تبدیل نهضت به نهاد
نگارنده این یادداشت با وجود آنکه نزدیک به همه آثار مرحوم شریعتی را از مطالعه گذرانده است، اما حقیقتاً یک کار تحقیقیاتی و آکادمیک روی کارهای ایشان انجام نداده است. آنچه میداند تکیه بر حافظه و درکی است که از روح اندیشههای ایشان دارد. در خصوص دو مفهوم نهضت و نهاد تا آنجا که به خاطر دارد ایشان به لحاظ جامعه شناختی به تحلیل این دو مفهوم میپردازد. یکی از کارها و روشها نیک مرحوم شریعتی که نگارنده از همان زمان به این روش علاقمند شد، و در کارهای میشل فوکو آن را کامل یافت، استفاده از روش تبارشناختی است. در حقیقت شریعتی با روش تبارشناختی سعی کرد تحلیل جامعه شناختی از این دو مفهوم بدست دهد. کلمه نهاد ترجمه اینستیتو Institute است. اینستیتوسیون institution یعنی نهادینه کردن. هر چیزی که از حرکت بازبایستد به نهاد تبدیل میشود. در فارسی کلماتی مانند استوانه، استخوان، استوار، استکان، استقامت، ایست، است، ایستادن، ایستگاه، استادیوم، که این آخری هم انگلیسی است، اینها همه به معنای اسامی، افعال و صفاتی هستند که بر نهاد بودن و یا از حرکت بازایستادن یک چیز دلالت میکنند. واژه اینستیتو هم به تعبیری صفت ایستادن را با خود حمل میکند. اگر دلالت این کلمات به تعبیری که شریعتی بکار میگرفت درست باشند و یا غلط مسئولیت بر عهده خود ایشان است. اینجانب تنها روایت ایشان را نقل کردم. حالا شاید بعضی از کلمات هم استفاده خود شریعتی نبود، و به مسامحه اضافه نگارنده باشد. مراد شریعتی این بود که هر نهضت اجتماعی تا حتی نهضت انبیاء پس از مدتی به نهاد تبدیل میشود. اکنون پرسش اینجاست، آیا جذب شدن و یا تبدیل شدن یک نهضت در نهادهای سیاسی و اجتماعی خوب است و یا بد است؟ به تعبیری آثار مثبت در بر دارد و یا منفی؟ تلقی شریعتی این بود که بد است. چرا؟ چون نهضت از میان میرود، و حرکت به نقطه پیشین بازمیگردد. وقتی یک نهضت به نهاد تبدیل میشود، جذب نهادهای پیشین میشود.
اگر بخواهیم ازتعبیر ابن خلدون استفاده کنیم، عُصبیت همان چیزی است که او در زمان خودش به عنوان نیروی محرکه شکلگیری یک حرکت و یک تمدن یاد میکرد. هر تمدنی که شکل میگیرد، افراد نسل اول دارای عُصبیت شدید هستند. اندیشه راهنمای آنها که با یک عُصبیت (به تعبیر ابن خلدون پیوندهای خونی و یا علقههای سخت قومی) شدید همراه است، و با انگیزهای که در آن نسل وجود دارد، منجر به ظهور یک قوم و قبیله در یک تمدن جدید میشوند. به قول هگل روحی است که در یک قوم تعیّن پیدا میکند. به تعبیر هگل، دولت و کشور، و به تعبیر ابن خلدون تمدن محصول تجلّی همین روح کلی است که معرف یک قوم است. نسلهای بعدی در کار تجارت و رونق کسب و کار و سودای شهرنشینی، به تدریج روح سوداگری و سودپرستی پیدا میکنند. حفظ موقعیت و مقام و حفظ تصرفات، عُصبیت را کمرنگ و در نسلهای بعدی از میان میبرد. زوال دولتها و تمدنها از همین جا شروع میشود. به همین دلیل تعبیر و برداشت شریعتی این بود که تبدیل نهضت به نهاد، یعنی تبدیل شدن به تأسیسات سیاسی و اقتصادی، منجر به از بین رفتن نهضت میشود. لذا ایشان ایده دائمی شدن نهضت را مطرح کردند.
در باره مثبت یا منفی بودن روند تبدیل نهضت به نهاد، باید درک درستی از نظام بوروکراسی و تکنوکراسی داشته باشیم. علاوه بر این باید تجربه درستی از ادغام شدن نهضت در نهادهای بورکراتیک و تکنوکراتیک داشته باشیم. در زمانی که شریعتی در باره تبدیل نهضت به نهاد صحبت میکرد، تنها مراجعه یک جامعه شناس به نظریههای بوروکراسی میتوانست آثار ماکس وبر باشد. ماکس وبر دو تعبیر مثبت و منفی را با هم بکار برده است. بوروکراسی از نظر وبر هسته عقلانیت نظام سرمایهداری است. برخلاف بعضی از نظرها که بوروکراسی را با نازیسم و فاشیسم همراه میدانند، ماکس وبر در کارهای خود بوروکراسی را ابزار عقلانی شدن کار و سرمایه تفسیر میکند. از طرف دیگر ماکس وبر بوروکراسی را نوعی زندان انسان تلقی میکند. چون بوروکراسی و سازمانهای بوروکرات تهدیدی علیه فردیت انسان محسوب میشوند.
دولت ابزار تبدیل نهضت به نهاد است
بنا به اینکه انقلابات تصرف دولت را هدف قرار میدهند، لاجرم به نهاد تبدیل میشوند. نه انقلاب دائمی میتواند وجود داشته باشد و نه دولت انقلابی. وقتی یک انقلاب در نهادهای دولتی ادغام میشود، در دم آتش انقلاب خاموش میشود. هیچ انقلابی و هیچ ایدئولوژیای نمیتواند در برابر ساختار سخت و سلب دیوانسالاری و تکنوکراسی دولت مقاومت کند. به خاطر بیاورید دولت احمدی نژاد خود را انقلابیترین دولت تاریخ بشریت میشناخت. همه دولتهای پیش از خود را انحرافی میپنداشت. حواریون، او را معجزه هزاره سوم نامیدند. در دور دوم ریاست جمهوری خود به دولت انحرافی تبدیل شد. براستی چرا؟ در مقالهای در همان سالها توضیح دادم: «انحراف دولت احمدی نژاد نه به حیث مسایل شخصی، یا نفوذ جریانهای انحرافی، بلکه به حیث ماهیت تکنوکراسی و ماهیت اجراست. این ماهیت به ویژه در سیستمهای بسته و ایدئولوژیک، که کوشش دارند فراتکنیکی خود را معرفی کنند، روندی ناملایم، بحرانی، پرفراز و نشیب طی میکند. در همین فرآیند بود که هاشمی رفسنجانی در دهه اول انقلاب به عنوان یک رهبری تندرو معرفی میشد، و نزد مخاطبان خود با خطبههای عدالت اجتماعی محبوبیت پیدا کرده بود، به یکباره پس از دو دوره کار اجرایی و تکنیکی، به نماد اسلام سازشکار و اسلام رفاهزده و اشرافیتزده معرفی شد. واقعیت این است که تکنیک دیری نمیپاید که ویژگیهای خود را رفته رفته در مجریان و مدیران تکنیکی انتقال میدهد. ویژگیهایی چون: تگناهای اداری و مالی، تگناهای اجرایی، چالش با نظام انتظارات مدیران تکنیکی و اداری در اجرای امتیازهای ارشدیت، چالش و الزامات پاسخگویی در برابر صورت حساب سود و زیان شرکتهای دولتی، هیمنه بوروکراسی در اجرای قوانین و مقرارت و سلسله مراتب بوروکراتیک، ناسازگاری ساخت اداری و صنعتی با ارزشهای سنتی، واکنش مدیران و کارکنان دولت با هنجارهای رسمی، ماهیت نظام صنعتی و پیوند با خاستگاه فرهنگی و تاریخی خود، رابطه ماهوی فرهنگ و تکنیک و تبلور آن در اجرا و... با این ویژگیهاست که پیشبینی این امر چندان دشوار نخواهد بود که: اگر همین دولت دهم در دولت یازدهم بازتولید و ادامه پیدا کند، در اواخر دوره یازدهم سر از دولت سازندگی رفسنجانی، و در پایان دوره دوازدهم سر از دولت تکنیکی خاتمی، و در پایان دوره سیزدهم سرانجام به جایی میرسد که سراسر نظام سیاسی و اقتصادی، نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک نشان. این دورهبندی از لحاظ سیر تکنیکی و تاریخی حتمی است، اما از لحاظ سیر زمانی حتمی نیست. بنا به ضرورتها و تغییراتی که در مناسبات اجتماعی در داخل کشور و در مناسبات سیاسی و اجتماعی در سطح جهانی صورت میگیرد، این فاصله زمانی محتملاً بسیار بسیار کوتاهتر خواهد شد».
دائمی شدن نهضت در جنبشهای مدنی
با این وجود نظر شریعتی بیراهه نبود. میتوان تصویری از دائمی شدن نهضت و حرکتهای اجتماعی ارائه داد. اگر مراد شریعتی از تبدیل شدن نهضت به نهاد، تبدیل انقلاب به تأسیسات سیاسی و به دولت است، به این معنا که هرگاه یک انقلاب به پیروزی میرسد، در دولت به نهاد تبدیل میشود و نهضت از میان میرود، حرف درستی است. روشن است که با تبدیل انقلاب به تأسیسات سیاسی و ظهور دولت، نهضت و انقلاب به خط پایان میرسد. چیزی به نام دولت انقلابی نداریم. دولت انقلابی جمع نقیضین است. ساختار دولت متضمن بوروکراسی و تمرکز قدرت است. ویژگی بوروکرسی اداره کردن امور، و ویژگی قدرت گسترش و بقاء است. برای اینکه بوروکراسی و قدرت بتوانند ویژگیهای خودشان را در دولت و بر فراز جامعه استوار کنند، باید از ابزارهای تکنیکی استفاه کنند. در نتیجه تکنوکراسی سرنوشت دیگری است که دولت باید پشت سر بگذارد. دولت امام زمان هم که ظهور پیدا کند نمیتواند از ضمانتهای وجودی خود امتناع کند. بعضی از روایتهای ادبی که به شریعتی منصوب است گویاست که ایشان نیک میدانست که نهضتها در حکومت به پایان میرسند، از این نظر میانه خوبی با حکومت نداشت، و میتوانست بفهمد که حکومت انقلابی جمع نقیضین است: «ای آزادی من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هرچه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم».
در زمان شریعتی هنوز جنبشهای اجتماعی رونق چندان پیدا نکرده بودند. دهه هفتاد میلادی تازه شروع جنبشهای اجتماعی در جهان بود. انقلاب ایران شاید آخرین انقلاب در قرن بیستم بود. در دهههای پایانی قرن بیستم، جنبشهای اجتماعی مانند جنبشهای زیست محیطی، جنبشهای فمنیستی، جنبش جوانان، جنبشهای هویتی و فرهنگی، جای خود را به انقلابات سپاردند. به طوری که زیگمونت باومن به جای طبقات اجتماعی از جنبشهای اجتماعی یاد میکند. انقلابات دولت را با نیّت جانشینی هدف قرار میدهند، اما جنبشهای اجتماعی تأثیرگذاری بر دولت و نهادهای قدرت را هدف قرار میدهند. انقلاب در کشورهایی صورت میگیرد که فاقد جامعه مدنی است، اما جنبشهای اجتماعی متکی بر جامعه مدنی هستند. در ایران جامعه مدنی به ترتیبی که در کشورهای دموکراتیک وجود دارد، وجود ندارد. اما تمام بسترهای اجتماعی و سیاسی به طور بالقوه بسترهای جامعه مدنی است. به جای جامعه مدنی ما با "بسترهای مدنی" مواجه هستیم. به همین دلیل است که جنبشهای اجتماعی و سیاسی در ایران با وجود کثرت فراوان نخست با سردرگمی مواجه هستند، دوم اینکه از تأثیرگذاری بر دولت عاجز هستند. اگر مراد از نهضت یا حرکت اجتماعی انقلاب باشد، هر انقلابی با تبدیل شدن در دولت و سازمان قدرت به نقیض خود بدل میشود. اما اگر مراد از نهضت و حرکت اجتماعی جنبش اجتماعی باشد، نهضتها میتوانند دائمی شوند و از نهادینه شدن و اینستیتو شدن امتناع کنند. هم اکنون اگر دولتها و حتی دموکراتیکترین دولتهای جهان مطمئن باشد که هیچ جنبش اعتراضی در کشورهایشان وجود نخواهد داشت، اثری از ملاحظات محیط زیستی، حقوق زنان و کارگران و حقوق اقلیتها وجود نمیداشت.
اکنون وقتی دانستیم چگونه ضرورتهای تظام تکنیکی خود را بر ایدئولوژی تحمیل میکنند، به خصوص ایدئولوژیهایی که بنیادشان بر توهم قدرت است، میتوان تفسیر درستتری از فلسفه وجودی دولتهای انقلابی نظیر دولتهایی که در ایران مدعی رسم انقلابیگری هستند، ارائه داد.
دولت انقلابی یا دولت غیرعادی؟
پاسخ ساده این است که نهاد انقلابی وجود ندارد. نهادها میتوانند بنا به ضرورت ناآرام باشند، اما انقلابی نمیتوانند باشند. توجه داشته باشید تمام نظامات سیاسی، صرفنظر از فرم و محتوای آنها دو دسته هستند. یک دسته نظامهایی با نظم طبیعی هستند و دسته دوم نظامهایی که دارای نظم غیرطبیعی و یا استثنایی هستند. تقریباً نزدیک به تمام نظامهایی که در جهان وجود دارند، خواه دموکراتیک و خواه دیکتاتوری، و یا با درجات مختلفی از دموکراسی و دیکتاتوری، نظامهای طبیعی یا نرمال هستند. به این معنا که هم یک رابطه عادی به بقیه جهان دارند، و هم اینکه دستکم رفتار آنها قابل پیشبینی است. یک نظام سیاسی عادی و دولت عادی، دولتی است که از ناامنیهای سیاسی و اقتصادی در درون و برون مرزها پرهیز میکند. دنبال دشمنسازی و دشمنتراشی نیست. اگر اختلاف نظری با همسایگان و با دولتهای دیگر دارد، سعی میکند از راه عادیسازی اختلافات را به نفع خود حل و فصل کند. مهمتر از همه اینکه رفتار سیاسی آنها قابل پیشبینی است. نظامهای استثنایی که تعداد آنها ممکن است به تعداد انگشتان دست هم نرسند، نظامهاییاند که فاقد انتظامات تعریف شده هستند. نظامهای استثنایی، خود را تافته و جدابافته بقیه جهان میپندارند. وظایف مرسوم و متداولی که همه حکومتها خواه دموکراتیک و خواه دیکتاتوری برعهده دارند، بر عهده ندارند. به جای "وظایف" برای خود "رسالت" قائل هستند. یک رسالت ویژه در مدیریت جهان و هدایت بنیبشر، بر اساس مأموریتی که به آنها الهام شده است. برای خود یا از ناحیه تاریخ، یا از ناحیه طبیعت و یا از ناحیه آسمان مأموریت متافیزیکی قائل هستند. به دلیل مأموریتهای استثنایی، و سرناسازگاری با بقیه جهان، نهاد دولت همواره ناآرام است. این ناارامی را بعضیها به غلط با رسم انقلابی یکی میپندارند. به عبارتی ما به جای "نهاد انقلابی دولت" با "نهاد ناآرام دولت" مواجه هستیم. اینها نظامات عادی نیستند، دنبال عادیسازی نیستند، دنبال بحرانسازی و تسلط بر بقیه جهان هستند، و در برابر نظام بورکراتیک مقاومت میکنند. اما هرگاه وارد نظام اجرایی میشوند، به تدریج تسلیم مقتضیات بوروکراسی و تکنوکراسی میشوند.
همه افرادی که در تأسیسات سیاسی و نظام سیاسی هستند، در نظام اجرایی حضور ندارند، آنها این الزامات و ضروتها را درک نمیکنند و منجر به کشمکش با بخشهای اجرایی میشوند. در هیچ جای دنیا و در هیچ تئوری سیاسیای، وجود کشمکشها، ناآرامی، بحرانها و تنشهای دائمی و وضعیت غیرعادی حکمرانی را نمیگویند رسم انقلابی. اگر جامعه از همان روز اول پیش از انقلاب، و حتی خود انقلابیون میدانستند، انقلاب آنها را به وضعیت دائمی بحران میکشاند، سر رهبران بیکلاه میماند. انصاف نیست وقتی از یک روش سیاسی فاصله میگیریم، هر چه بدی و پلشتی هست به آن بچسبانیم. انقلاب و انقلابیون مانند اصلاح و اصلاحطلبان یک طیف وسیعی هستند، هر دو طیف نه در اصول راهنما نه در روش و نه در هدف هیچ سنخیت و وجه مشترکی میانشان نیست. انقلاب میتواند غلط باشد، چنانچه اصلاحات هم میتواند غلط باشد، وقتی دولت و نظم موجود را سازمان انقلابی مینامیم، سنخیت آن با انقلاب ۵۷ چیست؟
تعبیر زیدآبادی غلط است که میگوید: «بین نگاه جمهوری اسلامی به مسئلۀ فلسطین با نگاه دیگر کشورهای اسلامی، فاصلۀ زیادی وجود دارد. علت اصلی این فاصله این است که کشورهای اسلامی خود را به عنوان "دولت" تعریف میکنند و از قواعد تعریف شده در نظام بینالملل فراتر نمیروند، حال آنکه گرایش غالب در جمهوری اسلامی التفاتی به محدودههای مشخص کارکرد یک دولت در نظام کنونی جهان ندارد و خود را همچنان یک"سازمان انقلابی" در حوزۀ خارجی میبیند. از همین رو، موضع جمهوری اسلامی به هر میزان که با مواضع"سازمانهای انقلابی" همسویش در خاورمیانه نزدیک است با مواضع دولتهای منطقه فاصله دارد». به کار بردن لفظ انقلابی هیچکس را انقلابی نمیکند، چنانچه بکار بردن لفظ اصلاحات هیچکس را مصلح نمیکند. ایشان بهتر بود به جای صفت انقلابی به صفت غیرعادی بودن و استثنایی بودن اشاره میکرد. به این معنا که دولتهای حاکم در کشورهای عربی خوب باشند یا بد، دولتهای عادی و طبیعی هستند، و لذا از الزامات یک دولت عادی تبعیت میکنند. درباره دولت رئیسی هنوز زود است قضاوت کنیم. هنوز ایدئولوژی، چرخ دندههای ماشین بوروکراسی و تکنوکراسی را بر اندام خود حس نکرده است، اگرچه علائمی از عادیسازی به چشم میخورد.
https://t.me/bayane_azadi
[email protected]
منابع: این نوشتار از این منابع استفاده شده است
ابن خلدون، کتاب مقدمه جلد دوم، ترجمه پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، فصل دهم تا چهاردهم
ویلیام هگل، کتاب عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت، انتشارات خوارزمی صفحه ۸۳
فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ایچ. لسناف، ترجمه خشیار دیهمی، انتشارات نشر ماهی صفحه ۳۴ و ۳۷،
زیگمونت باومن، کتاب اشارهای پست مدرن، ترجمه حسن چاوشیان، انتشارات ققنوس
یاداشت احمد زیدآبادی با عنوان پیشنهادهای دهگانه سید ابراهیم رئیسی
زیبائی یک انسان! ابوالفضل محققی