«اگر آزادی واجد معنی باشد ، معنی آن بهره مندی از حق گفتن چیزهایی است که بقیه مردم دوست ندارند بشنوند.»
جورج اورول
« اگر بسیاری از مخالفان استبداد حاکم مانند استبدادیان بی اخلاق نبودند و وامدار حقیقت و نقد پذیری روش کارشان بود. آنگاه یکی از مهمترین حقوق مردم که حق دانستن است را رعایت می کردند. در نتیجه روایت تاریخ قبل و بعد از انقلاب بهمن را آنگونه که رخ داد در اختیار مردم قرار می دادند و وجدان تاریخی جامعه را دچار آسیب نمی کردند. آنگاه به ضرس قاطع می شود گفت که جامعه ملی مدتها قبل رژیم خیانت، جنایت و فساد را سرنگون و با استقرار «جمهوری شهروندان ایران» جنبشهای 130 ساله ایرانیان را به نتیجه رسانده بود.»
چرا دوباره به شاپور بختیار پرداختن؟
هیچ قصد ورود دوباره به داستان تراژیک دکتر شاپور بختیار را نداشتم. بخصوص در زمانی که جبهه جمهوری خواهان، برای استقرار جمهوری شهروندان ایران در وطن مستقل و آزاد، مجبور است که بگونه ای هم زمان با دو ستون پایه استبداد تاریخی در وطن که استبداد سلطنتی و استبداد مذهبی، بگونه ای همزمان مبارزه کند. ولی کوشش مستمر همکاران ایشان در مسئولیت ناپذیری و در نتیجه از طریق دستبرد در تاریخ، تحریف و سانسور، افسانه ای از آزادی و هوش و درایت از دکتر بختیار خلق کردن و خود را در پشت آن پنهان کردن اینجانب را به این نتیجه رساند که لازم است ورودی دوباره به این موضوع بکنم. و این با وجود مخالفت بعضی از نزدیکترین دوستانم است. چرا که می بینم بسیاری و بخصوص بسیاری از جوانان که این داستانها درونی اشان شده است، باورشان شده است که نسل دوران انقلاب تحمل 37روز آزادی را نیاورده! و ایشان را سرنگون و اینگونه خود را گرفتار هیولای استبداد مذهبی کردند.
در واقع تراژدی جامعه ملی ایران، در رابطه با حافظه تاریخی آن این است که:
- این تنها استبداد حاکم نیست که کوشش دارد تا از طریق دستبرد در تاریخ و جعل و تحریف در تاریخ، روایت گذشته را از آن خود کند.
- این تنها استبدادیان پهلویست نیستند تا با آروزی دوباره بر اسب قدرت شدن و از طریق رسانه های وابسته، و بکار گیری روشهای استبداد حاکم، دورانی طلایی از دو دیکتاتور پهلوی رسم کرده و اینکه ایرانیان نمک نشناس سنت گرا، تاب تحمل چهار اسبه وارد دوران مدرنیسم شدن را نیاورده و اینگونه به ابزار آمریکا که از قدرت ایران به وحشت افتاده بود شده تبدیل شده و اینگونه با انقلاب بهمن دست به خودکشی جمعی زدند.
- بلکه، همکاران و نزدیکان دکتر بختیار، با وجودی که می دانند که شانسی برای به قدرت رسیدن ندارند، ولی بیشترین کوشش خود را بکار میبرند تا جامعه ملی، نقش دکتر شاپور بختیار در ضربه زدن به جبهه ملی ( با عهد شکستن و تکروی کردن و در پنهان نخست وزیری شاه را پذیرفتن.) و فضا را برای آقای خمینی و روحانیت استبداد طلب او در باز سازی استبداد، ( با کودتای نوژه که برای شکست برنامه ریزی شده بود و بر انگیختن صدام برای حمله به ایران و اینگونه نعمت جنگ را در سینی به عنوان به خمینی تقدیم کردن.) را نه تنها پنهان کرده، بلکه از ایشان را اسوه ستاره آزادی و مصدقی واقعی تصویر کرده که با درایت سیاسی بی مانند خود متوجه خطر خمینی شده بود و با خود را با میان آتش انداختن سعی کرد مانع خود کشی جمعی ایرانیان شود.
بنا بر این با وجودی که حدود 14 سال پیش تحقیقی را در رابطه با زندگی سیاسی دکتر بختیار، در رابطه با نخست وزیری ایشان، کودتای نوژه و نقش ایشان در حمله صدام به ایران را منتشر کرده بودم ( 1) لازم دیدم که با استفاده اسناد بسیار دیگری، از جمله اسناد دولت انگستان و ویکیلیکس و بعضی از نزدیکان دکتر شاپور بختیار و افسران موساد اسرائیل و...، که همگی تایید کننده یافته های اینجانب در آن تحقیق بودند را بکار گرفته و اطلاعات جدیدی را نیز در اختیار هموطنان قرار دهم.
اسنادی که مسلم می کند که دکتر شاپور بختیار بگونه ای سیستماتیک اصل استقلال از قدرتهای انیرانی، را نقض کرده است. در نتیجه نه تنها وطن را درگیر خطرهای عظیمی از جمله حمله عراق به مام وطن، بلکه و بهمان نسبت امکانات عظیمی را در اختیار جناح استبدادی در رهبری انقلاب و در راس آن حزب جمهوری اسلامی برای باز سازی استبداد و استقرار "دیکتاتوری صلحا" و یا "دیکتاتوری ملی"( قول آیت الله بهشتی) (2) قرار داد.
ولی همانطور که گفتم، با تاسف بسیار، بسیاری از همکاران و نزدیکان و طرفداران دکتر بختیار، به جای بر آوردن یکی از اصلی ترین حقوق مردم، که حق دانستن است و امور واقع را آنگونه که واقع شدند در اختیار جامعه ملی قرار دادن تا مردم خود قضاوت بکنند، در تحریف و دستبرد و سانسور این امور با استبداد حاکم و با باز ماندگان استبداد فرو پاشیده سلطنتی، مسابقه گذاشته و هر کدام کوشش دارند تا گوی تحریف و آسیب رساندن به حافظه تاریخی جامعه ملی را از دیگری بربایند.
اینها شاید هیچ توجه نداشته باشند که اینگونه آسیب وارد کردن به حافظه تاریخی جامعه و در نتیجه جامعه و بخصوص نسل جوان را دچار سر درگمی کردن، اگر نه اصلی ترین که یکی از اصلی ترین دلایل به نتیجه نرسیدن جنبشهای پی در پی ایرانیان می باشند. چرا که تا جامعه نداند که چگونه اینگونه و چرا انقلابی که با هدف استقرار دموکراسی در وطن آزاد و مستقل انجام شد، به استبدادی سر کوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شد منجر شد، پاسخ درخور به سوال چه باید کرد را نخواهند یافت و اینگونه، پهلویست ها موفق خواهند شد تا اسب تراوای خود را وارد قلعه انقلاب کرده و اینگونه آن را به شکست بکشانند.
در واقع عدم نداشتن حافظه ای شفاف و زلال از تاریخ انقلاب 57، سبب شده است که جای آن را مردابی عفن از دروغها و تحریفها از تاریخ قرن بیستم پر کند. نتیجه اینکه بسیاری باور کرده اند که تمامی ایران، شمال شهر تهران بوده است و در جویهای وطن شیر و عسل جاری و اینگونه خوشی زیر دل مردم نمک نشناس را زد و نمک خورده و نمکدان را شکستند.
یا اینکه کوشش در خورد دادن روایت دیگری از انقلاب بهمن کرده و آن اینکه، انقلاب، انقلاب بخش ارتجاعی جامعه بود که مدرنیزه شدن جامعه را بر نمی تافتند و نتیجه اینکه، یا بقول آقای سروش، انقلاب را مردمی کردند که می دانستند چه نمی خواهند ولی نمی دانستند که چه می خواهند. یا به قول دکتر ابراهیم یزدی، که انقلاب را انقلاب جهل بر علیه ظلم توصیف کرد. این در حالیست که اولی و حلقه ایشان در لندن، در قبل از انقلاب، بر ضد فعالیت سیاسی شمشیر را از رو بسته و هر که در گروهش سخنی از سیاست می گفت را تحمل نمی کرد و هیچ درکی از سیاست و انقلاب نداشت. ولی بعد از انقلاب، فرصت طلبی سبب شد که به فیلسوف مستبد /philosopher despot تبدیل و به خدمت حزب جمهوری اسلامی در آید و در کودتای "انقلاب فرهنگی دانشگاه ها" با دانشگاه ها آن کند که کرد. دومی هم که انقلاب را عین خشونت و جنایت می دانست و در مصاحبه با بی بی سی انگیسی نشان داد که از انقلاب جز خشونت نمی فهمید و می گوید که این انقلاب است و از آن چه انتظاری دارید و در پاسخ به سوال دیگر با تمسخر می گوید
«که می گوییم که بجای مجرم را با 12 گلوله برای اعدام کردن که تک تیر انداز از آمریکا یا انگستان را به خدمت گرفته تا با شلیک دو گلوله در سرشان اعدام را انجام دهند.(3) »
و در جلد سوم خاطراتش هم که بنا بر خاطراتش ( 4) معلوم می کند که دموکراسی را بر نمی تافته و در همان پاریس و در پنهان، به آقای خمینی پیشنهاد ولی فقیه شدن را می داده است. در بعد از انقلاب هم پیشنهاد دهنده ستون پایه هایی شد که بدون آن، استبدادیان قادر به بر پایی استبداد خود نمی شدند. یعنی ایجاد سپاه پاسداران و ( بی) دادگاه های انقلاب.
البته در چنین فضایی بود که دیکتاتور سوم پهلوی را با تویت گیتها و وکالت گیت ها و منشور مهسا گیت ها موفق کرد تا به جنبش انقلاب 401/مهسا/سیمرغ ایران، سکته ای وارد کند. سکته ای که سبب ساز آن، رویای «دیکتاتور سوم پهلوی» شدن با یاری هواداران فاشیست خود و پیوند آنها با دیوار ندبه ها، جا پای پدر و پدر بزرگ بگذارد. سکته موقتی که به همراهی دیگرانی که دست در دست او داده و با هم وارد این افتضاحات شده بود انجام شد. از جمله به همین علت بود که گفته ام که رضا پهلوی، ستون پایه خارجی استبداد حاکم بر وطن است. (5)
افسانه و واقعیت دکتر شاپور بختیار
به همین علت است که به نظر اینجانب، مهمترین نقش فعال سیاسی که در پی به نتیجه رساندن جنبشهای 130 ساله ایرانیان برای پس گرفتن حق حاکمیت از شاه و شیخ و بر گرداندن آن به مردم در استقرار جمهوری شهروندان ایران است، بیرون کشیدن حقایق از زیر آوار جعل و تحریف و دستبرد و سانسور امور واقع می باشد و آن را در دسترس گذاشتن جامعه ملی وطن.
چرا که و از آنجا که بخش مهمی از جامعه ملی، بدون آنکه متوجه باشد، به علت ضعف شدید فرهنگ کتاب خوانی در وطن و در نتیجه، تحت تاثیر سونامی ضد اطلاعات رسانه های ولایی در داخل و رسانه های وابسته در خارج قرار گرفتن، از اختلال در حافظه تاریخی سخت رنج می برد و این یکی از اصلی ترین دلایل به نتیجه نرسیدن جنبشهای پی در پی برای سرنگونی رژیم مافیایی خیانت، جنایت و فساد می باشد. در واقع هر جریانی که آب به آسیاب تحریف و خمیر کردن امور واقع تاریخ وطن در قرن بیستم می پردازد و اینگونه از طریق محروم کردن جامعه ملی از یکی از اصلی ترین حقوق خود که حق دانستن است، در واقع آب به آسیاب نظام تبهکار حاکم می ریزد و به یاری آن می شتابد.
همینجا بگویم که این تحقیق برای آن دسته از هموطنانی صورت گرفته است است که وامدار حقیقت می باشند و صداقت و شجاعت تغییر نظر خود در نتیجه آگاهی از اطلاعات جدید را دارند. آنهایی که مطمئن از دانسته های خود هستند و از قبل تصمیم و قضاوت خود را در مورد دکتر شاپور بختیار و نیز نویسنده گرفته و کرده اند، نیازی به خواندن این تحقیق ندارند و خواندن همان و وقت را تلف کردن همان. یکبار دختر خانم دانشجویی از ایران برایم پیام فرستاد که همیشه عاشق دکتر بختیار بوده است و حال با خواندن تحقیق اینجانب، به شک افتاده است. پاسخ دادم پس من به نتیجه مورد نظر خود رسیده ام و آن فعال کردن عقل کنشگر و عقل شکاک است و پیشنهاد کردم که در شک نمانده و کوشش کنند با مطالعات بیشتر شک خود را به یقین تبدیل کنند.
در این رابطه است که کوشش می کنم تا افسانه زدایی را از طریق محک اسناد، انجام می دهم
افسانه اول: وقتی بختیار برای جلوگیری از خودکشی ملی، خود را به میان آتش می اندازد
یکی از مهمترین این دستبردها و تحریفها، در مورد مرحوم دکتر شاپور بختیار که بگونه ای سیستماتیک بکار گرفته شده است، چرایی پذیرفتن نخست وزیری رژیمی که تا چند هفته قبل از آن، دست در دست مردم در مقابل آن ایستاده بود و بعد از کشتار 17 شهریور رژیم شاه را غیر قابل مذاکره اعلام کرده بود می باشد. (6) با وجودی که در این رابطه تحقیقات بسیاری را در طول سالها انجام داده ام ولی در اینجا قصد دارم از طریق عرضه مدارک و رفرسنهای معتبر و بیشتر از منابع اولیه، از جمله از زبان و قلم دکتر بختیار می باشند، به چند «افسانه زدایی »دست بزنم.
بسیار گفته می شود که علت عهد شکنی و تکروی دکتر بختیار و پنهانی و بدور از چشم دیگر رهبران و دوستان جبهه، در مذاکراتی محرمانه، نخست وزیری شاه را پذیرفت این بوده است که با شناختی که از آقای خمینی داشته است، متوجه شده بود که مردم ایران، با پذیرفتن رهبری خمینی، دچار اشتباهی مهلک شده و در نتیجه، او با خود را با به میان آتش انداختن و در مقابل مردمی که نمی فهمیدند که خود را دچار چه خطری کرده اند، سعی کرده است تا جلوی این اشتباه مهلک را بگیرد.
در شروع نیاز به یاد آوری این اصل بدیهی در دموکراسی ها و رهبران دموکراتیک و فرهنگ دموکراتیک است که رهبران دموکراتیک حتی وقتی انتخاب مردم را اشتباه بدانند، با حفظ نظر خود، آن "انتخاب اشتباه" را می پذیرند. به سخن دیگر، از خصوصیات رهبری دموکراتیک و مردمسالار این است که حتی اگر نظر اکثریت مردم در انتخاب سیاسی خود اشتباه بداند، شخص دموکرات با وجود اشتباه دانستن آن، آن انتخاب را می پذیرد. اینکه در انتخابات در دموکراسی ها، وقتی نامزد شکست خورده نتیجه انتخابات را می پذیرد، از جمله به این معنی است که:
«من تصمیم اکثریت مردم را اشتباه می دانم، ولی از آنجا که به دموکراسی باور دارم، نتیجه رای آنها و پیروزی نامزد مورد نظر اکثریت را می پذیرم و تبریک می گویم.»
اهمیت این پذیرفتن تا آنجاست که وقتی نامزد شکست خورده نتایج انتخابات را نپذیرد، نظام سیاسی را با بحران روبرو می کند. نمونه اخیر آن شکست ترامپ در انتخابات و نپذیرفتن نتیجه آن می باشد که بحرانی شدید در دستگاه سیاسی و جامعه آمریکا ایجاد کرده است.
البته، وضعیت عکس آن و ایجاد رابطه معکوس بین خواست اکثریت و رهبری، رابطه ای است که نظامها و شخصیتهای دیکتاتور و مستبد ایجاد می کنند. چرا که این تنها مستبد است که به خود اجازه می دهد که نظر اکثریت را وتو کند و نظر خود را تحمیل. برای مثال، اندیشه راهنمای آقای خمینی در ولایت فقیه بر این نظر بنا شده بود که مردمی که صغار و ایتام هستند شعور فهم آنچه که برای آنها خوب است را ندارند و این ولی فقیه است که مصالح این "ایتام و صغار" را تشخیص می دهد.
به همین علت بود که زمانی که اولین رئیس جمهور، بنی صدر، از حق قانونی خود استفاده و تقاضای انجام رفراندم کرد تا مردم تصمیم بگیرند که آیا خواستار رژیمی دموکراتیک که او مدافع آن بود هستند یا رژیمی استبدادی که آقای بهشتی آن را «دیکتاتوری صلحا» می نامید. صریحا در 5 خرداد 1360 گفت که:
«همه موافقت بکنند، من مخالفت می کنم" (7 )
و در 25 خرداد همان ماه و در جریان کودتای خرداد 60 گفت:
«اگر 35 میلیون نفر - جمعیت کشور- بگویند بله، من می گویم نه.» ( 8)
این در حالیست که اشتباه کردن نیز حقی از حقوق دموکراتیک مردم است و این مردم می باشند که از طریق روش «آزمایش و خطا» و در نتیجه رشد سیاسی از طریق نقد، اشتباه خود را به تجربه و در تصمیمات بعدی آن را اصلاح می کنند.
نمونه آخر آن هم واکنش آقای خامنه ای در رابطه با درخواست آقای موسوی برای انجام رفراندم بود که با نادان دانستن مردم با آن مخالفت کرد (9 ) و اینکه این تنها اوست که می فهمد.
دیگر اینکه رهبری دموکراتیک، وقتی رای و نظر مردمی را مخالف رای و نظر خود می داند، به آنها توهین نمی کند و آنها را خر و الاغ و گله توصیف نمی کند. یعنی همان توصیفی که دکتر بختیار از مردم ایران می کرد.
حال ببینیم که شناخت دکتر شاپور بختیار از آقای خمینی چه اندازه بوده است و آیا در نتیجه این شناخت بود که تکروی کرده و پنهانی نخست وزیری شاه را پذیرفته است؟
سند اول
اولین سندی را که اینجانب در دست دارد، نامه ای است که کپی آن را آقای بنی صدر در اختیار اینحانب قرار داد. نامه ای که سالی قبل از انقلاب از طریق شخصی که او را «دوست مبارز» خود توصیف کرده بود - بنی صدر- برای آقای خمینی فرستاده بود. همانطور که می بینیم در این نامه، ایشان رهبریت آقای خمینی را پذیرفته و از آقای خمینی درخواست راهنمایی و هدایت و حمایت کرده بود:
«هفتم شهريور ماه ۵۶- حضرت آيت الله خمينی دامت برکاته؛ خاطر مبارک شايد از انتشار اعلاميه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ که با امضای اينجانب و آقايان دکتر کريم سنجابی و داريوش فروهر در تهران انتشار يافته است اطلاع حاصل فرموده ايد. ما در مقابل خلق و خدا بيان اين حقايق را ادای وظيفه ملی ودينی خود دانسته ايم و اوضاع کشور را همانطوری که هست بگوش هموطنان خود ودنيای خارج رسانديم. در اين ايام که برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان وهمفکران خود تبادل نظر کردم واکنون به وسيله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر اين عريضه را به حضور آن حضرت تقديم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمايم که به منظور وسعت بخشيدن به مبارزات وايجاد هماهنگی بيشتر بين افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانيد به هر نحو که صلاح باشد ما را در اين راه خير، هدايت و حمايت فرمائيد. باسلام و تهيت [تحيت]، ارادتمند شاپور بختيار.».(10)
لازم به توضیح است که زمانی که نامه را منتشر کردم، سونامی حملات از طرف همکاران و یاران و طرفداران دکتر شاپور بختیار به اینجانب شروع شد و نامه را جعلی خواندند و از جمله نوشتند:
« ماجرای نامه به خمینی از زبان شاپور بختیار:
یکی از مزدوران بنی صدر به نام محمود دلخواسته که یک مسلمان دو آتشه است و همچون استاد روشنفکران اسلامی، آقای سروش در ماله کشی مهارت فوق العاده ای دارد، به تازگی موفق شده تا یک نامه مفقوده را یافته و منتشر نماید! دلخواسته خود را روزنامه نگار می داند ولی از شرافت روزنامه نگاری بی بهره است! چرا که یک نامه جعلی را به عنوان سندی انکار ناشدنی به خورد مخاطبانش داده است!
زنده یاد بختیار هیچگاه، هیچ نامه ای را از طریق بنی صدر به خمینی نرسانده و این یک دروغ وقیحانه برای ترور شخصیتی زنده یاد بختیار است؛ چرا حالا که بختیار در میان ما نیست و پس از چندین سال، محمود دلخواسته، ملیجک بنی صدر تصمیم به انتشار یک نامه گرفته و چگونه اصل نامه ای که قرار بوده به دست خمینی برسد، از جیب آقای دلخواسته سر درآورده است؟!» (11)
آقای علی شاکری از همکاران نزدیک دکتر و کسی که بعد از ترور ناجوانمردانه و فجیعانه دکتر بختیار، سخن از این بود که جانشین ایشان شود، در مقالات متعددی در پاسخ به تحقیق نویسنده نیز، وجود چنین نامه ای را تکذیب کردند.
آقای نوریزاده نیز در برنامه تلویزیونی خود اینجانب را متهم به پول گرفتن از آقای خامنه ای کردند تا آن تحقیق را انجام دهم.( 12)
باید دو سالی طول می کشید تا سر انجام آقای حمید ذوالنور، جانشین دکتر شاپور بختیار و رئیس شورای نهضت مقاومت ملی، اصالت نامه را پذیرفتند. البته با بکار گیری عقل توجیه گر:
«حتی بی انصاف ترین و مغرض ترین افراد نسبت به دکتر بختیار نمی توانند از کلمات و عبارات این نامه که با تعارفات و آداب مرسوم نامه نگاری نوشته شده است، چنین استنباط کند که بختیار خود را در اختیار آیت الله خمینی گذاشته است.» (13)
سند دوم: نظر بختیار در مورد خمینی در شورای امنیت ملی: خمینی یک مرتاض است:
بعد از نخست وزیری، در سخنان محرمانه خود در شورای امنیت ملی، نظر خود در مورد آقای خمینی را اینگونه توصیف می کنند:
« من از ژنر سایکولوژیش (روانشناسی) می گم، من اطلاعات صحیح از زندگیش دارم. خیلی آدم باتقوایی است. این رو اطمینان داشته باشید که فوق العاده با تقواست. الان هم ایشان در پاریس...(نامفهوم) با همان 60-70 نفری که دور و برش هستن، روزها هر روز ابگوشته. شبها ماست با کشمیش یا انگور. و اصولا آدم مادی و پی این چیزا هیچ نیست. اینا رو آدم خوبه که از طرف بدونه. نقاط قدرتش هم اینا هست. مرتاضه. اصلا یک آدمیست که حالتی داره که هیچوقت بدی کسی غیبت کسی این چیزا رو نمی کنه.» (14)
سند سوم: سخنرانی دکتر شاپور بختیار در مجلس معارفه سنا و آشنایی نزدیک ایشان به خمینی
" بختیار: راجع به مراجع تقلید ... من در یک فامیل بسیار متعصب مذهبی هستم. با وجود اینکه تحصیلات من اغلب در اروپا بوده، ولی پیوند خانوادگی که داشته ام و آشنایی که با آیات عظام داشته ام (پدرم، خودم و فامیلم)، اکنون می توانم به ضرس قاطع عرض کنم و بیشتر از این هم از من نخواهید امروز؛ که با اکثر آیات عظام در ارتباط هستم و نظر این آیات نسبت به شخص من و نسبت به روشی حتی که انتخاب کردم، اگر خیلی مساعد نباشه، از همۀ آنهایی که تاکنون بودند، مساعدتر است. من میتوانم برای روشن شدن ذهن آقایان عرض کنم: که حضرت آیت الله عظمی خمینی با فامیل من نزدیکی و آشنایی دارد و بنده با ایشان [دائماً! ] در ارتباط هستم. روشی که ایشان انتخاب کرده اند، و مخالفت هایی که ایشان می کنند، مربوط به من و شخص من نیست. یک مسئله ای است خارج از بحث..."( 15)
تا اینجا ما متوجه می شویم که نفس نامه نوشتم به خمینی و نیز محتوای نامه، نشان می دهد که دکتر بختیار، آقای خمینی را در مقام رهبری می دانسته و به این جهت از ایشان «حمایت و یاری » طلب می کرده است. یعنی از فردی درخواست یاری می کرده است که او را فردی «فوق العاده با تقوا»، «مرتاض» که هیچ اهل مادیت نیست می دانسته است. دیگر اینکه خود را از نزدیکان آشنایان آقای خمینی توصیف می کرده است.
در این حالت، حداقل دو سوال طرح می شود:
- 1. چرا با پذیرفتن پنهانی نخست وزیری شاه خود را در مقابل این فرد «فوق العاده با تقوا»، مردم و نیز همکارانش در جبهه ملی قرار داد؟
- 2. چرا کوشش در ترور ( همانطور که خواهیم دید.) چنین فردی با یاری جستن از اسرائیل، کرد؟
پاسخ به سوال اول را بسیاری از همکاران و نیز طرفداران دکتر بختیار اینگونه پاسخ می دهند که با اینکار، آیا دکتر بختیار دست به فداکاری عظیمی زد و خود را به میان آتش انداخت تا از خود کشی جمعی مردم ایران جلوگیری کند؟
حال از طریق اسناد ببینیم که آیا چنین ادعایی صحت دارد:
بعد از نخست وزیر شاه شدن، دکتر بختیار، خاله زاده خود، عباسقلی بختیار، وزیر صنایع، دولت خود را نزد آقای بنی صدر می فرستد، تا خمینی را قانع کرده که نخست وزیری ایشان را بپذیرد. بنی صدر با توجه به ضربه ای که ایشان با اینکار به جبهه ملی زده است، پیشنهاد می کند که در صورت قانع کردن آقای خمینی، از نخست وزیری شاه استعفا و آقای خمینی ایشان را به عنوان نخست وزیر نصب کند. قرار می شود که بنی صدر با آقای خمینی صحبت و عباسقلی بختیار هم با دکتر شاپور بختیار.
این دو دوباره دیدار می کنند و بنی صدر عباسقلی بختیار را مطلع می کند که آقای خمینی با قید قسم پذیرفته است که بعد از استعفای دکتر بختیار ایشان را به عنوان نخست وزیر منصوب کند. عباسقلی می گوید که بختیار نپذیرفته است و گفته است که اگر بپذیرد، ارتش کودتا می کند.
ولی بعدا معلوم می شود که در آغاز کار دکتر بختیار پذیرفته بود که استعفا کند. بنا بر خاطرات بازرگان که مفصل تر آن در خاطرات شمس الدين امير اعلايی آمده است، بختيار حتی با استعفا نامه ای که از طرف امير اعلايی و دیگر همکاران برای بختيار نوشته شده بود با انجام تغييراتی موافقت کرده بود:
« بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت متن نامه و امضاء او را پس می دهيم. قبول کرد. متن استعفا را برايش فرستاديم و او پس از دستکاريهائی به خط خود که عين آن نزد من است، آن را فرستاد و موافقت شد. ولی وقتی که آن را برای بختيار فرستاديم حاضر به امضاء نشد. اين درست در روز پنجشنبه قبل از کشتار تهران بود. يادآوری می کنم تا آنوقت يعنی در نخست وزيری بختيار کشتاری در تهران اتفاق نيفتاده بود.» (16)
متن استعفا نامه ای که بختيار قرار بود در زمان استعفا منتشر کند اين بود:
« از آنجا که نهضت اسلامی ملت ايران با ايثار جوانان عزيز خود به آستانه پيروزی رسيده است، از آنجا که اکثريت قاطع ملت ايران به رهبر عظيم الشان خود امام خمينی ابراز اعتماد کامل نموده است، از آنجا که دولت اينجانب دکتر شاهپور بختيار فعلا از طرف اکثريت ملت ايران مورد توجه و علاقه نمی باشد، لذا اين دولت استعفای خود را به پيشگاه ملت عزيز ايران به رهبری امام خمينی تقديم می دارد و با توجه به خدماتی که اين دولت در عمر بسيار کوتاه خود در راه رسيدن به اهداف عاليه ملت ايران انجام داده است، اميدوار است که بعد از اين نيز همراه و همگام ساير آحاد و افراد ملت ايران بتواند بقيه راه طولانی موفقيت را بپيمايد.» (17)
مهندس بازرگان می گويد ايشان حتی خود نامه ای از طرف آقای خمينی نوشته بودند که در آن آقای خمينی وی را به پست نخست وزيری منصوب کرده بود. (18)
زنده یاد عباس امير انتظام نیز تاييد می کند که بازرگان با بختيار ديدار داشت و وی را ترغيب به استعفا کرد. (19)
آیا صرف پذیرفتن نخست وزیر منصوب آقای خمینی شدن به ما نمی گوید که علت پذیرفتن نخست وزیری شاه این نبوده است که جلوی فاجعه رهبر شدن خمینی را بگیرد؟
با این وجود، حال اين سئوال مطرح است که چرا وی در لحظه آخر از امضاء کردن استعفانامه ای که خود نیز در آن تغییرات لازم را داده بود سر باز زد؟ گفتنی است وی به بنی صدر پيام می فرستد که علت نپذيرفتن، ترس از کودتای ارتش است. این در حالیست در گفتگو با ارتشبد قره باغی دلیل دیگری برای عدم استعفای خود آورده بود:
«نمايندگان خمينی در تهران به من پيشنهاد استعفا دادند و اطمينان دادند که در صورت استعفا من از سوی آيت الله خمينی به عنوان نخست وزير منصوب می شوم. اما قول آنها را نمی توان باور کرد.» (20)
در اینجا می بینیم که علت عدم انتشار نامه استعفا نه ترس از کودتای ارتش که ترس از این بوده است که بعد از استعفا، آقای خمینی ایشان را به نخست وزیری منصوب نکند.
چرا بختیار نخست وزیری را پذیرفت؟
بنا بر این سوال این است که چرا بختیار که تا چند روز قبل همراه مردم و انقلابشان بود، ناگهان 180 درجه تغییر جهت داد و مردم را ترک و در مقابل آنها ایستاد؟
برای یافتن پاسخ به این سوال، نویسنده تصمیم گرفت که به اسناد سفارت آمریکا رجوع کند و اینکه آیا می شود حداقل بخشی از پاسخ را در گزارشاتی که دکتر بختیار در پنهان به سفارت آمریکا می داده است و نیز تحلیل دیپلماتهای آمریکایی طرف گفتگوی ایشان را جست؟
توضیح اینکه تا آنجایی که اسناد در دسترس بما می گویند، تماسهای پنهان دکتر شاپور بختیار با سفارت آمریکا چند ماه بعد از کودتای 28 مرداد شروع شده بود، ولی در دوران ریاست جمهوری جان اف کندی و نخست وزیری دکتر علی امینی سرعت گرفت. حدود 70 صفحه گزارش در مورد ایشان وجود دارد و همانطور که خواهیم دید، این گزارشات نشان می دهند که دکتر بختیار از همان زمان در فکر نخست وزیر شدن بوده و مصدق را بر نمی تافته است و اینکه مصدق را مربوط به گذشته است و مصدق را «خود پرست بزرگ» توصیف می کرده است. در این اسناد می بینیم که به دیپلماتهای آمریکایی می گوید که فقط قصد استفاده ابزاری از مصدق را دارد. دیپلماتهای آمریکایی طرف گفتگوی دکتر بختیار نیز درگزارشات خود به واشنگتن و در توصیف شخصیت دکتر بختیار از عباراتی مانند:
«بختیار مدیری ضعیف و....و "توطئه چین واقعی" است...»
«(بختیار) او احساسی برای حرکات پر زرق و برق دارد و زمانی گفت که اگر وی نخست وزیر شود اولین اقدام او این است که سفری به خانه مصدق خواهد نمود. او یک فرصت طلب سیاسی است...»
ولی این اطلاعات تنها بما می گویند که دکتر شاپور بختیار نمونه ای کلاسیک از سیاستمدارهایی که قدرت را اصل می دانند و نگاهی ماکیاولیستی به عمل سیاسی دارند. ولی به تنهایی بما نمی تواند بگوید که با وجود موافقت کردن اولیه از استعفا از نخست وزیری شاه و پذیرفتن نخست وزیری خمینی، چرا ناگهان تغییر عقیده داده اند؟
در توضیح این تغییر جهت 180 درجه ای دوباره ایشان، خاطرات جیمی کارتر و زبیگنیف برژینسکی، مشاور ارشد امنیتی کارتر گویایی دارد.
در خاطرات جیمی کارتر که شفاف تر آن در خاطرات برژینسکی آمده است می بینیم که علت عدم پذیرش نخست وزیری خمینی نه فقط ترس از اینکه خمینی به قول خود عمل نکند، بلکه مخالفت جیمی کارتر با اینکار بوده است:
««ما (جیمی کارتر) بايد به بختيار بگوييم ديگر حرکت به طرف چپ را نخواهيم پذيرفت. ما از نيروهای مسلح و سعی اين نيروها برای ايجاد ثبات حمايت خواهيم کرد اما موافق آوردن خمينی و طرفدارانش به درون حکومت نيستيم.» (21)
متن پیام نشان می دهد که پیام کارتر به بختیار ابتدا به ساکن نبوده است و واکنش بوده است به درخواست دکتر بختیار. به سخن دیگر، این ایشان بوده اند که برای پذیرفته شدن نخست وزیری خمینی از جیمی کارتر کسب اجازه کرده بودند و این کارتر بوده است که با آن مخالفت کرده بود.
به سخن دیگر، پیام کارتر به بختیار، بخش اول اطلاع در مورد شخصیت ایشان از طریق اسناد سفارت آمریکا را تکمیل می کند و بما می گوید که علت عدم پذیرش نخست وزیری خمینی، مخالفت صریح جیمی کارتر بوده است و نه هیچ چیز دیگر.
به سخن دیگر، همین اسناد کافیست نشان دهد که علت پذیرفتن نخست وزیری شاه و جبهه عوض کردن ، نه شناخت ایشان ازماهیت واقعی آقای خمینی و برای جلوگیری از فاجعه خود را به میان آتش انداختن تا مانع خودکشی جمعی شدن، بلکه قدرت بوده است و بس. در واقع ایشان و عمل ایشان نمونه کلاسیکی از قدرت ورزان بوده است که از طریق فرصت طلبی کوشش کرده است بر اسب قدرت سوار شود. وقتی از این منظر به امور واقع نگاه کنیم، متوجه می شویم که ایشان که حداقل از زمان ریاست جمهوری جان اف کندی در آرزوی نخست وزیر شدن بوده است، متوجه شده است که این آخرین فرصتی است که می تواند او را به آرزوی دیرینه اش برساند.
تاریخ انباشته از اینگونه فرصت طلبی های سیاسی است که میل به قدرت نخبگان سیاسی، کشوری را با خطری و یا فاجعه ای بزرگ روبرو می کند. نمونه های آخر آن را در انگستان دیدیم که فرصت طلبی بوریس جانسون برای نخست وزیر شدن، انگستان را دچار فاجعه برگزیت کرد و یا در آمریکا، دونالد ترامپ هم کوشش در کودتا کرد و هم با نپذیرفتن نتایج انتخابات و سخن از تقلب بزرگ زدن، آمریکا را دچار بحران سیاسی بسیار جدی کرده است.
لحظات تاریخ ساز
حال سوال این است که اگر دکتر بختیار از کارتر کسب اجازه نکرده و او را در مقابل عمل انجام شده قرار داده بود، وضعیت و سرنوشت انقلاب چگونه می توانست تغییر کند؟ تئوری تاریخ فرضی/ hypothetical history (22) نگاهی بر درهای لغزنده انقلاب بهمن دراینجا کار برد دارد:
در تاریخ لحظه هایی وجود دارد که تصمیم یک فرد جریان تاریخ را تغییر می دهد و این زمان یکی از آنها بود. اگر دکتر بختیار تصمیم اولیه خود در رابطه با استعفا از نخست وزیری شاه و نخست وزیر خمینی شدن را پذیرفته و از کارتر کسب اجازه نکرده بود، تغییر رژیم از طریق رفراندم می توانست صورت گیرد و در نتیجه از فرو پاشی دولت و ارتش جلو گیری کرده بود و آقای خمینی قادر به نقض عهد خود با 19 تعهد ( 23) دموکراتیکی که در پاریس از طریق بیش از 120 مصاحبه و نیز سخنرانی ها اعلام کرده بود نمی شد و نمی توانست استبداد را باز سازی کند.
از جمله به این دلیل که باز سازی استبداد، مانند هر کار دیگری، به اسباب و ابزار خود و در واقع به ستون پایه ها نیاز دارد. یعنی ستون پایه های سپاه پاسداران، بیدادگاههای انقلاب و جهاد سازندگی که بعدا و به علت فروپاشی دولت امکان ساخته شدن آنها ایجاد شد و خمینی از طریق این ستون پایه ها بود که موفق به باز سازی استبداد شد. ولی اگر تغییر رژیم از طریق رفراندم انجام شده بود، در چنین وضعیتی، آقای خمینی، که مرد واکنش بود و نه کنش و در نتیجه همیشه از طریق فرصتهایی که در اختیارش گذاشته شده بود عمل می کرد و در صورت نبود فرصت عملی نمی کرد. بنا بر این چاره ای جز عمل به تعهدات دموکراتیک خود در پاریس و اجرای پیش نویس قانون اساسی بدون ولایت فقیه، که امضای خود را زیر آن گذاشته بود نمی دید. در چنین وضعیتی قدرت طلبان اطراف ایشان مانند آیت الله بهشتی و آقایان رفسنجانی و خامنه ای، بقول آیت الله طالقانی در خطبه آخر خود در نماز جمعه، باید می رفتند به دنبال کار خودشان.
دیگر اینکه در زمانی که ارتش انسجام خود را حفظ کرده بود، نه سازمانهای استالینیست که خود را لنین های ایران می دانستند امکان تحمیل جنگ مسلحانه به انقلاب را می یافتند و نه صدام جرئت حمله به ایران را می کرد. باز در چنین وضعیتی شروط دیگری که باز سازی استبداد را ممکن می کرد، ایجاد نمی شد. برای مثال می دانیم که علت اصلی کودتای خرداد 60 (24 ) با هدف جلوگیری از پایان جنگ در خرداد 60 بود که انجام شد. چرا که کودتاچیان برای ساختن و مستحکم کردن ستون پایه های استبداد خود، از جمله سپاه و بسیج، نیاز به ادامه جنگ داشتند. باز به همین جهت بود که حتی سال بعد و بعد از فتح خرمشهر هم حاضر به پایان دادن به جنگ نشدند. چرا که می دانستند که استحکام ستون پایه های استبداد نیاز به ادامه جنگ دارد و باید بروی جنازه های کودکان و جوانان وطن در جبهه جنگ است ساخته شود.
البته اینکار را تنها کسی می توانست انجام دهد که دارای روانشناسی زیر سلطه نباشد و قدرت خارجی را محور سیاست داخلی نکند و اینگونه برای مسئله ای داخلی از قدرت خارجی کسب تکلیف نکند. ولی روابط نزدیک و پنهان دکتر بختیار با سفارت آمریکا - نقض استقلال - و گزارشهای سفارت از نظرات ایشان، در طول سالها و مواضع سیاسی ایشان نشان از این داشت که ایشان مانند آقای خمینی، نمونه ای دیگر از نخبگان جهان سومی دارای روانشناسی زیر سلطه بود و اینگونه بود که در برابر دستور کارتر سر خم کرده و فرصتی تاریخ را از بین برد. آقای خمینی هم بارها به بنی صدر گفته بود که این حرفهایی که شما در مورد آغاز دوران افول دو ابر قدرت شوروی و آمریکاست، تئوری است و اینکه تا آمریکا نخواهد آب از آب تکان نمی خورد.
سندی دیگر در این راستا:
وقتی بختیار کوشش کرد رهبری انقلاب را از خمینی بدزدد
در خاطرات ویلیام سولیوان،سفیر آمریکا نیز می بینیم که هدف بختیار از نخست وزیری نه نجات ایران از "خودکشی جمعی" بلکه قدرت محض بوده است و اینگونه مانند هر قدرت طلب دیگری، نه تنها دست به قمار زده بود. بلکه قمار را در وضعیتی انجام داده بود که مجاز و آرزو را جانشین واقعیت کرده بود. به همین علت ناباوری سولیوان از سخنان دکتر بختیار آنگونه است که در برگشت به سفارت و در گزارش خود به واشنگتن، دکتر بختیار را دارای فردی که زندانی خیالاتش شده و دارای شخصیتی «دون کیشوتی» ( 25) می باشد، توصیف می کند که اصلا متوجه نیست که هیچ نقشی جز «برگ انجیر» ( 26) در این پروسه سیاسی را ندارد و با موج انقلاب از جا کنده خواهد شد.
سولیوان:
«اگر چه در نتيجه مذاکراتم با شاه بر من معلوم بود که نقش بختيار جز برگ انجيری که به شاه اجازه می داد که با رعايت قانون اساسی ايران را ترک کند، نيست، بسيار متعجب شدم زمانی که ديدم که نخست وزير جديد خود را به گونه ديگری به حساب می آورد. او با هيجان در مورد نقشه اش که دزديدن انقلاب از دست آيت الله بود سخن می گفت. او بر اين نظر بود که با خروج شاه می تواند رهبری ايرانيان را در تسخير خود در آورد...من به سخنان او در نهايت ناباوری گوش دادم، به سفارت برگشته و بعد از گزارش عصاره گفتگويم، مشاهدات و نظر خود را راجع به بختيارگزارش کرده و گفتم که بختيار دارای شخصيتی دون کيشوت گونه است و به نظر می آيد که اصلا نمی فهمد که با ورود آيت الله و همراهانش، دولت ايشان با موج انقلاب از جا کنده خواهد شد.» ( 27)
چرا دکتر بختیار قادر به دیدن واقعیت نبوده است؟
همانگونه که اشاره شد گزارشات سفارت آمریکا در مورد دیدارها و گزارشات پنهانی دکتر بختیار به سفارت آمریکا و ارزیابی دیپلماتهای آمریکا از ایشان بخش مهمی از پاسخ را در خود دارد. تا آنجایی که تحقیقات اینجانب نشان داده است این روابط از چند ماه بعد از کودتای 28 مرداد شورع و در زمان ریاست جمهوری جان اف کندی و نخست وزیری دکتر امینی شدت گرفت است. و همانگونه که خواهیم دید، با شکست کوشش ایشان در انجام کودتا به همراهی ژنرال هایزر، در 21 بهمن 1357 و اعلام حکومت نظامی و مقررات منع رفت و آمد از ساعت 4 بعد از ظهر ببعد در ایران به پایان رسیده است. که در اینجا به چند مورد آن اشاره می کنم:
گزارشات سفارت آمریکا در مورد ضد مصدقی بودن و فرصت طلبی دکتر شاپور بختبار
« بختیار گفت که زمان محمد مصدق به عنوان یک رهبر گذشته است٬ ولی همیشه سمبل روحیه ملی گرائی کشور خواهد بود. او گفت اگر وی به نخست وزیری منصوب شود اولین اقدام او این خواهد بود به احترامات شخصیش را به مصدق در دهکده اش ابلاغ کند. مصدق متعلق به دوره دیگری بود و هیچ نقش فعالی در اداره مجدد کشور نخواهد داشت.» (28)
«بختیار گفت او با دکتر مصدق سمبل جنبش ملی گرایی مخالفت نخواهد نمود٬ ولی تلاش خواهد کرد که از او و برنامه هایش به نفع خود استفاده نماید. (29)
«بختیار مصدق را یک خودپرست بزرگ توصیف نمود که نمی تواند موافقت نماید جبهه ملی در دست هرمرد دیگری بجز خودش سپرده شود.» (30)
« طبق گفته منبع، بختیار مدیری ضعیف و فرصت طلبی سیاسی است....منبع، بختیار را فردی دانست که در زمینه سیاست تئوریهای پیشرفته ای دارد و یک لحظه هم امور سیاسی را از یاد نمی برد. "توطئه چین واقعی" لقبی بود که منبع برای بختیار به کار برد. (31)
« او احساسی برای حرکات پر زرق و برق دارد و زمانی گفت که اگر وی نخست وزیر شود اولین اقدام او این است که سفری به خانه مصدق خواهدنمود. او یک فرصت طلب سیاسی است...» (32)
با چنین نوع نگاهی روشن می شود فهمید که چرا دکتر بختیار از اسرائیل درخواست ترور خمینی را کرده بود:
چرا بختیار کوشش در ترور خمینی کرد؟
چگونه است که دکتر بختیار، در زمان نخست وزیری، از سازمان موساد، ( 33) که بعدا ایشان را از ایران خارج کرده بود درخواست ترور رهبریتی که در او هیچ چیز جز تقوا و مرتاض بودن نمی دیده است را کرده بود؟ به سخن دیگر، چگونه نخست وزیر یک کشور که خود را دموکراتیک می دانسته است، درخواست ترور یک شهروند ایرانی را از دولتی خارجی کرده بود؟ کجای این درخواست نشان از رهبریتی دموکراتیک و دفاع از حقوق شهروندان دارد؟ آنهم در زمانی که خمینی نه جرمی مرتکب شده بود و نه دادگاهی ایشان را محاکمه و نه حکمی صادر شده بود.
البته بعد از اینکه موساد ایشان را از ایران خارج کرد، دکتر شاپور بختیار گفتند که هیچ قصد ترور آقای خمینی را نداشته و نخواسته اند کربلای دیگری را برای ایرانیان بسازند. (34)
ولی اسناد گونه ای دیگر سخن می گویند و می گویند که ایشان قصد ترور آقای خمینی را داشته است و تقاضای ان را حداقل از دولت اسرائیل کرده بوده است ولی اسرائیل آن را نپذیرفته بود.
اولین منبع در این رابطه، لرد دیویس آلیانس می باشد، یعنی فردی که از طریق تماس با موساد، موفق شد دکتر بختیار را از ایران خارج کند. ایشان در مصاحبه با بی بی سی فارسی از جمله می گویند:
« «من دکتر اعتبار یک روز رفتم بینمش. دکتر اعتبار خیلی ناراحت بود، تو اتاقش هی می رفت و میومد. گفت که شاپور بختیار پلن/Plan کرده ،نقشه کشیده که خمینی رو در پاریس بکشه...» (35) در ادامه می گوید که بنظرش شاه با قتل خمینی مخالفت کرده بود و این سبب خشم دکتر بختیار شده بود. (36)
سند دیگر مربوط به یوسی الفر، تحلیلگر امور ایران در موساد در مقطع انقلاب 1357 می باشد. ایشان نیز در کتاب خود به این مطلب اشاره می کند که شاپور بختیار از الیز زفریر، مقام اطلاعاتی ارشد اسرائیل در تهران، (37) درخواست کرده بود که ماموران اسرائیلی آیتالله خمینی را بکشند. (38)
در این تحقیق و از طریق اسناد کوشش شد نشان داده شود که از پذیرفتن پنهانی نخست وزیری دکتر شاپور بختیار نه به علت آگاهی از ماهیت خمینی و رژیم آینده که تنها به علت فرصت طلبی سیاسی بوده است. فرصت طلبی که متاسفانه به علت عدم درایت لازم سیاسی و روانشناسی زیر سلطه، فرصتی تاریخی را به ضد فرصت تبدیل کرد.
در تحقیقات بعدی نشان داده خواهد شد که چگونه دکتر بختیار، مانند هر اهل قدرتی، از تجربه درس نگرفت و:
- در 8 بهمن دستور تیر اندازی به تظاهر کنندگان را در میدان انقلاب داد و بیش از 200 نفر کشته و زخمی شدند.
- باز این کشتار کافی نبود، در جریان کودتای 21 بهمن در همکاری با ژنرال هایزر، دستور دستگیری بیش از 100 هزار نفر را داد.
- دستور بمباران هوایی دوشان تپه را صادر کرد.
- به خدمت رژیم فاشیست و ضد ایرانی صدام حسین در آمد.
- مرتکب کودتای نوژه که نه با هدف پیروزی که با هدف زمینگیر کردن نیروی هوایی به عنوان آخرین خط دفاعی وطن که از دست آخوندها جان سالم بدر برده بود.
- بر انگیختن صدام حسین به حمله به وطن، نه تنها سبب ساز جنگی شد که نسلی را نابود کرد، بلکه شرایط مورد نیاز خمینی را برای ساختن ستون پایه های استبداد خود فراهم کرد
- و در توجیه تمامی این اعمال صریحا بگوید: «ایرادی ندرد که یک میلیون یا دو میلیون ایرانی بمیرند. ایده آل ما ایده آل بزرگتری است.» (39) که معادل سکولار سخنان خمینی در مورد کشته شدن برای اسلام است:
«یک ملتی آن طور متحول شده است که در راه خدا همه چیز خودش را ایثار می کند و با آغوش باز دنبال مرگ می رود.» (40)
که نشان دهنده این است که ریشه اندیشه راهنمای اصحاب قدرت، چه در شکل دینی و چه در شکل سکولار، از یک چشمه آب می خورد.
ادامه دارد
هموطنان می توانند از این طریق با نویسنده تماس بگیرند:
1:
بختيار: اسطوره و واقعيت و سوزاندن فرصتی تاريخی (قسمت اول)، محمود دلخواسته
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081955.php
بختيار: اسطوره و واقعيت و سوزاندن فرصتی تاريخی (قسمت اول - بخش دوم)، محمود دلخواسته
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081956.php
بختيار: اسطوره و واقعيت، هدف از کودتای نوژه (بخش دوم)، محمود دلخواسته
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/082131.php#more
بختيار: اسطوره و واقعيت (بخش پايانی)، نقش بختيار در حمله عراق به ايران، محمود دلخواسته
http://open.gooya.com/politics/archives/2009/01/082404print.php
2:
(دکتر غلام علی صفاریان و مھندس معتمد دزفولی: " سقوط دولت بازرگان،" ۱۳۸۲ ص ۱۴۳ و ۳۲۹)
3:
https://www.youtube.com/watch?v=sn5ILgBwoMY
4:
5:
6:
مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام. ج 2، تهران: آبان 1366، ص 6
https://cdn.mashreghnews.ir/d/old/files/fa/news/1395/8/15/1929530_225.pdf
7:
https://www.youtube.com/watch?v=cWH9wxM1KM4
8"
صحیفه نور، جلد 15، ص 20-21
9:
10:
11:
چرا بنی صدر و حَواریونش از نام "شاپور بختیار" هَراس دارند؟ | فضول محله (fozoolemahaleh.com)
12:
بعد از اتهام ایشان در تلویزیون با حقودانی تماس و نوار سخنرانی را آماده کردم و اینکه قصد شکایت دارم. ایشان اطمینان داد که در دادگاه صد در صد پیروز خواهی شد. ولی برای اینکه کار دادگاه به آنجا برسد به پول زیادی نیاز داری. از آنجا که فاقد چنین امکانی بودم شکایت را به تعویق انداختم.
13:
https://www.bbc.com/persian/iran/2011/08/110811_l78_bakhtiar_20th_anniv_hamid_zolnour
14:
https://youtu.be/0JTa66IEV4s?t=1247
15:
https://www.youtube.com/watch?v=Q1HiVHRRXAM
16:
شمس الدين امير علايی، مجاهدان و شهيدان راه آزادی، انتشارات کتابفروشی دهخدا، تير ماه ۱۳۵۸، ص ۶۰۳
17:
همان، ص 604
18:
مهدی بازرگان، خاطرات، تدوين غلامرضا نجاتی، تهران، نشر رسا، ۱۳۷۵، ص ۳۱۴-۱۵
19:
اميرانتظام، آنسوی اتهام، تهران، نشر نی، چ ۵، جلد ا، ص ۱۴۳
20:
قره باغی؛ حقايق در باره بحران ايران، سازمان چاپ و انتشارات سهيل، ۱۳۶۳، ص.306
21:
شخصیت « دون کیشوتی» در روانشناسی به فردی گفته می شود که دارای نوع سودا زده گی و دیوانگی است و یا «جنون ادبی»
we should tell Bakhtiar that we will not accommodate any more to the left; we support the military in their position and their effort to maintain stability, but we are not in favor of bringing Khomeini and his people to the government;
Brezinzski, Power and Principle, (London: Weidenfeld and Nicolson, 1983) p. 387
22:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/208498
23:
نوزده تعهد که آقای خمینی هنگام اقامت در فرانسه از خلال سخنان و مصاحبه ها پذیرفت:
۱-تمام مردم در رهبری شرکت می کنند2.-توحید اجتماعی3-اصل بر استقلال و آزادی است4. -خمینی و روحانیان نقشی در دولت نخواهند داشت. 5. -دولت حق دخالت در رسانهها را ندارد6 -آزادی عقیده و احزاب۷-آزادی مذهبی، 8 -استقلال از سلطه داخلی و خارجی، 9. -دستگاههای فشار و اختناق از میان خواهند رفت، 10.-نظام اجتماعی بدون سلطه و استثمار،11.-حقوق انسان جهان شمول است 12- زنان حقوق برابر با مردان دارند و زن می تواند رئیس جمهور شود. 13-اقتصادی تولید محور بر پایه توحید اجتماعی، بنا بر این در خدمت انسان 14.-دانشگاه و رابطه دانشگاهیان با روحانیان 15.-استقلال دستگاه قضائی و امنیت قضائی شهروندان.16-صلح اجتماعی و زندگی همه با هم 17. -تبعیضها از میان بر می خیزند و اقوام ایرانی "ملت واحد" می شوند 18-ایران راه رشد را در پیش می گیرد 19 -روش ،بحث آزاد است و این گونه بحث همگانی است. بنا بر نقد و نقد متقابل است 20-عفو همگانی ( بند بیستم را آقای خمینی به بازگشت به ایران موکول کرده بود.
24:
https://www.radiozamaneh.com/283403/
25:
The result is that Don Quixote is characterized by a mimetic melancholy and a literary madness - concepts that are also relevant to the melancholy and madness of people in real life. As for the psychology we extract from Don Quixote, it serves to illustrate the constructive principle of the person in real life.
26:
اصطلاح برگ انجير از داستان آدم و حواست که وارد ادبيات سياسی-اجتماعی غرب شده است، برگ انجيری که به وسيله آن، آدم و حوا، وقتی خود را عريان يافتند از شرم عورت خود را پوشاندند. اين اصطلاح در مورد عملی بکار می رود که کارکردش حفظ ظاهر در انجام عملی است که اگر اصل آن آشکار شود تحقيرآميز است.
27:
William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981).p. 235-6
28:
اسناد لانه جاسوسی، جلد 2، احزاب سیاسی در ایران. ص 446. تاریخ گزارش : 20 ژوئن 1961 ـ
https://cdn.mashreghnews.ir/d/old/files/fa/news/1395/8/15/1929530_225.pdf
29:
اسناد لانه جاسوسی، جلد 2، احزاب سیاسی در ایران. ص 674
https://cdn.mashreghnews.ir/d/old/files/fa/news/1395/8/15/1929530_225.pdf
30:
اسناد لانه جاسوسی، جلد 2، احزاب سیاسی در ایران.
تاریخ : 16 می 1964 ـ 26/2/ 1343 ص 673
https://cdn.mashreghnews.ir/d/old/files/fa/news/1395/8/15/1929530_225.pdf
31:
29 سپتامبر 1954ـ7/7/1333
مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام. ج 2، ص 645
https://cdn.mashreghnews.ir/d/old/files/fa/news/1395/8/15/1929530_225.pdf
32
سفارت آمریکا ـ تهران 11 دسامبر 1961 ـ 1340/9/20 20/9/1340 ص 661
https://cdn.mashreghnews.ir/d/old/files/fa/news/1395/8/15/1929530_225.pdf
33:
https://www.bbc.com/persian/iran/2015/07/150709_l10_jkh_bakhtiar
34:
https://www.aparat.com/v/C5xhP
35:
به عبارت ديگر: لرد ديويد آليانس (قسمت دوم) - YouTube
36:
https://youtu.be/Xx8fZZabrA8?t=276
37:
38:
https://www.aparat.com/v/SXHjx
39:
بختیار: دو میلیون ایرانی هم کشته شوند، عیبی ندارد! (aparat.com)
40:
http://www.imam-khomeini.ir/fa/n153805/%DA%86%D9%87%D9%84_%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2_%D8%A7%D8%B2_%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87_%D8%A7%DB%8C%D8%AB%D8%A7%D8%B1_%D9%88_%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA