Friday, Jun 2, 2023

صفحه نخست » چرایی ناکامی مداوم ملت ایران در کسب آزادی، کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-7.jpgتمامی حرکت‌های اجتماعی در ایران در قالب نهضت، جنبش، قیام و انقلاب به شکست نسبی یا مطلق کشیده شده‌اند. نهضت مشروطیت به کودتای سوم اسفند، جنبش ملی شدن نفت به کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب ۵۷ به ظهور آخوندسالاری، جنبش ۱۸ تیر به تلاشی مبارزات سازمان یافته‌ی دانشجویی و پایان نقش محوری و تاریخی آن، جنبش سبز به متلاشی شدن جامعه‌ی مدنی و طبقه‌ی متوسط و فرار نیم میلیون نفر از اعضای آن از ایران، خیزش دی ۱۳۹۶ به کشتار و ایجاد وحشت میان تهیدستان، اعتراض آبان ۹۸ به عادی سازی قتل عام خیابانی و تارومارسازی بافت مبارزاتی لایه‌های محروم جامعه و جنبش زن، زندگی، آزادی به تفرقه و انشقاق و دستگیری ۳۰ هزار نفر از عناصر مبارز جامعه.
در یک جایی ایرانیان باید به طور جدی و ریشه‌ای به آسیب شناسی دست زده و چرایی این شکست‌های پیاپی را دریابند تا در حرکت بعدی خود از چنین سرنوشت به ظاهر محتومی پرهیز کنند.

آسیب شناسی

در این راه تلاش هایی شده است. به طور معمول برای درک دلایل ناکامی این حرکت‌ها به برخی از دلایل مشهود و آشکار اشاره می‌شود: عدم سازماندهی مبارزاتی، نبود رهبری مناسب، عدم اتحاد کافی و... اما طیف این حرکت‌ها تنوعی را ارائه می‌دهد که در آن کمبودهای مورد اشاره کمابیش تامین شده، لیکن بازهم نتیجه‌ی روشنی نداشته است؛ به طور مثال، انقلاب ۵۷ از سازماندهی و رهبری منسجم برخوردار بود، اما به استقرار هیولاسالاری در ایران انجامید؛ یا در سال ۸۸ در یک راهپیمایی ۲ تا ۳ میلیون نفر در تهران جمعیتی در قامتی متحد گردهم آمدند، اما هیچ چیز مثبتی از آن به دست نیامد.
این امر، یعنی تنوع موارد و گوناگونی دلایل ظاهری، از ما دعوت می‌کند که درجه‌ی لنز بررسی خود را قدری نزدیک تر برده و از سطح به ریشه‌ها رویم. آن جاست که می‌توانیم در جستجوی پاسخ برای این پرسش مهم باشیم:

آیا این ناکامی جنبش‌های مردمی متنوع از ۱۲۸۸ تا ۱۴۰۱ خورشیدی ریشه یا دلایل مشترکی هم دارند یا خیر؟
بدیهی است که هر یک از این موارد تاریخی را می‌توان و بایستی در بستر مشخص خود بررسی کرد تا به ویژگی‌های هر یک از آنها پی برد، اما این مانع از آن نمی‌شود که این کنجکاوی را به خرج ندهیم و از خود نپرسیم که وجه مشترک این موارد و دارای سرنوشت مشابه چه بوده است؟ چرا هیچ یک از آنها عاقبت به خیر نشدند و برای کشورمان یک دستآورد ماندگار در عرصه‌ی حقوق بشر، حقوق مدنی، آزادی و یا دمکراسی به همراه نیاوردند؟
وقتی به خود زحمت داده و جسارت این را داشته باشیم که لایه‌های سطحی موضوع را خراش دهیم و به عمق رویم، نکات دیگری آشکار می‌شود که شاید با شناسایی آنها بتوانیم سرانجام به یک شکل بندی مناسب و مطمئن برای جنبش‌های اجتماعی آتی دست یابیم، شاید.
انجام چنین امری البته نیازمند یک کار مطالعاتی عمیق، چندرشته‌ای و چندین ساله است تا به نتیجه رسد. نگارنده شاید روزی چنین پژوهشی را کلید زند، اما این جا در چارچوب یک مقاله که به صورت نوشتار هفتگی ارائه می‌شود به ارائه‌ی چند ایده‌ی خام و قابل مجادله در این مورد بسنده می‌کند.

