در عرصه سیاسی از واژگان مختلف برای برچسب زدنهای سیاسی گوناگون استفاده شده است. یکی از این واژگان که ریشه در انقلاب فرانسه دارد، در اواخر قرن هجدهم تحت عنوان "چپ" و "راست" سیاسی رایج شد و هنوز در عرصه سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان از جمله ایران استفاده میشود. واژگان دیگری هم مانند "تند رو"، "میانه رو" و "محافظه کار" با بسامد بسیار بالایی هم در ایران و هم در سایر کشورهای جهان رایج است. به نظر میرسد اینگونه واژگان که ریشه در زندگی سیاسی اروپایی دارند برای برچسب جریانهای سیاسی ایران گمراه کننده، غلط و در بهترین حالت نارسا میباشند. در سالهای اخیر گروهی از برچسبهای سیاسی دیگری با بسامد بالا رواج پیدا کرده که به نظر میرسد بسیار دقیقتر از آنچه از غرب برخاسته گویای زندگی سیاسی ما ایرانیان باشند مانند "پنجاه و هفتی ها"، "ایرانگراها" و "تجزیه طلبان". لذا لازم است هر کدام از ما در شرح درک خودمان از این واژگان بکوشد تا با دقت بیشتری در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی شرکت کند. تعریفها بسیار مهم هستند و میتوانند گفتمان اجتماعی را به بیراهه بکشند یا آنها را در مسیری سازنده به جریان بیاندازند. ما در این جا سعی میکنیم به پشتوانه دادههای تاریخی، متون اصیل ایرانی و مشاهده صحنه سیاسی ایران و با معیارهای قابل اندازه گیری تعریفی از واژه " ایرانگرایی" ارایه بدهیم. ضمناً باید یادآور بشویم که هدف ما تنها تجلیل از واژگان نیست بلکه هدف تدقیق این معنی است و این هشدار که " نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست کلاه داری و آیینِ سروری داند " (حافظ)
در قسمت اول این سلسله مقالات اشارهای کوتاه به تفاوتهای اساسی ایرانگرایی و ناسیونالیزم کردیم. توضیح دادیم که ناسیونالیزم پدیدهای مدرن است که رابطه تنگاتنگی با تجربه سیاسی اروپا دارد ولی ایرانگرایی پدیدهای پیشامدرن است که برخلاف ناسیونالیزم اروپایی خاستگاه آن فرهنگی است و نه سیاسی. اشاره کردیم که ناسیونالیزم اروپایی در عرصه زبانی و فرهنگی همسان ساز بود و تنوع فرهنگی و زبانی را در کشورهای خود تحمل نمیکرد و با همه ایزارها که گاهی بسیار خشن بودند در رفع گوناگونی قومی کوشیدند و موفق هم شدند. در حالی که ایرانگرایی نه تنها تنوع قومی و زبانی را تشویق میکند بلکه از آن هم تغذیه میکند. در این جا این مباحث را تکرار نمیکنیم بلکه به علاقه مندان پیشنهاد میکنیم به مقاله شماره ۱ مراجعه کنند.
مقاله شماره ۱: پاسداری از زبان پارسی به عنوان زبان ملی و زبان رابط همه سرزمین ایران.
ما در این مقاله به دومین ویژگی ایرانگرایی میپردازیم:
۲ - تعلق خاطر به وحدت ملی و تمامیت ارضی: بسیاری از کسانی که هنوز تحت تأثیر آموزشهای کمونیستی قرار دارند و یا برخی از تئوریهای رایج را در غرب درباره ملت و ملیت پذیرفتهاند بر این باورند که هویت ملی پدیدهای مدرن است و در دوران پیشامدرن این مفهوم غایب است. اگرچه این ادعا ممکن است درباره بسیاری از کشورهای اروپایی صحت داشته باشد ولی درباره ایران از اساس غلط است. مانند این است که چون ما امروز از نقش هرمون اکسیتوسین (Oxytocin) در پیوند عاشقانه آگاه شدهایم ادعا کنیم در گذشته چیزی به نام عشق نمیتوانست وجود داشته باشد چون دانش مغز و اعصاب در آن زمان وجود نداشت. یکی از نمونههای این نظریه در کتابی منعکس شده است به نام "هویت ملی در گفتمانهای معاصر ایران" (۱۳۹۹) با عنوان نویسندهای به نام عبدالرضا نواصری یک روشنفکر تجزیه طلب اهوازی. البته احتمالاً نام نویسنده جعلی است. من دو حدس درباره این کتاب دارم. حدس اول من این است که این کتاب از طرف وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی برای ایجاد مباحث عبث و انحرافی در میان روشنفکران ایرانی تحت نام یکی از تجزیه طلبان "الاحواز" که سیزده سال قبل اعدام شده بود منتشر شده است. حدس دوم من این است که این کتاب توسط یک روشنفکر نزدیک به تجزیه طلبها به نام دکتر فکوهی تحت نام یک تروریستِ "الاحوازی" منتشر شده که شاید حمایت وزارت اطلاعات را هم داشته است. چون کتابی دیگر از این نویسنده (عبدالرضا نواصری) به نام "ناسیونالیزم تراژدی در تاریخ معاصر ایران" در اردیبهشت ۱۳۸۹ در دانشگاه شهید بهشتی با شرکت تعدادی سخنران رونمایی شد و دریافت کننده هدیه این نشست دکتر فکوهی بود. در هر صورت چه حدس من درست باشد یا غلط در اصل موضوع تفاوتی نمیکند. در بخش نتیجهگیری کتاب نوشته شده است: "با ظهور بیش از یک سده دولت ملی در ایران، هنوز هویت ملی به عنوان بالاترین سطح تعلق جمعی و اجتماعی در جامعه ایرانی بر اساس مؤلفههای پیشامدرن؛ سنتی؛ و غیر مدرن تعریف میشود و بنیادی قومی- فرهنگی و در مواردی خونبنیاد دارد. این روایتها از هویت ملی که در اکثر موارد توسط ساختار قدرت و نخبگان ابزاری به قامت جامعه پوشانده شده تا کنون نتوانسته فرایند ملتسازی و تکوین دولت-ملت مدرن را به همراه شکلگیری هویت فراگیر و متکثر، برای ایرانیان در دنیای جهانی شده فراهم کند. " نکته اصلی توجه این نویسنده، تجزیه طلبان و بخش قابل توجهی از جریان فکری "پنجاه و هفتی" این است که هویت ملی لباس نامناسبی برای ایران است که توسط رضا شاه برای قامت مردم ایران دوخته شد و هیچگاه هم پذیرفته نشد. یعنی ما هیچ گاه در تاریخمان هویت ملی نداشتیم و این مبحث امری مدرن و ناپایدار است. برای نشان دادن غلط بودن این نظریه ما باید چند چیز را ثابت کنیم: (الف) مردم ایران زمین از دوران پیشامدرن به حدود و ثغور کشور آشنا بودند، (ب) یک قانون واحد تحت نظارت یک دولت مرکزی بر همه مردم این کشور جاری بود، (پ) این مردم از دوران پیشامدرن جدا از تعلقات قومی و قبیلهای در آن حدود و ثغور جغرافیایی هویت مشترکی میشناختند که به آن افتخار میکردند.
الف - شناسایی حدود و ثغور جغرافیای ایران: همانطور که قبلاً گفته شد علاقه به سرزمین ایران به زمانهای بسیار دور، به قبل از پیدایش کشور ایران و حتی قبل از ظهور زرتشت میرسد. در فروردین یشت که قدیمی ترین متن اوستایی پیشازرتشت است با مقوله هویت مشترک ملی از زاویه ستایش مردمان و سرزمینهای ایرانی برخورد میکنیم: "بر این زمین، رودهای ناوتاک روان است. بر این زمین، نگاهداری گاو و مردمان را، نگاهداری سرزمینهای ایرانی را، نگاهداری جانوران پنجگانه را و نگاهداری اَشَوَن مردان پاک را گیاهان گوناگون میروید (فروردین یشت کرده یکم بند ۱۰). سالها و شاید قرنها بعد زرتشت در گاهان در ستایش وطن دوستی میگوید: "ای مزدا اهوره! این را از تو میپرسم: آیا کسی که به نیک آگاهی، برای افزایش توانایی خانمان یا روستا یا سرزمین و پیشرفت "اشه" بکوشد، به تو خواهد پیوست؟ (یسنه،هات ۳۱ بند ۱۹). تا قبل از پیدایش دولت فراگیر هخامنشی وطن ایرانیها سرزمین هایی بود که آریاییها به آنجا کوچ میکردند و مدنیت خود را در آنجا به وجود میآوردند. در وندیداد ظاهراً خاطره جمعی ایرانیان از کوچهای متعددی ثبت شده که آریاییها در آن مناطق مدنیت خود را به وجود آوردند. تعداد این مناطق آریایی شانزده است که اولین آن "ایران ویج" در کنار رود "دایتیا" بود. درباره محل دقیق "ایران ویج" و رود "دایتیا" اطمینانی نداریم هرچند حدس هایی درباره آن زده شده است. ولی آنطور که در فرگرد یکم وندیداد گزارش شده است به علت سرد شدن ناگهانی هوا، آریاییها مجبور به مهاجرت شدند و به ترتیب در این مناطق اسکان گزیدند: سُغد، مرو، بلخ، نسایه (در میان بلخ و مرو)، هرات، وَئِه کِرِتَه (کابل)، اوروَ (احتمالاً توس)، خنِنث (گرگان)، هرَهوَیتی (احتمالاً منطق اطراف قندهار)، هیرمند، ری، چَخرَ (احتمالاً شاهرود)، وَرِنَ (احتمالاً کرمان)، هفت رود (احنمالاً پنجاب)، و سرزمین اطراف رود رنگها (شاید اروند رود). به این ترتیب وندیداد از مسیر مهاجرت آریاییها نام میبرد که از شمال شرقی ایران زمین شروع میشود و تا جنوب شزقی و جنوب غربی فلات ایران ادامه مییابد. بنابراین میبینیم قبل از پیدایش دولتی واحد، آریاییها کاملاً به مناطقی که در آن کوچ کرده و ساکن شده بودند و ترتیب این مهاجرت آگاه بودند. یعنی تا قبل از پیدایش دولت فراگیر هخامنشی هویت جمعی ایرانی در محدودهای خلاصه میشد که اقوام آریایی در آن زندگی میکردند.
هویت ملی ایرانی در جمعیتی متشکل از آریاییها و غیر آریاییها در بستر جغرافیایی و تاریخی گسترده-ای در درازای چندین قرن به سبب منافع مشترک و تجربه¬ی تاریخی همسان شکل گرفت. برای شناخت از بستر شکل¬گیری هویت ایرانی باید به زمانهای بسیار دور تا حدود ۱۲۰۰ پ.م. یعنی دوران کوچ بزرگ آریایی¬ها به مرکز فلات ایران باز گردیم. اقوام آریایی قبل و بعد از این دوران به مناطق دیگری نیز کوچ کرده بودند ولی این کوچ¬ها معمولاً با جنگ و کشتار به سود اقوام آریایی که دارای فناوری پیشرفته¬تری بودند تمام شده بود. ولی ما در مرکز فلات ایران شاهد چنین تصادمی بین اقوام بومی و آریایی¬های تازه¬ وارد نیستیم. در آن دوران دو الگوی زمامداری در شرق و غرب زاگرس وجود داشتند. در غرب زاگرس آشور در شمال میانرودان و بابل در جنوب میانرودان سیاست "برنده بازنده" را با همسایگانشان دنبال می¬کردند. آنها ثروت و اقتدارشان را از طریق غارت سرزمین¬های همسایه تأمین می¬کردند. ولی در شرق زاگرس پادشاهی لولوبی با مرکزیت کرمانشاه، گوتیوم در قلمرو کردستان و لرستان امروزین و ایلام در خوزستان، کهکیلویه و بویر احمد و فارس سیاست "برنده-برنده" را با همسایگانشان دنبال می¬کردند. سیاستی که نیاکان مردم کردستان، لرستان، خوزستان و کهکیلویه دنبال میکردند موجب امتزاج تدریجی اقوام آریایی در میان آنها و پیدایش کشور ایران شد. الگوی سیاسی این مردم راهنمای کوروش گردید تا با تابعیت از آن تمام حوزه تمدن ایرانی را زیر یک واحد سیاسی متحد کند. قرنها قبل از کوروش زمینههای مادی ایجاد یک هویت ملی مشترک در تمام سرزمین هایی که بعداً ایران نام گرفت از طریق تبادل کالا، تجارت و وام گیری باورها، اسطورهها و شبیه شدن سبک زندگی اقوام مختلف فراهم شده بود.
با ظهور کوروش زمینههای سیاسی پیدایش هویت ملی فراهم شدند. ولی این داریوش بود که با ابداع هویت سیاسی پارسی که فراتر از قوم و نژاد بود برچسبی سیاسی برای تمام آنهایی فراهم آورد که نظم نوین پارسی را که کوروش بنیاد گذاشته بود پذیرفته بودند. " با به حکومت رسیدن داریوش نظم اداری بی سابقهای در دستگاه حکومتی هخامنشیان حاکم شد. او کشور را به تعدادی استان تقسیم کرد که تعداد آنها علاوه بر پارس در آخر دوران حکومتش به سی استان رسیده بودند. اولین فهرستی که از استانهای کشور در دوران هخامنشیان در دست داریم توسط داریوش در کتیبه بیستون در حدود سال ۵۲۱ پ.م. در اوایل سلطنتش ثبت شده است. در این فهرست داریوش از بیست و سه دَخیوم (یا دَهیوم) نام میبرد. هخامنشیان قلمرو استانهای شاهنشاهی، از جمله مادها و پارسها و ایلامیها، را با این برچسب دَخیوم میشناختند و این همان است که بر واژههای ده و دهکده باقی مانده است. فهرست این استانها عبارت بود از پارس، ایلام، بابِل، آشور، عربستان، مصر، آنان که کنار دریا هستند، سارد، ایونیه، ماد، ارمنستان، کاپادوکیه، پارت، زَرنگ، آریا، خوارزم، باختر، سُغد، گَندارَه، سَکَا، تَتَگوش، آرخوزیا، و مَکَه که روی هم رفته بیست و سه استان را تشکیل میدهند.
در نیمه دوم حکومت داریوش زمانی که مشغول ساخت تخت جمشید بود کتیبه دیگری را مینویسد [کتیبه DNa] که در آن علاوه بر پارس از سی قلمرو دیگر نام میبرد. او از این سرزمینها نام میبرد: ماد، ایلام، پارت، آریا، باختر، سُغد، خوارزم، زَرنگ، آرخوزیا، تَتَگوش، گَندارَه، سِند، سکاهای آمرگی (سکاهای هوم نوش)، سکاهای کلاه نوک تیز، بابِل، آشور، عربستان، مصر، ارمنستان، کاپادوکیه، ایونیه، سکاهایی که آن سوی دریا هستند، اسکودرا، ایونیهای سپر به سر، لیبیها، اتیوپیها، مردم مَکَه، و کاریانها. بنابراین از زمان داریوش در تمام دوران پادشاهی هخامنشی حدود و ثغور کشور ایران نه تنها کاملاً شناخته شده بود بلکه با دقت تغییراتی که در آن به وجود میآمد ثبت میشد.
بعد از حمله اسکندر به ایران و سقوط دولت هخامنشی وقفهای برای مدت حدود نود سال در شیوه زمامداری ایرانی رخ داد. اشکانیان میراث هخامنشی را از سلوکیان پس گرفتند و به ترمیم گسیختگی مرزهای ایران که در نتیجه یورش اسکندر و جانشینانش دچار آشفتگی شده بود همت گماشتند. برخلاف آنچه بیشتر پژوهشگران به چشم یک نظام سیاسی غیرمتمرکز و متزلزل مینگرند، در واقع، اشکانیان شاهنشاهی بسیار منسجم با دیوان سالاری پیچیده در جنوب غربی آسیا بودند و فهم و آگاهی دقیقی از سلسلههای ایرانی پیش از خود داشتند. "بنابراین، با الگوبرداری از سنت کشورداری و مرزبانی هخامنشیان در برابر تهاجمات سلوکیان، رومیان و همچنین قبایل صحراگرد سکایی، کوشانی و آلانی در چند جهت غربی و شرقی، شمال غرب و شمال شرق، با انتساب خود به نسل آرش کمانگیر با اسلوب مرزبانی وی ایستادند و قلمرو خود را به تبع هخامنشیان - که تقسیم به ایالتی نموده و آنها را به دست ساتراپیها سپرده بودند - به ۱۸ ایالت تقسیم کردند. به گفته پلینی، "از این هجده ایالت یازده ایالت از مرزهای ارمنستان و سواحل دریای مازندران شروع میشوند و تا منطقه اسکیتها گسترش مییابند (Wiesehofer، ۲۰۰۱: ۱۴۴) و هر کدام را یک والی یا بیدخش / پی تیاخش / پی تیاخش / ویتاکسا عهده دار بود. " بنابراین در طول نزدیک به پنج قرن از حکومت اشکانیان مرزهای ایران همچنان شناخته شده بودند.
در زمان ساسانیان تعیین حدود مرزی با دقت بیشتری انجام گرفت. پیرامون کشور ایران شبکهای از دژهای دفاعی ایجاد شد که در بیرون آن سرزمینهای پیرامونی حوزه نفوذ ساسانیان و گاه مورد ادعای رومیها قرار داشتند. برخی از این شهرهای پیرامونی بعداً به خط دفاعی کشور ایران در زمان ساسانیان تبدیل شدند. در غرب ایران در مرز با روم از شهرهایی که خط دفاعی ایران را تشکیل میدادند میتوان چنین نام برد: "دارا" که توسط داریوش در شمال میانرودان بنا شده بود و امروز بقایای آن را میتوان در روستای اوغوز (Oğuz) ترکیه دید. نصیبین و آمد یا آمیدا دو شهر کردنشین در جنوب ترکیه امروزی، سینگارا در نزدیکی کوه سینجار در عراق امروز، هترا در ۲۹۰ کیلومتری شمال بغداد، رها در شمال میانرودان در جزیره بین موصل و شام که یونانیها آن را اِدِسا مینامیدند، بزبده (Bezabde) در جنوب شرقی آناتولیا، قرقیسیا شهر امروزی بصیره در استان دیرالزور سوریه، راس عین (Rhesaina) در منتهی الیه شمالی میانرودان در نزدیکی منشاء رود خابور، الرصافه در جنوب غربی شهر رقه در سوریه، دورا اروپوس در محل کنونی دهکده صالحیه در مرز سوریه با عراق، حلبیه در ساحل فرات در دیر زور سوریه، صورا در جنوب بابل باستانی در عراق، ارزروم در شرق آناتولی و سربان در شمال سوریه در مرز ترکیه امروز. ساسانیان در جنوب غربی ایران برای مقابله با قبایل غارتگر عرب وَرِتازیگان (دیوار عرب) بین خلیج فارس و بصره بنا کردند. در ناحیه قفقاز برای مقابله با حملات آلانها در باریکه سه کیلومتری بین دریای مازندران و کوههای قفقاز استحکامات دربند را که حداقل از زمان اشکانیان وجود داشتند تقویت کردند و دیوار دربند را به طول ۳۶۵۰ متر با هفت دروازه، سنگرهای خارجی و برجهای دیواری تأسیس کردند. علاوه بر این ساخت دیوارهای طولانی را شروع کردند از جنوب غربی کوههای قفقاز تا ساحل دریای مازندران به نام "بش برمک" (یا دیوار برمکی) که در ارمنی اپزوت کوات نامیده میشد. با تصرف تنگه داریال از آلانها استحکامات دروازه آلانها را به وجود آوردند. در شمال شرق ایران برای مقابله با قبایل کوچگرد دیوار یزرگ گرگان را که بعد از دیوار چین طولانی ترین دیوار دنیا بود را به طول ۲۰۰ کیلومتر بنا کردند که امروز از آن فقط بخش کوچکی باقی مانده است. بین خلیج گرگان تا رشته کوههای البرز ۱۱ کیلومتر دیوار تمیشه بنا کردند. استحکامات دیگری هم در سیستان و افغانستان بنا کردند. بنابراین در زمان ساسانیان هم حدود و ثغور کشور ایران نه تنها برای مردم و حکومت مرکزی شناخته شده بود بلکه به رغم قبض و بسطهای متعدد با دقت و وسواس بسیار از آن مراقبت میکردند.
بعد از حمله اعراب به ایران تحت لوای ایدئولوژی سیاسی اسلام به مدت شش قرن تلاشی مستمر و هدفمند از طرف خلفای عرب برای نابود کردن هویت ملی و جانشین کردن آن با هویت جهان وطنی امت اسلامی صورت گرفت. در مرکز این تلاشها نابود کردن میراثهای فرهنگی و تاریخی ایران قرار داشت برای پاک کردن خاطره دوران شکوه گذشته. ولی از همان ابتدا اگرچه واحد سیاسی کشور ایران از بین رفته بود، واحد فرهنگی ایران زنده مانده بود و در مقابل تبدیل شدن به امت اسلامی مقاومت میکرد. ظهور حکومتهای محلی طاهریان، صفاریان، سامانیان، زیاریان و غیره داشت به تدریج به یک حکومت ایرانی فراگیر در دورانهای سلجوقیان و خوارزمشاهیان منتهی میشد که با حمله مغول و سپس تیموریان بیش از دویست و پنجاه سال دچار فترت شد تا اینکه صفویان از ابتدای قرن شانزدهم تا اواسط قرن هجدهم یعنی نزدیک به دویست و پنجاه سال دوباره وحدت ارضی ایران را احیاء کردند. به رغم برخی فجایع و پایان دهشتناک حکومت آنها، دوران صفویه در مجموع دوران آرامش و رفاه مردم ایران بود. در دوره صفویه ایران به چهار ولایت و سیزده بیگلربیگی تقسیم میشد.
مقتدرترین دست نشاندگان شاه صفوی، امیران موروثی ایالات مرزی کشور بودند که والی نامیده میشدند. والیان به ترتیب شایستگی عبارت بودند از والی خوزستان، والی لرستان، والی کارتِلی (در گرجستان)، والی کاختیا (در گرجستان) و والی کردستان. حدود ۹۰۰ سال پس از حمله اعراب مسلمان، واحد سیاسی ایران با حدود و ثغور معین از زمان صفویان دوباره احیاء شد که تا به امروز ادامه دارد. بنابراین بر خلاف نظر آن فرد تجزیه طلب، که تحت نام عبدالرضا نواصری در نفی هویت ایرانی قلم میزند، در طول تاریخ حدود و ثغور کشور ایران به رغم قبض و بسطهایش همواره مشخص بوده و حتی در دوران فروپاشیِ واحد سیاسی ایران، ایده ایران در سطح فرهنگی زنده ماند و همین علاقه فرهنگی به هویت ایرانی موجب شد دوباره هویت سیاسی مستقل ایرانی، افتان و خیزان با حدود و ثغور مشخص احیاء شود که در دوران پهلوی به ثبات رسید.
ب - جاری بودن قانونی واحد تحت نظارت یک دولت مرکزی بر همه مردم ایران: از همان ابتدای پیدایش کشور ایران تا به امروز قانونی واحد بر همه مردم این کشور جاری بوده است و دولت مرکزی مسئول اجرای قوانین کشور بوده است. اگرچه ما امروز مخالف قوانین جمهوری اسلامی هستیم و مردم ایران علیه این قوانین ظالمانه مبارزه میکنند ولی نظامی قانونی، خوب یا بد بر همه کشور حاکم است و این امر از ابتدای تشکیل کشور ایران رایج بوده است.
رواج یک نظام قانونی فراگیر و متحد به نظام اداری مربوط میشود که داریوش بنیاد گذاشت. داریوش در هر استان یک خشتره پان (شهربان به پارسی امروز و ساتراپ به زبان یونانی) در رأس کار قرار داد. برای اطمینان از حسن کار خشتره پانها یک فرمانده نیروهای نظامی و یک مدیر امور مالی و اداری از مرکز در کنار این خشتره پانها برگماشت. علاوه بر این تمهیدات دستگاه اطلاعاتی را به وجود آورد که به عنوان چشم و گوش شاه گزارشهای مربوط به رفتار مقامهای بالای کشوری را به دربار میفرستادند. به این ترتیب داریوش امکان زیاده روی حکام محلی را در اخذ مالیات و آزار مردم کاهش داد. برای تبادل سریع اطلاعات به مناطق حساس کشور "جاده پادشاهی" بین سارد و شوش و بابل و مصر با ایستگاههای منظم به وجود آورد. داریوش برای اداره کشور بزرگی که بر آن حاکم بود قوانین واحدی براساس قوانینی که از قبل وجود داشتند تنظیم کرد و نسخه هایی از آن را به قسمتهای مختلف کشور فرستاد.
جانشین او، خشایارشا، یک قدم فراتر رفت و به گزارش کتاب عهد عتیق هفت نفر از قانون دانها را مأمور نظارت بر اجرای قانون کرد. بنابراین از همان ابتدای پیدایش کشور ایران نظام قانونی واحدی در ایران رواج پیدا کرد. اولین متن قانونی که برای ما به جا مانده، کتاب ویدیو دات یا وندیداد به معنی قوانین ضد دیو است که احتمالاً به صورت کنونی در زمان اشکانیان گردآوری شد و در زمان ساسانیان ویرایش گردید. طبق گزارش خواجه نظام الملک، در دوران باستان قوه قضاییه مستقل از قوه سیاسی کشور بود و پادشاه هم تابع قوانین کشور بود. او میگوید: "رسم ملکان عالم عجم [پادشاهان باستانی ایران] چنان بوده است که روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مر عامه را بار دادی و هیچ کس را بازداشت نبودی و پیش به چند روز منادی فرمودی که بسازید فلان روز را تا هر کسی شغل خویش بساختی و قصه خویش بنوشتی و حجت خویش بدست آوردی و خصمان کار خویش را بساختندی و چون آن روز بودی منادی ملک از بیرون در بایستادی و بانگ کردی که اگر کسی مر کسی را باز دارد از حاجت برداشتن در این روز ملک از خون او بیزار است. پس ملک قصههای مردمان بستدی و همه پیش بنهادی و یک یک مینگریدی. اگر آنجا قصهای بود که از ملک بنالیده بودی موبد موبدان را بر دست راست نشانده بودی - و موبد موبدان قاضی القضاة باشد به زبان ایشان - پس ملک برخاستی و از تخت بزیر آمدی و پیش موبد به دو زانو بنشستی گفتی: نخست از همه داوریها داد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن. " همین مطلب را جاحظ اندیشمند معتزلی قرن هشتم و نهم میلادی در کتاب خود به نام "تاج" ثبت کرده است. در واقع حتی پس از اسلام متفکرین مسلمان با توجه به سنت زمامداری در ایران باستان بر اهمیت فراگیر بودن قانون و تابعیت حاکمان از احکام قانونی تأکید میکردند. به واسطه وجود نظام قانونی فراگیر در ایران قبل از اسلام، حاکمهای عرب نیز دین مردان عرب را در تدوین قوانین فراگیر اسلامی تشویق کردند که نظامهای قانونی، فقه حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی و بعد با فاصله یکی دو قرن فقه شیعه تدوین شدند. امروز هم که نظام مشروعه بر ایران حاکم است، خوب یا بد یک نظام قانونی فراگیر در ایران است. یعنی آذربایجان، کرمان، خوزستان، سیستان، گیلان و غیره نظامهای قانونی خودشان را ندارند.
پ - هویت مشترک ملی به رغم تفاوتهای قومی: از همان ابتدای پیدایش کشور ایران در زمان هخامنشیان یک هویت سیاسی ملی مشترک به وجود آمد که فراتر از همه هویتهای قومی قرار داشت. نام کشور ایران نامی دینی است که در زمان ساسانیان بر این سرزمین نهاده شد. از زمان هخامنشیان تا دوران ساسانی، این سرزمین به نام کشور پارس شناخته میشد و تصویری هم که ساکنین تمدنهای خارج از این سرزمین داشتند همین بود. یعنی مردم یونان، ایتالیا، چین و هندوستان مردم این سرزمین را مردم کشور پارس میشناختند و آنها را پارسی خطاب میکردند. ابداع کننده برچسب پارسی برای مردم سرزمین ایران داریوش بود.
به نظر میرسد که قبل از داریوش، کوروش کبیر پایههای ذهنی هویت سیاسی مشترک ملی را ریخته بود. زینوفون (معروف به گزنفون در ادبیات پارسی) در کتاب کوروپدی (معروف به کوروش نامه) سخنانی از کوروش نقل میکند که نشان میدهند کوروش مردم اقوام غیر پارسی را برابر و هم شأن با پارسیان میدانسته. قبل از یک عملیات نظامی کوروش برای سرداران پارسی سخنرانی میکرد و به آنها میگفت که وظیفهشان تسخیر قلب سربازان غیرپارسی تحت فرماندهیشان است. یکی از سرداران از او میخواهد برای همه سربازان آنها که غیرپارسی بودند سخنرانی بکند. کوروش در این سخنرانی به سربازان غیرپارسی میگوید: "ای شهروندان پارس، شما همچون ما بر یک زمین مشترک به دنیا آمدهاید و رشد کردهاید. بدنهای شما هیچ کاستی در مقایسه با بدنهای ما ندارد و بعید است که دلاوری شما کمتر از دلاوری ما [پارسی ها] باشد. به رغم همه اینها، شما در کشورمان از مزایای برابری با ما برخوردار نبودهاید. در پناه ایزدان من فرمان میدهم که شما از همه الزامات زندگی برخوردار بشوید. و اگر بخواهید از همان سلاح هایی استفاده کنید که ما داریم و با همان مخاطراتی مواجه شوید که ما با آنها مواجه هستیم و در صورت موفقیت سهمی مساوی با ما برخوردار بشوید. " بنابراین، پایههای برابری آریاییها و غیر آریاییهای شهروند ایران زمین در زمان کوروش ریخته شد و این داریوش بود که از واژه پارسی به عنوان برچسبی برای همه اقوام ساکن ایران استفاده کرد. در زمان او دیگر پارسی بودن و تعلق به این طبقهی نخبهی نظامی منحصر به اعضای قبایل ایرانی و آریایی نبود.
این هویت ملی و سیاسی چنان قوی و پرطرفدار بود که افراد غیرایرانی که هیچگاه ایران را ندیده بودند خود را پارسی خطاب میکردند. در طول دوهزار و پانصد سال گذشته تنها هویت سیاسی که کمی به هویت پارسی هخامنشیان نزدیک شده است هویت سیاسی آمریکایی است که مردم نقاط مختلف دنیا را در داخل تمدن خود پذیرفته و به همه هویت سیاسی آمریکایی داده است. با این تفاوت که در دوران هخامنشیان بودند مردمی که خارج از حوزه نفوذ سیاسی هخامنشیان زندگی میکردند و خود را پارسی مینامیدند.
آن چیزی که آمریکا را از سایر کشورهای دنیا متمایز میکند قابلیت آن در جذب مردم فرهنگهای گوناگون و امتزاج موفق آنها در زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور و دادن هویت سیاسی واحد به همه آنها است. ولی حدود دو هزار پانصد سال قبل، هخامنشیان بسیار مؤثرتر از آمریکا در ساتراپی هایی که پارسها اقلیت کوچکی را تشکیل میدادند اقوام غیر ایرانی را در یک هویت مشترک داوطلبانه ایرانی سازمان داده بودند. تحقیقات جالبی که بر سنگ قبرهای دوران هخامنشی در ساتراپی کوچک فریگیه هلسپونت انجام گرفته نشان میدهد که چگونه هخامنشیان اقوام یونانی، فریگی، مایسیا (Misians)، پافلاگونیا (Paphlagonians) و بیتینی (Bithynians) را در یک چارچوب فرهنگی ایرانی سازمان داده بودند. فردریک مافرِ (Frédéric Maffre) در فصلی از کتابی به نام رفتار پارسی: اندرکنش سیاسی و فرهنگی در امپراطوری هخامنشی در مقالهای تحت عنوان "آریستوکراسی بومی در فریگیه هلسپونت" به بررسی سنگ قبرهای منطقه بازمانده از قرن چهارم و پنجم پیش از میلاد پرداخته است. این سنگ قبرها که در پایان عمر این افراد تراشیده شده بودند نشان دهنده تعلق خاطر حقیقی انسانهایی هستند که در زیر آنها دفن شدهاند، نه چاپلوسی برای دریافت موقعیت مناسب از پارسهای قدرتمند. مافرِ نشان میدهد که نقوش ایرانی بر این سنگ قبرها ثابت میکنند اقوام مختلف منطقه هویت فرهنگی پارسی را پذیرفته بودند و از این طریق امتزاج اجتماعی موفقی از اقوام مختلف در فریگیه هلسپونت به انجام رسیده بود.
از سوی دیگر، اشارهای از قبرس در دست داریم که طبق آن خاندانی که رهبری بازرگانان محلی را بر عهده داشتند، خود را پارسی مینامیدند. این سند کتیبهای فنیقی است که در شهر کیتیون در قبرس کشف شده است. در این کتیبه به شغلی و موقعیتی به نام "رَب سَرسوریم" اشاره شده که آن را تقریباً "رئیس بازرگانان" ترجمه کردهاند. این لقب موروثی است و طی شش نسل به نویسندهی کتیبه به ارث رسیده است. بنابراین، روشن است که نویسنده یکی از بومیان فنیقی تبارِ کیتیون بوده و اجدادش از حدود یک و نیم قرن پیش این جایگاه را در اختیار داشتهاند. نویسندهی این کتیبه از دو تا از نیاکانش با لقبِ " پارسای" یاد میکند و اولینِ ایشان همان کسی است که در سال ۴۷۵ پ.م. این دودمان را تأسیس کرد و برای نخستین بار این موقعیت شغلی را به دست آورد. هم او و هم پسر و جانشینش پارسی خوانده شدهاند. جالب آن است که سال ۴۷۵ پ.م. همان زمانی است که پارسها در قبرس مداخله کردند و شاه قبلی را عزل کردند و بعل میلکِ نخست را بر تخت نشاندند. روشن است که در این میان گروهی از هواداران محلی پارسها به اقتدار و موقعیتهای شغلی مناسب دست یافته بودند و یکی از آنها مؤسس این خاندان بوده است که تقریباً ریاست بر بازرگانان شهرش را به دست آورده بود. تقریباً همهی پژوهشگران در این مورد توافق دارند که این شخص تباری ایرانی نداشته و در اصل بومی و فنیقی بوده است.
شاهد دیگر در کتیبهای با شمارهی - RES۱۲۰۳ یافت میشود. این متن در شهر صیدا کشف شده و از آن بر میآید که کسانی احتمالاً فنیقی با نام " پارسی " (PRSY) شناخته میشدهاند. این که لقب پارسی در اطراف مدیترانه هم چون نامی شخصی کاربرد داشته از این جا میتوان دریافت که فیلسوفی رواقی در فنیقیه میزیسته که یونانیها او را با نام پرسایوس (پارسی) کیتیونی میشناختهاند. هم چنین میدانیم که سلوکیها به این نام علاقهی زیادی داشتند و چند تن از ایشان پِرسِس و پرسئوس نامیده میشدند. یک سند دیگر، سنگ قبر مردی سامی نژاد به نام عَدّا است که در سلطانیه کوی در ترکیه یافت شده است. این مرد مهتر یا هم رزمِ فروپایه ترِ شهسواری پارسی به نام آریابام (آریابامَه) بوده و نبشتهی گورش هم به عنوان بزرگ داشتی توسط همین شهسوار نوشته شده است. اسکوندا با توجه به محتوای این گورنبشته معتقد است که این عَدّا نیز از نظر رتبه و موقعیت اجتماعی همتای دوست و شهسوارِ پیش کسوتش آریابام محسوب میشده و در ردهی "پارسی"ها میگنجیده است.
جذبه هویت پارسی به حدی بود که اسکندر پس از حمله به ایران و سرنگون کردن حکومت هخامنشیان سعی کرد رفتار پادشاهان ایرانی را تقلید کند و در بزرگداشت آنها بکوشد. براساس گزارش هرودوت میدانیم که پادشاهان ایرانی رسم دادن جایزه به خانواده هایی را داشتند که بیشترین تعداد فرزند میآوردند. به گزارش پلوتارک "یکی از اولین اقدامات اسکندر به هنگام رسیدن به پارس این بود که بین زنان پول توزیع کند. با این کار او از سنت پادشاهان پارسی پیروی کرد که هرگاه به این منطقه میرسیدند به هر بانو سکهای طلا میدادند... کمی بعد متوجه شد که مقبره کوروش مورد دستبرد قرار گرفته بود؛ او به همین دلیل فرد خطا کار را به قتل رساند. درحالی که این فرد یک مقدونی سرشناس اهل پِلا (Pella) به نام پولیماکوس (Polymachus) بود. "
پلوتارک درباره کشته شدن داریوش سوم به دست یکی از سربازان یونانی به نام بِسوس (Bessus) نوشت که اسکندر جنازه داریوش سوم را در ارابهای دید در حالی که بدنش پر از زخم خنجر بود. او "برای نشان دادن تأثر خود از مرگ شاه خرقهاش را باز کرد و پیکر داریوش را با آن پوشاند. او پس از دستگیری بِسوس دستور داد دستها و پاهای او را از هم جدا کنند. اسکندر به سربازانش دستور داد دو درخت راست قامت را چنان خم کنند که نوکهای آنها به هم برسند و هر سوی بدن بِسوس را به یک درخت بستند. وقتی که درختهای خم شده را رها کردند اعضای بدن بِسوس به واسطه آن درختهای رها شده از جا کنده شدند. او دستور داد پیکر داریوش سوم را به مادرش بفرستند تا در ملک سلطنتی دفن بشود و برادرش اکساترس را وارد جمع یاران خود کرد. "
با حمله اسکندر حکومت مرکزی هخامنشی فروریخت ولی نظام اجتماعی هخامنشیان و هویت پارسی به بقای خود ادامه داد. حدود هشت دهه پس از حمله اسکندر اشکانیان به تدریج اقدام به باز پس گیری ایرانزمین و احیاء هویت سیاسی ایرانی کردند. در زمان بلاش اول تلاش برای گرد هم آوردن اوستا آغاز شد.
در عرصه ادبیات هویت مشترک ایرانی بر پایه فرا روایت¬هایی بنا شد که در آن رستم بزرگترین قهرمان اسطوره¬ای ملی از پدری سکایی و مادری با تبار عرب زاده شده است. محبوب¬ترین قهرمان شهید یعنی سهراب و محبوب ترین پادشاه عارف یعنی کیخسرو از مادری ترک زاده شده¬اند. در خسرو و شیرین نظامی گنجوی محور داستان عشق بین خسرو شاهزاده¬ای پارسی است و شیرین برادرزاده مهین بانو ملکه مردم آران و ارمنستان. یکی از زیباترین داستانهای عاشقانه ایرانی لیلی و مجنون است که تباری عرب دارند. در ایران فرا روایت¬های ملی که به زبان ملی صورتبندی شده¬اند با قرار دادن شخصیت¬های قومی در مرکز خود زمینه¬های شکل گیری هویت مشترک ایرانی را فراهم آوردهاند. در بخش اعظمی از تاریخ هزار ساله گذشته ایران دودمانهای ترک بر ایران حکومت کردهاند. تقریباً تمامی دودمانهای ترک زبان از بزرگترین حامیان زبان و فرهنگ فارسی بودند. رنسانس زبان فارسی تحت حاکمیت غزنویان ترک و با حمایت آنها رخ داد. مهمترین متون عربی توسط فارسی زبانها نوشته شدند و حتی صرف و نحو عربی توسط سیبویه شیرازی تدوین شد.
در هزار سال گذشته یکی از با درایت¬ترین حاکمان این سرزمین از خلفای عباسی چون هارون الرشید عرب بودند که پایتختش را از بغداد در جنوب غربی این حوزه تمدنی به مرو در شمال شرقی آن منتقل کرد. آل بویه که از گیلان برخاسته بودند و بغداد را تصرف کردند و خلیفه المستکفی را تبعید کردند، به جای در دست گرفتن حکومت، خلیفه¬ای دست نشانده را با نام المطیع به خلافت برکشیدند که برخلاف پیشینیانش دارای قدرت سیاسی بسیار باثباتی بود. به این ترتیب اگرچه هویت ایرانی از زبان پارسی تغذیه شد و فربه گردید ولی وجود و تداومش قائم به زبان پارسی نبود. هویت ایرانی چنان عمیق و ریشه دار بود که حدود پنج قرن بعد از تسلط اعراب بر ایران و نبود یک دولت ایرانی در خاطرهها نظامی گنجوی میگوید:
همه عالم تنست و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
پایان سخن
ایرانگرایان تحت هیچ عنوان و ترفندی از وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران عقب نشینی نمیکنند. بدون یک هویت مشترک ملی و یک سرزمین واحد یکپارچه سخن گفتن از ایرانی بودن و دفاع از ایران چیزی جز بیهوده گویی و خزعبل نخواهد بود. وجود این هویت مشترک ملی است که به رغم سم پاشیهای تجزیه طلبانی که از حمایت تمام و کمال تلویزیونهای هدایت شده از طرف دولتهای عربستان، انگلیس و آمریکا برخوردارند در جریان جنبش انقلابی ۱۴۰۱ مردم ایران در خیابانها شعار میدادند "از کردستان تا تهران، جانم فدای ایران. " (۱)
ادامه دارد....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- گزارش صدای آمریکا: https://ir.voanews.com/a/tehran-kurdistan-iran-protest-/6848966.html/