Monday, Mar 4, 2024

صفحه نخست » صفحه نیمه‌شب؛ شماره ۴؛ لغو مجازات اعدام و دو کتاب در باره زندانیان سیاسی ایران

IMG_0455.jpeg زندگی و میراث رُبر بدنتر: پدر لغو اعدام در فرانسه

ربر بدنتر (Robert Badinter)، پدر لغو مجازات اعدام، سناتور، رئیس شورای قانون اساسی و وزیر دادگستری در زمان ریاست‌جمهوری فرانسوا میتران، در ماه فوریه درگذشت و میراث مهمی از فعالیت های حقوق بشری را از خود به یادگار گذاشت.

بدنتر، اهل فرانسه، در دنیای زخمی از وحشت جنگ جهانی دوم به دنیا آمد، وحشیگری‌های اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها را تحمل کرد. پدرش، قربانی هولوکاست، در این اردوگاه‌ها جان باخت و اثری پاک نشدنی در زندگی بدنتر برجای گذاشت و تعهد تزلزل‌ناپذیر او به عدالت و کرامت انسانی را شکل داد.

سفر بدنتر در میان ناملایمات آغاز شد، جایی که او در دوران اسارت در اردوگاه‌های کار اجباری رنج‌های غیرقابل تصوری را متحمل شد. این تجربیات دلخراش جهان‌بینی او را شکل داد و باور عمیقی به کرامت و ارزش ذاتی هر انسان در او ایجاد کرد. پس از آزادی، بدنتر مدافع سرسخت حقوق بشر شد و خود را وقف عدالت و صلح کرد.

بدنتر در طول زندگی خود به طور خستگی‌ناپذیر برای لغو مجازات اعدام تلاش کرد و آن را نقض حقوق اساسی بشر و یادگاری از گذشته وحشیانه تلقی کرد. تعهد او به این هدف باعث شد تا او به عنوان یک صدای پیشرو در جنبش جهانی علیه مجازات اعدام، تحسین و به رسمیت شناخته شود.

یکی از لحظات تاریخ‌ساز دفاع بدنتر وزیر دادگستری از لغو مجازات اعدام در سخنرانی پرشور او در ۱۷ سپتامبر۱۹۸۱ در مقابل مجلس رخ داد، جایی که او به شیوائی ضرورت اخلاقی لغو مجازات اعدام را بیان کرد واعلام کرد:
« خانم‌ها و آقایان ، من امروز در برابر شما ایستاده‌ام تا به احساس عدالت و انسانیت شما متوسل شوم. مجازات اعدام نشان‌دهنده یک بی‌عدالتی بزرگ است که چرخه‌ای از خشونت و انتقام را تداوم می‌بخشد که ساختار جامعه ما را تضعیف می‌کند. ما نمی‌توانیم ادعا کنیم ملتی متمدن باشیم و در عین حال کشتار همنوعان خود را که توسط دولت تأیید شده است، تأیید کنیم. ماهیت غیرقابل برگشت مجازات اعدام تضمین می‌کند که هرگونه تخلف در عدالت یک تراژدی غیرقابل ترمیم است، لکه ای بر وجدان ملت ما».

IMG_0458.png

سخنان بدنتر به شدت مورد توجه نمایندگان قرار گرفت و آنها را وادار کرد تا در موضع خود در مورد این موضوع بحث برانگیز تجدید نظر کنند. استدلال‌های متقاعدکننده او که هم بر اساس اصول اخلاقی و هم بر شواهد تجربی مبتنی بود، به تأثیرگذاری افکار عمومی و جلب حمایت از لغو لغو کمک کرد و در ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۱ قانون لغو مجازات اعدام در فرانسه تصویب شد.

بدنتر، وکیل، سیاستمدار، فعال حقوق بشری و یک نویسنده بود که بیش از بیست کتاب نوشته است که شناخته شده‌ترین آنها اعدام که داستان واقعی یک محکوم به اعدام است که بدنتر شاهد تمام مراحل محاکمه و صدور حکم اعدام بود و لغو مجازات اعدام که گزارشی است از تمام مراحل مبارزه او برای لغو حکم اعدام تا تصویب قانون در زمان وزارت او در سال ۱۹۸۱.

پس از درگذشت او، میراث بدنتر به عنوان شاهدی بر قدرت اعتقاد و روحیه تسلیم ناپذیر انسان باقی می‌ماند. باور او به عدالت همچنان الهام‌بخش نسل‌های آینده است تا برای جامعه‌ای عادلانه‌تر و دلسوزتر تلاش کنند.

زندگی ربر بدنتر نمونه‌ای از پتانسیل دگرگون کننده کنش فردی در تعقیب تغییر اجتماعی است. میراث او به عنوان یک چراغ امید برای همه کسانی است که به دنبال به چالش کشیدن بی‌عدالتی‌ها و حفظ کرامت زندگی هر انسانی هستند.

جای آن دارد که ازتلاش‌های تمام فعالان این مسیر دشوار در ایران که برای ایجاد کشوری عاری از بلای مجازات اعدام مبارزه می‌کنند گرامی بداریم./ ب.ع

IMG_0464.png

یاد ۱۳۷ زندانی سیاسی در «آخرین فرصت گل» و عذاب سفر به مریخ

زندانهای سیاسی ایران، بخصوص در دههء شصت، به هیچوجه تشابهی با زندانهای سیاسی در سایر نقاط جهان حتی در بدترین انواع رژیمهای دیکتاتوری ندارند.

زندان سیاسی در جمهوری اسلامی را نه تنها میتوان به سیاهچاله تشبیه کرد، که زندانی را در خود میبلعد و اثری از آن بر جای نمیگذارد، بلکه میتوان به قبر،به تابوت، به قفس در ابعاد کوچک و امثال اینها نیز تشبیه کرد.

