انقلاب اسلامی تنها انفجار نکبت و ابتذال نبود، بلکه با برکشیدن افراد پَست و پلید، و با حذف و طرد شایستگان و نخبگان، نظام سیاسی و جامعه هم در مسیر «داروینیسم معکوس» قرار گرفت، مسیری که در همه این سالها همواره گسترش و بتدریج به تمامی بافتهای جامعه رسوخ یافته و پیکره اجتماعی را در همه زمینهها آلوده ساخته است. این پدیده نیز، از سالهای دور گریبان جامعه سیاسی برون مرزی را هم گرفته است که با سرازیر شدن دوزیستانی به نام استمرارطلب در رسانههای گوناگون، هم روندش تندتر گشته و هم شکلاش زننده تر شده است.
به طور خلاصه، داروینیسم به تئوری تکامل تدریجی در طول زمان اشاره دارد و «انتخاب طبیعی» را هدایت گر بنیادی تکامل میداند، فرایندی که گونههای ضعیف به سبب ناسازگاری با عوامل گوناگون طبیعی، جای خود را به گونههای قویتر و سازگارتر با متغیرهای محیط پیرامون میدهند. ولی در «داروینیسم معکوس» چون «انتخاب طبیعی» رخ نمیدهد و فضا برای بقای شایسته ترها مسدود میگردد، کسانی که در اصل میبایست در قیاس با معیارهای گوناگون کنار گذاشته میشدند، از راه «انتخاب مصنوعی» تداوم مییابند، و اینگونه جلوی رشد و بقای اصلح ـ مناسبترینها و بهترینها ـ گرفته میشود. در جامعهای با تسلط داروینیسم معکوس هیچکس سر جای خودش نیست، «گمنامان و بی اصلان و بی فضلان» که باید با توجه به عوامل و متغیرهای «طبیعی» مغلوب میشدند بر جای «سرشناسان و دانشمندان و اصیلان» مینشینند و «پنج پیشه فرمایند» و بدتر از آن، بازتولید میگردند، و همچون غدهای آفت زا بر پیکره رنجور سیاست درمانده ما رشد میکنند.
جامعهای با تسلط داروینیسم معکوس جایی است که سیاست و سیاست ورزی چنان تباه میگردد که یک فرد، از همان کسانی که از راه «انتخاب مصنوعی» گزینش شده است، «تحلیلگر» همه امور و شمول میشود، و هر کس ادعاهای کم مایه تری را مطرح کند، بیشتر تداوم مییابد و بازتولید میگردد.
با آنکه آشنایی ایرانیان با افکار و عقاید سیاسی مدرن قدمتی نزدیک به دویست سال دارد، ولی ما همچنان به سبب نگرش ایدئولوژیک و ضعف دانش سیاسی از کمبود یک تفکر سیاسی ساختاریافته و هماهنگ رنج میبریم، و کماکان برای تعریف مفاهیم سیاسی و مبانی نظری آنها در تنگنا هستیم و در نظام گفتاری و محدوده مفهومی هنوز کارآمدی لازم برای تعریف دقیق این مفاهیم را نداریم. پیامد این کمبود، جامعه سیاسی ما را چنان دچار شلختگی ذهنی کرده که زبان مشترکی که برای بیان درد مشترک ضروری است، نمیتواند به وجود آید تا راهکار رهایی از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب پی ریزی شود. در نبود زبان مشترک سیاسی، که از نشانههای عدم «شایستگی و بسندگی و درایت» است، مفاهیم سیاسی، چنان در دست انداز اصطلاحات من در آوردی گرفتار میشوند که به استمرار ایستایی و انسداد سیاسی بیشتر میانجامد.
از کشفیات تازه جامعه داروینیسم معکوس، حذف مفهوم «رهبر» از سیاست و جایگزینی آن با «عامل تغییر» است. کوتاهتر از این نمیتوان جهان سوم را، جایی که تنها سقوط را به ذهن متبادر میکند، به تصویر کشید. از جهان درماندهای که هر کس درخواستهای بی خردانه تری را مطرح کند، بیشترین تربیونها در اختیارش قرار داده میشود، بیش از این هم انتظاری نیست.
مفهوم «رهبر»، به عنوان یکی از مفاهیم سیاست، یا «کاپیتان سیاسی»، چنانکه جوزف شومپتر مینامید، از عمده ابزارهای معنابخش و یکی از مهمترین عوامل پیشبرد سیاست است. مفاهیم در سیاست تنها واژگان مجرد و نامهای خاص نیستند، بلکه اصول و انگاره هایی هستند مرکب از ویژگیهای گوناگون که به آنها خصلتی متمایز میبخشد.
زبان سیاست، زبان مفاهیم است و جایگاه مفاهیم در سیاست تنها با معنی کردن آنها، همچون کلمات، مشخص نمیشوند، بلکه باید درک و در پیوند با مفاهیم مرتبط فهم شوند تا شکلگیری اهداف مشترک سیاسی ممکن گردد.
میان رهبر به عنوان یک شخص و تحلیل «رهبر» به عنوان یک مفهوم سیاسی که بسیاری از مفاهیم سیاسی را نمایندگی میکند، تفاوت بنیادی وجود دارد. مفهوم رهبر، هم از لحاظ قلمرو و هم از منظر موضوع، مفهوم پیچیده و دشواری است و نمیتوان بدون آگاهیهای لازم سیاسی و درک دقیق مفاهیم سیاسی، که به سادگی فهم واژگان روزمره نیست، آنها را دل بخواه تنزل معنایی داد و از مفهومی تحول ساز، واژهای مناقشه آمیز ساخت.
واژگان ابزاری وضعی و قراردادی برای انتقال معنا هستند که از طریق ارتباط کلامی، یعنی زبان، افکار به دیگران انتقال مییابد، در صورتیکه، مفاهیم فراتر از انتقال معنا، وظیفهاش تجسم بخشیدن به اندیشه است که به واسطه آنها ذهنیت عملیاتی به وجود میآید.
در پشت گزاره «عامل تغییر» که بسیار مبهم است، نه یک موضوع قابل تعریف وجود دارد و نه، یک جهت گیری نظری، قابل شناسایی است، اما مفهوم رهبر یک رمز کلیدی است که سودمندی آن دقیقاً در چند ظرفیتی و کیفیت پیوند دهنده آن نهفته است. رهبری فرایندی از متقاعد سازیها است، که از طریق گفتگو و رایزنی به منظور ایجاد یک چشمانداز برای رسیدن به اهدافی که مردم در پی آنها هستند، دنبال میگردد.
کسانی که یک مفهوم سیاسی را به واژه ساده و تک معنایی «عامل تغییر» تنزل دادهاند، متوجه نیستند که «عامل تغییر» بار معناییاش در سیاست بسیار منفی است و رابطه میان سیاست و مردم را مختل میکند، زیرا عوامل تغییر را که در یک فرایند سیاسی لازم و ضروری و مکمل هستند، به یک عامل کاهش دادهاند، در صورتیکه مفهوم «رهبر» حلقه اتصال «عوامل تغییر» است تا اقدامها بوسیله زنجیرهای هماهنگ در قدمهای مختلف بهم متصل گردد.
چنین نگرش سطحی به سیاست خاطره رهبر مستبد و مطلق گرای انقلاب اسلامی را زنده میکند که اگر این تنها «عامل تغییر» وجود نداشت، هرگز انقلابی رخ نمیداد. حال آنکه جنبش انقلابی کنونی وابسته به «عوامل متعدد تغییر» است که رهبری، یکی از مهمترین آنهاست، و اگر بنا به هر عللی، رهبری از زنجیره «عوامل تغییر» خارج شود، روند انقلابی سست، ولی متوقف نخواهد شد.
رهبر مورد نیاز انقلاب ملی، رهبری دموکراتیک و مشارکت دهنده است که با خصوصیات مطرح ترین، معتبرترین و شناخته شده ترین شخصیت ملی ـ سیاسی هماهنگی و سازگاری بیشتری دارد، کسی که سعی میکند همه کسانی را که در بافتار سیاست رهایی بخش حضور دارند در روند تصمیم گیری مشارکت دهد تا راه شکلگیری یک چشمانداز مشترک ملی هموار گردد. چنین رهبری به معنای «نفر اول در میان برابرها» است. کسی که به مجموعهای از سازههای اکتسابی، مقامی، رفتاری و ویژگیهای فردی مجهز است و دارای بالاترین میزان محبوبیت نزد مردم است. چنین رهبری «آن سوی اکنون» است و به سوی آینده رو دارد، کسی است که بیش از دیگران میتواند به چشمانداز مشترک تجلی و تجسم بخشد و مردم را در جهت عملی کردن این چشمانداز به جنبش در آورد.
نسبی دیدن سیاست برای میانبر زدن، تنها پاک کردن صورت مسئله است و درک دقیق از وضعیت و شرایط را از نظرها دور میسازد و خروجیاش تنها پراکندگی و آشفتگی بیشتر است.
در شرایطی که سیاست بیش از هر چیز نیازمند مفاهیم مشترکی است تا با شناخت دشواریها و فهم پیچیدگی آنها، مبارزه سیاسی سر و سامان یابد و یک تفاهم سیاسی امکانپذیر گردد، خلق اصطلاحاتی که هیچ منطق عقلانی ندارند، مسیر پر تلاطم پیش رو را طوفانی تر میکند.
وظیفه و مسئولیت رسانههای ملی، پر و بال دادن به «داروینیسم معکوس» و گسترش آن نیست، بلکه دوری از برنامههای تکراری با «تحلیلگران» تکراری و موضوعات تکراری است تا با فراهم نمودن محیطی برای پرورش ذهنهای نوآور و سازنده، راهکارهای گره گشا و رویکردهای راه حل محور به وجود آیند تا ابزارهای سیاسی بتوانند با اراده سیاسی پیوند یابند.
امیر امیری
نه خُردکننده مردم به حکومتِ اسلامی، کوروش گلنام