حمله پهپادی به یک مقر نظامی ایالات متحده آمریکا در مرز سوریه و اردن نشان داد که سیاستهای دولت کنونی آمریکا در خاورمیانه بیش از آنکه تابع دادههای واقعگرایانه و بر پایه شناخت از پیچیدگیهای منطقه استوار باشد، تحت تأثیر و نفوذ گلوبالیستهای هفت خط و متحدان اروپایی سودجویش، چنان او را از واقعگرایی سیاسی دور کرده که اساس و شالوده اهداف و سیاستهای راهبردیاش را با چالش و دست انداز روبرو ساخته است.
ما با ابرقدرتی رو به افول و خسته روبرو نیستیم، بلکه با یک رئیس جمهوری سست اراده و دولتی ضعیف سر و کار داریم که نمیتواند مهار نوسانات آونگ دار بینالمللی را با سیاستی مقتدرانه همراه سازد تا صلح، امنیت، ثبات و نظم جهانی بیش از این دچار اختلال و آسیب نگردد. راهبرد ابرقدرتی که با سیاست امتیازدهی به حاکمان و رژیمهای بی اعتباری، همچون جمهوری نکبت اسلامی، که بقای حکومت فاسد و منافع شخصیشان مهمتر از ثبات نظم جهانی است، چیزی جز تندتر شدن روند بینظمی جهان و افزایش متغیرهای بحران زا در پی ندارد. چنین سیاستی تنها یک اشتباه محاسباتی نیست، بلکه خطای راهبردی است که ورشکستگی دیپلماتیک نام دارد.
خروج شتاب زده نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا از افغانستان در دولت کنونی آمریکا و سپردن کابل به دست جنگجویان طالبان بر کسی پوشیده نیست و گواهای است از ورشکستگی دیپلماتیک یک دولت سردرگم در جهان پر تلاطم و تخاصم.
البته سردرگمی سیاسی در دولت بایدن نباید نشانهای از ضعف جایگاه هژمون جهانی آمریکا تعبیر گردد. چنین نگرشی، تحلیل دقیقی از مکانیسمهای قدرت و مراکز تصمیم گیری در آمریکا نیست و با ظرفیتهای بی بدیل آمریکا همخوانی ندارد. پویایی جامعه آمریکا که بسترساز پیشرفت و شکوفایی در جهان گردیده، و توانایی نهادهای سیاسی و اجتماعی آن در اصلاح خود را نباید با چنین ساده سازی هایی دست کم گرفت. حتی چین هم در بسیاری از زمینهها هنوز فاصله زیادی با یگانه ابرقدرت جهان دارد، هر چند چین بیشتر از همه کشورها توانایی به چالش کشیدن هژمونی آمریکا را دارد و تنها رقیب جدی آمریکا در عرصه جهانی است، اما بیشتر در حوزه اقتصادی میتواند برای آمریکا چالش آفرین باشد و چه بسا روزی پیشی بگیرد، اما در آیندهای نزدیک، و چه بسا هرگز، به قدرتی هم تراز با آمریکا صعود نخواهد کرد، زیرا برای هژمون شدن به سازهها و معیارهای بیشتری نیاز است که در حال حاضر در چین از دسته کالاهای کمیاب و نایاب به شمار میآیند.
اقتصاد آمریکا همچنان پیشتاز جهان است، چنانکه یک عطسه در وال استریت، بالا رفتن تب بورسهای جهانی را به دنبال دارد و در بسیاری از بازارهای مالی بینالمللی باعث شیوع سرماخوردگی خواهد شد. درباره تواناییهای پدافندی و آفندی آمریکا جای هیچگونه تردیدی وجود ندارد. قدرت نظامی آمریکا در گسترههای گوناگون همه را به احترام و دست به سینه ایستادن وامیدارد و از ظرفیتها و قابلیتهایی برخوردار است که هیچ هماوردی توان چالش با آنها را در سطح عملیاتی ندارد.
اما عدم اراده سیاسی در کنار یک دستگاه دیپلماسی ناکارآمد، تواناییهای مجموعه سیاسی آمریکا برای بازداشتن و کیفر دادن دولتها و گروههای افراطی در جهان را در پایینترین منزلت و مرتبه تأثیرگذاری قرار داده است، به گونهای که هم رفتار دولتهای تنش آفرین بینالمللی را تهاجمی تر کرده و هم زمینه را برای ظهور فرایندهای بحران ساز آمادهتر ساخته است.
علت این امر را باید بیش از هر چیز در عدم هماهنگی میان استراتژی گفتگو و دیپلماسی نظامی این کشور در بخشهایی از جهان جستجو کرد. درست است که استراتژی گفتگو برای حل مناقشات و مدیریت اختلافات بر راهکارهای مسالمت آمیز دلالت دارد، اما در جاهایی این دو مکمل و ملازم یکدیگر هستند و بعنوان یک مجموعه در قالب یک زنجیره قدرت عمل میکنند. وانگهی، میز مذاکره به منظور دستیابی به اهداف صلح آمیز تاکنون نتوانسته به تنهایی صلح پایداری را برای جهان، و بویژه برای خاورمیانه، به ارمغان بیاورد.
دشواری دولت کنونی آمریکا این است که اقتدار سیاسیاش بر روی شانههای شخصیت بی ارادهای قرار دارد که نمیتواند پیوندی میان نهادهای تصمیم ساز و دستگاههای اجرایی برقرار سازد تا با مجموعهای از راهبردها و اقدامهای گوناگون، بسترهای تنش آفرین میان حوزه سیاسی و عرصه امنیتی به حد متعادل برسند. فقدان اقتدار سیاسی نشان از نبود اراده سیاسی دارد که حتی کمبودش هم میتواند آسیبهای بلندمدت و جبران ناپذیری بر جای بگذارد. وقتی نقش بازدارندگی ابرقدرتی مانند آمریکا در قالب ارائه توان نظامی جهت جلوگیری از خشونت نظامی در عرصه تحولات بینالمللی کاهش یابد، یگانه راه حل پایان دادن به اختلافات در بخشهایی از جهان، میدان جنگ و گزینه نظامی خواهد بود. دیپلماسی نظامی در اغلب موارد زمینههای لازم برای دیپلماسی میز مذاکره و پیشگیری از وقوع جنگ را فراهم کرده است.
جای خالی اراده سیاسی در قالب دیپلماسی نظامی در دولت باراک حسین اوباما، تنها نیم میلیون کشته و یک کشور نیمه ویران از سوریه برجای گذاشته است.
اکنون میتوان به نقش و اهمیت رهبری در سیاست پی برد. بدون یک رهبر سیاسی مصمم و توانا، اقتدار سیاسی در یک مجموعه سیاسی بوجود نمیآید و در نبود اقتدار سیاسی، اراده سیاسی که لازم و مکمل امر سیاسی است، نمیتواند شکل بگیرد.
یک شخصیت تأثیرگذار و عملگرا مانند فرانکلین روزولت که ناخواسته و با حمله ژاپن به خاک کشورش و اعلان جنگ ایتالیا و آلمان به آمریکا، در مقام یک رهبر سیاسی و همزمان یک فرمانده جنگی، سرنوشت جنگ دوم جهانی را با نابودی فاشیسم و نازیسم تعیین کرد؛ شخصیت با عزم و مقتدر دیگری همچون رونالد ریگان که با سیاستهایش «امپراتوری شیطانی» کمونسیم را به زانو درآورد. این دو را مقایسه کنید با شخصیت سست عنصری بنام جیمی کارتر که با ناتوانی و بیارادگی سیاسی در نقش یک دایه مهربانتر از مادر، وظیفه مامایی و زایمان و مراقبت از ابلیس شیعهای را به عهده گرفت و ایران را دچار بلیهای وحشتناک و جبران ناپذیر، و جهان را آلوده به طاعون اسلام سیاسی و ویروس گروههای اسلامگرای افراطی کرد.
هم روزولت و هم ریگان رئیسهای جمهوری بودند که «رهبری» میکردند، جیمی کارتر اما، چنانکه رئیس جمهوری کنونی آمریکا، جو بایدن، تنها «مدیریت» امور ریاست جمهوری را بر عهده داشت.
شاید تفاوت رهبری و مدیریت در سیاست اندکی روشن شده باشد، موضوعی که کنشگران سیاسی وطنی هم اغلب آنها را جابجا بکار میگیرند.
یک مجموعه سیاسی تنها زمانی میتواند انگیزههای لازم برای پیگیری و دستیابی به اهداف سیاسی داشته باشد که رهبری سیاسی بتواند به اراده سیاسی تجسم بخشد. برای ابرقدرتی که یکی از مهمترین مسئولیتهایش جلوگیری از بی نظمی و متعادل کردن افراطهای جهانی است، این عدم اراده سیاسی بسیار خطرناک است. وقتی پشتیبان نظم جهانی نمیتواند انسجام استراتژی خود را به نمایش بگذارد، خواستههای غیر واقعبینانه و اقدامهای رژیمهای تنش آفرین و نیروهای نیابتیشان، قلمرو سیاست را چنان پر آشوب میکند که ناگهان تحولات به گونهای فزاینده به سوی افزایش تنش و بی ثباتی و در نهایت جنگ پیش خواهد رفت که نه تنها مهار و مدیریت بعدی آن با دشواریهای بیشتری روبرو خواهد شد، بلکه خسارت جبران ناپذیری بر جای خواهد گذاشت.
شاخصها و معیارهای شکلگیری یک اراده سیاسی در کانونهای قدرت و بسترهای سیاسی آمریکا به اندازه کافی یافت میشوند، اما با شخص رئیس جمهوری کنونی و دولت و دستگاه ناکارآمد دیپلماسیاش، اگر هم یک اراده سیاسی ممکن گردد، به علت نبود متغیرهای تعیین کننده، نمیتواند نمایی از اقتدار سیاسی را به تصویر بکشد.
شاید در سال جاری و انتخابات پیش رو در آمریکا، ما دوباره شاهد «رهبری» جهان از سوی تنها هژمون نظام بینالمللی باشیم.
امیر امیری