چرا کرد باید نماز از نشست
چو در رقص بر می توانند جست
سعدی
رقص (پایکوبی) در میهنمان پیشینه اش به هزارۀ پنجم و ششم پیش از میلاد بر می گردد. رقص انواع گوناگون دارد، تاریخی، محلی، شهری، آیینی، کلاسیک، معاصر، ترکیبی و....سخن از صدها نوع رقص در جهان گفته شده است که " بر اساس دیوارنگاره های موجود به دوران پالئولیتیک (عصر سنگ / ۳ میلیون سال پیش) باز میگردد". "
"هر یک از رقصهای شناختهشده در نزد اقوام مختلف حرکات، تزئینات، آداب و موسیقی مشخص خود را دارند اما در نهایت تمامی آنها زبانی هستند که تنها با اندام انسان ـ یعنی با ابزاری به جز کلام ـ با جهان بیرون از خود به مبادلهی مفاهیم میپردازد. در هنگام رقص، «اندام آدمی از جسمانیت خود جدا شده و تبدیل به ابزاری برای بیان ِیک حالت، و یا بروز یک احساس درونی میشود و هنر بر جسم غالب میشود»، «رقص نخستین فرزند هنر است. موسیقی و شعر در زمان جاری میشوند، هنرهای تجسمی و معماری فضا را شکل میدهند اما رقص به طور همزمان در فضا و زمان جاری میشود... و آدمی پیش ازآنکه نیایشهای خود را به کلام بخواند، از اندام خود برای این کار در قالب مکان و زمان و حضور خویش استفاده میکردهاست» (زاکس - مریم قره سو)
امروز اهمیت و جایگاه رقص حدی ست که جامعه شناسی، انسان شناسی و فرهنگ شناسی رقص شاخه هایی از علوم اجتماعی و انسانی شده اند.
نگاه شهوانی حکومت اسلامی، رقص را هم تاب نیاورده و آن را ممنوعه کرده است. دستگیری آموزشدهندگان رقص، شلاقزنی و ممنوعیت نمایش رقص و دستگیری و آزار رقصندگان از بارقه های " قانون" حکومت اسلامی شده اند.
واکنش بخشی از مردم میهنمان به ویژه جوانان به افکار پوسیده و رفتار گندیدۀ حکومت اسلامی تبدیل رقص به هنری اعتراضی و رزمی علیه حکومت جهل و جهالت شده است. امروز این هنری که به زیرزمین رانده شده بود پای به خیابان ها و میادین و گورستان ها گذاشته است تا شادی و آزادی به نمایش بگذارد.
خانواده های قربانیان ستمگری ها و جنایت های حکومت اسلامی حتی بر مزار فرزندان و جگرگوشه هایشان می رقصند تا خاری که به نام "رقص" در چشم حکومت اسلامی فرو شده است را تیزتر و بُرنده تر کنند و...
***
شهر من رقص کوچههایاش را بازمییابد.
........
بر شانهی من کبوتری است که از دهانِ تو آب میخورد
بر شانهی من کبوتریست که گلوی مرا تازه میکند.
بر شانهی من کبوتریست باوقار و خوب
که با من از روشنی سخن میگوید
و از انسان که ربالنوع همهی خداهاست
من با انسان در ابدیتی پُر ستاره گام میزنم.
در ظلمت حقیقتی جنبشی کرد
در کوچه مردی بر خاک افتاد
در خانه زنی گریست
در گاهواره کودکی لبخندی زد.
آدمها همتلاشِ حقیقتاند
آدمها همزادِ ابدیتاند
من با ابدیت بیگانه نیستم.
زندهگی از زیر سنگچینِ دیوارهای زندانِ بدی سرود میخواند
در چشمِ عروسکهایِ مسخ، شبچراغِ گرایشی تابنده است
شهر من رقص کوچههایاش را بازمییابد.
هیچکجا هیچزمان فریاد زندهگی بیجواب نمانده است.
به صداهای دور گوش میدهم از دور به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فریادِ من بیجواب نیست، قلبِ خوبِ تو جوابِ فریادِ من است.
شهر من رقص کوچههایاش را بازمییابد.
مرغ صدا طلائی من در شاخ و برگِ خانهی توست
نازنین! جامهی خوبات را بپوش
عشق، ما را دوست میدارد
من با تو رؤیایام را در بیداری دنبال میگیرم
من شعر را از حقیقتِ پیشانییِ تو درمییابم
با من از روشنی حرف میزنی و از انسان که خویشاوندِ همهی خداهاست
با تو من دیگر در سحر رؤیاهایام تنها نیستم.
" احمد شاملو"
.......
ویدیو: سوگواری همراه با ستایش زندگی
ویدیو: احمد شاملو