نکته‌ی نخست: مفهوم ملموس «ملت» را زندگی نکرده‌ایم.
ما ملتی هستیم که ملت بودن خود را بیشتر به واسطه‌ی دیکته از بالا می‌شناسیم تا تجربه از پایین. یعنی ایده و مفهوم ملت در میان مردم ایران بیشتر از جانب حاکمیت ارائه شده است نه به عنوان واقعیتی که آحاد مردم ایران، به طور عینی و ملموس، زندگی کرده باشند. به همین خاطر، مفهوم اخیر دولت-ملت در ذهن ما بیشتر به «چون دولت پس ملت» شبیه است. ما فقط در فرصت هایی مانند خدمت سربازی و نیز در جبهه‌های جنگ و یا برخی تجمعات حکومتی یا در رویدادهای ورزشی یا سفر به حج و کربلا و امثال آن است که در کنارهم قرار گرفته و به طور عینی متوجه تنوع عظیم قومی و فرهنگی و زبانی خویش شده و احساس ملت بودن را تجربه می‌کنیم. در نبود یک تلاش منظم و سازمان یافته برای ایجاد حس همبستگی ملی در میان مردم ایران، هیچ جنبشی قادر نبوده است، در مفهوم وسیع کلمه، بسیج گر جامعه در قالب «ملت» باشد. حرکت‌های بزرگ و تاریخ ساز ایران مانند انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب ۵۷ حرکت‌های پایتخت مدار و شهرمحور و آن هم در برخی شهرهای بزرگ کشور بوده است. اکثریت جمعیت کشور که تا قبل از اصلاحات ارضی روستا نشین بوده تقریبا در هیچ یک از جنبش‌های اجتماعی یک صد سال گذشته نقش و سهم مهمی نداشته‌اند، نزدیک به صفر.
این امر که هم چنین یکی از دلایل قوی بودن گرایش گریز از مرکز و تجزیه طلبی در ایران است در بطن جنبش‌های اجتماعی به عنوان ترمزی عمل کرده است؛ به همین خاطر، نه شاهد حضور فیزیکی اراده‌ی جمعی در معنای «ملی» در این جنبش‌ها هستیم و نه حضور فکری در قالب خرد جمعی. بنابراین، تمامی این جنبش‌ها حرکت هایی بوده‌اند در واقع مقطعی و محدود که به واسطه‌ی تاثیر مستقیم بر شکل و نوع حاکمیت بر سرنوشت تمامی ملت ایران تاثیر گذاشته، اما انتخاب ملت ایران در معنای وسیع (ملی) کلمه نبوده است. البته این امر در مورد سایر نمونه‌های تاریخی نیز صادق بوده است. انقلاب فرانسه که در ۱۷۸۹ به ثمر می‌رسد نزدیک به هفتاد سال وقت گذاشت تا در قالب جمهوری سوم به یک واقعیت نهادینه و ملی تبدیل شود، اما از آن زمان، مردم این کشور در طی جمهوری‌های سوم، چهارم و پنجم فرانسه در حال بهره بردن از نتایج دمکراتیک این انقلاب هستند.

نکته‌ی دوم: فاقد یک فکر مشترک جمعی هستیم.
جنبش‌های اجتماعی در ایران هرگز مجهز به یک ایدئولوژی فراگیر و مشارکت پذیر برای کلیت ملیت ایران نبوده‌اند. مشروطه، خواست اقلیت نخبگان کشور در آن دوران بود، ملی شدن نفت، مطالبه طبقه‌ی متوسط -هنوز محدود- آن زمان جامعه‌ی ایران بود، انقلاب سال ۵۷ به طور عمده بیانگر آرمان‌های لایه‌های سنتی و مذهبی و مدرنیته ستیز جامعه بود. در هیچ کجا ما شاهد حرکتی که در آن اکثریت مطلق مردم ایران بتوانند با الهام از یک دستگاه فکری مشترک خود را به صورت داوطلبانه پیدا و بسیج کنند نبوده‌ایم. به طور مثال، نیرویی که در زمان جنگ ایران و عراق بسیج شد تا از مرزهای میهن دفاع کند بیشتر از مجموع ایرانیانی بود که در سال ۵۷ براساس فکر مشابه‌ای در تظاهرات منجر به سرنگونی رژیم شاه شرکت کردند؛ دیری نپایید که آشکار شد آن وحدت موجود در انقلاب هم شبحی زودگذر بیش نبوده است.
هنوز پس از صد و پانزده سال لایه‌های فرهیخته، تشکل‌ها و فعالان سیاسی و نه حتی حاکمیت هایی که تمامی امکانات قدرت را در دست داشته‌اند قادر نبوده‌اند زاینده و تولیدگر یک فکر مشترک تقسیم شده و مورد قبول اکثریت قاطع ملت ایران باشند تا بتواند برای مواردی که حفظ منافع ملی به یک بسیج اجتماعی فراگیر نیاز دارد مورد ارجاع و استناد و استفاده قرار گیرد. چنین فکر و ایده و ایدئولوژی مشترکی هنوز در ایران موجود نیست؛ در این میان، مردم ایران نه تئوری «تمدن بزرگ» را هضم کردند، نه ایده‌ی «امت اسلامی» را و نه آرمان «جامعه‌ی بی طبقه»‌ی برخاسته از ایدئولوژی‌های وارداتی احزاب و سازمان‌های سیاسی را. اینک نیز که ملت ایران، دربطن یک دوران سرنوشت ساز تاریخ خود با خطر انحلال و انقراض قرار دارد، هنوز یک ایدئولوژی مشترک به معنای یک مجموعه از ایده‌های عام که به طور فراگیر مورد پذیرش و احترام او باشد را دارا نیست.

نکته‌ی سوم: پیوندهایمان ضعیف و گسست پذیر است.
صفوف درون جنبش‌های اجتماعی همیشه از تشتت بالایی برخوردار بوده و به محض بروز چالش‌ها به تفرقه و انشعاب می‌گرایند. اتحاد مردمی در دل همه‌ی این جنبش‌ها بسیار ظریف و ضعیف و شکننده بوده و به محض برخاستن نخستین نسیم‌های مشکلات پیش پای جنبش، همانند توفانی عمل کرده و صفوف به ظاهر منسجم مردم در دل جنبش را متفرق و پراکنده ساخته است. مثال کاهش چشم گیر حضور مردم در ادامه‌ی تظاهرات اعتراضی جنبش سبز پس از تجمع میلیونی در ۲۵ خرداد ۸۸ نشان می‌دهد جبهه درون جنبش قوی و مستحکم نبوده و مردم به واسطه‌ی یک پیوند مستحکم و منسجم ساز در کنار هم قرار نگرفته‌اند. به همین دلیل با بروز نخستین آثار خطرات و اختلافات از هم دور می‌شوند. پیوندها ضعیف و گسست‌ها قوی هستند. جنبش‌ها به سرعت نیروی سازمان یافته‌ی مردمی خود را از دست می‌دهند و خیابان به نفع نیروهای سازمان یافته‌ی ضد آزادی و حمایت شده از جانب دولت‌های استبدادی اشغال می‌شود. هم در روز کودتای ۲۸ مرداد این امر رخ داد و هم در جریان بروز تیم‌های زنجیر به دست حزب الله در سال‌های ۵۸ و ۵۹. تا آخر خط پای داستان نمی‌ایستیم، جا می‌زنیم و متفرق می‌شویم و شکست می‌خوریم.

تکمیل گری متقابل این سه نکته:

به نظر می‌رسد که این سه ایده -که به عنوان مثال برای طرح بحث در این مقال انتخاب شده اند- با یکدیگر در کنش و واکنش متقابل نیز باشند:
• عدم حس قوی ملت بودن ما سبب ضعف اتحادمان شده است و اجازه‌ی رشد یک فکر و حس مشترک و عمیق و همگانی را نداده است.
• عدم اتحاد سبب شده تجربه‌ی ملت بودن را به طور انفرادی و حتی جمعی نداشته باشیم و به همین خاطر، در تدوین یک فکر مشترک جمعی نیز ضعیف عمل کرده‎ایم.
• نبود این فکر مشترک که مورد قبول اکثریت باشد سبب ضعف اتحادمان و نیز سستی روند شکل گیری مفهوم ملت برایمان شده است.
نگارنده بر این باور است که باید کنکاش و بررسی کرد و دید که در دل تمامی این جنبش‎ها، لایه‌های مردمی شرکت کننده به دنبال چه بوده‌اند. چه حرف مشترکی در تمامی این حرکت‎ها نهفته بوده که، ضمن آن که هرگز فرموله نشده و به ثمر نرسیده، اما به اندازه‌ی کافی مهم بوده که آنها را دوباره و چندباره در قالب خیزش‌های جمعی پیاپی و پرهزینه به میدان کشند؟

پرهیز از ساده سازی:

در این باره، همان طور که در بالا آمد، نباید در جستجوی پاسخ‌های آسان و آماده باشیم و بگوییم که آن چه مردم ایران در جستجوی آن بوده‌اند عبارت اس از «آزادی و عدالت و دمکراسی». این‌ها نکات بدیهی هستند، اما از خود بپرسیم که آن چه سبب شده است مردم در طول صد و پانزده سال قیام و جنبش و انقلاب در تامین این خواست آزادی و دمکراسی ناتوان بمانند چیست؟ چرا ملتی نمی‌تواند در طول یک قرن به مطالباتی این گونه روش و پایه‌ای و ابتدایی دست یابد؟
اینجاست که باید حدس بزنیم شاید این‌ها وجه ظاهری موضوع است و پاسخ گوی پرسش ما درباره‌ی ریشه‌های ناکامی تمامی این جنبش‌ها نیستند. پس، باید به علتی عمیق تر اندیشید.
تکرار و استمرار نبود انسجام کافی، نبود اتحاد کافی، نبود همبستگی ملی و لذا نبود قدرت کافی برای حفظ دستآوردهای اولیه و نهادینه کردن این حرکت‌ها باید ما را به علت جویی عمیق تر بکشاند. تا موقعی که در سطح بمانیم مشکل در عمق عمل می‌کند و ما را با شکست و ناکامی مواجه می‌سازد. حتی اگر رژیم کنونی را هم سرنگون سازیم -و به این مسائل عمیق نپرداخته باشیم- جز آشوب و تجزیه طلبی و به دنبال آن، «ضرورت» استقرار یک دیکتاتوری جدید، برای پرهیز از تبدیل ایران به ایرانستان، چیزی در انتظارمان نخواهد بود.
به همین خاطر نگارنده از همه‌ی هموطنان دعوت می‌کند که ضمن پیشبرد مبارزه‌ی کنونی برای نجات کشور و در ورای صف بندی‌های فکری و سیاسی متداول که آنها را از هم جدا می‌کند، به این ریشه‌های عمیق و مشترک و بادوام فکر کنند.

ریشه یابی‌های قبلی:

جدیت این موضوع به حدی است که وقتی به کارهایی که قدری سطح را خراشیده‌اند تا به عمق نزدیک شوند می‌نگریم باز ردی از آن چه می‌تواند علت یا علت‌های اساسی و بنیادین پدیده‌ی شکست تمامی جنبش‌های اجتماعی تاریخ معاصر ایران بدون استثناء باشد پیدا نمی‌کنیم. نظریاتی که به ویژگی‌های روانشناختی انسان ایرانی و یا روانشناسی اجتماعی جامعه‌ی ایرانی اشاره می‌کنند و از «ترس»، «خودمداری»، «مسخ»، «ضعف فرهنگی» و امثال آن یاد می‌کنند، بیشتر به معلول‌های بحث ما می‌پردازند تا علت آنها. و یا به طور مثال، در ردیف رویکردهای جامعه شناختی این بدیهی است که ساختار تاریخی جامعه‌ی ما به عنوان یک «جامعه‌ی کوتاه مدت» و با «حافظه‌ی جمعی» ضعیف و بدون «شانس تجربه‌ی تاریخی» دمکراسی و قانون سالاری و نیز پدیده «نخبه کشی» که ظهور رهبران مناسب و قوی را ناممکن می‌کند، همگی، در این میان موثر هستند. اما در چارچوب نظریی که نگارنده معتقد است باید بسازیم و جستجو کنیم حتی این عوامل کلان بیشتر معلول جلوه می‌کنند تا علت:
- این که، آیا چون ما جامعه‌ی کوتاه مدت هستیم این جنبش‌ها شکست خورده‌اند یا چون این جنبش‌های شکست می‌خورند ما هربار مجبور به محو و حذف همه‌ی عوامل ساختاری خطرساز برای قدرت سیاسی می‌شویم و این حذف گرایی کلان از ما یک جامعه‌ی کوتاه مدت می‌سازد؟
- این که ما «حافظه‌ی جمعی تاریخی» نداریم سبب شکست این جنبش‌ها می‌شود و یا شکست این جنبش‌ها و تلاش حاکمیت‌های استبدادی برای محو فکر و حذف یاد و مخدوش سازی محتوای آفریننده‌ی آنها سبب ضربه زدن منظم و هدفمند به حافظه‌ی جمعی می‌شود؟
- این که «تجربه‌ی دمکراتیک» نداریم سبب شکست جنبش‌ها می‌شود یا شکست حرکت‌های اجتماعی است که شانسی برای خلق فرصت درازمدت برای تجربه‌ی دمکراتیک پدید نمی‌آورد؟
- آیا این «نخبه کشی» است که جنبش‌ها را از داشتن رهبران خوب محروم کرده و یا شکست این جنبش هاست که شانس بازتولید نخبگان و استقرار نهادینه‌ی نخبه سالاری را سلب کرده است؟
جان کلام این که، درست به مثابه علم پزشکی که، در صورت عدم فهم بیماری در هر سطح از تشخیص، به سطحی عمیق تر و پایین تر می‌روند، ما نیز باید با عدم گرفتن پاسخی کارآمد و مفید از تشخیص‌های روبنایی خود، در مورد چرایی شکست یک صد و پانزده ساله‌ی جنبش‌های اجتماعی در ایران، به سوی آسیب شناسی عمیق تر و دقیق تر برویم تا ببینیم ریشه‌ها در کجاست و یک بار که آنها را یافتیم، با پرداختن به آن، کاری کنیم که سرانجام بستر ظهور یک جنبش اجتماعی موفق و کامیاب و موثر و ماندگار فراهم شود.
تا از این چرخه‌ی باطل خارج نشویم پیشرفت تاریخی نخواهیم داشت و برای خروج از این دورتسلسل نیاز به فقط یک حرکت اجتماعی دمکراتیک موفق داریم؛ بعد از آن، ماجرایی دگر است.
نگارنده در این باره بیشتر خواهد نوشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه‎ ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه ‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy