با گذشت بیش از ۲۵۰۰ سال از قدمت تفکر سیاسی و با وجود نیم قرن زندگی در کشورهای امپریالیستی، کشورهایی که بنا بر پیشگویی، قرار است روزی به «دیکتاتوری پرولتاریا» تبدیل شوند، سهامداران رنگارنگ انقلاب شوم اسلامی، کماکان جهان را از دریچه «طبیعت ثانوی» خویش مینگرند، طبیعتی که خصلت تعصب آمیزش اجازه رشد سیاست را از مرحله جنینی نمیدهد تا دست کم، با تولد تفکر سیاسی، ذهنیت قبیلهای کمرنگ و جایی برای اندیشیدن باز شود.
تعلق خاطر به مارکس و استخدام روشها و تحلیلهای «طبقاتی» برای به مسلخ کشیدن یک «مستند تاریخی»، بیش از هر چیز، نشان از فربه تر شدن بی مایگی سیاسی در این چهار دهه نزد حواریون حضرت مارکس و پامنبریهای آخوندها دارد.
چنین نگاه پر کینهای به حوادث و شخصیتهای تاریخی اما، دیگر مورد پذیرش جامعه نیست و با پس زنش مردم روبرو میشود، زیرا ویژگی بارز زمان ما برای درک پدیدهها و شناخت از رویدادهای تاریخی، دیگر نه قضاوتهای ایدئولوژیک بر مبنای «حافظه کاذب»، بلکه داوری عادلانه بر اساس یافتهها و با استناد به فاکتها است.
بکارگیری مفاهیم و ارزشهای بد فهمیده شده غربی هرگز مانع دیدن فقر اندیشه نزد این غارنشینان نمیشود و به خدمت گرفتن گفتاوردهای فرزانگان غربی هم، برای برون ریزی توهمات شرقی ـ اسلامی، هیچگاه ذهنیتهای بتون شده جهان سومی را پنهان نمیکند. مفاهیم در سیاست سایه روشنهای خودشان را دارند و اگر بافت معنایی آنها در بستر زمانی در نظر گرفته نشود از لحاظ محتوایی بیمعنا میشوند و کارکرد ارتباطی خودش را از دست میدهد. چنین تقلایی برای بازتولید جعلیات «شاید» برای اقناع حلقههای خودی آرامش بخش باشد، اما «بی تردید»، به از میدان به در بردن رقیبان نمیانجامد.
آن روزگارانی که میشد با معلق زدنهای دیالکتیکی - شیعی رابطهای میان کارل مارکس و حسین بن علی برقرار کرد تا با تحریک احساسات مردم، دروغها را به عنوان واقعیت، باورپذیر نمود و با گسترش خشم و نفرت فضا را چنان مسموم کرد تا «ماه» را به عنوان «آلبوم عکس» به فروش رساند، دیریست که سپری شده است.
سر پوش گذاشتن بر اشتباهات خود، آن هم اشتباهاتی که آسیبهای جبران ناپذیری به کشور و چندین نسل از مردمانش وارد کرده است، و همزمان با رفع مسئولیت از خود، بار همه گناهان را بر سر دیگران انداختن، نشان دهنده شخصیت ضیعف و بی اراده کسانی است که برای نشان دادن چهره قابل قبولی از خود، دست به هر جعل و نیرنگی میزنند.
کنار آمدن با گذشتهای تاریک و روتوش کردن «هویت انقلابی» کاریست به شدت دشوار و با افزایش غلظت واژهها و انگهای بیاساس به دیگران و آمیختن ارسطو و مارکس و کارگر و روبنا و زیربنا در مخلوط کن «ماتریال دیالکتیک» جبران نمیشود.
وقتی ناکارآمدی نظرات سیاسی و یکنواختی و سطحی نگری به طور فزایندهای بر دستگاه فکری تسلط یابد، «افسون زدگی» مانع دیدن حقایق تاریخی میگردد و تلاش برای فرار از واقعیت، باعث محو شدن روزافزون و بیاعتباری میگردد. هر چند از چند هزار کلیومتری میخواهند برای سرزمینی، که به گفته خودشان، «هیچ» احساس و ارادتی هم به آن ندارند، نسخههای شکستخورده و ایران بر باد ده بپیچند. «هیچ»ها چه تلخ در تاریخ تکرار میشوند.
مشکل اصلی این پنداربافان این است که در تنگنای سیاسی هنوز بر گفتمان شکستخوردهای پافشاری میکنند که مهمترین ویژگیاش نه انعکاس صدای مردم، بلکه امتداد و تقلید صدای رژیم نکبت اسلامی است، با سازی بدمضراب و آوایی گوش خراش تر.
چسبیدن به یک الگوی بی اعتبار، امتحان پس داده و شکستخورده، نه تنها توسعه نیافتگی سیاسی را نشان میدهد، بلکه ذهنیتهای ثابت، کژراهه رفتنها و توهمات سیاسیای که به مرز جنون رسیده است را به نمایش میگذارد. دستگاه فکری فعال در ایران و پویش سیاسی مردم تناسبی با آنچه این متوهمان میگویند، ندارد و تجویز گفتمانهای ضد ملی برای مردمی که نیروی اصلی و موتور محرکه تحولات سیاسی - اجتماعی هستند، ممکن نیست و در میان زنان و جوانانی که عامل پویایی و برانگیزاننده جامعهاند، خریداری ندارد.
سیاست قلمرو دشمنی نیست و سیاست ورزی هم زمین کینه ورزی و نفرت پراکنی نیست، سیاست با ارزشها هدایت میشود. سیاست اگر با دشمنی یکی شمرده شود و کنش سیاسی به مخالفت ورزی با هر کس و هر چیز تبدیل گردد، سپهر سیاسی دچار پریشانی میشود و محیط اندیشه ورزی بالندگی و انرژی خود را از دست میدهد و در گنداب روزمرگی و پرخاشگری دست و پا میزند، چنانکه شاهدش هستیم. تغذیه سیاست با خشم و کینه سرانجامی جز ناکامی و شکست در پی ندارد. دست پخت چنین نگاه ابلهانهای را مردم کشور ۴۵ سالی است که با جان و مال و فقر و کوچ اجباری میپردازنند.
آیا مایه شرمساری نیست که عدهای با حکومتی که با «دستگیری دستهجمعی» آنها مخالفت کرده بود، کماکان دشمنی میورزند، اما با رژیم نکبتی که خویشان و دوستانشان را «اعدام دستهجمعی» کرده است، همچنان نرد عشق میبازند و با رنگین کردن انگشتانشان مهر تائیدی بر کشتارها و اعدامها میزنند؟
اگر سیاست هنر ممکنات است، مهمترین و ضروری ترین «امری» که باید «ممکن» شود، تبدیل دشمنی به مخالفت است. مراسم ختنه سوران اسلو اما، شوربختانه نشان داد که زهر تلخ دشمنی در خون عدهای همچنان میجوشد.
شاید یادآوری نکتهای لازم باشد تا چنین متوهمانی در تحلیلهای «دورهمی»های خویش دچار خیال باطل نگردند. آنها از نظر پایگاه و جایگاه در موقعیتی نیستند که بتوانند بر سیاست ملی تأثیری بگذارند، زیرا با جامعه بالنده و مردم خلاق جلو نیامدهاند و بهتر است که این امر بر آنها مشتبه نشود که میتوانند قواعد بازی را به سود جریان ورشکسته و بیاعتبار خود تغییر دهند.
کسانی که در میان سرگردانی واژهها و خوانشهای متناقض مفاهیم هنوز نتوانستهاند در قلمرو منطقی ارزشها زیست سیاسی داشته باشند، به یاد داشته باشند که فردا با منطق دیروز و دادههای تحریف شده امروز، دست یافتنی نیست و پیامد آن به زیان خودشان تمام میشود.
«گلوی» دوباره اعتبار یافته پایوران نظام شاهنشاهی نزد مردم، اتفاقاً «حنجره»های دروغین نوچههای «دایی یوسف» و نعلین جفت کنهای بیت رهبری را بیشتر نمایان کرده است.
امیر امیری