رهبران خودشیفتۀ خاورمیانه دهه هاست که بر چهرۀ زندگی آزادانه چاقو میکشند؛ در حالی که تبلیغات رسمی آنها را به عنوان نمایندگان خلافت الاهی معرفی میکنند. اما کارنامه نمایندگان زمینی چنان پیامد و زخمهای ناگواری داشته که بی اعتقادی به آسمان را برای رندان و عقل سلیم بهمراه آورده است.
در شمالشرقی منطقه، در افغانستان، "ملا عمر" با تیم طالبانی خود که در پاکستان اردوی آمادگی گذرانده، به جان مردم افتاده و مایل است سرانجام راه تنفس زنان در عرصۀ اجتماعیات را ببندد.
در همسایگی، ایران گرفتار "ملا علی" است که با اتاقهای" فکر" و تیم ضربت بیت رهبری روءیای امپراتوری شیعه را طناب گردن مردمان ساخته است. گویی در دل مفتخر است که با شقاوتی در سطح تیم ملی چندین و چندبار بپاخیزی غارت شدگان را سرکوب کرده است.
در ترکیه، واقع در شمالغربی، "ملا رجب" هم در قصر هزار اتاقی خود، خواب احیای امپراتوری عثمانی را میبیند و در بیداری، از حواس پرتی و اخبار جنگ جاهای دیگر سود میجوید تا مناطق کُردنشین را بمباران کند.
در عراق پسا صدامی ملاهای سنی و شیعه روی نیمکت ذخیره نشستهاند تا با کنار رفتن کنترل ایالات متحده به بارگاه خلیفه گری خود برسند. در آنجا بیگانگان پیروز بر صدام تکریتی تاوان جنگ را با برداشت انرژی تاخت زده و کار زیادی با مناسبات داخلی ندارند. مناسباتی که هر لحظه میتواند بخاطر تنشهای قومی و عقیدتی جنگ داخلی بالقوه را به فعل درآورد.
در سوریه و لبنان، دوفاکتو حاکمیت ملی و مردمی معنای خود را از دست داده و اداره امور را بنوعی نیروهای غریبه از دور و نزدیک کنترل میکنند. با تاثیر بالایی که در آن میان روسیه و ایران با امکانات نظامی برای خود ایجاد کردهاند.
در آنجا بشار اسد و آن دیگری که بر کرسی ریاست جمهوری لبنان تکیه زده است، به عروسکهای خیمه شب بازی بدل شدهاند. در این میان وضع لبنان بویژه بیشتر به آینده ایران گره خورده است. لبنانی که چند قرن قبل برای ما فقیه صادر کرده بود، اکنون "ملا نصرالله"اش به "ملا علی" اقتدا میکند و چراغ عمرش در دست آتیهای متلاطم ایرانی است که شعار" حزب، فقط حزب الله" را در هر صورت پشت سر گذاشته است.
وضع پاکستان که "ملا"یش اغلب لباس ژنرالی تن دارد، از منظر آگاهی شهر نشینی و سلطۀ خرافات چنان اسفبار است که اگر مسئلۀ رقابت ابرقدرتها و تنش اتمی با هندوستان نبود از سیاهه کشورداری و سازمان ملل خط میخورد. به روند تاریخ بنگرید که حتا بنگلادش نخواست با "استان پاک" و نخستین "جمهوری" اسلامی در جهان یکی بماند.
در جنوب منطقۀ خاورمیانه، قطر بیش از امارات و کمتر از عربستان در مناسبات بین المللی نقش ایفا میکند. برای تبلیغ "جلال و جبروت"خود از یک طرف با اسراف و تبذیر و کارت ویزیت مجلل و مراسمهای پُرهزینۀ ورزشی ظاهر میشود. از سوی دیگر نقش پدرخواندۀ جریانات انتحاری نظیر طالبان و حماس را بازی میکند. آنهم بدین بهانه که نمیخواهد در سایه برادر بزرگی چون دربار آل سعود بماند.
در اینجا با حماس و "جهاد اسلامی" به مرزی میرسیم که قلمرو "برادران مسلمان" از مصر بر آمده را به سرحدات خود میرساند. آن سوی مرز اما اسرائیل است که غالب شهروندانش کسانی جز عموزادگان ابراهیمی این ور مرزیها نیستند.
اسرائیلی که راستگرایانش از دههها پیش به لزوم برپایی کشور فلسطین پشت پا زدند. نه فقط با برنامه ریزیهای دراز مدت سازمان الفتح را تضعیف کردند بلکه برایش رقیبی داخلی دست و پا نمودند که اسمش حماس شد. سازمان حماسی که در "زندان غزه" نظامی بسته و آزادی ستیز برای فلسطینیان برپا کرده است. البته سهم زندان سازی اسرائیل را هم نباید از نظر دور داشت. هر چقدر هم که ابواب جمعی "آنوسی" از این انصاف پکر شود و رو ترش کند. حقوق بشر هر کجا و با ابتکار هر کسی نوشته شده باشد نافی این امر مسلم نمیشود که شامل همۀ انسانیت است. هیچ ملت و دولتی حق انحصاری ندارد که حقوق بشر را له و علیه این و آن محدود کند.
در واقع دو جناح راستگرای اینسو و آنسوی غزه مدتها است که به همدیگر بهانه موجهیت میدهند تا بتوانند تمام رقبای خود را از صحنه بیرون کنند.
اماحالا که دیگر در آن منطقه رقیبی بر جا نمانده، به مصداق سلمانیهای بیکار که سر همکار را میتراشند، به جان هم میافتند. در این درگیری منتها قرعۀ ناجور و پلشت گیر مردم عادی میآید که زیر پای دو سپاه متعصب و ستیزه جو تلف میشود. از یکسو حماسی را داریم که از هر صندوق خیرالحسنه دنیای اسلام صدقه طلب میکند تا با تهیج و بسیج جوانان عاصی بی آینده جنگ افروزی کند. شعله جنگی که برای جوانان و مردم عادی خودکشی به توان مجذور است. زیرا در آن سوی دیوار و سیم خاردارها مجهزترین و با پولترین ارتش دنیا منتظر به آتش کشیدن و شخم زده مناطق با بمب است. نتانیاهو و خاخامهای همدستش با لطایف الحیل هر روز بر دامنه سرزمین و منازل عارت شده فلسطینیها افزودهاند. منتها اگر روزی خاورمیانه سر عقل آید پرونده این دیگر ستیزی بسته خواهد شد.
این سر عقل آمدن اما با خود یک پیش شرط خرد انتقادی را باید همراه کند. این که تصور آن "خدای یکتا"یی را کنار بگذارد که تنگ نظر است و فرمان نابودی غیر خود را میدهد. خدایی که پیامبرش از فرد مومن میخواهد که مطیع و فرمانبردار باشد و دوست دیگر اندیش و همنوع خود را دشمن انگاشته و کمر به قتل او ببندد.
در آرزوی خاورمیانهای میمانم که هیچ اعتقاد ایدئولوژیکی نتواند فرمان به حذف همنوع بدهد. ایدون باد!
مهدی استعدادی شاد