خبر ناگوار این روزها، سفر واپسین باقر پرهام است.
نویسنده و مترجم پرکار درخشانی که با تلاشهای بی وقفهای که طی هفتاد سال به انجام رسانید، بی شک یکی از مهمترین ارتقاء دهندگان فرهنگ ایران در زمینه علوم اجتماعی و فلسفه محسوب میشود
او تا آخرین لحظههای پیش از آن که خاموشی به سراغ او بیاید، با دست مجروحی که به علت بیماری نقرس بارها عمل شده بود پشت میز کار خود مینوشت و ترجمه میکرد و کتاب میخواند
فرهنگ سیاسی چپ در ایران، به ویژه ترجمههای درخشان و بی نقص آثار مهم مارکس را به او مدیون است!
همچنانکه آثار بسیاری از جامعه شناسان مهم فرانسوی را ترجمه کرد و در اختیار علاقمندان علوم انسانی در ایران قرار داد. کتاب بسیار مهم فلسفی هگل پدیدار شناسی جان Phénoménologie de l'espris نیز آثاری از ریمون آرون، لئو اشتراوس، ژان هیپولیت، میشل فوکو، امیل دورکهایم و بسیاری دیگر از بزرگان علوم انسانی و اجتماعی را ترجمه کرد. خود مؤلف چندین اثر بود و جمع آوری مقالات او در زمینههای مختلف کتابهای متعددی میطلبند.
این انسان فرهیخته و شریف که همه عمر برای ارتقاء سطح دانش عمومی و فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران تلاش میکرد. انسانی بسیار فروتن و مهربان و دوست داشتنی بود.
باقر پرهام دو سه سال آخر را در سکوت ناگزیری که بیماری بر او تحمیل کرده بود گذراند و امروز فرزندانش با کمال تأسف خبر درگذشتش را اعلام کردند.
مرگ پرهام ضایعهای برای جامعه فرهنگی ایران است. یادش جاودانه باد!
او از دوستان و ازاستادان من بود که از دانش و مِهرِ او برخوردار بودهام. ضایعه درگذشت او را به همسر گرامیاش و به فرزندانش و به همه دوستان و دوستدارانش و به جامعه فرهنگی و اهل قلم ایران تسلیت میگویم.
یادی از باقر پرهام
این یادداشت کوتاه را دوروز پیش به محض دریافت خبر ناگوار درگذشت باقر پرهام روی صفحه فیسبوک خود قرار دادهام.
امروز مناسب دیدم یادداشت دیگری را بر آن بیفزایم.
یادداشت کوتاه دیگری که چند ماه پیش نوشته بودم و از وی که بیماری او را در اسارت انزوای دیگری بسا دردناک تر از انزوای تبعید رانده بود یادی کرده بودم!
معمولا عادت ما ایرانیان است که موقعی به یاد یکدیگر میافتیم که: «ناگهان بانگی برآمد خواجه نیست!» و غالباً به اشاره مولوی و حافظ هم که ما را به دانستن قدر یکدیگر پیش از نواخته شدن طبل رحلت هشدار داده و نصیحت کردهاند هم توجهی تداریم.
به هر حال مطلب زیر نکاتی ست که ۴ ماه پیش از واپسین سفر باقر پرهام به قلم آورده بودهام.
***
صاحب این عکس مرد بسیار مهربان و شریف و بزرگواری ست که در این یکی دو سه سال اخیر سفر به شهر خاموشان را برگزیده و آرام آرام قصهها و عبارات و واژههای دفتر پر بار و ارجمند زندگی فرهنگی و علمی و ادبیاش را به پیک فراموشی سپرده و از آنها دور و مهجور مانده است.
پرهام چندی ست که مقیم آمریکا ست و روزهای نه چندان خوشی را (به ویژه برای خانواده و فرزندان و دوستدارانش) در سکوت و سکونی ناخواسته کنار همسر و دو فرزند و نوادگانش میگذراند.
باقر پرهام که یکی از پرکار ترین و بزرگترین مترجمان عرصه علوم اجتماعی و فلسفه و جامعه شناسی ست، متأسفانه دیگر دوستان و نزدیکانش را به یاد نمیآورد.
باقر پرهام مهم ترین متون فلسفی و کتابهای بنیادین از هگل و مارکس گرفته تا دورکهیم و ریمون آرون و میشل فوکو و و لئو اشتراوس و ژرژگورویچ و بسیاری اندیشمندان عرصه جامعه شناسی و فلسفه را با پشتکاری ستودنی و در شرایط بسیار دشوار و با نهایت تواضع ترجمه کرده است.
پرهام ازمترجمان زحمتکش دوستدار ایرانست که برای آشنا کردن ایرانیان با اندیشههای مارکس و هگل زحمت فراوان کشید با این نیت که شاید تلاشهای فرهنگی او به سهم خود بتواند اندکی راه جامعه ایران را برای پذیرش اندیشههای نو هموار کند.
وبه جوناان کنجکاو و آرمانخواه ایران مدد رساند تا به جای نوشتههای کج و معوج ودست و پاشکستهای که از طریق حزب توده و فرقه چیهای استالینی باقروفی بریایی، از روسیه شوروی وارد ایران میشد به متون اصلی اندیشمندان دسترسی داشته باشند وبیش ازین گرفتار تحجر و قشریتی که حاصل تبلیغات توده ایسم روسوفیل بود باقی نمانند.
واقعیت آن بود که حزب توده با همه هیاهو و طاق و طرنب ۶۰ الی ۷۰سالهاش با وجود توطئههای گوناگون از نوع شرکت در تیر اندازی به شاه جوان یا ساختن شبکه سرّی موازی وابسته به روسیه در ارتش ملی و همکاری و همدلی با اشغالگران ارتش سرخ در تقویت فرقه چیهای تجزیه طلب، که او را در صف اول صحنه ماجراجوییهای سیاسی در ایران قرار داده بود، در زمینه گسترش دانش سیاسی و علمی و آوردن فرهنگ جنبش چپ هیچ کار ارزندهای نکرده بود.
جز چند جزوه جلد سفید مثل کتابچه مزد بها سود یا ترجمه اصول لنیتیسم از استالین و چند کتابچه بی ارزش اما پرهیاهوی دیگر طی ۷۰ سال هیچ قدم ارزندهای بر نداشته بود.
شاگردان این حزب هم که بعدها با نامهای پرطمطراق آمدند و اسلحه برداشتند و بمب ترکاندند در این زمینه فرهنگ سیاسی و دانش نظری چپ از «حزب مادر» یعنی از حزب توده بسیار ضعیف تر و بی سواد تر بودند.
اوراق نازک کاغذهای حریری که با حروف ذره بینی از چند دانشجوی کنفدراسیونی منشعب از حزب توده و اقمارش از فرنگستان به ایران قاچاق میشد هم به لحاظ دانش و فرهنگ اندیشههای چپ حتی از تولیدات حزب توده و خلقیون فدایی و مجاهد (میم لام/پیکار) بی ارزش تر و رقتبار تربود.
قصد من بیان این نکات نبود فقط به آن اشاره کردم تا بگویم که چپ ایران یعنی آن بخش از چپ ایران که به دنبال فرهنگ و دانش سیاسی و اقتصادی و فلسفی و جامعه شناسی ست بسیار بیش از آن حزب خسارت زنِ مشهور، به انسان بافرهنگ و زحمتکشی مثل باقر پرهام مدیون است و میباید سپاسگزار او باشد.
افسوس که قطعا باقر پرهام این نوشته را نخواهد دید و اگر دید هم نویسنده را به یاد نخواهدآورد
معمولا ما ایرانیها منتظر میمانیم تا مردان وزنان ارزشمندمان برای ابد خاموش شوند تا از آنها یاد کنیم.
امشب به یاد باقر پرهام افتادم و نخواستم یادی که از او خواهم کرد مربوط به روزی باشد که او دیگر در میان ما نخواهد بود.
میخواستم به این مرد ادیب با فرهنگ و پرکار بگویم: باقر عزیز متأسفانه میدانم که تو مرا ازیاد بردهای اما من به یاد تو هستم و برای اینهمه رنج که در این سالهای دشوار برای انتقال فرهنگ فلسفی و جامعه شناسی و اقتصاد برخود هموار کردهای به عنوان یک ایرانی از تو سپاسگزارم
به قول نیما
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
محمد جلالی چیمه (م. سحر)