در گزارش خبری که شنبه ۲۶ آگوست ۲۰۲۳ از نشست شاهزاده رضا پهلوی با خبرنگاران در رسانهها منعکس شد ایشان به ضرورت وحدت همه نیروها در مسیر براندازی جمهوری اسلامی برای چندمین بار تاکید کردند. در ضمن تائید نظر شاهزاده پهلوی باید خاطر نشان کنیم که هدف ما از تبیین ویژگیهای "پنجاه و هفتی ها" و "ایرانگراها" برجسته کردن نقاط افتراق نیست. هیچ ایران دوستی مخالف وحدت عمل همه مخالفین جمهوری اسلامی برای براندازی این نکبت تاریک نیست. چالشی که ما با آن روبرو هستیم این است که در دنیای ایده آل خانواده فکری پنجاه و هفتیها، ایرانگراها جایی ندارند. در یک سال گذشته این خانواده فکری ثابت کردند در هر حرکتی که شاهزاده نقشی بازی کند از آن فقط به عنوان پلاتفرمی برای پرش خود استفاده میکنند و نهایتآ در آن سنگ اندازی میکنند. هنوز به خاطر داریم اتوبوس رایگانی که قرار بود همه سوارش شوند چگونه به لیموزین اختصاصی تبدیل شد. البته تندروی برخی منسوب به ایرانگرایی در چند قطبی کردن فضای سیاسی اپوزیسیون هم بی تاثیر نبوده است. به همین جهت امروز بیش از هر زمان دیگر اهمیت دارد که به ویژگیهای این دو اردوگاه فکری بپردازیم تا با دید بازتری به مقوله وحدت عمل بیاندیشیم. همانطور که در مقاله "پنجاه و هفتیها... " اشاره رفت به باور ما مهمترین اقدام در شرایط فعلی وحدت ایرانگراها است. ایرانگراها برخی طرفدار سامانه پادشاهی و برخی حامی نظام جمهوری هستند. برخی خدا ناباورند و برخی خداباور. آنچه که خانواده فکری ایرانگراها را به هم متصل میکند نه باورهای ایدئولوژیک و سیاسی است بلکه باورها و منشهای فرهنگی است که سابقهای به درازای تمدن ایرانی دارند.
در عرصه سیاسی از واژگان مختلف برای برچسب زدنهای سیاسی گوناگون استفاده شده است. یکی از این واژگان که ریشه در انقلاب فرانسه دارد، در اواخر قرن هجدهم تحت عنوان "چپ" و "راست" سیاسی رایج شد و هنوز در عرصه سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان از جمله ایران استفاده میشود. واژگان دیگری هم مانند "تند رو"، "میانه رو" و "محافظه کار" با بسامد بسیار بالایی هم در ایران و هم در سایر کشورهای جهان رایج است. به نظر میرسد اینگونه واژگان که ریشه در زندگی سیاسی اروپایی دارند برای برچسب جریانهای سیاسی ایران گمراه کننده، غلط و در بهترین حالت نارسا میباشند. در سالهای اخیر گروهی از برچسبهای سیاسی دیگری با بسامد بالا رواج پیدا کرده که به نظر میرسد بسیار دقیقتر از آنچه از غرب برخاسته گویای زندگی سیاسی ما ایرانیان باشند مانند "پنجاه و هفتی ها"، "ایرانگراها" و "تجزیه طلبان". لذا لازم است هر کدام از ما در شرح درک خودمان از این واژگان بکوشد تا با دقت بیشتری در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی شرکت کند. تعریفها بسیار مهم هستند و میتوانند گفتمان اجتماعی را به بیراهه بکشند یا آنها را در مسیری سازنده به جریان بیاندازند. ما در این جا سعی میکنیم به پشتوانه دادههای تاریخی، متون اصیل ایرانی و مشاهده صحنه سیاسی ایران و با معیارهای قابل اندازه گیری تعریفی از واژه " ایرانگرایی" ارایه بدهیم. ضمناً باید یادآور بشویم که هدف ما تنها تجلیل از واژگان نیست بلکه هدف تدقیق این معنی است و این هشدار که " نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست کلاه داری و آیینِ سروری داند " (حافظ)
از آنجا که ناسیونالیزم و ملی گرایی ایرانی یا به عبارت بهتر ایرانگرایی در فضای مجازی و حقیقی یکسان انگاشته شدهاند قبل از شرح خصوصیات ایرانگرا و نظام شخصیتی او لازم است کمی درباره مقوله ایرانگرایی و تفاوت آن با ناسیونالیزم صحبت کنیم تا در آن چارچوب ویژگیهای ایرانگرایی فهمیده شود.
ایرانگرایی یا "ملی گرایی ایرانی" با ناسیونالیزم تفاوتهای اساسی دارد. در این جا به چند تفاوت اساسی اشاره میکنیم:
۱ - ناسیونالیزم پدیدهای نسبتاً جدید و مدرن است که ریشه آن به تجربه زندگی سیاسی اروپایی مربوط میشود. درحالی که "ایرانگرایی" مقولهای باستانی و پیشامدرن است که ریشه آن فرهنگی است. ناسیونالیزم اروپایی یک پدیده نسبتاً جدید است که از قرن ۱۷ و ۱۸ اروپا با ایجاد دولتهای ملی پدید آمد. در این دوران بود که متفکرینی چون ژان ژاک روسو بر زبان، فرهنگ و تاریخ مشترک، به عنوان پایههای هویت ملی تاکید کردند (قرارداد اجتماعی). نخستین صورت بندی از ملیت مدرن که در فرانسه در حال شکل گیری بود، از طرف امانوئل ژوزف سیِز (Emmanuel Joseph Sieyès: ۱۷۴۸ - ۱۸۳۶) پیشنهاد شد او در سال ۱۷۸۹ ملت را بر مبنای دولت تعریف کرد. از دید او ملت مجموعهای از مردم هستند که یک مجلس، یک دولت و در نتیجه یک قدرت را دارند. از این جا است که مفهوم دولت-ملت زاده شد. در حالیکه ایرانگرایی یا ملی گرایی ایرانی برخلاف ناسیونالیزم، یک مقوله سیاسی نیست بلکه یک مقوله اساساً فرهنگی است که در عرصه سیاست هم نمود پیدا میکند ولی مبانی آن فرهنگی است. به همین دلیل ایرانگرایی وابسته به نهاد دولت نیست. ناسیونالیزم غربی در دورانی کوتاه پس از تاسیس دولتهای متمرکز و به عنوان ایدئولوژی آن پدید آمدند تا به عنوان نرم افزار اتصال دهنده مردم و دولت عمل بکند. درحالیکه ایرانگرایی همیشه یک مقوله فرهنگی بوده است. و حتی در دورانی که دولتی ایرانی بر این سرزمین حاکم نبوده ایرانگرایی به عنوان یک جنیش فرهنگی رواج داشته است. یکی از مهمترین موارد ظهور ایرانگرایی در نهضت شعوبیه بود که در اواخر حکومت امویان در ایران رواج پیدا کرد و آخرین چهره سرشناس آن فردوسی بود. حتی قبل از زرتشت و پیدایش دولت ایرانی، در فروردین یشت که قدیمی ترین متن اوستایی است با مقوله هویت مشترک ملی از زاویه ستایش مردمان و سرزمینهای ایرانی برخورد میکنیم: "بر این زمین، رودهای ناوتاک روان است. بر این زمین، نگاهداری گاو و مردمان را، نگاهداری سرزمینهای ایرانی را، نگاهداری جانوران پنجگانه را و نگاهداری اَشَوَن مردان پاک را گیاهان گوناگون میروید (فروردین یشت کرده یکم بند ۱۰). بنابراین برخلاف ناسیونالیزم اروپایی ایرانگرایی نه یک مقوله جدید بلکه مقولهای باستانی است که ریشههای آن به قبل از پیدایش دولتهای مدرن میرسد و قائم به نهاد دولت نیست. بنابراین استفاده از عبارتی چون "دولت-ملت" برای ایران نارسا و غلط است هرچند که برای ملتهای اروپایی کاملاً شایسته و روشنگر است.
۲ - ناسونالیزم اروپایی همسان ساز در عرصه زبان و فرهنگ است در حالی که ایرانگرایی از تنوع فرهنگی و زبانی تغذیه میکند. آنچه که در ناسیونالیزم اروپایی برجسته و در ایرانگرایی غایب است گرایش به همسان سازی از طریق یکسان کردن زبان و فرهنگ به قیمت از میان بردن زبانها و فرهنگهای محلی است. انقلاب فرانسه و عصر ناپلئون در قرنهای ۱۸ و ۱۹ تفکر ناسیونالیستی را گسترش داد. اقبال عمومی به ایده سیاسی ناسیونالیزم در اروپا به پیدایش کشورهای اروپایی امروز کمک کرد. بر اساس ایده ناسیونالیزم اروپایی با صدور فرمانهای دولتی (به استثناء آلمان) تمام زبانهای محلی به نفع یک زبان ملی از میان رفتند و هر ناسیون یا ملت به یک زبان تکلم کرد. زبانهایی که قبل از انقلاب فرانسه در این کشور رایج بودند عبارت بودند از فرانسوی، آکسیتان (Occitan)، برِتِن (Breton)، یوسکارا (Euskara)، آلسِیشن (Alsatian)، باسک (Basque)، فلِمیش (Flemish)، کورسیکایی (Corsican)، کاتالان (Catalan) به علاوه بسیاری از گویشهای محلی کوچکتر. امروز پس از کمتر از ۲۵۰ سال بعد از انقلاب فرانسه به غیر از زبان فرانسوی و زبان آکسیتان که نهادهایی برای حفظ و نگهداری آن به وجود آمده، باقی گویشهای محلی یا به کلی مضمحل شدهاند و یا در معرض نابودی همیشگی قرار دارند. چنین الگویی حتا در ایتالیا نیز دیده میشود. در این کشور تا سال ۱۸۶۰م. که اولین شکل از اتحاد سیاسی مدرن در آن شکل گرفت، فقط ۲۵ درصد این مردم از زبان ایتالیایی به طور روزمره استفاده میکردند. در آلمان در قرن هجدهم میلادی فقط سیصد تا پانصد هزار نفر میتوانستند به زبان آلمانی صیقل خورده امروزین صحبت کنند. عامل اصلی در ترویج زبان آلمانی، تئاتر بود. چون در آن دوران حتی دولت فراگیری هم در سرزمینهای آلمانی زبان در کار نبود که سیاست مشترکی برای ترویج این زبان داشته باشد. همهی زبانهای ملی جدید، که زیر حمایت دولتهای ناسیونالیستیِ مدرن پرورده و ترویج شدند، اتفاقاً زبانهای محلیای بودند که توسط همه اعضا و باشندگان یک سرزمین مورد استفاده قرار نمیگرفتند. زبان بلغاری در واقع مربوط به غرب این کشور است. زبان اوکرایینی در واقع گویش خاصی است که در آغاز در جنوب شرقی این کشور رواج داشت. زبان مجاری در قرن شانزدهم اصلاً یک زبان ادبی بود که نخبگان از گلچین همهی لهجهها پدید آوردند. در مورد زبانهای اروپایی میدانیم که تقریباً تمام آنها به جز آلمانی به ضرب و زور دولتهای ملی به شکل یک زبان فراگیر جا افتادهاند. در این مسیر، زبانهای قومی و محلیای که تا پیش از استقرار دولت ناسیونالیستی در مناطق گوناگون رواج داشتهاند، همچون رقیبی خطرناک نگریسته میشدند و تکلم به زبانی جز زبان ملی به تنهایی نشانهای از وفادار نبودن به ملیت مدرن قلمداد میشد. به همین خاطر است که بعد از ظهور ناسیونالیسم با نوعی انقراض گروهی زبانهای محلی در اروپا روبرو شدیم.
در حالی که در ایران برخلاف ادعای تجزیه طلبانِ ضد ایرانی، در هیچ دورهای از تاریخ ضرب و زوری برای تحمیل فرهنگ و زبان ایرانی به کار گرفته نشد. حتی برخلاف نظر ایراندوستان متعصب، زبان عربی هم هیچگاه با ضرب و زور در ایران رواج پیدا نکرد. احترام به تمام زبانها، سنتها و آداب رایج در حوزه تمدن ایرانی و اجتناب از همسان سازی، آن گونه که در اروپا به وقوع پیوست از همان آغاز در ایران نهادینه شده بود. بسیاری از کتیبههای پادشاهان هخامنشی به چند زبان رایج در ایران زمین نوشته شدهاند. داریوش متن کتیبه بیستون را به سه زبان پارسی باستان، زبان ایلامی و زبان اکدی که از خویشاوندان زبان عربی امروز بود نوشت. در نتیجه تفاوت اصلی ناسیونالیزم و ایرانگرایی در این است که ناسیونالیزم "همسان ساز" است ولی ایرانگرایی "پاسدار تنوع قومی و زبانی" است.
با این مقدمه لازم است که درباره ایرانگرایی و ویژگیهای آن صحبت کنیم:
۱ - پاسداری از زبان پارسی به عنوان زبان ملی: در طول ۱۲۰۰ سال گذشته باشندگان ایران زمین به طور طبیعی زبان پارسی را به عنوان زبان ملی و رابط در تمام حوزه تمدن ایرانی از هندوستان تا ترکیه امروزی برکشیدهاند. بنابر این اگر توطئهای علیه هویت ایرانی از طریق تضعیف زبان ملی در کار نبود صحبت از این ویژگی موردی نداشت. ولی در دو قرن گذشته به ویژه استعمار روس و انگلیس برای اشغال سرزمینهای ایرانی در پارسی زدایی بسیار کوشیدند. استعمار انگلیس از طرق مختلف موفق شد زبان انگلیسی را در هندوستان جانشین زبان پارسی بکند. روسیه هم در ایالتهای قفقاز و فرا رودان که اشغال کرده بود موفقیتهای زیادی در پارسی زدایی کسب کرد. امروز هم عوامل آگاه و ناآگاه استعمار، زبانهای قومی و محلی را به عنوان آلترناتیو زبان ملی برکشیدهاند. بنابراین زمانی که از ایرانگرایی صحبت میکنیم در مرکز آن پاسداری از زبان پارسی به عنوان زبان ملی قرار دارد. این نکته را باید دوباره متذکر شویم که برخلاف اروپا زبان ملی در ایران هیچگاه دشمن یا رقیب زبانهای قومی و محلی نبوده است بلکه از این زبانها به عنوان زیر سیستمهای خودش تغذیه کرده است.
برای کشف اهمیت تاریخی نحوه تکوین زبان پارسی، در مقام زبان ملی کشور ایران و زبان رابط در تمام حوزه تمدن ایرانی از هندوستان تا ترکیه، لازم است مقایسهای بین زبان پارسی و فرانسوی بکنیم. زبان فرانسوی را از آن جهت برای مقایسه انتخاب کردهایم که یکی از مهمترین حمایتها از تجزیه طلبان و برنامه ریزی برای برادرکشی به بهانه تفاوتهای قومی از مجرای سازمانهای موجود در فرانسه هدایت میشود.
زبان پارسی با حمایت فعال اقوامی که زبان مادریشان پارسی نبود به طور طبیعی رشد کرد و به مقام زبان ملی رسید بدون اینکه زبانهای محلی را نابود کند. در حالی که در فرانسه زبان فرانسوی که زبان اقلیت کوچکی از مردم این کشور بود به ضرب و زور دستگاه دولتی و تنبیه و تشویق به قیمت از میان رفتن زبانهای محلی به سطح زبان ملی برکشیده شد. مقایسه این دو مدل طبیعی در ایران و مدل بخشنامهای در فرانسه برای درک اهمیت زبان پارسی به عنوان زبان ملی و ضرورت صیانت مجدانه از آن لازم است.
مدل بخشنامهای فرانسوی: در این جا بر اساس کتاب دنیس ارنست ایگر (Dennis Ernest Ager) به نام "زبانشناسی اجتماعی و زبان فرانسوی امروزی" (Sociolinguistics and Contemporary French) خلاصهای از نحوه تکوین زبان فرانسوی را ارایه میدهیم. زبان فرانسوی از زبان لاتین تکوین یافت و شکل شبیه امروز را از حدود سال ۱۶۰۰ تجربه کرد تا شکل نهایی خود را در اواخر قرن ۱۷ و سرآغاز قرن ۱۸ پیدا کرد. این تحول در تاریخ فرانسه به نام پیروزی گویش ناحیه Ile de France بر زبان d'oil و زبانهای دیگر محلی شناخته میشود که آن را به پیروزی مرکزگرایان، نخبه سالاران و قدرت نظامی، دیپلماتیک و کلیسایی بر انشقاق فئودالی نسبت میدهند.
اولین متن رسمی فرانسوی که به برنامه ریزی زبان فرانسه مربوط میشود ماده ۱۱۱ فرمان Villers-Catterets (۱۵۳۹) است که در آن دستور داده شد تمام دادگاهها، ادارات، سیستم نظامی و کلیساها از زبان فرانسوی استفاده کنند. در قرن ۱۷ و ۱۸ در حالی که پادشاه فرانسه قدرت خود را بیشتر متمرکز میکرد، ارتباط زبان فرانسوی با دربار بیشتر میشد. پس از تاسیس آکادمی سلطنتی (۱۶۳۴) تحت کنترل وزیر شاه به نام Richelieu به مسئله بهترین و مناسب ترین زبان برای کشور فرانسه پرداخته شد. وظیفه تدوین لغت نامه و دستور زبان فرانسه به این آکادمی واگذار شد تا همه به یک شیوه از زبان فرانسوی استفاده کنند. اولین واژه نامه فرانسوی در سال ۱۶۹۴ تدوین شد. در اروپا تدریس زبان فرانسوی با لهجه پاریسی در مدارس اشراف از انگلیس تا روسیه رایج شد و این گویش به زبان رسمی دیپلماتیک ارتقاء پیدا کرد. انقلاب فرانسه با زبان فرانسوی به انجام رسید و برای مردم سال ۱۷۸۹ زبان فرانسوی با گویش پاریسی به زبان آزادی برکشیده شده بود. برای آنها، مخالفین انقلاب فرانسه، زبانهای متعدد محلی بودند که کلیسا برای تحمیق و عقب نگهداشتن تودههای جاهل روستایی از آنها استفاده میکرد. در سال ۱۷۹۴ Abbe Gregoire گزارشی تحقیقی نوشت تحت عنوان "درباره ضرورت و ابزار سرکوب زبانهای محلی و فراگیر کردن زبان فرانسه". او در این گزارش نوشت که از ۲۵ میلیون جمعیت فرانسه شش میلیون (عموماً در جنوب فرانسه) اساساً با زبان فرانسه هیچگونه آشنایی ندارند. شش میلیون دیگر هم به سختی زبان فرانسه را میفهمند و نمیتوانند به این زبان صحبت کنند. و فقط سه میلیون نفر یعنی ۱۲ درصد جمعیت فرانسه میتوانستند به آسانی با این زبان گویش کنند. در نتیجه این گزارش دولت انقلابی فرانسه در بیست جولای ۱۷۹۴ قانونی را صادر کرد که به موجب آن هیچ متن دولتی در هیچ نقطه فرانسه به جز زبان فرانسوی به زبان دیگری نوشته نشود. این قانون به "ترور زبانی" توسط آتش به اختیارها در مناطقی که اساساً زبان فرانسه را نمیدانستند مانند منطقه آلزاس (Alsace) منجر شد. سپس دولت انقلابی فرانسه قانونی را وضع کرد تا آموزش در تمام مدارس فقط به زبان فرانسه انجام بگیرد. این قانون در سال ۱۸۸۲ زمانی که آموزش، اجباری و رایگان شد به طور کامل مورد اجرا قرار گرفت.
فشارها برای رواج زبان فرانسوی با به روی کار آمدن ناپلئون و متمرکز شدن نظام اداری بیشتر شد. در این دوره برای استخدام در همه پستهای دولتی، قبول شدن در یک امتحان نوشتاری به زبان فرانسه اجباری شد. با ایجاد نظام وظیفه اجباری در زمان ناپلئون و لزوم دانستن زبان فرانسوی در ارتش فشار دولتی افزایش یافت. فشارهای دولتی و بخشنامهای برای رواج زبان فرانسوی تا قرن بیستم ادامه داشتند. در سال ۱۹۰۱ با تدوین French Tolérances نویسایی واژهها و دستور زبان فرانسوی به طور رسمی تثبیت شد. اگر در محیط مدرسه دانش آموزی را میدیدند که به زبانی دیگر صحبت میکرد او تنبیه میشد و حتی از گردنش تابلویی برای تنبیه آویزان میکردند.
مدل طبیعی رشد بدون نابود کردن زبانهای محلی: در ایران ما با روندی کاملاً متفاوت مواجه هستیم. حدود ۱۲۰۰ سال قبل در فرایند تبدیل شدن زبان فارسی دری به زبان ملی و گرفتن جایگاه زبان پهلوی (امروز کلمات آن در زبان ارمنی حفظ شده اند) اولاً نه تنها زبانهای محلی از میان نرفتند بلکه تا کنون همچنان به بقای خود ادامه دادهاند. براساس گزارش انستیتوی زبانشناسی سامر در آمریکا (Summer Institute of Linguistics) در حال حاضر ۶۶ گویش در ایران رواج دارند. بر اساس گزارش "صندوق جمعیت سازمان ملل متحد" (United Nations Population Fund) توزیع زبانها در ایران از این قرار است: فارسی (٪۵۱)، آذری (٪۲۴)، گیلکی و مازنی (٪۸)، کردی (٪۷)، عربی (٪۳)، بلوچی (٪۲)، لری (٪۲)، ترکمن (٪۲)، تاتی و تالشی (٪۱)، لکی، قشقایی، ارمنی، عبری ایرانی، گرجی، آسوری، ماندائی... (٪۱). در ایران نه تنها زبانهای محلی به بقای خود ادامه دادهاند بلکه بسیاری از آفرینندگان آثار ادبی فارسی زبان مادریشان پارسی دری نبوده است. به طور مثال زبان طبری، زبان مادری قابوس وشمگیر زیاری نویسنده قابوس نامه بود. امیر علی شیر نوایی شاعر و دانشمند برجسته دوران تیموری مشهور به "ذواللسانین" زبان مادریاش ترکی جغتایی بود و تخلصش در ترکی "نوایی" و در اشعار فارسی "فانی" بود. بیدل دهلوی که حدود سه و نیم قرن قبل در ایالت بهار هندوستان به دنیا آمد زبان مادریاش تاتاری بود. علاوه بر این بزرگترین سلاطین حامی زبان پارسی، زبان مادریشان چیز دیگری بود. رنسانس زبان پارسی در دوره حکومت ترکان غزنوی و تحت حمایت آنها در قرن یازدهم میلادی رخ داد. فرخی سیستانی، عنصری بلخی، فردوسی، ابوریحان بیرونی و صدها شاعر و ادیب پارسی تحت حمایت ترکان غزنوی بودند. تاریخ بیهقی در دوران غزنویان نوشته شد و شهر لاهور در هندوستان تحت حکومت غزنویان به مرکز ادبی پارسی تبدیل شد. سلجوقیان که از ترکهای اغوز بودند زبان رسمی دربارشان پارسی بود و وزیرانی چون عمیدالملک کندری و خواجه نظام الملک طوسی را در خدمت داشتند. زبان فارسی در این دوره رواج کامل یافت و بیشتر پادشاهان ترک سلجوقی با تشویق شعرا و نویسندگان فارسی زبان در گسترش زبان پارسی کوشش کردند. پادشاهان سلجوقی برخی خود شعر میسرودند، چنانکه ملکشاه سلجوقی و طغرل سوم آخرین پادشاه این سلسله خود از شاعران پارسی گوی بودند. خوارزمشاهیان که دودمانی ترک بودند زبان درباریشان پارسی بود. آنچه از ۱۲۰۰ سال پیش، زبان پارسی را در ایران به زبان ملی و زبان واسط برکشید انتخاب طبیعی همه باشندگان این سرزمین بود بدون اینکه قومی موهوم، آن طور که تجزیه طلبان تبلیغ میکنند، زبانش را بر دیگران تحمیل کرده باشد. این انتخاب طبیعی بدون ضرب و زور دولت مرکزی به قدری قدرتمند بود که اولین تفسیر اشعار حافظ توسط حکیم بوسنوی از اهالی بوسنی (یوگوسلاوی عصر جدید) تدوین شد و ادیبان هندی تا پیش از سلطه انگلیس بدون اینکه به درباری در ایران وابسته باشند زبان و ادب پارسی را در این قاره ترویج میکردند. زبان دربار عثمانی زبان پارسی بود و حداقل پنج تن از سلاطین عثمانی خود شاعران پارسیگوی بودند. یعنی از هندوستان تا ساحل دریای مدیترانه در یک انتخاب طبیعی زبان پارسی به عنوان زبان رابط میان تمام حوزههای تمدن ایرانی تبدیل شده بود.
برخلاف اروپا در ایران زمین نه تنها هیچگاه تلاشی برای همسان سازی صورت نگرفت بلکه تنوع قومی از همان ابتدا تشویق و بالیده میشد. کافی است به سنگ نگارههای تخت جمشید با دقت نگاهی بیافکنیم تا ببینیم همه اقوام ایران زمین از همان ابتدا چگونه هم اندازه، زیبا با لباس و آرایش متفاوت که مشخصه قوم آنها بود محترمانه و نه در حال تضرع و زاری ترسیم شدهاند.
نظام اخلاق ایرانی و نگرش روادارانه با استفاده از زبان پارسی هویت ایرانی را در بستر تاریخ در ۱۲۰۰ سال گذشته پاسداری کرده است. برای تسلط سیاسی و اقتصادی استعمار بر ایران، شرط لازم، تخریب هویت ایرانی و چسب تعلق ملی است. برای این کار ابتدا باید زبانهای محلی را که دارای گنجینه ادبی کمتری در مقایسه با زبان پارسی هستند به مقام آلترناتیو زبان ملی برکشید. یک نمونه آن برکشیدن موفقیت آمیز و فاجعه بار زبان اردو در مقابل زبان پارسی توسط استعمار انگلیس است. در امتداد سیاست پارسی زدایی انگلیس در سال ۱۸۳۷ کمپانی هند شرقی، اردو را که زبانی ایرانی ولی محلی بود به عنوان آلترناتیو زبان پارسی برکشید و آن را زبان دربار و زبان اداری در سراسر شمال هند کرد. به همین سبب امروز به جای آنکه مردم پاکستان به زبان پارسی سخن بگویند و به گنجینه ادبی آن بیافزایند به زبان اردو سخن میگویند و از دایره فرهنگی آن خارج شدهاند. شاید همین یکی از دلایل مهم رواج وهابیگری در پاکستان باشد. در دوم اردیبهشت ۱۳۹۸، عمران خان نخست وزیر پاکستان "در نشست خبری مشترک با رئیس جمهور ایران ضمن اشاره به سابقه تاریخی چند هزار ساله زبان فارسی گفت: اگر دخالتهای انگلیسها در منطقه نمیبود ما با یکدیگر فارسی حرف میزدیم. " امروز هم ایادی استعمار و نیروهای مخربی که هدفشان تبدیل ایران به باتلاق جنگهای داخلی است با برکشیدن زبانهای کردی، ترکی، عربی، ترکمنی و بلوچی در مقام آلترناتیو زبان ملی در تلاش تخریب هویت ملی ایرانی هستند که همواره بر اساس رنگارنگی قومی و فرهنگی بالیده است.
بنابراین نخستین ویژگی ایرانگرایی پاسداری مجدانه و بی تعارف از زبان پارسی به عنوان زبان ملی است. ایرانگرایان باید بدون هیچ ملاحظهای به مقابله با تجزیه طلبانی بپردازند که زیر پرچم موهوم "دفاع از زبانهای قومی" از هم کنون مشغول افشاندن تخم نفاق و تنفر بین اقوام ایرانی هستند. حتی بهانه حفظ وحدت مبارزه علیه جمهوری اسلامی نباید لحظهای در مقابله با تجزیه طلبان سستی به وجود بیاورد. هدف تجزیه طلبان نابودی ایران و هدف ایرانگرایان اعتلای ایران است.
اکبر معارفی
اُپوزیسیون گُلخانهای! حسین لاجوردی