آرش عزیزی - ایران وایر
در پاییز سال ۱۳۷۷، جامعه ایران پر از جنبوجوش بود. یک سال و نیم از انتخاب شدن «محمد خاتمی» میگذشت و امید به تغییر همهجا را فرا گرفته بود. در همین اوضاع اما چند رویداد خونین نهتنها جامعه را تکان داد، که نوری بر تاریخ جمهوری اسلامی انداخت تا برخی نقاط کور و باورنکردنی آن روشنتر شوند؛ قتلهای زنجیرهای که از اول آذر با قتل «داریوش فروهر» و «پروانه اسکندری»، از چهرههای جریان جبهه ملی آغاز شد و بهسرعت با قتل «محمد مختاری» و «محمدجعفر پوینده»، دو نویسنده و مترجم متمایل به چپ، ادامه یافت.
بهزودی معلوم شد که این قتلهای سازمانیافته توسط وزارت اطلاعات و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی انجام میشوند و سابقهشان به چندین سال قبل باز میگردد. جمهوری اسلامی مشخصا جامعه ادبی و روشنفکری سکولار و دگراندیش ایران هدف گرفته بود.
برای گروهی از جامعه روشنفکری ایران اما این قتلها نهتنها بیسابقه نبودند، که رویدادی آشنا محسوب میشدند. دو سال و اندی قبل بود که ۲۱ شاعر و نویسنده تا پای مرگ دستهجمعی رفته بودند. آنان به دعوت اتحادیه نویسندگان ارمنستان عازم سفری با اتوبوس به ایروان بودند، غافل از اینکه در میانه سفر، راننده از ماشین بیرون میپرد تا اتوبوس آنها به سمت دره حرکت کند، دخالت سریع دو نویسنده بود که در لحظه آخر این پروژه شوم را به ناکامی رساند؛ «مسعود توفان» و «شهریار مندنیپور.»بعدها معلوم شد که نام مندنیپور که از مهمترین نویسندگان ایران معاصر است، در برخی فهرستهایی بوده که قرار بود در قتلهای زنجیرهای کشته شود.
مندنیپور اهل شیراز و متولد بهمن ۱۳۳۵ است. وقتی واقعه اتوبوس ارمنستان پیش آمد، هنوز چهل سالش هم نشده بود و جزو جوانترهای گروهی بود که بزرگترهایش از مهمترین چهرههای ادبیات معاصر ایران بودند، «از محمد محمدعلی» و «بیژن نجدی» تا «محمدعلی سپانلو»؛ مندنیپور اما تا همان موقع با رمان «هشتمین روز زمین»، جزو چهرههای درخشان نثر فارسی محسوب میشد و در سالهایی که در پی آمد، با رمانهای دیگری همچون «دل دلدادگی»، «شرق بنفشه» و «عقربکشی»، جایگاه خود را رفیعتر از پیش نیز ساخته. کتابهایش به زبانهای دیگری همچون انگلیسی، عربی و کُردی ترجمه شدهاند.
این نویسنده که اکنون در لسآنجلس زندگی میکند، در گفتوگویی تلفنی به «ایرانوایر» گفت: «بهنظر من پروژه قتلهای زنجیرهای هیچوقت تعطیل نشده. در دوره آقای (محمد) خاتمی به چهار قتل محدودش کردند، درحالیکه بیشتر از هشتاد مورد است. در خارج هم ادامه داشته، مانند ایران. زنده یاد داریوش مهرجویی و همسرش که به قتل رسیدند، همان روز اول خبر، گفتم این ادامه قتلهای زنجیرهای است. یکی-دو مثلا قاتل را هم معرفی کردند برای مهآلود کردن جنایت. بهنظر من ماشین قتلهای زنجیرهای خاموش نشده و هرموقع احساس نیاز و وحشت کنند، فعالترش میکنند.»
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
چنانکه پیشتر هم نوشتیم، مندنیپور تنها هنرمندی نیست که قتل مهرجویی را «بودار» میداند و «مانی حقیقی» که از دوستان نزدیک این کارگردان بزرگ بود نیز در همان اولین واکنش خود، از این گفت که یاد قتلهای زنجیرهای افتاده. مندنیپور درضمن به واقعه دیگری اشاره میکند که قرابتی روشنتر با آن قتلها دارد، سوءقصد به جان «سلمان رشدی»، نویسندهای که در اوت ۲۰۲۲، مورد ضرب جوانی لبنانی-آمریکایی قرار گرفت که خود را به روشنی طرفدار جمهوری اسلامی میدانست. مندنیپور میگوید:«چرا ترور سلمان رشدی را همه ادامه همین ندانیم؟ در همان خط است. ترور مخالفین یا قتلهای تکفیری.»
مندنیپور در توضیح دلیل کارزار جمهوری اسلامی برای کشتن مخالفین فکری خود میگوید: «بهبهانه مسخر مبارزه با تهاجم فرهنگی، دگراندیشان و هنرمندان مستقل را هدف گرفتند. چه تهاجم فرهنگی؟ تبادل فرهنگ در جهان وجود دارد. اما وقتی که تولیدکنندگان اندیشه و هنر را ترور کنی و سانسور، تهاجم رخ می دهد. مبتذل ترین و سبکمغزترین تولیدها وارد می شوند. از بالای سدی که دور مملکت کشیدهاید، خار و خاشاک و زباله سرریز میکند تو....»
امروز که به گذشته نگاه میکنیم، واقعه اتوبوس ارمنستان بهروشنی بخشی از قتلهای زنجیرهای است، قتلهایی که از اواخر دهه ۶۰ آغاز شدند و پس از چند مورد دهشتناک، آذر ۱۳۷۷ و مخالفت اجتماعی وسیعی که حولشان پیش آمد و منجر به تغییر وزیر اطلاعات شد، آرام گرفتند؛ گرچه بهزعم مندنیپور و بسیاری دیگر، هرگز بهطور کامل متوقف نشدند.
در آن روزها اما باوجود همه سبعیتی که جمهوری اسلامی از خود نشان داده بود، اعضای کانون نویسندگان انتظار چنین چیزی را نداشتند و این بود که عازم شفر شدند. البته بسیاری از مدعوین به آن سفر، شکهای بسیاری داشتند.
مندنیپور میگوید: «هوشنگ گلشیری از ابتدا شک داشت. زنده یاد غفار حسینی که عضو کانون نویسندگان بود و تجربه سیاسی کافی داشت، سرضرب گفت همهتان را میاندازند ته دره، اما ما باور نمیکردیم که اینهمه وقاحت داشته باشند. آقای گلشیری حتی رفت سفارت ارمنستان تا راجعبه دعوتنامه تحقیق کند. گفتند بله دعوتنامه درست است و از کانون نویسندگان ارمنستان است؛ بعضی دوستان اما نیامدند. دو نفر حتی از خود ترمینال اتوبوس برگشتند.»
وقتی روز سفر، یعنی ۱۶مرداد۱۳۷۵، فرا رسید ۲۱ نویسنده عازم اتوبوس تهران به ایروان شدند. البته شکها هنوز وجود داشتند. مندنیپور میگوید: «خیلی عجیب بود. کل ماجرا بو میداد. اول قرار بود از ترمینال آرژانتین برویم. بعد گفتند ترمینال شمال. من و جورکش رفتیم ترمینال شمال. از هرکدام از تعاونیها پرسیدیم که اتوبوس ارمنستان کجاست، گفتند ما چنین اتوبوسی نداریم. اینجا باید شک میکردیم، اما نکردیم. تا اینکه دیدیم ته ترمینال اتوبوسی ایستاده و بچهها دور آن جمع بودند. ماها گاهی تکبهتک همدیگر را دیده بودیم اما جمع کانونی اینگونه سابقه نداشت برای همین، خوشحالی آنقدر زیاد بود که منطق ما را کور میکرد.»
سفر که آغاز شد، مندنیپور و توفان از اولین کسانی بودند که نگران شدند. او میگوید: «من و توفان از شیراز به تهران زیاد سفر کرده بودیم که مسافتش ۱۰۰۰ کیلومتر و اندی است، یعنی مشابه همین سفر تهران به ایروان. ما میدانستیم که اتوبوس باید دو راننده داشته باشد و یک شاگرد شوفر، ولی دیدیم که راننده تک تنها است؛ هنوز هم شک نکردیم. قرار گذاشتیم که نوبتی عمل کنیم و یکیمان بغل دست راننده بنشیند و با او حرف بزند تا بیدار نگهش دارد.»
مندنیپور در توضیح سفر و لحظهای که بههمراه ۲۰ سرنشین دیگر تا نزدیکی مرگ رفتند میگوید:«من با جورکش و فرشته ساری و برخی دیگر عقب نشسته بودیم، تابلوی گردنه حیران را دیدیم.، هوا تاریک بود. من قبلا گردنه حیران رفته بودم، گفتم اینجا طلوع زیبایی خواهد داشت، مه از دره بالا میآید، اگر بزند کنار، منظره قشنگی میبینیم. راننده راند به یک پارکینگ، اما دیدیم اتوبوس را راند سمت دره و پرید بیرون. فکر کردیم راننده خوابش برده بوده و لحظه آخر بیدارشده. اتوبوس لبه دره گیر کرد. راننده آمد تو و مدعی با دادوبیداد که چون شما سروصدا میکردید حواسم را پرت کردید، درحالیکه بیشتر مسافرین خواب بودند. بعد اتوبوس را کشید عقب و دوباره راند طرف دره و و باز کیف دستیاش را برداشت و پرید پایین؛ اینبار مطمئن شدیم عمدی است. از ته بلند شدم و داد زدم که این میخواهد ما را بکشد! طوفان فرمان را نگاه داشته بود. من هم ترمز دستی را کشیدم.»
«مسعود توفان» از نظر ادبی بیش از هرچیز بهخاطر ترجمه خواندنیاش از «آلیس در شگفتزار» معروف است و مندنیپور شاید بیش از هرچیز سزاوار این باشد که یکی از مهمترین رمانهای پستمدرن تاریخ زبان فارسی یعنی «دل دلدادگی» را نوشته. در آن روز سرنوشتساز اما این دو درضمن نام خود را بهشکلی غیر منتظره به تاریخ ادبیات ایران اضافه کردند؛ نجات جان شماری از مهمترین قلمزنان ایران.
مندنیپور در مورد ساعات پس از آن حادثه نیز برایمان میگوید: «بچهها یکی یکی پیاده شدند. یادم هست که من گفتم ما ۲۱ نفر شاهد ترور بودیم و ما را به این راحتی ول نمیکنند. سعی کردیم به ماشینهای در راه بگوییم تا ماجرا را به پلیس راه خبر دهند، اما خبری از پلیس راه نشد؛ احتمالا از قبل خبر داشتند. هوا که روشن شد، ژاندارمری آمد. ما را بردند پاسگاه. بعدها صحبت از این بود که سعید امامی خودش بالای گردنه در ماشین دیگری ماجرا را تماشا میکرده.»
گروه نویسندگان به یکی از پاسگاههای سپاه در نزدیکی آستارا و مرز ایران و شوروی سابق منتقل شدند، انگار قربانیان خود در مظان اتهام قرار داشتند. مندنیپور میگوید: «به همه برگه بازجویی میدادند. بازجویی جمعی، مسخره بود. می خواستند وقت بخرند ببینند با این بیست و یک شاهد ترور چه کنند. مسخرهترین سوال بازجوییها این بود، شما ادعا کردید قرار بوده اتوبوس در درهای کمعمق انداخته شود. بهنظر شما اگر این حرف درست باشد، کار کی است؟ داشناکها؟ یا اطلاعات فرانسه؟ یا گروهی از خود ما اطلاعاتیها؟»
نویسندگان شب را در همان پاسگاه گذراندند. گروهی از آنها اجازه یافتند تا بهعلت کمبود جا در پناهگاه مسقفی در بیرون پاسگاه بخوابند. او میگوید: «چون تعداد زیادی بود، برخی رفتیم بیرون و در پناهی خوابیدیم. یکی دو تا پتو هم دادند. دراز کشیده بودیم که دیدیم دو نفر آمدند بالای سر ما و قیافهها را چک میکنند. یکی از آنها بهنظر سعید امامی بود.»
فردای آن روز هولناک، نویسندگان به تهران بازگشتند. همه بهتزده این تلاش برای قتل بودند. در راه توقفی در ساحل داشتند تا در دریای خزر آبتنی کنند و آرام بگیرند. علیرغم تلاش جمهوری اسلامی، خبر واقعه بهسرعت پخش شد. مندنیپور میگوید: «به ما گفتن جایی نگویید. بعضی گفتند که اتوبوس خراب شده و منصرف شدیم و برگشتیم. اما همان شب حادثه یا روز فردای آن، ظاهرا بیبیسی خبر را پخش کرده بود.»
در پی قتلهای زنجیرهای، ماجرای اتوبوس ارمنستان نیز بیش از پیش مطرح شد. معلوم شد یکی از عوامل معروف آن قتلها، «مسعود کاظمی»، شخصا در انتقال زندانیان به پاسگاه آستارا نقش داشته است. مسعود توفان در آبان ۱۳۷۸، مقالهای در روزنامه «آفتاب امروز» نوشت و ماجرا را شرح داد. خود مندنیپور نیز بعدا ماجرا را در گفتوگو با بیبیسی بازگو کرد.
با گذشته قریب سه دهه، او نگاه روشنی به ماجرا دارد و میگوید: «من در جنگ بودم و مرگ کم از دوروبرم رد نشده، اما این کار بیش از هر چیز توهین بود. میخواستند گوسفندوار ما را در دره بیندازند و این خیلی اذیتم میکرد.»او میافزاید: «من مطمئن بودم که این حذف فرهنگی است. اسمش را گذاشته بودند مبارزه با تهاجم فرهنگی. پروژه قتلهای زنجیرههای هرگز تعطیل نشده. سعید امامی خودکشی کرد یا خودکشی شد، اما هزاران نفر امثالش را دارند. شخصش مهم نیست، سازمانش هست. در خارج ترور میکند و در ایران با وقاحت، کارگردان بزرگ جهانی را تیغآجین میکنند.»
بااینهمه، مندنیپور معتقد است که پروژه جمهوری اسلامی برای به اضمحلال کشاندن روشنفکری موفق نبوده. او میگوید: «بهنظرم پروژه فرهنگی حکومت در ایران کاملا شکست خورده، واضح هست که چرا. جامعه ایران جامعه بسته و بیفرهنگی نیست، سابقه روشنفکری طولانی دارد، مردم روشنی هم دارد؛ حالا کم یا زیاد. مردم بسته نیستند، حتی گاهی روشنتر از جریان روشنفکری هم حرکت میکنند، مثلا در همین شعار "اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا". بهنظرم حریف این مردم نخواهند شد. نمیتوانند فرهنگ را خاموش کنند.»
مندنیپور معتقد است «روشنفکری با تمام زخمها زندگی میکند و ادبیات هم. اینترنت خیلی به کمک ما آمده و بلای جان سانسور رژیم شده. دیگر کتاب را نمیتوانند زندانی کنند. هر کتابی که در ایران مجوز نگیرد، در خارج چاپ میشود. طنز تلخ اینکه بعضی نویسندهها حتی کتابشان را در افغانستان چاپ میکنند تا بعد به ایران منتقل شود.»
او با نگاهی تاریخی یادآوری میکند که جامعه ادبی ایران سالها است پیشقراول مقابله با جمهوری اسلامی بوده. دو سال پیش از ماجرای اتوبوس ارمنستان، بیانیه معروف «۱۳۴ نویسنده» را داشتیم که در آن اعضای کانون نویسندگان ایران با شعار «ما نویسندهایم»، به میدان آمدند و اعتراض کردند.
مندنیپور میگوید: «شجاعتی که نویسندههای ایران از خودشان نشان دادند، مثال زدنی است. مثلا نامه ۱۳۴ نفر. درست است که متن ملایمی دارد و تنها ضدسانسور بود، اما این اولین متن اعتراض گروهی بود بعد از آن همه کشتار، اعدام و بگیر و ببند. یعنی گروهی از ایرانیان روشنفکر و نویسنده توانسته بودند دور هم جمع شوند و تعدادی امضا جمع کنند، اکثرا هم پای امضاهایشان ایستادند، باوجودی که فشارهای بسیار سختی بود. بعد در کنگره سالانه انجمن جهانی قلم، آرتور میلر ترجمه متن نامه ۱۳۴ نفر را خواند و این باعث حمایت نویسندگان جهان از ما شد و به همین دلیل هم فشارها و تهدیدها هم کمتر شد.»
همین بود که مندنیپور چندی بعد در سفر به نیویورک با میلر که از مشهورترین نمایشنامهنویسهای تاریخ دیدار کرد.
او در شرح این دیدار میگوید: «یادم هست که در اولین سفری که به نیویورک رفتم، به دعوت انجمن قلم نیویورک، با آقایان دولتآبادی، مجابی و سپانلو بودیم. طبق برنامه انجمن، رفتیم خانه آقای میلر. بعد از سلام احوالپرسی اولیه، اولین سوالش این بود که از کانون نویسندگان چه خبر؟ یعنی این قدر و چنین دلواپسی را برای کانون نویسندگان ایران داشت. نویسندهای بزرگ و انسان بسیار متعهدی بود.»
با این حساب، تکلیف «قتلهای زنجیرهای» در پرتوی تاریخی معین است: بخشی از تلاش جمهوری اسلامی برای خاموش کردن چراغ روشنفکری دگراندیش در ایران که باعث همبستگی جهان با مبارزه ایرانیان برای آزادی شد.