایت او بستیم و بر جایگاه پادشاه عادلش نشاندیم وتا توانستیم در رثای او سخن گفتیم بی‌آن‌که لحظه‌ای براین جنایت عظیم او در سرکوب یک جنبش عدالت‌خواهانه درنگ کنیم، تا به "علی" و کشت و کشتار او که نام عدل علی می‌دهیم؛ با اغراق آمیخته به لذت از قتل عام و گردن‌زدن ششصد اسیر قبیله "بنی قریظه" در یک روز توسط علی و زبیر تعریف می‌کنیم بی‌آن‌که نقش اعراق‌آمیز و تاثیرگذار چنین ستایشی از جنایت را در تکرار تاریخی آن و سر در آوردنش در سال شصت وهفت در زندان‌های جمهوری اسلامی درک نمائیم.

زمانی که خمینی دستور به قتل عام هزاران زندانی بی‌گناه در زندان‌ها می‌دهد و عمل خود را تکرار همان گردن زدن علی می‌داند، تعجبی نمی‌کنیم! هیچ درد عمیق که منجربه اعتراض جامعه گردد سرتاسر وجود ما را در خود نمی‌گیرد، حرکتی عمیق توأم با اعتراض در ما بر نمی‌انگیزد. چرا که پرورده شده در چرخه تاریخی چنین خشونتیم.

ملتی که هنوز نمی‌داند گورستان خاوران و صد‌ها گور دسته‌جمعی در این گورستان که محصول نامه و دستور قتل عام خمینی است در کجای این کشور قرار دارد؟

نمی‌داند و نمی‌خواهد که عقاید متحجر خود را بشکند و قبول کند که قتل عام زندانیان ادامه همان دستوری است که محمد چهارده قرن قبل بر گردن‌زدن زندانیان اسیر داد. خشونتی که قرن‌هاست تکرار می‌گردد.

در درون ذهنیت تاریخی ما هیچ نشانی جز خشونت، کینه‌ورزی، قتل وغارت، تملق و چاپلوسی قدرتمندان وجود ندارد. ذهنیتی که در مسیر تاریخ هرگز مجال مهرورزی، شادابی و نگاه خالی از حب‌وبغض، خالی از تحجرو خشونت مذهبی نداشته است.

متاسفانه بیشتر ما ایرانیان را که محکم تکان‌مان دهند حتی آن‌ها که داعیه آزادی و ادعای روشنفکری دارند، از درونمانمان ودرونشان، یک مستبد، یک روح ناآرام وخشنی بیرون می‌زند که با کوچکترین تلنگری رگ‌های گردنش بالا می‌آید و میل انتقام و زورگویی از آن بیرون می‌زند که حواله مشت ولگد کمترین نمود آن است! حتی اگر سال‌ها در کشورهایی با سیستم دمکراتیک زندگی کرده باشیم.

در سال‌هایی نه‌چندان دور سازمان چریک‌های فدائی خلق که داعیه آزادی‌خواهی داشت تشکلی کاملاً روشنفکری! دختر و پسر عضو خود را به جرم رابطه عاشقانه با هم اعدام می‌کند. سازمان مجاهدین در به اصطلاح پوست‌اندازی ایدئولوژیک شریف واقفی را می‌کشد و می‌سوزاند.

دست‌های هیچ‌کدام از ما پاکیزه نیست. ما شریک جرمان گاه خاموش و گاه پرمدعایی هستیم که در تمامی عرصه‌های کشت‌وکشتار زورگویان و جانیان حضوری خاموش وگاه تائیدکننده داشتیم.

با افتخار از لشگرکشی سلطان محمود و نادرشاه به هندوستان و از غارت الماس کوه نور، دریای نور و تخت طاووس که گویی خود بر آن تکیه زدیم سخن گوئیم بی‌آن که در قفای این باج‌گیری قتل عام هزاران هندو را ببینم.

به‌راحتی از میل کشی بر چشم محکومان سخن می‌گوئیم. ناظر در آوردن چشم از حدقه دیدگان فرزند توسط نادر می‌شویم و در فرازی پیکره او را مورد ستایش قرار می‌دهیم.

سرزمین غریبی است این ملک دارا! که قرن‌هاست از ستم رفته برحسین ناله سر می‌دهد بر سر و روی خود می‌کوبد از درد زینب و به اسیری بردن او به "شام" می نالد، بی‌آن‌که بر درد حاصل از جنایات صورت گرفته توسط مهاجمان عرب بر زن و مرد ایرانی و به اسارت گرفتن و چوب حراج زدن بر زن و کودکانشان در همین بازار "شام" ندبه کند!

وزیر ترقی‌خواهش "میرزا تقی خان امیرکبیر" مامور سرکوب جنبش نوآورانه، ترقی‌خواهانه و در عین حال ضد استبدادی بابیه می‌گردد. با چنان خشونتی آنان را سرکوب می‌کند که قابل تصور نیست. اما چه باک ما هنوز انتقاد جدی بر این سرکوب نمی‌کنیم و بر تداوم آن در سیمای سرکوب بهائیان صحه می‌گذاریم و قلبمان از این همه ستم که بر هموطن بهائی‌مان می‌رود به درد نمی‌آید و به دفاع از حق پایمال‌شده آن‌ها بر نمی‌خیزیم.

ما محصول چنین تضاد شخصیتی هستیم.

شخصیت غریبی که از یک طرف چشم برچنین خشونت و چنین سرکوب وسیعی می‌بندیم. در فرازی نه چندان زیاد، یکی از بزرگترین جنبش‌های اجتماعی منطقه، جنبش آزادی‌خواهی مشروطه را بر پا می‌داریم. وجودی سراسر تناقض!

داد آزادی‌خواهی سر می‌دهیم بر علیه استبداد قیام می‌کنیم! اما جز در سایه استبداد نظام نمی‌گیریم. با سرود آزادی قیام می‌کنیم. اما در همان نخستین روزهای انقلاب در یک نشئگی تاریخی مهر تائید بر اعدام‌های نفرت‌بار خمینی، خلخالی در پشت بام مدرسه رفاه می‌زنیم.

حزب توده منادی عدالت اجتماعی خواهان تداوم وقطع نشدن این اعدام‌ها می‌شود. سازمان چریک‌های فدائی و مجاهدی که سال‌ها به‌زعم خود برای آزادی مبارزه کرده‌اند ازاین اعدام‌ها استقبال می‌کنند.

خشونت تاریخی اصل و نماد انقلابی می‌گردد که شعارش آزادی، عدالت و برادری بود. ازهمان روزهای نخستین کارش به درگیری‌ها خیابانی کشیده می‌شود. درگیری‌هایی که زهراخانم‌ها و ماشالله قصاب‌ها صحنه‌گردان آن بودند.

خشونت خشونت می‌زاید. چشمان درخشان و امیدوار نسل جوان روزهای انقلاب را خیلی زود پرده‌ای از خون می‌گیرد. حکومت دست به کشتار می‌زند و آن شور مستانه آزادی‌خواهی جای خود را به ترور‌های کور مجاهدینی و کشتار بی‌رحمانه خمینی می‌دهد. کشتاری که کودکان نوجوان مجاهد نیز از تیغ خون‌ریز خمینی در امان نمی‌مانند.

روح پر شور جامعه در هیاهوی جنگ، خشونت‌های رژیم تازه بر مسند نشسته تن به اسارت میدهد. سیل جاری شده با تمام گند وکثافت خود که جاری شده بود چرخ خون آلود آسیاب حکومت اسلامی را بحرکت درمی آورد. چوبه‌های دار که بر دار شدگان بر بالای آن تاب می‌خورند مایه سرگرمی زنان ومردانی نه اندکی می‌گردد که درنئشه دیدن یک صحنه جنایت از نزدیک از سر و کول هم بالا می‌روند.

هزاران حجله عزا با عکس چهره‌های جوان بر سر کوچه‌ها، ورودی خانه‌ها بر پا می‌گردد و روح اجتماعی را خراش می‌دهد. بار دیگر آن فضای منحوس خشونت واستبداد این بار قانونی وبا حکم حکومتی مزین به شرع و احکام اسلام در جامعه خسته، سرخورده، عافیت طلب برعکس ادعا بغایت عقب مانده، فرصت طلب، غیر دموکراتیک، خود خواه ونان بنرخ روز خورغالب می‌شود! تن به اسارت حکومت جدید با مشتی کوتوله تاریخی، عقده‌ای، بی‌مایه می‌دهد! کنج عافیت می‌گیرد. مرده باد و زنده باد! جای شعار برادری و مهرورزی را قبضه می‌کند. خشونت وترویج خشونت به فرهنگ مذهبی، حکومتی بدل می‌گردد.

به خشونت وقتل ده‌ها دانشجو در دانشگاه‌ها چشم می‌بندد. تا خمینی حکم بر شکستن قلم‌ها بدهد! تا متون آموزشی با قلم تحجر، و تقدیس از تفکر عقب‌مانده‌ترین افکار" مجلسی‌ها "حجتیه‌ای‌ها نوشته شده، در مدارس و دانشگاه‌ها جاری شود.

کودکان با سرود دل به‌هم زن "ان‌جزه و شعار مرگ بر..، می‌کشم می‌کشم آن که برادرم کشت" روانه مکاتب می‌گردند.

نخبگان و روشنفکران بار سخت و طاقت‌فرسای مهاجرت را می‌پذیرند تا هر روز بخش زیبا و حیاتی از تن جامعه جدا گردد. به جای آن‌ها رئیسی‌ها، شریعتمداری‌ها، مداحان، لات‌های کف خیابانی و نهایتا مشتی رجاله پاچه ور مالیده در خدمت به حاکم مستبد مستولی بر سرنوشت ملت گردند. تا حکم حکومتی جانشین قانون شود ودر یک روز ماموران حکومتی صدها جوان را از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار دهند و با ماشین از روی جنازه جوانان بگذرند بی ان که جامعه واکنشی عمیق از خود نشان دهد.

عادی است که جنایتکاری چون رئیسی که دستش تا آرنج بر خون جوانان و اعدامیان سال شصت وهفت آلوده است بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند و سرکوبگری چون قالیباف بر مسند ریاست قوه مقننه بنشیند و قانون وضع کند.

رهبری خودشیفته ومجنون که خود را مالک الرقاب این سرزمین و حاکم بر جان و مال مردم می‌داند مهر تائید بر تمامی این‌ها بزند.

همه ما در این خشونت بدوی وحشت‌انگیز مقصریم. مقصر در ساختن چنان فضائی که جنایت کاران بتوانند انگشتان خود به نشانه پیروزی بالا ببرند. ملتی که نیرو‌های اپوزیسیون آن بعد ازنزدیک به نیم قرن تبعید، هنوز قادر نباشد بر سر یک میز بنشیندوزبانی مشترک برای مبارزه با جمهوری اسلامی پیدا کنند. باید که تداوم این حکومت وجور رفته بر خود وملت را تحمل کند ودم بر نیاورد.

اپوزیسیونی که به جای نزدیکی به هم و برخورد با خشونت، حتی در فضائی که هیچ‌گونه فشار ومانعی برای نشستن در کنار هم و یافتن یک راه حل مشترک وجود ندارد از نشستن سر باز می‌زند! برخورد فیزیکی، توهین و بی‌شرمی اخلاقی را جایگزین مهر و همیاری می‌کند؛ اجازه می‌دهد! فضا توسط مشتی لات بی‌سروپا به خشونت کشیده شود. بدون آن‌که توسط رهبران آن‌ها به‌طور جدی وعملی اعتراضی صورت گیرد. در حالی که خود تقبیح‌کنندگان خشونت و درگیری‌های حکومت اسلامی هستند.

داعیه آزادی‌خواهی و برپایی جامعه‌ای آزاد، سکولار و دموکراتیک دارند. اما هیهات! چگونه می‌توان این دموکرات بودن را قبول کرد؟ زمانی که هنوز نه ببار است و نه بدار! ما شاهد خشونت وعدم برخورد رهبران این میدان‌داران چاله‌میدانی، دامن‌زننده به خشونتیم، کسانی که داعیه رهبری بر مبنی انتخاباتی آزاد و دموکراتیک دارند؟

ما هنوز راه درازی در پیش داریم! شهامت پیمودن راهی که قادر شود ما را حداقل به آئینه‌ای برساند که تصویر خود وعمل خود را در آن ببینم وعادلانه بر راه طی‌شده و عملکرد خویش قضاوت کنیم. بر مبنای این قضاوت عادلانه عمل نمائیم.‌ ای عقل‌های ده ساله، پانزده ساله ما را یاری دهید!

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy