Friday, Jul 7, 2023

صفحه نخست » دوباره برگشتیم به مبارزه‌ی قهرآمیز، کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-7.jpg(نگارنده مبارزه‌ی مسالمت آمیز را دوست دارد اما حقیقت را بیشتر دوست دارد.)

جوامع در مسیر تاریخ تحولات خود به یپچ‌های تندی می‌رسند که در نبود هدایتگری مناسب می‌توانند آنها را به سمت دره‌های ناپدیدشدن از نقشه‌ی جهان سقوط دهند. خرد جمعی باید در این مواقع به کار افتد تا از پیچ تند عبور کرد و بقای تاریخی خویش را تامین.
پدران فلسفه و سیاست در یونان باستان همچون افلاتون و ارسطو به مردم می‌آموختند که سیاست همانا به کارگیری عقل است برای تامین خوشبختی همگان. ما اینک از این تصور مطلوب آنها از سیاست فاصله‌ی بسیار داریم؛ به ویژه در کشورهایی مانند ایران که این عرصه با خدعه و دروغ پردازی و غارت و کشتار عجین شده است.
اینک اگر عقلی در کار باشد نزد مردمان است نه نزد حاکمان و در صورتی که این بی عقلی از بالا با نبود اِعمال عقل از پایین گره بخورد، کار جامعه تمام شده قلمداد می‌شود.
در حال حاضر در ایران، حکومت ضد مردم است و مردم، بی اعتناء به عملکرد حکومت؛ این ترکیب جهنمی کشور ما را در جهانی که در حال تدارک ورود به دوره‌ای پرچالش است بی یار و یاور می‌گذارد و امید به آینده‌ی آن را به نزدیک صفر تقلیل می‌دهد.

کشورهای صاحب عقل جهان اینک برای تامین «بقاء و رفاه» خود در تدارک حداکثری هستند تا بتوانند دوره‌ی سختی را که در پیشِ روی است از سر بگذرانند: تغییرات اقلیمی بی سابقه، قطب بندی جدید جهانی براساس قدرت فاقد اخلاق، انباشت ثروت در دست اقلیت به قیمت به فقر کشیدن اکثریت، احتمال بروز جنگ هایی با توان تخریبی بی سابقه در تاریخ بشریت، احتمال بروز قحطی موادخوراکی، مهاجرت‌های اقلیمی و اجباری و آغاز جنگ آب...
در جهانی با این شرایط، ممالک هشیار به طور فعال در صدد آماده سازی خود برای مقابله با آن هستند، اما در ایران هیچ گونه حرکت مثبت، چه از بالا از جانب حکومت و طبقه‌ی برتر و چه از پایین توسط اکثریت مطلق مردم، دیده نمی‌شود. این بن بستی است که می‌رود سرنوشت تلخی برای کشورمان رقم زند.

بن بست تغییر در ایران

ایران برای بقاء نیاز به تغییر دارد اما نه بالا تغییر می‌کند و نه پایین تغییر می‌دهد. در دهه‌های اخیر حاکمیت در ایران هر چه ضد عقلانی تر و ضد اخلاقی تر شده است و در حال حاضر همانند فیل مست در بلور فروشی، هر حرکتی که کند جز خسارت و ضرر و زیان به بار نمی‌آورد. از آن سوی، مردم نیز در این چند دهه خسته و فرسوده و ناامید و مسخ و بی جان شده‌اند.
بقای رژیم به خاطر قدرت او نیست به خاطر ضعف مردم است و عدم بقای ایران نیز از همین معادله‌ی منفی بیرون می‌آید: بالا نمی‌تواند تخریب نکند و پایین نمی‌تواند تخریب را متوقف کند. این بار می‌رویم که «جامعه‌ی کوتاه مدت» واقعیت «پایان عمر درازمدت» را تجربه کند.
مجموع عقل و دانش و تجربه شده نزد اکثریت ایرانیان - داخل و خارج- در حدی نیست که بتواند تغییر از پایین را سبب شود. مجموع خباثت و حماقت و جهالت و شرارت نزد اقلیت حاکم در ایران در حدی است که بتواند هر گونه دگرگونی مثبتی را از بالا خنثی سازد؛ این دو را که کنار هم بگذاریم چشم انداز نابودی ایران و ایرانی مسجل است.
تمامی اخبار و گزارش‌ها در مورد سلب امنیت از ایران حکایت از رواج رفتارهایی دارد که در دوران فقرزدگی مطلق و نابسامانی فراگیر اواخر دوران قاجار رخ می‌داد: راهزنی در جاده‌ها، آدم ربایی و بچه دزدی، سر بریدن زنان و غیره. در حال بازگشت به عقب هستیم و سرعت این پسروی مدام در حال افزایش است، به نحوی که دور نیست چشم انداز یک جامعه‌ی قجری با ایرانیان دارای آیفون ۱۴ اما فاقد خطوط تلفن و اینترنت.

راهبرد خروج از تنگناها

نگارنده بر این باورست که در طول تاریخ بشر، بن بست‌های عملی را نظریه‌های نو و بن بست‌های نظری را ابتکار عمل می‌شکند. کشور ما اینک فاقد هر دو است: نه نظریه‌ی راهگشا داریم و نه عمل بن بست شکن. توده‌ها به ایده‌ها اعتنایی ندارند چرا که غم نان دارند و فرهیختگان به عمل نمی‌گرایند زیرا که هنوز بر درستی مطلق ایده‌های ناکارآمد خویش یقین دارند. ارجحیت امروز شکستن بن بست نظری با یک اقدام عملی است. به جای تدارک تئوری‌ها و منشورهای بی اثر بد نیست تمرکز کنیم بر کنش موثر. ببینیم چه چیزی هست که می‌تواند این نازایی مطلق بانوی ایران را برای تولد بخشیدن به یک راه نجات از میان برد.
این راه حل عملی از این پس در کف بی کفایت متفکران نیست، در دست پر توان کنشگران است. آنها هستند که باید با روش مبارزه‌ای که بر کنش و تکرار می‌کنیم، بر کنش، تکیه دارد، قفل شرایط ایران را بشکنند. برای این منظور، مبارزه‌ای رادیکال و قهرآمیز که قادر باشد موجودیت دولت ضد ایرانی کنونی را به چالش بکشد، شاید، آخرین برگی باشد که در دست داریم تا بازی بقای ایران را نبازیم.
این مبارزه‌ی رادیکال و قهرآمیز، بی اعتناء به نصحیت‌ها و سفارش‌های خوشفکران بی عمل و تئوری پردازان بی ثمر، باید در پی آن باشد که با دلاوری و ابتکار و جسارت، ماشین دولتی را از هم بپاشاند تا به واسطه‌ی نبود عنصر مخرب سرکوب از بالا، استعدادهای فلج شده از ترس، در بطن جامعه، برای دخالت ورزی مستمر و به دست گرفتن مدیریت کشور فعال شوند.
چنین مبارزه‌ای خاص داخل کشور است که نباید خود را وابسته‌ی به بازی‌های شبه سیاسی بی ثمر خارج کشور کند، بلکه با تمرکز صد درصدی بر ضربه زدن فیزیکی بر پیکر رژیم، آن را به سوی انحلال مادی بکشاند. جلوگیری از سقوط ایران در گرو سقوط رژیم است و نه هیچ چیز دیگر.
در جوامعی که شانس و توان بر پا ساختن جنبش‌های اجتماعی متعارف را دارند یا نیازی به مبارزه‌ی قهرآمیز و رادیکال نیست و یا در صورت ضرورت، می‌تواند به شکلی مقطعی و تاکتیکی مطرح باشد؛ اما در جوامعی که در آن فرجه و فرصتی برای به راه انداختن جنبش‌های اجتماعی تغییرآفرین متداول وجود ندارد، مبارزه‌ی قهر آمیز و رادیکال نقش استراتژیک به خود می‌گیرد. اهمیت نگاه استراتژیک به آن در این است که کنشگران و دست اندرکاران چنین مبارزه‌ای بدانند تا کجا و چه گستره‌ای باید حرکت رادیکال را به پیش رانند. وقتی مشخص شود که مبارزه‌ی قهرآمیز، «استراتژی» مبارزه است آنها می‌دانند که تا باطل کردن دولت ضد مردمی توقفی در کار نخواهد بود. این تنها بعد از پایان کار حذف دولت ضدجامعه است که جامعه‌ی خفته وسرخورده جرات و امید می‌یابد به صحنه‌ی تعیین سرنوشت خویش باز گردد. در آن مقطع، بدیهی است که وجه قهرآمیز مبارزه به پایان رسیده و تلاش هدفمند برای مدیریت جامعه از پایین و تدارک بازسازی آن آغاز می‌شود.

مسالمت یا غیرمسالمت؟

مقایسه‌ای میان مراحل تاکتیکی دو استراتژی «مبارزه‌ی قهر آمیز» و «مبارزه‌ی مسالمت آمیز» به خوبی جزییات و نیز شانس اجرایی واقع گرای آنها را در شرایط فعلی ایران آشکار می‌سازد.
استراتژی مبارزه‌ی قهر آمیز مراحل تاکتیکی زیر را در بر می‌گیرد:
• مرحله تاکتیکی نخست: تهاجم رادیکال خودسازمان یافته‌ی اجتماعی برای شکستن دستگاه دولت به عنوان نماد قدرت سیاسی ضدمردمی
• مرحله‌ی تاکتیکی دوم: فعال سازی قدرت اجتماعی برای تامین نظم، امنیت و نیازهای ابتدایی کشور از طریق مدیریت هماهنگ شده‌ی مردمی در جامعه
• مرحله‌ی تاکتیکی سوم: ساماندهی شبکه وار قدرت اجتماعی برای تامین مدیریت کلان کشور
• مرحله‌ی چهارم: آغاز بازسازی کشور و استقرار دمکراسی مستقیم با تسلط نهادینه‌ی قدرت اجتماعی بر قدرت سیاسی

این استراتژی را مقایسه کنیم با استراتژی کلاسیک قدرت گیری از طریق جنبش اجتماعی برانداز از طریق «مسالمت آمیز»
• مرحله‌ی تاکتیکی نخست: آغاز اعتراضات و اعتصابات و حرکت به سوی سراسری کردن آن
• مرحله‌ی تاکتیکی دوم: استقرار یک رهبری بر کل جنبش برای هدایت قیام و آماده سازی جانشینی
• مرحله‌ی تاکتیکی سوم: رهبری اعتراضات و اعتصابات سراسری برای تدارک قیام خلع قدرت
• مرحله‌ی تاکتیکی چهارم: به دست گرفتن مدیریت دوران گذار توسط قدرت جانشین و تدارک انتقال دمکراتیک
در ورای این که به طور نظری کدام یک را می‌پسندیم واقعیت‌ها این جا هستند تا به ما در سنجش شانس اجرایی هر یک یاری دهند: حرکت‌های جمعی دهه‌های اخیر در ایران (تیر ۱۳۷۸، جنبش سبز ۸۸، خیزش دی ۹۶، خیزش آبان ۹۸ و نیز قیام مهسا ۴۰۱) نشان می‌دهند به دلیل قدرت سرکوب حاکمیت، تلاش‌ها در چارچوب استراتژی جنبش متعارف تغییرآفرینی در همان گام‌های ابتدایی مرحله‌ی نخست خود سرکوب و خفه و هرگز موفق به تکمیل حتی مرحله‌ی اول از چهار مرحله‌ی مورد نیاز نشده‌اند.
به همین خاطر، اصرار و پافشاری بر آن جز سرخوردگی و شکست و انفعال بیشتر چیزی به همراه نخواهد داشت. با وجود آن که این نقشه‌ی راه متداول و مطلوب است اما در ایران غیر قابل اجراست؛ بنابراین، باید رفت به سوی مسیر دیگری مانند آن چه در پیشنهاد بالا آمده است. استراتژی مبارزه‌ی قهر آمیز و رادیکال مانع اصلی هر گونه حرکتی برای تغییر، یعنی دستگاه دولت با نهادهای اطلاعاتی، امنیتی، انتظامی، شبه نظامی، نظامی، تبلیغاتی و غیره‌ی آن را حذف می‌کند. جامعه در کلیت خود نمی‌تواند راه ورود به صحنه سیاسی و تاریخی را پیش گیرد، یک نیروی اقلیتی کنشگر و آگاه و مبارز باید با پرداخت هزینه‌ی لازم این راه را برایش باز کند.
مشاهده‌ی تجارب اخیر مانند آن چه در شورش اخیر فرانسه رخ داد به خوبی گویای این نکته است که شاید دیگر ما در دنیایی نیستیم که در آن بتوان سیستم حاکم را با زبان خوش به ترجیح منافع اکثریت بر اقلیت واداشت. بنابراین وقت کشیدن گوش سیستم است و این کار هزینه بر است.
باید قبول کنیم که یک عقب گرد گام به گام در جنس و ماهیت جنبش‌های مردمی داریم. از مبارزات قهرآمیز به مبارزات مسالمت آمیز رسیدیم و حال بار دیگر به مبارزات قهر آمیز رجوع می‌کنیم. دلیل این پسرفت رفتار سیستم و طبقه‌ی حاکم است که با پاسخ ندادن به مطالبات اجتماعی در دل جنبش‌های مسالمت آمیز چاره‌ای برای توده‌ها باقی نمی‌گذارد مگر حیات برده وار و یا مبارزه‌ی قهر آمیز. این امر حتی در جهان پیشرفته‌ی سرمایه داری رایج شده است چه رسد به جهان عقب افتاده‌ی دیکتاتوری مذهبی. برای همین، به نظر می‌آید برای نجات احتمالی ایران و پرهیز از قطعی شدن نابودی آن، چاره‌ای جز مبارزه‌ی قهر آمیز باقی نمانده است، مگر این که بخواهیم با قضا و قدر گرایی (fatalism) آن چه را که بر ما روا می‌دارند «تقدیر» خویش دانسته و به آن رضا دهیم؛ اگر نه در جستجوی تغییری واقعی و ریشه‌ای، چاره‌ای جز هماهنگی با واقعیت نداریم.
این مقاله را با نقل قولی از یکی از جوانان حومه نشین و فقر زده‌ی پاریس که در جریان شورش‌های اخیر شرکت داشته است به پایان می‌برم تا ببینیم که چگونه این سیستم حاکم است که نوع مبارزه را به جامعه دیکته و تحمیل می‌کند، حتی در کشورهایی که از یک سنت دمکراتیک دیرینه برخوردار بوده‌اند. خبرنگار بی بی سی که به نانتر، محل قتل «نائل» توسط پلیس فرانسه و مرکز آغاز شورش‌ها بود رفته چنین می‌نویسد:
عبدل از همسایه‌های نائل بوده و در اعتراض‌ها شرکت کرده است. او می‌گوید علاقه‌ای به خشونت نداشته اما تنها راهی بوده که مقام‌ها صدای آنها را بشنوند. او می‌گوید «به ما گوش نمی‌دهند، هیچ توجهی به ما نمی‌کنند. روش‌های مسالمت‌آمیز جواب نمی‌دهد به خاطر همین به خشونت رو آوردیم. می‌خواهیم بدانند که ما خشمگین هستیم. می‌خواهیم بدانند که دیگر بس است... وقتش رسیده که به کشتن آدم‌های بی‌گناه و نژادپرستی علیه سیاه‌پوستان و عرب‌ها پایان دهند.»
اگر روش‌های مسالمت آمیز در فرانسه جواب نمی‌دهد، چگونه قرار است که در ایران تحت حکومت آخوند و پاسدار به ثمر نشیند؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه‎ ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه ‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy