آبستن آرایم، صندوق، مرا زهدان
در خانهی خود بنشین، سنگین مکنم، انبان
گر رای دهی یا نه، نوزادِ مرا "مجلس"
نامند هم آنان که، صدرند در این دوران
آنان که که چو طرّاران آرای تو دزدیدند
بی هیچ ابایی از غارت و از بهتان
بازیچه یشان مردم، هم مسلکشان کژدُم
آنان که همی ترسند از گور نکونا مان
چون رهروِضحاکاند، از خویش فقط لافاند
وزخون کسان نوشند: آبشخورشان زندان
بیهوده میا سویم، دانند همه عالم
من بی گـنهام، واعظ، آلوده مرا دامان
در خانهی خود بنشین تا شب که فرود آمد
آکنده شود بانگت، در کوچه و در میدان
باهمت سر سبزت، آزاد از این ظلمت
بندد بُــنهاش آخر، هر وارث این دکان
شفاف چنان ایمان، فردا که رسد، بر بام
آواز بهاران خوان تا سبز شود ایران
ویدا فرهودی