خانم بهاره هدایت، در دیماه ۱۴۰۲ در زندان اوین مقاله ای نوشته است با عنوان " ما لیبرالها کجای میدان براندازی ایستادهایم؟ " که در سایت ایران وایر منتشر شده است او که متولد 1360 است، از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۸9 از دانشجویان اصلاح طلب و عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت و از فعالان جنبش سبز 1388 بوده است، ضمن فاصله گیری از اصلاح طلبی ( و نه از اصلاح طلبان) سرانجام در جریان جنبش انقلابی ی 1401 به ضرورت و ناگزیزی ی سرنگونی جمهوری اسلامی رسیده است. در مقاله ی حاضر، بهاره هدایت، جنبش انقلابی ی 1401 و حتا جنبش سبز 88 را ذیل چارچوب "ایدۀ لیبرال" جای داده لیبرالیسم را خواست اساسی جنبش 1401 و خواست کثیری از مردم ایران قلمداد کرده، از غیبت یک نمایندگی سیاسی مستقل "ایده لیبرال" در میدان براندازی سخن می گوید و این مقاله را ادای سهمی از جانب خود در راستای " تعّین سیاسی ایده لیبرال" معرفی می کند.
از این مقاله ی بسیار آشفته و عمیقاً سطحی سه محور را می شود بعنوان خلاصه ی آن بیرون کشید تا دریافت او چه می گوید. دو موضوع نخست جنبه ی سلبی و موضوع سوم جنبه اثباتی دارند:
موضوع نخست این که او معتقد است برای آینده ی ایران ابتدا باید حساب را با " بلوای ۵۷ " تصفیه کرد.
موضوع دوم، مرزبندی با "چپ و راست افراطی" است.
موضوع سوم این ادعاست که " مبنای تضاد معترضین ایرانی با جمهوری اسلامی غرب ستیزی آن است" و نتیجه گیری این که: آلترناتیو جمهوری اسلامی باید لیبرال و طرفدار غرب باشد.
روی این هرسه موضوع مقاله و موضع خانم هدایت درنگی می کنم.
تصفیه حساب با 57 1-
بهاره هدایت محض تصفیه حساب با انقلاب 57 ( که آن را همچون سلطنت باختگان " بلوای 57" می نامد) ادعا می کند: " ضدیت با غرب نقطه ائتلاف چپ و اسلامگرایی در ۵۷ بود. ضدیت با غرب بُن دستگاه فکری ۵۷ است؛ انقلابی که حاصل گسست ویرانگرِ دوقطبیِ غربگرایی و ضدیت با غرب بود. و دو گفتمان چپ و اسلامگرایی بر سر این ضدیت بود که به هم رسیدند و مؤتلف شدند. در ۵۷ نه دموکراسی مطرح بود و نه دلالتهای مبنایی آزادی اصالتی داشت. برعکس ضدیت با غرب - و مشخصا آمریکا- کانون معنابخش و استراتژیکِ بنایی بود که قرار بود پس از انقلاب ساخته شود. و چنین هم شد! "
هدایت نه سربرآوردنِ ضد انقلاب از درون انقلاب، یعنی نه شکست انقلاب 57 بلکه همچون سلطنت باختگان، خودِ "انقلاب ۵۷ را سیاهترین سیاهی تاریخ معاصر این سرزمین" می نامد؛ با "بلوا" خواندن آن انقلاب توده ای، با این ادعا که " انقلاب حاصل گسست ویرانگرِ دوقطبیِ غربگرایی و ضدیت با غرب بود"، همه زمینه های بحران مرکب اقتصادی، اجتماعی، سیاسی در ایران را که سبب ساز انقلاب 57 شدند، به امری صرفا فرهنگی و تمدنی تقلیل داده تخطئه می کند؛ با تبیین آن واقعه عظیم تاریخی- توده ای با غرب ستیزی و جنگ تمدن ها، همه ی مطالبات آزادیخواهانه، دموکراتیک و رفاهی و استقلال طلبانه ی سی میلیون مردم و حقانیت اش را در قیام علیه آن شرائط و آن رژیم، علیرغم سرِ زا رفتن انقلاب، تخطئه می کند؛ و از این ها پلشت تر، دست به جعل یک اینهمانی ی ناساز میان ضدیت دینی- فرهنگی خمینی با غرب و ضد امپریالیسمِ چپ می زند، چپی که به گواهی تاریخ، در صد و پنجاه ساله اخیر هرچه فرهنگ مترقی غربی و غیر غربی وارد ایران شده از طریق او بوده است. غرب و فرهنگ غرب برای چپ ایران برخلاف خانم هدایت، فقط آزادی های فردی و لیبرالیسم سیاسی در محدوده ی مرزهای درونی ی متروپل های سرمایه داری نبوده بلکه در عین حال استعمار، نژادپرستی، امپریالیسم، فاشیسم، مک کارتیسم، جنگ های جهانی و نیابتی، قتل عام ها و کودتاها در سراسر دنیا نیز بوده و هست؛ اندونزی و ویتنام و شیلی و عراق و افغانستان و فلسطین هم بوده و هست. از این رو چپ، برخلاف خمینی و اسلامگرایان، با فرهنگ مترقی و مدرنیته ی غربی عجین و قرین بوده و از آن تغذیه کرده است و در همانحال با طبایع و تجاوزات امپریالیستی آن مبارزه و مقابله کرده است. بهاره هدایت نه تنها در نقش همان غرب لیبرال در ایجاد "کمربند سبز" و تقویت اسلام غرب ستیز در سایه ی پادشاه اسلام پناه و ثمره ی زهرآگین آن در سرنوشت بحران انقلابی سال 57 تجاهل می کند بلکه حتا به روی مبارک نمی آورد که کنفرانس گوادولوپ را لیبرال های غربی تشکیل دادند و اراده کردند که خمینی ی ضد غرب و ضد فرهنگ غربی را جانشین شاهِ کودتائی ی طرفدارغرب کنند! خمینی ضد غربی به میانجی لیبرال های ایرانی چون ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان با لیبرال های غربی به ساخت و پاخت پرداخت و لیبرال های غربی بودند که خمینی را به درخت سیب در نوفل لوشاتو تکیه دادند.
برای آن که بهاره هدایت را به تجاهل و تحریف عامدانه ی تاریخ متهم نکنم، چاره ای جز این نمی بینم که باور کنم اطلاعات تاریخی و دانش سیاسی او در حد کتاب های درسی جمهوری اسلامی و «تونل زمان» " تلویزیون من تو" است. اما قطعا چنین نیست و مصلحت جوئی های خاصی در کار اند که جعل و تحریف های عامدانه ی شاخداری صورت بدهد، مثلا این که در همین نوشته، در حالی که ضدیت با غرب را بُن دستگاه فکری ۵۷ دانسته بود، مسئول و بانی جنگ تمدنی اسلام با غرب را، نه خمینی بلکه خامنه ای معرفی می کند!! یا آنجا که در نوشته دیگری در خرداد 1402 از زندان اوین، مدعی شده بود : " از آبان ۹۸ و شلیک به هواپیمای اوکراینی به اینسو، ... جمهوری اسلامی در قامت دشمن ملت ظاهر شد..."! ( ایران وایر، 23 خرداد 1402). جمهوری اسلامی از آبان ۹۸ و شلیک به هواپیمای اوکراینی به اینسو، ... در قامت دشمن ملت ظاهر نشده است، در سالی که بهاره هدایت به دنیا آمد، یعنی در سال شصت و در دهه ی شصت، موج موج زن و مرد جوان چپ و مجاهد خلق با حنجره های خونین، دشمنی ی جمهوری اسلامی با مردم از همان بدو پیدایش اش را افشا و فریاد زدند و فوج فوج تیرباران، طناب کُش، زنده به گور و قتل عام شدند. بهاره هدایت تاریخ نویسی را از اصلاح طلبان آموخته است که آغاز سرکوب ها در جمهوری اسلامی را بی شرمانه تعطیلی روزنامه سلام و هجوم به کوی دانشگاه در 1378 رقم می زدند!
تسویه حساب با چپ و راست افراطی 2-
بهاره هدایت می نویسد: " میدان براندازی یکپارچه نیست. از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیتهای سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا میداند".
او که مدام می گوید باید به غرب رو کنیم چون ایده لیبرال از فرهنگ غربی آمده است، در نگاه به چپ و چپ افراطی اما به فرهنگ غرب رجوع نمی کند که در آن، چپ، طرفدار سوسیال، منافع جمعی، مخالف تبعیض و هرگونه ستم و طرفدار آزادی و برابری، در مقابل راست است که طرفدار ثروتمندان و مدافع منافع و قدرت اقلیت های صاحب امتیاز است. چپ و راست افراطی هم در " فرهنگ غربی" تعاریفی دارند. در فرهنگ مسلط طبقات حاکم در غرب، چپ معتدل به جناح چپ بورژوازی و خرده بورژوازی ( همچون سوسیال دموکرات ها) اطلاق می شود که به رفرم هائی در درون نظم اقتصادی و اجتماعی موجود به سود طبقات زحمتکش و مردمان تحت تبعیض قانع هستند و از چانه زنی پارلمانی و سندیکائی و فشار از پائینِ نهادهای غیر دولتی پا فراتر نمی گذارد. اما چپ افراطی یا رادیکال به چپ ضد سرمایه داری می گویند که به چنین رفرم هائی اکتفا نکرده برای انقلاب سوسیالیستی یعنی اجتماعی کردن ثروت و قدرت، برای خشکاندن ریشه های تبعیضات و ایجاد فرصت های برابر برای همگان، و برای حاکم شدن اکثریت بر سرنوشت خود مبارزه می کند. اما بهاره هدایت با دُز بالائی از هیستری ضد چپ ترجیح می دهد از چپ افراطی و رادیکال تعریفی منطبق بر فرهنگ رفسنجانی های شرقی و مک کارتی های غربی ارائه دهد: " چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیتهای سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است"!! ( یاد خمینی می افتم که گفت : "این خلقیون مزارع مردم را آتش می زنند"!) یا همچون سلطنت طلبان کینه ای از چپ، چپ را مؤتلف با جمهوری اسلامی در ضدیت با فرهنگ غربی قلمداد کند!
اما لطف بهاره هدایتِ لیبرال به راست و حتا راست افراطی آشکارا بیشتر است وقتی که می نویسد:" راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا میداند". برای هدایت، راست افراطی از معایب ضد غرب و ضد فرهنگ غربی و ضد امپریالیست بودن مبراست، به دنبال پایداری ایران و سعادت مردمانش است، منتها افراطی بودن اش در این است که در کاربست دموکراسی برای این اهداف ایران پرستانه و مردم دوستانه " تردید روا می دارد" همچنان که خانم بهاره هدایتِ لیبرال، در مواجهه با راست افراطی از کاربست لفظ دیکتاتوری و استبداد تردید روا می دارد!
آلترناتیو: لیبرالیسم طرفدارغرب 3-
پس از بیان مواضع سلبی یعنی تصفیه ( صاف کردن) حساب با 57 و تسویه ( سوا کردن) حساب از چپ و راست افراطی، بهاره هدایت موضع ایجابی خود را بصورتی بسیار مغشوش و درهم برهم ولی با ابتذال جاافتاده و منسجمی به پیش می کشد:
" مبنای تضاد معترضین ایرانی با جمهوری اسلامی غرب ستیزی آن است" پس برای آینده ی بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، " آلترناتیو نیرویی است که در وهلۀ اول غربگرا باشد؛ منحصرا به این معنی که ایده سیاسیاش را بر روی ضدیت با غرب بنا نکرده باشد". او می نویسد " بدنه اجتماعیِ هوادار این ایده در طول سه دهه گذشته هر دم وسیعتر شده است و ادراک عمومی ایرانیان از وضعیت مبتلابه بیشترین همپوشانی را با ایده لیبرال دارد. به گمانم وقت آن است که ما لیبرالها روی پای خودمان بایستیم، و هرچه رساتر از تبارمان، از ایرانمان، و از آزادیای که درون ایدۀ لیبرال صورت میبندد، دفاع کنیم".
بهاره هدایت به شیوه مصادره به مطلوب ادعا می کند که جنبش های سه دهه ی گذشته بُن غربگرا و لیبرال داشته اند. عینک تحلیلی ی بهاره هدایت فقط جوانانی غالبا از طبقات میانی را در خیابان ها دیده است که عاصی و معترض به فشارهای رژیم اسلامی، خواهان آزادی پوشش، آزادی معاشرت دختر و پسر، آزادی رقص و آواز و تفریح و خلاصه خواهان آزادی های مدنی بوده و شجاعانه جان شان را هم برای این خواسته های ابتدائی و برحق انسانی فدا کرده اند و می کنند. جنبش انقلابی در سال 1401 را تنها در صورتی می شود اینگونه صورتبندی کرد که فقط جوانان درگیر در کف خیابان را ببینیم و ده ها میلیون همدل و همداستان با شعار سرنگونی همین جنبش را که مطالبات شان محدود به فقط آزادی های مدنی نبوده ولی منطق محاسبات و شکل مبارزاتی شان امکان ورود به زد و خوردهای رو در رو با ماشین سرکوب در یک وضعیت عدم موازنه ی نجومی را نمی داد، از حساب بیرون بگذاریم. این همان جنگل را از پشت تک درخت نظاره کردن است.
بسیاری هنوز متوجه نشده اند که شورش ها و قیام های موردی و مقطعی مثل 96 و 98 و 401 تنها لحظه هائی از یک روند بزرگ، تنها نمودهای مقطعی ی یک آتشفشان سرنگونی طلب عظیم اند. جای تحلیل مفصل جنبش های دی 96، آبان 98 و شهریور 1401 اینجا نیست تنها به این اشاره بسنده می کنم که نه فقط زنان مخالف حجاب اجباری، بسیاری از نسل جوان محروم و بی آینده ، همه خانواده های جوانان کف خیابان، ملت های تحت ستم از کوردها و بلوچ ها و آذربایجانی ها و لرها عرب ها هر یک به شکلی و به نسبتی قدم در میدان گذاشته یا وارد گود شدند یا همدلی و همسوئی نشان دادند. جنبش کارگری، معلمان، بازنشستگان و غیره که سال ها برای مطالبات صنفی، معیشتی و رفاهی شان در خیابان ها و رهبران شان در زندان ها بودند، از درگیری رودر روی خیابانی پس نشسته ولی از مطالبات شان و از خواست سرنگونی رژیم پس ننشسته بودند. حتا برخی واحدهای کارگری دست به اعتراضات و اعتصاباتی زند تا شاید محرک سیلاب باشند ولی زورشان نرسید. جنبش سرنگونی طلب طبقات و اقشار مختلف در ایران را به فاکتور "لیبرال غربگرا" خلاصه کردن و این که " مبنای تضاد معترضین ایرانی با جمهوری اسلامی غرب ستیزی آن است " و این که " ادراک عمومی ایرانیان از وضعیت مبتلابه بیشترین همپوشانی را با ایده لیبرال دارد" هیچ مبنای ابژکتیو و علمی ندارد و فقط مصادره به مطلوب از موضع یک شخص طبقه متوسطی است که دردی بجز آزادی فردی به سبک غربی ( از نیات جاه طلبانه ی احتمالی بی خبر ام) دیگر ندارد.
بهاره هدایت هرچه بیشتر می خواهد توضیح بدهد، کار را خراب تر می کند. مثلا وقتی می خواهد توضیح دهد که " ا دراک عمومی ایرانیان از ایده لیبرال" چیست؟ :
" «زندگی معمولی» خواسته محوری ایده لیبرال است. خواست «زندگی معمولی» یعنی ما هم بتوانیم مثل مردم عادی ذیل یک حکومت عادی زندگی کنیم".
زندگی معمولی یعنی چه؟ مردم عادی یعنی کدام مردم؟ حکومت عادی یعنی چه نوع حکومتی؟! معنی این ها را از یک گورخواب بپرسید، از یک بیکار بپرسید، از یک مجبور به تن فروشی بپرسید، از یک کارگر معدن بپرسید، از یک زن بیوه سرپرست خانواده بپرسید، از یک بلوچ، از یک کرد، از یک تُرک و عرب بپرسید، .... و از یک تاجر و بانکدار و بساز و بفروش و وکیل و استاد دانشگاه و از یک جوان مرفهی که آرمانی جز ثروت و زندگی در غرب ندارد بپرسید! ... و همچنین از وارث تاج و تخت پهلوی و فرشگردی ها و ثابتی ها و تهرانجلسی های " ایران را پس می گیریم" بپرسید!
آنچه در این نوشته جالب توجه است فقدان رویکرد هستی شاختی به چپ و راست و لیبرال است. در نگاه خانم هدایت، گوئی چپ و راست و لیبرال نه سوژه های سیاسی ی مبتنی بر جایگاه های عینی ی اجتماعی و حامل و بیانگر منافع طبقاتی- اقتصادی و اجتماعی مختلف بلکه فقط اشباح بی گوشت و استخوانِ حامل "ایده" ها و آرزو ها و آرمان های ( خوب یا بد) اند که وقتی هم که تشخص و تعّین می یابند باز هم بدون هیچ تشخص و تعّین طبقاتی و اجتماعی می شوند " مردم عادی"، " زندگی معمولی"، و " حکومت عادی"!ابتذال مطلق!
اما آن " حکومت عادی" که بهاره هدایت درِ باغ سبز اش با تابلوی " لیبرال" را نشان می دهد تنها به آزادی فردی، به احترام به قانون، به پذیرش دیگری و قبول تکثر، به آزدای های مئنی، به آزادی بیان و انتخابات دوره ای محدود نمی شود، لیبرالیسم سیاسی، سکه ای یک رویه نیست، بلکه پشت این سکه، لیبرالیسم اقتصادی است. از ارکان تعیین کننده ی " ایده لیبرال"، تقدس مالکیت خصوصی بر زمین و وسائل تولید ( یعنی آزادی بهره کشی و استثمار)، اولویت منافع و حقوق فرد بر جمع و جامعه، و دیکتاتوری بازار آزاد است. نمونه های چنین مدل های لیبرالی را از آمریکای جنوبی تا هند و شرق آسیا می بینیم. تازه در متروپل های سرمایه داری غربی هم لیبرالیسم سیاسی کارکرد داخلی داشته و در خارج، ترجمانی بجر تجاوزات و غارت ها و جنگ ها و کودتاهای امپریالیستی، نژادپرستی، فاشیسم و حتا بذرپاشی و پرورش جریانات ارتجاعی و بویژه اسلامی در خاورمیانه نداشته است.
در خود همین متروپل ها هم لیبرالیسم سال هاست تحت عنوان " دولت کوچک" و " عدم دخالت دولت در امور جامعه"، تهاجمی بی وقفه را برای درهم کوفتن هر آنچه چپ ساخته است، همه نهادهای مقاومت مدنی و چانه زنی طبقات پائین بخصوص اتحادیه ها و پس گرفتن گام به گام همه دستاوردهای دو قرن مبارزه سوسیالیست ها و چپ ها از جمله تامینات اجتماعی و بیمه ها و کالائی و خصوصی کردن آموزش و بهداشت و درمان سازمان داده، در حالی که "جهان سوم" را به سوی بردگی رانده، زحمتکشان متروپل های ثروتمند را هم به سطح جهان سومی ها ساقط کرده است. فرهنگ و ایدئولوژی های نژاد پرستی و بیگانه ستیزی، مهاجر ستیزی و رشد جریانات نئوفاشیستی در این مهدهای لیبرالیسم، چیزهائی نیستند که بهاره هدایت بتواند در زیر فرش ابریشمین " ایده لیبرال" اش مخفی کند.
مجبور ام از پرداختن به مواردی دیگری از این نوشته بهاره هدایت ازجمله نظر شوکه کننده اش در باره اسرائیل - فلسطین، صرفنظر کنم چون بازهم با اعتراض خوانندگان رو به رو خواهم شد که نوشته دراز بود، گر چه به همه چیز نپردازم هم بهاره هدایت خواهد گفت که همه چیز را نگفته ام! در انتها اشاره می کنم که بهاره هدایت که با پرچم " ایده لیبرال " و " طرفداری از غرب" برای جمع و جور کردن صفوف لیبرال های بی سر و صاحب ایران پا به میدان گذاشته است، ضمن بیرون گذاشتن " چپ و راست افراطی" از شمولیت " ایده لیبرال"، پیامی اخطار گونه هم به پادشاهی خواهان می فرستد که: " مشروطهخواهی که در مشروطه بودن پادشاهی لحظهای درنگ کند یا در ضرورت دموکراسی تردید را روا بداند، هر چه که هست، لیبرال محسوب نمیشود." ( همچنان که بقول خمینی "دانشگاه اگر دانشگاه نباشد، دانشگاه نیست"!) با چنین خط و نشانی، کدام پادشاهی خواه ، کدام فرشگردی و حتا کدام شاهزاده ی وارث تاج و تخت پیدا می شود که بگوید نه! من مشروطه را قبول ندارم و طرفدار پادشاهی استبدادی و مطلقه هستم؟! بهاره هدایت که چند بار به " ایمان به ایران و تمامیت اش" سوگند خورده " به بیوطنها، به تجزیهطلبها، به چپهای مذهبی، به اقتدارگراها، به آنهایی که ایران را خرج نزاع با غرب میکنند و به کمونیستهایی که میخواهند ما را به "بهشت" ببرند" دشنام می دهد، خیال پادشاهی خواهان را هم راحت کرده و می گوید: " نام مدل حکمرانی [ یعنی جمهوری یا سلطنت - ش. ب. ] مسالۀ ما لیبرالها نیست . مسألۀ ما ایران است و فضیلتی که برای ایران و ساکنانش در پی آنیم، آزادی است".
احمد باطبی ها، علی افشاری ها، اکبر گنجی ها، محسن سازگارا ها، مهرانگیز کار ها ، عباس میلانی ها، مسیح علینژادها و لشکری از اصلاح طلبان " لیبرال" شده از سال ها قبل راه " غرب" را در پیش گرفته اند و شاید تجربه هایشان به کار بهاره هدایت بیاید، اما لیبرال های گردن کلفت و استخوانداری چون مرتضی مردیها، محمد قوچانی ها، موسی غنی نژادها، مجید توکلی نوگل ها، حسن منصورها، صادق زیباکلام ها، و دیگرانی هم هستند که گردآمدن شان در زیر پرچم بهاره هدایت، گام بزرگی در جهت " تعّین سیاسی ایده لیبرال " مورد جستجوی بهاره هدایت خواهد بود!
شهاب برهان
منوتو! بهروز فتحعلی