مطلبی کوتاه از نوشته خود محمدعلی فروغی "ذکاالمک" را به مناسبت سالروز در گذشت این چهره میهن دوست، فرهیخته، ادیب و سیاستمدار تأثیرگذار در ملتقای دوران قاجار و دوران پهلوی در سایت ایران گلوبال نهادم.
بازخوردها نسبت به این رجل دوست داشتنی و قابل احترام و قابل تعمق پیش از آن که مرا به پاسخگویی بر نظرهای داده شده وا دارد به دیدن سیمای خود در چهره آنان در گذشته وا داشت پرمدعا، اما کم بضاعت.
به دوران جوانیم برگرداند. به جوانی که مستعد اندوختن ادبیات، هنر و دانش بود. مستعد آن که جهان را از منظر نمای معاصر و سیر تحولات آغاز شده در راستای پیوستن به کاروانی که رو به سوی آینده و مدرنیسم داشت میرفت ببیند و در حد بضاعت خویش تفسیر کند.
اما دریغ که چنین نشد. ماجراجویی، عدالت خواهی عامیانه نشأت گرفته از احساسات نوجوانی در شهری کوچک که سنت و مذهب در آن نقشی تعیین کننده داشت مرا در مسیر کتابخوانی ویژهای قرار داد که نهایت به جزوههای دست نویسی رساند که راه رسیدن به عدالت و آزادی را از دریچه مگسک تفنگ میدید و مبارزه مسلحانه.
نگاهی که در عمل قلم بطلان بر مبارزه سیاسی، فرهنگی در جنبههای مختلفش میکشید. قیام مسلحانه تودهها را تنها راه نجات از دیکتاتوری حاکم میدید. نگاه بستهای که هیچ یک از جنبههای مبارزه اجتماعی و روند آغاز شده در جهت رسیدن به دنیای متمدن و نوآوریها آن در عرصههای مختلف را نمیدید. مبارزانی که قریب به اتفاق دور هنر، ادبیات، مباحث فلسفی، هنری و حتی علمی را خط کشیده و در بهترین حالتش تاریخ حزب کمونیست شوروی و چه باید کرد لنین را میخواندند. کپسول سیانور میساختند و شادمان از این بودند که در کارگاه هواداری نارنجک دستی میساختند. سازمانگر اعنراضات دانشجویی دانشگاهها در حمایت از مبارزه مسلحانه میشدند. بدون آنکه پشت بند چنین جنبش کوری که نهایت آنها را در کنار نیروهای افراطی از مجاهدین مذهبی گرفته تا حزب اللهی خمینی چی قرار میداد، ببیند. رشتههای نامرئی از غرب ستیزی که یک سوی آن را آل احمد میگرفت و دیگر سویش را شریعتی و نهایت متحجری به نام خمینی که میتوانست این رشتههای بافته شده را با لشگری از عقب مانده ترین اقشار که متأسفانه بخش زیادی هم شامل کارگران و اقشار میانی تحت تأثیر قرار گرفته در جنبش ارتجاعی بودند، به میدان بکشد و نوزاد عجیب الخلقه و ابتری به نام انقلاب اسلامی را از شکم خود بیرون بدهد.
همین جا ادامه چرایی این فاجعه را میبندم که بحثی طولانی و کشافی است که چهل و اندی سال است که نقل مجلس کنشگران سیاسی و سازمانها و احزاب سیاسی است. اما آنچه که در شروع مطلب نوشتم. درد این جاست که هنوز قادر نیستیم از آنچه که از نظر من شرطی شده ذهنیت ضدامپریالیستی، عدالت خواهی کور احساسی به یادگار مانده از کربلا تا بولیوی چه گوارا و فاجعه تل زعتر و گرفتار شدن در بند ثابتی هاست فراتر برویم. جهان را از منظر همین نسل جوان که جنبش مهسا را آفریدند ببینیم. لازم نیست که این جنبش جوان و جوانان فروغی ها را بشناسند. آنها در عمل و درکشان از جهان معاصر به همان گونه در مقیاس زمانی به نوآوری، تجدد و زندگی مینگرند که فروغی به عنوان بک رجل متجدد، عالم و عملگرا به دوران خود مینگریست. برای این نسل خنده دار است وقتی که به نقد فروغی مینشیند. با یک کلمه فراماسون بود. یا خیانت به احمدشاه و خاندان قاجار کرد و در کنار رضاشاه برای ساختن ایرانی نوین که آن را در ید قدرت و سازمانگری رضاشاه میدید قرار گرفت! نه ایستادن در دربار قاجار قضاوت کند. قضاوتی که متأسفانه مشایخ عالیقدر ما هنوز بعد دیدن این همه مصائب و دیدن این روندها حاضر نیستند از فروغی از نگاه باز او از شجاعت او در برداشتن قدمهای استوار متکی بر دانش عظیم و شناخت او در آن دوره، که از مسیر تجدد و قرار گرفتن در کنار رضاشاه امکان پذیر بود درس بگیرند. به جای دیدن نقاط ضعف و قدرت رضاشاه او را و نقش او را در ساختن ایرانی نوین که از تجمع بیشترین منوراالفکران آن دوره که به دور خود جمع کرده بود حاصل شد قضاوت کنند. منصفانه به اندازه یک سر سوزن بر نارساییها و کم بضاعتیهای خود در برخورد با گذشته، حال و آینده نظر کنند و به دیده نقد بر آن لطفی نمایند. آیا شهامت این را دارند که حداقل برای یک بار هم شده از جایگاه شامخ اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی اندکی پائین آمده و واقع بینانه و منصفانه بر خود و عمل کرد خود بنگرند؟ دور از منیتهای فردی که با کم مایگی فکری و لجاجت در تداوم تفکر و عمل کردی که حاصلی جز انزوا و عدم هم خوانی با روندهای اجتماعی، عدم درک عمیق از آن چه که نسل امروز در بطن شعار "زن، زندگی، آزادی "بیان میدارد چیزی دیگری به همراه نداشته است. خود را در آئینه زمان تماشا کنند برعکس "دوریان گری " تصویر واقعی خود را و تصویر رجلی چون فروغی و نقش تأثیرگذار او در تاریخ معاصر ایران را بها دهند؟ به کسی که معتقد بود: "برای بازآفرینی هویت و غرور ملی بر مبنای تمدن عظیم و فرهنگ خردگرای ایران و سپس به کارگیری این هویت ایرانی و حس وطن دوستی در نسل جدید باید نهادسازی کرد. ساختارسازی نمود و برای رسیدن به یک ایران نوین و مدرن برنامه ریزی کرد. فرهنگ ملی ایران را به دور از افراط گرایی با عقلانیت مدرن پیوند داد. "کسی که معتقد بود: "به جای بنا کردن هویت ملی معاصر براساس تعصبات قومی و نژادی باید آن را در میراثهای فرهنگ و ادبی کشور کاشت. تمدن و پایایی ایران را حاصل جمع فرهنگ و همبستگی همه اقوام درون سرزمینی میدانست. "کسی که با درایت و سخت کوشی کمر به تهیه و تنظیم اصول محاکمات جزایی در مقابل کسانی نمود که به نوشته وی "با دسیسهها تصادف کردیم... منجمله این که مقدسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرفها زدند و رسالهها نوشتند که از جمله بهخاطر دارم که یکی از آن رسالهها اوّل اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا به بسماللهالرحمنالرحیم بشود... "
بنگرید بر سختی کار آن روز و قضاوت امروز. از که نالیم که از ماست بر ماست.
ابوالفضل محققی