«بعضی ها»، کسانی هستند که خود را در عالم مبارزه با حکومت نکبت اسلامی، تافته ی جدا بافته می بینند.
«بعضی ها»، کسانی هستند که به خاطر جمع کردن تعداد زیادی هوادار مجازی -که اکثرشان هم ساختگی هستند-، هوا برشان داشته و خود را در مقابل حکومت نکبت، قَدَر قدرت می بینند.
«بعضی ها» کسانی هستند که دولت های خارجی، به خاطر سر و صداهایی که علیه حکومت نکبت بر پا کرده اند، آن ها را عددی دانسته اند، و زیر و بال و پرشان را گرفته اند، و آن ها دچار چنان عُجْب و غروری شده اند که خدا را هم بنده نیستند، و حتی خود را خدای سیاست می بینند.
«بعضی ها» کسانی هستند که امروز در عرصه ی رسانه تاخت و تاز می کنند و خود را نماینده ی مردم ایران می بینند.
این «بعضی ها»، اگر بچه های کلاس اول سیاست نباشند، قطعا آدم های جاهل و نادانی هستند که از گذشته ی ایران و حتی گذشته ی نزدیک آن هیچ نمی دانند.
سازمان مجاهدین خلق ایران، در طول حیات سیاسی اش، هفت مرحله را پشت سر گذاشته و در هر مرحله به شکلی در آمده که بعضی از این اَشکال کاملا با شکل های قبلی متفاوت و حتی متضاد بوده است:
۱-سازمان مجاهدین خلق ی که بنیان گذاران آن آن را به وجود آوردند با خط مذهبی و سیاسی خاص خود.
۲-مجاهدین خلق ی که مارکسیست شدند بر خلاف خط و خطوط بنیان گذاران خود.
۳-مجاهدین خلق ی که از مارکسیست ها تبری جستند، در جست و جوی خط ی شبیه به خط اولیه بنیان گذاران خود.
۴-مجاهدین خلق ی که بعد از پیروزی انقلاب رشد ناگهانی چند صد هزار نفره کردند، با خط و خطوطی سیاسی کارانه و کج دار و مریز در مقابل حکومت تازه تاسیس اسلامی.
۵-مجاهدین خلق ی که در مقابل حکومت اسلامی با اسلحه و بمب ایستادند و تعداد زیادی کشته دادند و بخش بزرگی از هواداران چند صد هزار نفره شان را به خاطر نوع عملکردشان از دست دادند.
۶-مجاهدین خلق ی که درست در هنگامه ی جنگ با عراق به صدام پیوستند و خود را در اختیار او قرار دادند به امید مسلح به جنگ افزارهای سنگین شدن و بر انداختن حکومت نکبت با توپ و تانک، و باز بخشی دیگر از هواداران خود را به خاطر «خیانت به ایران» از دست دادند. در این مرحله مجاهدین تبدیل به فرقه ای شدند که اگر مسعود یا مریم به آن ها می گفتند بمیر، می رفتند بی هیچ سوال جوابی می مُردند، چنان که به خاطر دستگیر کردن مریم در پاریس که هیچ اتفاق خاص یا خطرناکی نبود خود را در خیابان های پاریس به آتش کشیدند.
۷-مجاهدین خلق ی که بعد از شکست صدام از امریکایی ها آواره ی کشورهای مختلف شدند و عاقبت در آلبانی به کمک دشمن شماره ی یک شان یعنی امریکای جهان خوار اسکان گزیدند. در این مرحله دیگر از هواداران عادی و مردمی که واقعا پشتیبان آن ها باشند خبری نبود و سازمان مجاهدین خلقِ محبوب هزاران ایرانی تبدیل به فرقه تمام عیار مجاهدین مسعود و مریم شد.
و در نهایت باقی مانده ی مجاهدین خلق، یا درست تر است بگوییم «پس مانده»ی آن ها، در پایگاه های خود پیر شدند و پیر شدند و به داستان های خیالی و دروغ هایی که خودشان می ساختند و کسی آن ها را باور نمی کرد دلخوش شدند، تا امروز که روز ۳۰ خرداد ۱۴۰۲ یعنی روزِ سالگردِ تغییر خط مجاهدین در مقابل حکومت نکبت اسلامی در سال ۱۳۶۰ و آغاز مقابله به مثل بچه های مجاهد با عوامل آدمخوار حکومت، مقامات امنیتی و پلیس آلبانی به مقر آن ها حمله کردند و پیرمرد پیرزن های مستقر در این کمپ را با گاز اشک آور مورد حمله قرار دادند.
مجاهدین خلق اولیه، که مورد احترام بسیاری از مخالفان حکومت شاه بودند و بعد از انقلاب جمعیتی چند صد هزار نفره و فعال به عنوان هوادار خود داشتند با آن همه «به ظاهر» پشتیبانی مالی و تسلیحاتی و تبلیغاتی که از دولت های خارجی دریافت کردند آخر عاقبت شان چنین شد که می بینیم.
حال جوجه اپوزیسیون های تازه از تخم بیرون آمده، که دل به بعضی از کمک های خارجی سپرده اند و با سران کشورهای خارجی ملاقات می کنند و جمعیت مثلا میلیونی مجازی به همراه دارند، اگر داستان مجاهدین خلق را دنبال کنند و چیزی از روند صعود و سقوط آن ها بدانند قطعا به آن چه امروز هستند غره نمی شوند و حواس شان خواهد بود که به هیچ دولت خارجی نمی توان اتکا کرد و اساس، علاقه و دلبستگی مردم ایران به کسانی است که «صادقانه و با شفافیت» علیه حکومت نکبت مبارزه می کنند، والّا مجاهدین با هزاران هوادارِ از جان گذشته، وضع شان چنین نمی شد که امروز هست.
به عکس زن مجاهد نگاه کنید و تصویر آینده ی خودتان را در چهره ی او ببینید....