( بخش 2)
« اینگونه با دین، بی دین، ضد دین، با خدا، بی خدا و ضد خدا، در ایجاد فرهنگ آزادی و استقلال از طریق گفتگو و نقد، جامعه ای اهل اندیشیدن، اهل چون و چرا، مطالعه و شکیبایی را رقم می زنند و موفق به ایجاد وطنی می شوند که در آن فکر با فکر رابطه بر قرار می کند و دگر اندیشی و ابداع و نو آوری و خلق و آفرینش در اندیشه، جامعه را از خطر انواع و اقسام استبدادها حفظ می کند و وطن را در مسیر رشدی فقر شکن راهنما می شود.»
اسلام چرا؟
هم اول بگویم که روحانیت شیعه در طول این چهل و اندی سال با عمل خود و با سکوت خود، امتحان خود را داد و نشان داد که برای قدرت، از هیچ جنایت و فساد و خیانتی روی گردان نیست. اینگونه جامعه ملی ایران، برای اولین بار در قرون اخیر، در وضعیت «بعد از تجربه» قرار گرفت. توضیح اینکه، انقلاب بهمن با وجود کودتایی که خمینی جماران بر ضد خمینی پاریس و اهداف مردمسالارانه، آزادی خواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه آن انجام داد و میخ آخر را با کودتای خرداد 60 بر تابوت انقلاب کوبید، ولی انقلاب بهمن موفق شد که ستون پایه سیاسی استبداد تاریخی که همان سلطنت بود را یکبار برای همیشه ویران کند و حال در وضعیتی قرار گرفته است تا ستون پایه فرهنگی آن که همیشه دست در دست شاهان داشته است، یعنی روحانیت قدرت مدار را نیز از سر راه بر دارد.
دیگر اینکه قصد پرداختن به اسلام، به عنوان «واقعیتی اجتماعی» در وطن را نداشتم، ولی وقتی نظر خانم طاووسی را خواندم:
«... که خود، پس از سالها تجربه، در بند مکتبی فروماندهاند که تاریخ آن، همواره به خون و خشونت درآلوده بوده (به گواه متون صدر اسلام و بازتابهای خشن و خرافیی امروزینش). و طرفه اینکه، ایشان، در بسا جستارهای خود، بارها در دفاع از همین مکتب، به مخالفان خود توپیدهاند...» *
و از آنجا که این نظر تعداد نه چندان کمی از هموطنان می باشد، لازم دیدم که به آن نیز بپردازم.
البته هموطن ما حتما می داند که غیر ممکن است که باوری، چه دینی و چه سکولار، تنها یک قرائت و برداشت و تفسیر داشته باشد. به سخن دیگر، ذات گرایی محض یک باور و مطلق کردن آن و تنها یک تفسیر از آن صادر کردن، بر خوردی دگماتیسم و در نتیجه غیر علمی ( در اینجا علم هم به معنای پوزوتیویستی و هم به معنای هرمنوتیکی آن مورد نظرم می باشد.) می باشد. یعنی همان روش و نوع نگاهی که باورهای بنیاد گرایانه به باور خود دارند و اینکه «همین است و نیز جز این.»، از این منظر، هم مدافعان بنیادگرایی و هم مهاجمانی که دین را به یک قرائت کاهش می دهند، دارای یک نوع اندیشه راهنما می باشند. مانند دو طرف روی یک سکه و به همان اندازه که بر علیه یکدیگر شمشیر کشیده اند، شبیه هم می باشند.
البته خشم و انزجار بسیاری که سبب شده هموطن ما چنین نگاهی داشته باشند، مانند بسیاری دیگر، کاملا قابل فهم است. چرا که رژیم خیانت، جنایت و فساد، از اسلام به عنوان پوشاندن ماهیت خود و ابزاری برای سرکوب استفاده می کند و اینگونه خشم و اشمئزازی شدید نسبت به دین، در بخش مهمی از جامعه ایجاد کرده است و ابهام و تشویش در گروهی دیگر و کوشش در باز خوانی، در بخشی دیگر.
این همان نوع نگاهی است که بسیاری از شرق شناسان غربی دوران استعمار که روحشان در اسلاف حاضر آنها که دست راستی های افراطی و نژاد پرستان غرب می باشند، حلول کرده است، دست به ذات گرایی/Essentialization می زنند. اینگونه اسلام را فقط به یک قرائت و یک روایت، یعنی روایت داعشی و طالبانی و خمینیسم ;کاهش می دهند. در نتیجه، اسلام، به تنها باوری در تاریخ جهان تبدیل می شود که تنها یک قرائت از آن ممکن است و آن قرائتی است که بر استبداد و خونریزی و قهر بنا شده.
در هر حال، به عنوان یک فعال سیاسی و جامعه شناس سیاسی که برای استقرار مردمسالاری در وطن آزاد و مستقل مبارزه می کند، از منظر «واقعیت اجتماعی» و نقش آن در جامعه است که در طول سالها به نقش دین، چه در فرم گفتمانهای بنیادگرایانه و نیز دین سکولار شده و نیز سکولاریزم بطور عموم، نه فقط در جامعه خودمان که در دیگر جوامع نگریسته و می نگرم و در بحث و گفتگو و این اصل را در نوشته های خود رعایت کرده و می کنم.
بنا بر این از این منظر است که از هموطن عزیزمان سوال می کنم:
- آیا فکر نمی کنند که با فرو کاستن اسلام در خشونت و استبداد محض، ندانسته مرتکب توهینی بزرگ به ایرانیان در طول تاریخ اسلام می شوند و اینکه اسلاف ما مردمی بودند که به این دین که هیچ چیز جز خشونت و خونریزی و استبداد در آن نبود باور داشته اند و آن را زندگی کرده اند؟
- آیا فکر نمی کنند که نتیجه "منطقی" چنین باوری ما را به آنجا می رساند که باید دست به اسلام زدایی کامل از فرهنگ ایرانی بزنیم و هر چه و هر کس را که بویی از اسلام دارد را به دور بیاندازیم؟
- آیا فکر نمی کنند که در چنین وضعیتی، سوال این خواهد بود که از کجا باید شروع کرد؟ از شعر؟ از فلسفه؟ از عرفان؟ از علم؟ از...؟ در اینصورت آیا نباید حذف را از بزرگترین مقصرانی که به اسلام "آلوده" هستند، شروع کرد؟ از جمله از ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، مولوی، حافظ، سعدی و فردوسی؟
- آیا فکر نمی کنند که چنین کاری و حذف چنین بزرگانی، به سیاست «سرزمین سوخته در جنگ» شباهت دارد و از هویت ایرانی و هویت تاریخی ایران و ایرانی، چیز زیادی را بر جا نمی گذارند؟
- آیا فکر نمی کنند که نتیجه اجتناب نا پذیر چنین خلائی، پر شدن آن از زور است؟
- آیا شاهد پر شدن چنین خلائی از زور را در میان کسانی که چنین پروسه ای را تا آخر پیموده اند نیستند که این خلآ را با فاشیسم نژادی و ناسیونالیسم افراطی الهام گرفته از نازیسم پر می کنند و فرشگردی می شوند و تا جایی که بقول یکی از زندانیان سیاسی، در زندان، تولد هیتلر را هم جشن می گیرند؟
اینها همه از جمله نتایج روانشناسی حذف هویتی تاریخی است که « ایرانیت» آن را در طول تاریخ در درون خود جای داده و در خود هضم و از آن خود کرده است.
وقتی واقعیتی تاریخی، واقعیت تاریخی دیگری را می پوشاند
این درست است که ایران بدست شمشیر بدستان عرب تازه مسلمان فتح الفتوح شد، ولی نگاه کاوشگر، می داند که این شکستهای پی در پی ارتشی که بارها لژیونهای رومی را در هم شکسته بود و امپراطورانشان را به اسارت گرفته بود، نه فقط در نتیجه شور و شری که دین جدید در عربها ایجاد کرده بود و نه فقط نتیجه جنگهای 20 ساله ساسانیان با روم شرقی و فرسوده شدن ارتش، که بیش از هر چیز، نتیجه طالبانی شدن ساسله ساساتی و دولتی کردن دین زرتشتی بود. بخصوص در قرن آخر و قبل از سقوط که مانند زمان حاضر، رانتخوارهای سلطنتی و آخوندهای زرتشتی، در دزدی و فساد و بیداد هیچ کم نگذاشته بودند، بطوری که ارمنستان برای فرار از چنین ظلم و ستمی ، مسیحی می شود تا در زیر چتر حمایتی روم شرقی قرار گیرد ( 19) و مسیحیت در پایتخت، مدائن، هم جای خود را بگونه ای گسترده باز می کند و در شرق کشور، این رهایی را در دین بودایی بود که می جستنند.
البته پایه این فساد را اردشیر بنیان گذار ساسله ساسانی با در هم آمیختن دین و دولت گذاشته بود و اندرز او به فرزندش شاپور، که فردوسی نقل می کند:
نه از پادشا بینیاز است دین
نه بیدین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
اینگونه دین به خدمت دولت/قدرت، در آمده و فساد نتیجه آن می شود. چرا که قدرت/دولت، برای اینکه دین را در خدمت بگیرد نیاز دارد که آن را از خود بیگانه کند.
نمونه روم و واندالها
نمونه های چنین وضعیتی در تاریخ تمدنها هیچ کم نیستند. ولی متاسفانه به این علت که بسیاری از ما اگر هم با تاریخ وطن خود آشنا باشیم، بیشتر روی آن تمرکز می کینم و اطلاعات لازم را در باره تاریخ دیگر کشورها را نداریم و این سبب می شود که که خود را از یکی از مهمترین روشهای یافتن «امور واقع تاریخی»، که «روش مقایسه ای/ comparative analysis» است محروم کنیم
برای مثال، در اینجا به ظهور چنین فسادی در امپراطوری روم می اشاره می کنم. در آنجا می بینیم، که دین مسیحیت که در قرون اول، دینی بردبار، تالرانس و عدالت خواه بود و نحله های متفاواتی از آن در کنار یکدیگر حضور داشتند، از زمانی که کنستانتین، امپراطور روم، در سال 313 میلادی، مسیحیت را به دین دولتی و رسمی روم تبدیل کرد، عدم تالرانس نسبت به دیگر خوانشها و تفاسیر از مسیحیت شروع شده و بعدها با تحریفاتی که سنت آگوستین در الاهیات مسیحیت انجام داد به اوج خود رسید و با کار برد شدید خشونت دیگر قرائتها از مسیحیت، در حد امکان، سر کوب شدند. ( معادل این سرکوبها را در نظام مذهبی حاکم را وطن را نیز می بینید. چرا که قواعد و پویایی قدرت همه زمانی و همه مکانی است و «امر واقع مستمر» )
به سخن دیگر، تمامی عوامل فروپاشی ساسانیان از درون از قبل مهیا بود. در اینجاست که می شود سوال دیگر را نیز طرح کرد و آن اینکه:
«چرا فروپاشی امپراطوری پنج قرنه ساله روم غربی دو قرن طول کشید و امپراطوری نزدیک به پنج قرنه ساسانیان، در عرض چند سال از هم فرو پاشید؟
بنظر نویسنده، علت اصلی همان فساد گسترده بود و کاستی کردن جامعه ( جامعه را در هرم قدرت به طبقات غیر قابل تغییر و بر تبعیض بنا شده تقسیم کردن.) و نقش مردم را در «دور باش و کور باش» و دادن مالیاتهای کمر شکن خلاصه کردن. اینگونه بود که جانشان را به لب رسانده بود و سپاهیان ایرانی انگیزه نبرد با ارتشی که وعده از بین بردن سیستم خشن کاستی و برابری سید قریشی و سیاه حبشی را می داد و حق سواد و آموختن را که بدنه اصلی جامعه ایرانی از آن محروم بود، را برسمیت شناخته بود، نداشت. بی علت نبود که جنگ اول با اعراب مسلمان به جنگ «زنجیرها» معروف شد. چرا که سربازان ایران را به زنجیر بسته بودند تا فرار نکنند. همانطور که گفته شد، اینها همان سربازانی بودند که بارها لژیونها و ارتشهای حرفه ای و جنگ دیده روم را شکست داده بودند. حال چگونه بود که در مقابل مشتی سربازان عرب که سلاح درست و حسابی هم نداشتند، اینگونه وا رفتند؟
همانگونه که گفتم، نمونه های تاریخی اینگونه شکستها و فرو پاشی ها در جهان کم نیست و به نمونه روم بر می گردم: برای مثال زمانی که وندال ها ( قبایل آلمانی) (20) در اوائل قرن پنجم میلادی به مستعمرات روم در آفریقا - مصر و کارتاژ (ناحیه تونس امروز.) - که ثروتمندترین بخش روم و سبد نان آنها بود، حمله کردند، با وجود تعداد قلیلشان، براحتی به موفقیتهای عظیمی دست یافتند که سبب تعجب رومی ها شد و کلیسای روم را دچار شگفتی کردند که چگونه اینگونه شد. پاسخ اصلی آن در این بود که وندال ها، بر خلاف مسیحیت آگوستینی / Augustinian Christianity رومی ها که دست به تحریف پیام مسیح زده بودند و برای مثال، نیایش اولیه مسیح:
«... و بدهی آنها را ببخش/ ...and forgive them their debts »، یعنی روشی که جامعه زیر بار قرض کمر خم کرده را از این بار رها کند، را به:
« گناهان آنها را ببخش.../And forgive them their sins » (21) تغییر و بعد، سنت آگوستین، «گناه» را به «روابط جنسی» کاهش داده بود و اینگونه، کلیسا، بخصوص، از طریق محور کردن سکس و روابط جنسی، کنترل جامعه را از آن خود کرده بود.
این در حالی بود که وندالها پیرو «آریانی مسیحی/Arian Christian» (22) که از مسیحیان اولیه و نزدیکتر به نظرات عدالت خواهانه مسیح بودند. این نظریات مترقیانه سبب شده بود که بسیاری مصری ها و کارتاژی ها، بجای نبرد با وندالها، پذیرای آنها شوند. (23)
بر گردیم به کشور خودمان و ظهور و افول هخامنشیان و اینکه چگونه بزرگترین امپراطوری در جهان آن زمان، و با وجود نیروهای نظامی بسیار پر شمار تر از ارتش 50 هزار نفری اسکندر آنگونه شکست خورد و یک جوان بیست و چند ساله، در عرض چند سال آن را از هم فرو پاشید؟ آنهم امپراطوری که آنقدر به خود اعتماد به نفس داشت که حتی بر دور پایتخت را هم دیوار نکشیده بود. آیا این همه ناشی از نبوغ نظامی این جوان بود و یا عدم انگیزه در میان سپاهیان ایران خسته از فساد امپراطوری و رهبران بی لیاقتی که به علت این فساد، مقامهای کلیدی را در اختیار داشتند، دلیل مهمتری بود؟
در واقع، فساد و تبعیض، در اواخر سلسله های هخامنشیان و ساسانیان، آنها را از مانند موریانه از درون خورده بود و سبب نارضایتی های بسیار شده بود و اینگونه شد که با تکانی از بیرون از هم فرو پاشیدند.
دینی که استبداد تولید می کند و دینی که آزادی
دیگر اینکه مطالعه نظامهای مردمسالار و استبدادی بما می گوید که تا زمانی که گفتمان دینی خود را با ارزشهای دموکراتیک همراه نکند، اگر هم مردمسالاری در کشوری مستقر شود، آن مردمسالاری همیشه از طرف دین، مورد تحدید و تهدید قرار خواهد گرفت و بر عکس. چند مثال:
- واتیکان تا اوائل سالهای 60 اصلا با مقوله ای به نام حقوق انسان مخالف بود و اینکه انسانی که گناهکار بدنیا می آید حقوق ندارد و تنها از طریق کلیسا است که گناهانش بخشیده و رستگار می شود. ولی در «شورای دوم واتیکان/Second Vatican Council » (24) در سالهای 1962- 1965 حقوق انسان را برسمیت شناخت و از این ببعد است که مذهب کاتولیک به یکی از مدافعان اصلی حقوق انسان تبدیل شد.
این تحول قبلا در پروتستانتیسم رخ داده بود. ولی هنوز در مذهب ارتودوکس رخ نداده است.
تحولات عکس آن را هم شاهد هستیم:
- از آنجا که بسیاری از مهاجران اولیه به آمریکا، قربانیان جنگها و بر خوردهای مذهبی در اروپا بودند برای جلوگیری از تکرار این جنگها در آمریکا و با درس گرفتن از اندیشه دوران روشنگری، قانون اساسی 1802 آمریکا به صراحت جدایی دین از دولت را تصریح کرد تا اینگونه هیچ دین و مذهبی برای خود موقعیت ویژه و یا احساس تبعیض نکند.
این واقعیت یکی از اصلی ترین دلایل دوام آوردن دموکراسی نسبی در آمریکا شد. ولی از زمانی که بنیادگرایان/ Fundamentalism مسیحی (25) این اصل را نقض کرده و بیشتر از طریق حزب جمهوریخواه، کوشش در به کنترل در آوردن دولت دارند، دموکراسی آمریکا وضعیت بسیار شکننده ای را پیدا کرده است و هشدارها، پی در پی در رابطه با ظهور و گسترش فاشیسم داده می شود. (26)
- تحت تعلیمات گاندی و حزب کنگره هند، قانون اساسی هندوستان نیز بر اصل راهنمای جدایی دین از دولت نوشته شده بود و اینگونه بزرگترین دموکراسی در دنیا متولد شد. ولی از زمانی که فاشیسم به خود لباس دین هندو، ( 27) که یکی از صلح آمیز ترین ادیان در جهان بوده است، پوشانده، نه تنها این دین را به طرف خشونت برده، بلکه در عمل این جدایی را کم کم زیر پا گذاشت و به حزب حاکم بر هندوستان تبدیل شد، شاهد عقب نشینی مردمسالاری در هندوستان می باشیم. (28)
- این وضعیت را در میانمار هم می بینیم و راهبان بودایی که بنا بر آموزش بودا می باید از صلح جو ترین ها و خشونت پرهیز ترین ها می بودند، با حمایت رانت دولتی، به رهبران خشونت و کشتار مسلمانان در میانمار تبدیل شده اند. (29)
این نمونه ها نه تنها بما می گویند که دولتی کردن دین تنها از طریق تحریف، دستبرد و از خود بیگانه کردن دین ممکن است، بیشتر، بما می گویند که بدون دموکراتیزه کردن قرائت از دین در هر تمدنی، امکان نهادینه کردن مردمسالاری در آن تمدن امکان ندارد و اگر هم مستقر شود، استقراری بس لغزنده خواهد بود و شکننده. بنا بر این، مهم نیست که مبارز برای آزادی و مردمسالاری فردی دین باور باشد یا نباشد و خود را سکولار بداند یا لائیک و یا نه. چرا که آنچه که مهم است عقلی است که خود را از دگماتیسم و جزمی گری رها کرده و آزادی خود را باز یافته است. چنین عقل آزادی، به دارنده آن می گوید که اگر در پی استقرار مردمسالاری با ثبات در ایران آزاد و مستقل است، روش موثر نه دین نفرتی که نقد بی مهابای دین است و آن در زیر پتک نقد و سندان شک کردن قرار دادن. چنین برخوردی می تواند:
- گفتمانی را رقم زند که حافظ و نه ناقض حقوق انسانی و آزادی و حقوند شدن انسانها باشد.
- گفتمانی که نتیجه آن نه تنها استقرار لائیسیته ای است که در آن دین/باور از دولت/state جدا می شود و کشور دین رسمی پیدا نمی کند و نه تنها، دولت، نقش بیطرف را نسبت به همه ادیان و باورها را بر عهده می گیرد، بلکه،عرضه دین، به عنوان گفتمان آزادی، نه تنها دیگر نقش تهدید و تحدید کننده مردمسالاری را پیدا نمی کند، بلکه نقش مدافع آزادی ها را نیز بخود می دهد.
اینگونه، با دین، بی دین، ضد دین، با خدا، بی خدا و ضد خدا، در ایجاد فرهنگ آزادی و استقلال از طریق گفتگو و نقد، جامعه ای اهل اندیشیدن، اهل چون و چرا، مطالعه و شکیبایی را رقم می زنند و موفق به ایجاد وطنی می شوند که در آن اندیشه با اندیشه رابطه بر قرار می کند و دگر اندیشی و ابداع و نو آوری و خلق و آفرینش در اندیشه، جامعه را از خطر انواع و اقسام استبدادها حفظ می کند و وطن را در مسیر رشدی فقر شکن راهنما می شود.
*
پاسخی از دل خاسته به جناب دلخواسته!
مقاله ایشان در رابطه با این مقاله منتشر شده بود:
وقتی سلطنت طلبها من را به ترور تهدید می کنند
https://news.gooya.com/2023/04/post-75569.php
(19 )
یکبار هم در سمینار تئوری های ناسیونالیسم با استاد تاریخ از دانشگاه ایروان که از ارمنستان برای تحقیق آمده بود آشنا شدم. بعد از اینکه متوجه شد من ایرانی هستم اولین حرفی که زد این بود: «ما هم ایرانی هستیم و تنها دینمان فرق می کند.»
(20)
https://www.britannica.com/place/North-Africa/The-Vandal-conquest
(21)
https://michael-hudson.com/2018/08/and-forgive-them-their-debts/
(22)
https://cedar.wwu.edu/cgi/viewcontent.cgi?article=1243&context=wwuet
(23)
https://youtu.be/pCIpGznmyoE?t=1169
در این کتاب، مایکل اندرسون، اقتصاد دان و مورخ آمریکایی به موضوع وام و قرض در یونان و روم پرداخته است. ( در کتاب اول به این موضوع در زمان سومر و بابل و نیز ایران پرداخته است.) و نشان می دهد از این منظر به چرایی پیروزی های پی در پی واندال ها در روم و کارتاژ بر رومی ها نگاه کرده است.
(24)
https://www.britannica.com/event/Second-Vatican-Council
(25)
https://www.jstor.org/stable/20837287
(26)
https://www.theguardian.com/world/2021/dec/22/america-fascism-legal-phase
(27)
در مورد حزب فاشیست هندو/بی جی پی، این اطلاع نیز جالب است: سالها پیش با یکی از دوستان تاریخدان هندی ام گفتگویی داشتم و سوال که چگونه این حزب توانسته یکی از غیر سیاسی ترین و بردبارترین ادیان جهان را اینگونه بطرف خشونت و عدم بردباری ببرد؟ پاسخ داد که جواب آن را باید در میان آخوندهای شما جست! ادامه داد که در اواخر سالهای 80 میلادی، این حزب دو نفر از متفکران خود را ( متاسفانه اسامی آنها را از یاد برده ام.) به ایران فرستاد تا مطالعه کنند و ببینند که چگونه خمینی توانست مذهب شیعه را که اکثر مراجع تقلیدش بگونه ای سنتی از سیاست دوری می جسته اند، اینگونه سیاسی کند و نتایج مطالعات خود را به حزب گزارش دادند.(28)
https://thereader.mitpress.mit.edu/the-rise-of-hindu-nationalism/
(29)
https://www.reuters.com/article/us-myanmar-violence-specialreport-idUSBRE9370AP20130408