تازه ترین اثر محمد جلالی چیمه (م. سحر) با عنوان "نیشگونیات" حاوی شعر و نثر طنزآمیز و نقد اجتماعی سیاسی و فرهنگی در ۴۶۰ صفحه از سوی انتشارات فروغ منتنشر شده است.
مطلبی زیر یادداشتی زیر عنوان «در باره این کتاب» است که جهت معرفی و اطلاع همگان در سایت گویا منتشر میشود:
در بارۀ این کتاب
بعضی از این شعرها مرز طنز را را در نوردیدهاند و به تنقید یا قدح و گاهی به هجا نزدیکند. با این حال من آنها را در دفتر طنز و در کنار شعرهایی که طنز در آنها چیرگی دارد گرد آوردهام. حقیقت آنست که برای من شعر مقاومت در یک دوران سیاه یک ملت نمیتواند تنقیدی و تهاجمی نباشد زیرا موضوع و مضمون آنچنان خطیرند که جای خندیدن باقی نمینهند و بیشتر خواسته یا ناخواسته با خشم یا اندوه قرین میشوند.
ازین رو میتوان پذیرفت که شاعر هنگام سرودن دست به گریبان با خشمی خفته یا فروخورده بوده باشد!
خشمی که زمانهای رنجبار و اندوه فزای در فضایی سنگین و مملوّ از انواع دنائت هاو نامردمیها و بی عدالتیها به او تحمیل کرده است.
پیداست در دورانی مشابه آنچه که ما در این چهار دهه و اندی زیسته و با پوست و استخوان خود آزمودهایم، بسیار دشوار است که یک نویسنده یا شاعر در حالی که به وضعیت هم عصران و هم وطنانش با دلی اندوهناک و دیدهای اشکبار میاندیشد، بتواند از ته دل بخندد و دیگران را از ته دل بخنداند!
حقیقت آنست که در روزگار سلطه و تهاجم خفقان آور مرگ اندیشانی که همه سرمایه و موقعیت اجتماعی و سیاسیشان را طی قرنها از گریستن مردم و ازطریق اشک ستاندن از مؤمنان و در یک کلام از کسب و کار مرگ به چنگ آوردهاند، نمیتوان شاد بود!
با اینهمه میدانیم که شادی آفریدن و نشاط آوردن میباید نخستین هدف آثار طنز آمیز باشد.
جلد کتاب "نیشگونیات"
درست است که خندیدن و خنداندن داروی تسکین بخشی ست که میتواند شفابخش بسیاری از ناگواریهای روزگاران نا بسامان مردم در یک جامعه باشد و در آرامش روحی انسانها و تخفیف آلام رو رنجها نقش ایفا کند، اما در جامعهای که اختناق دینی و فشارهای تحمیلی از سوی مردمان ناداشت و فرومایه عرصه را در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی بر مردمان تنگ میکند و هر روزنهای را برنفوذ جرعهای هوای غیر مسموم و مرگ آور فرومی بندد، چگونه میتوان ریهها را به ارتعاشی مطلوب و لبها را به لبخندی مطبوع دعوت کرد؟ و این نکته دقیقا یاد آور بیت معروف حافظ است که میگفت:
کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته در این معنا، گفتیم و همین باشد!
پس میتوان پذیرفت که بسیاری از این سخنان ناشی از واکنش عاطقی در برابر بیدادی ست که بر مردم رفته شاعر نیز به سهم خود در فضای آزارندۀ آن زیسته و ب نگریسته و به گوشه هایی از آنچه که دیده، شهادت داده است.
باری میباید گفت که این سخنان، بازتاب رنج یا خشم یا تمسخر و نیشخندی ست که سرایندهای تبعیدی در اثر تسلط بی وقفه و دراز مدت نامردمیهای بی حدّ و مرز جاری در بستر یک استبداد سیاه دینی یعنی در وطن مألوفش از خود بروز داده ودر قالب کلماتی موزون یا منثور بر زبان و بر قلم جاری کرده است!
بیان آنها در آن لحظهها هم به لحاظ احساس شاعرانه و هم به عنوان واکنشی فردی و اجتماعی، ضرورتی اجتناب ناپذیر تلقی میشده و جان جان و روان شاعر را بر آن میداشته تا لحن و مضمون سخنان خود را همانگونه که بر زبان و قلمش جاری میشدهاند به جا و به موقع واز وظایف مشروع خود به شمار آورده و تصور تند روی یا بی رحمی در حق این و آن را به خود راه ندهد.
البته این واقعیتی ست که برخی ازین سخنان چنانچه از چهارچوب زمانی و مکانی و اجتماعی و تاریخ سرایش منفک و مجرد شوند، میتوانند به نظر خوانندگان تند یا غضبناک جلوه کنند. اما آنهایی که این لحظات را زیستهاند میدانند که هنوز هم آنچه در این کتاب بر زبان شاعر رفته است برای بیان راستین و نزدیک به واقعیت ِ وقایع و فجایعی که الهام بخش آنها بودهاند تا حدّ زیادی ناتوان و نارساست!
خوب یا بد، زیبا یا زشت رطب یا یابس هرچه که هست منکر آن نمیتواند شد که طرح و تصویری (هرچند غبار آلود و زنگار گون که آن نیز خود از ویژگیهای زبان شعر است)، از تاریخ پر رنج و تعب ایرانیان عرضه شده و آنچه در این کتاب گِرد آمده کما بیش بازتابی از نارواییهای بی حدّ و حصری هستند که زیر بیرق و سرنیزۀ حکومت دینی برآنان آوارشده است.
و اینگونه فرصت نفس کشیدن و لحظهای آرام حتی برای نوشیدن جرعهای آب سرد و تنفس لحظهای هوای ناب و مطوع را بر آنان حرام کرده است!
اری زمانه چنان بوده است که گویی بختکی شوم و بی رحم برای دورانی دراز و پایان ناپذیر بر همه ابعاد زندگی اچتماعی و روانی و فرهنگی و آموزشی و اقتصادی مردم این سرزمین پنجه افکنده و دامنۀ سنگینی فشار آورندۀ خود را به احساس و عواطف رقیق و ظریف شاعرانه به شکل خفقان آوری فرا گسترده است.
به هر حال درلحظات سرایش شاعر به طور خود آگاه یا ناخود آگاه برآن بوده است تا آینهای هرچند خرد یا حتی محدب یا مقعر در برابر واقعیات تلخ روزگار خود باشد و سخنان ذهن و ضمیر خود را به زبانی و شیوهای بیان کند که از طرز گفتار مورخان حرفهای یا سیاست ورزان یا روزنامه نگاران (که هریک به شیوۀ خود و به سهم خود در بیان وقایع میکوشند) جدا باشد.
آنچه در این کتاب میخوانید، توصیف واقع گرایانه آنچه بر هم عصران و هموطنان شاعر رفت و میرود نیستند بل حضور جانبدارانه شاعر در برابر رنجی ست که همنوعانش طی چندین دهه به نام حکومت دینی در تحمل کرده و او نیز به عنوان عضوی از آن پیکر، دل و جان و جدانش به درد آمده و گره در ابروان و تندی بر کلام و نیشخندی و گاهی هم زهرخندی استهزاء آمیز بر زبان او نشانده است و در واقع همان درد مشترک است که زبان شعر و نثر او را به فغان و فریادی تسخر زن برانگیخته است!
شاعر در اینگونه لحظات حتی بیرون از مرزهای ارادۀ خویش، در پاسخ به مطالبات ضمیر و وجدان خود، سرِ آن دارد تا لحن گفتار و واژگان او بیان سخنانِ فروخورده و اندیشههای طرح ناشده یا صدای عواطف مجروح نسل و نسل هایی باشد که آوار رنج ظالمان سیهکار و سلطه بیدادگرانه تاریک اندیشان حاکم بر وطن را تاب آوردهاند و اگر نیم جانی به در بردهاند، اکنون گوش به زنگ شنیدن ناگفته هایی هستند که (به قول حافظ) از آن دیگ سینههاشان جوش میزده، اما توان و فرصت آنرا نمییافتهاند تا آن بار سنگین سهمناکِ ژرفناهای ضمیر خود را در تنهاییهای پر ملال خویش به فریادی بدل کنند و به گوش جهانیان برسانند!
باری این گونه سرودهها،ای بسا فارغ از اراده آگاه شاعر وظیفۀ بیان چنین پیامی را بر عهده گرفته و درونمایه خود را از صافی احساسات شاعرانه و زبان آوریهای اندیشه ورزانۀ سراینده گذرانده و در جامۀ شعری طنز آلود یا نظمی پر طنین یا خشمگین یا قهقهه زن و تسخر آور یا اندوهناک برای آیندگان به یادگار نهادهاند یاخواستهاند که چنین شود!
***
نخست میخواستم به ترتیب تقویمی این سرودههای پراکنده را تدوین کنم اما بعد به نظرم رسید که لزومی ندارد زیرا تاریخ هر سروده به جز تعداد معدودی که فراموش کردهام ریر آنها آمده است و خواننده میتواند فضا و شرایط اجتماعی و سیاسیای راکه در آن این ابیات به نظم در آمدهاند، با نگاهی به تاریخ سرایش آنها حدس بزند یا چنانچه کنجکاو باشد خود شخصا وضعیت آن زمان را از طریق منابع دیگر مرور کند.
اینها شعرهای اجتماعیاند که اغلب آنها به انگیزۀ نقد فکری و فرهنگی - سیاسی - ایدئولوژیک، با نگاهی پرده در و جسور همراه با چاشنی طنزی تلخ و گزنده و گاه و گداری نمکین بر زبان و قلم سراینده جاری شدهاند!
باید اعتراف کنم که، از آغاز کار شاعری تا امروز هرگز خود را اسیر خودسانسوری نکردهام و به مداهنه در باره این یا آن شخص دهان نگشودهام و هرگز از پرده دری یا شکستن برخی تابوها - که در جان و روح ایرانیان درطول سدهها ریشه دوانده، و مانع گشایش روان و روشنی ضمیر ایرانیان بوده،اند - دست و قلم و زبانم نلرزیده است و صد البته بهای آنرا هم پرداختهام و به کیفر همین گشاده زبانی و جسارت در بیان ناگفتنیها تا امروز ۴۶ سال دوری از وطن و خان و مان و خویش و پیوند و سرزمین و مردمانی که به آنان عشق ورزیدهام را تاب آوردهام و تحمل تبعیدی رنجبار همراه با گزند کژدم غربت را - که نه فقط جغرافیایی بل عاطفی، زبانی، فرهنگی و روحی هم بوده است - به جان خریدهام!
در واقع شاید بتوان گفت که آثار من نتیجه تحمل همین رنجها و هدیهای بوده است که زمانه بابت جبران «شغل دشوار و سهمگین تبعید» (به قول ناظم حکمت) به من هبه کرده است!
هرچه هستند، نیک یا بد، زشت یا زیبا نشانه هایی هستند که توانستهاند هرگونه تیرهای اتهام در زمینههای بی رگی و بی غیرتی یا باج دهی یا ورو در فرقهها و مرید و مراد بازیهای رایج و در یک کلام شانه خالی کردن از زیر بار وظیفۀ خطیر انسانی و ملی و اجتماعی را برای همیشه از من دور کنند.
ازاین رو به زبان حافظ، «جریده رفتهام زیرا گذرگاه عافیت را تنگ» یافته بودهام!
باید اذعان کنم که چنانچه در ایران میبودم واز گزندحوادث هولناکی که بر چندین نسل رفت در امان هم میماندم (که البته با ویژگی روحی و سر پر شوری که از کودکی بر شانه داشتهام، امری محال میبود)، با همۀ این احوال نمیتوانستم اینگونه ادبیات و شعر را بدل به زبانی کنم که به سهم خود و در حدود توانایی قلمی که به دست دارم، بازتاب شاعرانۀ رنجها و مرارتهای بی حد و مرزی باشد که بر مردم کشورم رفته است و میرود!
از این رو نمیتوانم رضایت خود ازاین واقعیت را ناگفته بگذارم که به هر حال این سرودهها و نوشتههایم در حد خود شهادتی بوده است بر تباهیها و فجایعی که به مردم سرزمین ما رفت و میرود.
شهادتی صمیمانه و عاری از هرگونه کتمان یا عافیت طلبی یا باج دهی به اهل قدرت و عاری از هرگونه چشم داشتی در زمینه نامجویی و کام جویی یا مدال طلبی بوده است زیرا خوشبختانه همواره خودرا بی نیاز از تمجیدها و تشویقهای مخافل سیاسی یا رسانه هایی میشمردهام که غالبا در برهوت تبعید بیش و کم، تداوم سکو ت آگاهانه و مغرضانه خود را درباره آثار من مرجح دانستهاند.
ممکن است در موارد نادری طنز من در این سرودهها یا برخی یادداشتهای منثور به هزل پهلو زند، اما شخصاً خیلی نابه جا نمییابم چنانچه به نکتهای از زبان سنایی اشاره کنم و در باره مطالب این کتاب نیز بگویم:
هزل بگذار و جّد از او بردار!
یا از مولوی استمداد طلبم و این بیت را از او به یاد آوری کنم که گفت:
هزل تعلیم است آن را جِد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو!
شاید خوانندگانی با خود بگویند کاش این شعر یا آن قطعه در این کتاب نمیآمد. حقیقت آنست که اهمیت این کتاب برای سراینده در همین حضور دائمی و همدلانه شاعر در وقایع ۴۴ ساله کشورش بوده و از این که در حد آگاهی و اطلاع خود توانسته است به طور خود آگاه یا ناخود آگاه بسیاری از وقایع یا تأثیران شوم آن وقایع راثبت کند یا دست کم اشارهای اگرچه سریع و گذرا به آنها داشته باشد.
بنا بر این هرچند در ابتدا تصور میکردم (و حق داشتم) که بعضی سرودهها نسبت به برخی دیگر ضعیف یا و اکنشی از سرخشم یا حاکی از بیزاریاند و گاهی به ذهنم خطور میکرد که میباید بسیاری از آنها را دور بریزم یا به فراموشی بسپارم، با این همه سر انجام با خود گفتم که شاعری در تبعیدگاه ۴۶ سالهاش در ارتباط با رویدادهای خرد و بزرگ با اهمیت و بی اهمیت تصویری یا طرحی یا اشارهای یا خبری یا احساسی راثبت کرده است بنا بر این شایسته است که آنها را به همانگونه که ثبت شدهاند در دفتری گرد آورد حتی اگر برخی از آنها در قیاس با بسیاری دیگر از شعرهای این دفتر به لحاظ ادبی فروتر باشند، با اینهمه انکار نمیتوان کرد که هریک از آنها در جای خود از اهمیت اجتماعی و فرهنگی برخوردارند و چنانکه پیش ازین هم گفتم به عنوان شهادتی شاعرانه در بارۀ زمانهای که ما درآن زیستهایم به دور نخواهند بود!
چون ریز یا درشت، کوتاه یا بلند، رطب یا یابس و تلخ یا شیرین، ادیبانه یا عامیانه، راوی دردهای جامعه ایرانند!
اگرچه سراینده و نویسنده آنها، در تبعید میزیسته و از نزدیک در وطن مألوف خود حضور جسمانی نداشته است با این وجود، گویی روان شاعر به عنوان فرستاده یا قاصد پیام آور و پیام رسانی شب و روز در آن فضاها در گردش بوده است!
ودر چنین موقعیتی روحی و عاطفی و فکری بوده است که برخی گفتنیها و دیدنیها و شنیدنیها را از لحظههای گوناگون گزندها و لطمات روانسوز مردمی اسیر رنج، و گروگان توحش یک استبداد قهقرایی دینی بیان داشته و نامرادیها و شکستها و دادخواهیها یا حتی کژتابیهای قربانیان را در حد خویش با زبانی شاعرانه به ثبت رسانده است!
این نکته را هم بگویم که: ثبت تاریخ طوفانی و پرجوش و خروش عصر حاضر از همان آغار کار شاعری من موضوعی بوده است که فرصت بسیاری از اشتغالات فکری و تلاشهای ذوقی مرا از آن خود کرده و انرژی و نیروی فراوانی از کوششهای توانفرسای شعری مرا به خود اختصاص داده بوده است.
نمونه شاخص آن در آثار پیشین من نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» است که یک اثر شاعرانه نمایشی و مستند است و به طور مستقیم به وقایع نخستین سالهای دگرگونیهای شومی که انقلاب اسلامی نامیده شد میپردازد.
از این رو در این مجموعه و نیز در دیگر منظومهها میتوان شعرم. سحر را که پا به پای تاریخ زندگی اجتماعی و سیاسی کشورش در این ۴۴ سال گام برداشته است از سویی در حوزه شعر اعتراضی و البته شعر روشنگر و نیز شعر جسارت ورز، رسوا ساز و پرده در قرار داد و از سوی دیگر آنرا، نوع یا ژانری در خدمت شعر تاریخی و روایت تاریخ معاصر ارزیابی کرد.
شعری که ریشه در سنت ادبیات مشروطه از دهخدا تا ایرج و بهار و عشقی دارد و میتواند در کنار آنها به عنوان ادامه دهندۀ شعر مشروطیت با مضامین ضد استبدادی و آزادی خواهانه و میهندوستانه ارزیابی شود.
با نگاهی به دفترهای منتشر شدهم. سحر مشاهده میشود که بسامد واژۀ هایی همچون ایران ُ وطن و آزادی و نیز بسیاری از مفاهیم روشنگرانه و خرافه ستیز، بی اغراق نزد هیچیک از گویندگان دوران معاصر قابل قیاس نیست!
البته منظور من شعرهای سیاسی و اجتماعی و طنز آمیر یا جد اوست. باید همینجا بگویم که شعرم. سحر در حوزه هایی که صرفا جنبۀ شخصی و عاطفی و ادبی و هنری دارد (غزلها قطعهها، رباعیها، مثنویها و شعرهای آزاد نیمایی و شعرهای منثور او که شامل چندین کتاب میشوند برای او جایگاه دیگری دارند!) و امید وارم فرصتی به دست آید تا بتوانم آن آثار را که برای شخص خودم اهمیتی ویژه دارند منتشر کرده و در اختیار هم وطنان و هم زبانانم قرار دهم.
در پیایا از همه کسانی که به من یاری رساندهاند تا این کتاب به صورتی زیبا و آبرومند به چاپ رسد صمیمانه سپاسگزاری میکنم.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
پاریس / سپتامبر ۲۰۲۳
***
علاقمندان میتوانند این کتاب را از طریق انتشارات فروغ (کلن آلمان) یا از کتاب فروشیهای معتبر شهری که در آن مقم هستند تهیه کنند!
لینک برای اطلاع بیشتر:
https://www.facebook.com/forough.book.1/
نظر شجاع الدین شفا در باره طنز ادبی م. سحر
از یک نامه
دوست شیرین سخن من،
شب گذشته سه کتاب مرحمتی شما را از دوست مشترکمان آقای معین زاده دریافت داشتم.
به عادت همیشگی خود، خواستم آنها را بطور سرسری ورق بزنم تا نظری کلّی در بارۀ محتوایشان داشته باشم، ولی خواندن آنها را به فرصت دیگری موکول کنم.
بدون تعارف این «محتوا» چنان دلنشین بود که همۀ کارهای خود را که در دست نوشتن داشتم فراموش کردم برای آنکه ساعتهای متوالی را با شما بگذرانم.
اگر بخواهید نظرم را در بارۀ این سه کتاب اهدایی خودتان در یک جمله خلاصه کنم، میباید بگویم که آفرین بر شما باد و دست مریزاد!
شما در همۀ اشعار این مجموعه، فصاحت فراوان را با ملاحت فراوان درآمیختهاید و ازاین بابت همان جای واقعاً ممتازی را در زمینۀ طنز و هجا در دوران ما برای خود فراهم آوردهاید که عُبید زاکانی در هفت قرن پیش ازین داشت.
در این راستا، من دو استاد طنز نویس دیگر را نیز در حال حاضر شریک شما میشناسم که یکی از آنها ایرج پزشکزاد و دیگری هادی خرسندی ست و میتوانم با اطمینان بگویم که تفنگ بی صدای این سه تفنگدار، در رویارویی با جماعت آخوند، به مراتب کاراتر از تفنگهای پر صدا ولی بی خاصیت سه تفنگدار الکساندر دوماست (...)!
شجاع الدین شفا
پاریس ۲۰ دسامبر ۲۰۰۹