کسی که گذرش به هر دلیل به این زندانها می‌افتد، اگر زنده بماند و او را اعدام نکنند، محال است بتواند به شکل انسان معمولی از آن خارج شود.

در فیلم «بازنده»، زمانی که سروش صحت را تهدید به زندان میکنند، میگوید بد نیست مدتی در زندان باشم تا بتوانم روی کتابی که میخواهم بنویسم فکر کنم.

این حرف یک شوخی دلآزار است بخصوص برای زندانی سیاسی. در زندان سیاسی، زندانی نه تنها نمیتواند کتابی بنویسد، بلکه بعد از روزها و هفته‌ها و گاه ماههای اول «بازداشتش» محتویات مغزش چنان پریشان میشود که شبیه به همه چیز میگردد، جز آدمیزاد حتی بعد از سالها زندگی در آزادی.

ساده‌ترین شکنجه، که اصلاً شبیه به شکنجه نیست و خیلی نرم و ملایم به نظر میرسد، انداختن زندانی داخل سلول دو متر در یک متر و نیم است به مدت یک هفته، یک ماه، چند ماه. در سکوت. در ندیدن کسی جز بازجوها و شلاق زنها. در نداشتن چیزی برای خواندن. چیزی برای دیدن. چیزی برای شنیدن.

و مغز در چنین شرایطی کاملاً پریشان میشود و هر چه در درون آن هست، به شکل مخلوطی غیرقابل فهم و بی‌انسجام درمی‌آيد.

زندانی بعد از یکی دو هفته تنهایی، آرزو میکند بازجوها او را برای شکنجه ببرند تا حرف و کلامی بشنود حتی زیر شلاق و شکنجهء جسمی.

شاید باورکردنی نباشد ولی درد ترکیدن پوست کف پا به مراتب دلپذیرتر است از در قبر مدفون بودن و مدفون ماندن.

بازجوهای اسلامی دارای فوق تخصص شکنجه و آزار جسم و روح که زندانی را تا پای مرگ میبرند بعد او را سالم و زنده برمیگردانند با آگاهی بر این موضوع‌ گاه در راهروی بند چنان قدم برمیدارند که زندانی صدای پایشان را در آن سکوت وهم‌انگیز میشنود، و خوشحال میشود که می‌آیند او را برای شکنجه جسمی ببرند، ولی تا پشت در سلول زندانی می‌آیند و بعد از دقایقی ایستادن در سکوت، بدون باز کردن در برمیگردند و میروند و زندانی را برای برده شدن و شکنجه جسمی شدن آرزو به دل میگذارند.

فردا، پس فردا، روز بعدش، روز بعدترش، یک هفته، دو هفته جریان صدای پا تکرار میشود و زندانی تمام وقت منتظر است تا او را برای شکنجه یا اعدام ببرند اما نمیبرند.

در دههء شصت وضع از آنچه که امروز از زندانهای سیاسی ایران توصیف میشود به توان ده بدتر بود. درندگان رژیم به راحتی میزدند و میدریدند و بعد، یا تیرباران میکردند یا زندانی را به زشتترین و غیرانسانیترین صورت ممکن با طناب دار میزدند.

زندانی از قبر به قبر منتقل میشد که قبر دوم برایش نجاتبخش بود.

میگویند برای فرستادن اولین مسافران مریخ، مدتها فضانوردان را آموزش میدهند و بخصوص به آسیبهای روحی که ممکن است طی ۶ ماه سفر تا مریخ به آنها وارد شود بسیار فکر میشود که چطور این ۶ ماه را باید سرکنند!

اگر میدانستند در زندانهای جمهوری اسلامی شش ماه که سهل است کار انفرادی انداختن زندانی به سال هم میکشد آن هم در شرایطی که حیوان باغ وحش را در غرب به آنصورت و در چنان جای تنگ و «روشنی» که شما هیچوقت تاریکی نداری حبس نمیکنند، شش ماه سفر دسته جمعی به مریخ چقدر به نظرشان دلپذیر خواهد آمد.

------------------

حال ما با هدایایی از این زندانیان دههء شصتی که مرگ را بعد از رنجهای بیشمار پذیرا شدند روبرو هستیم.

کتاب «آخرین فرصت گل» که به کوشش، زندانی سیاسی سابق، مهدی اصلانی تهیه و تنظیم شده، مشخصات ۱۳۷ زندانی سیاسی به قتل رسیده را همراه با یادگارهایی که از خود در زندان به جا گذاشته‌اند و به دست خانواده‌هایشان رسیده در ۳۸۴ صفحه به شکل شایسته و آبرومند توسط نشر باران در سوئد ارائه میدهد که قیمتی بر آن نمیتوان گذاشت.

دیدن و ورق زدن و خواندن صفحات این کتاب باری بسیار سنگین بر قلب انسان میگذارد.

وصیتنامه‌ها همه انسانی و همه قهرمانیست.

نکتهء جالب در این کتاب حضور همه جور اعدام شدهء سیاسیست. از مجاهد و فدایی و توده ای و بهایی و نویسنده و مترجم و پیکار و راه کارگر و وحدت انقلابی و هر جور فرد سیاسی دیگر یا دگراندیش دیگر.

در سلولهایی که ذکر آن رفت، تمام این نامها و سازمانها و وابستگیها رنگ میباخت، و تنها انسان بود با مقداری پوست و گوشت و استخوان و مغزی که زیباترین مغزهای انسانی بود و عجیب نیست که اینها در این کتاب گرانقدر، همه با صلح و بدون درگیری در کنار هم قرار گرفته‌اند و همگی با هم این شعر هادی خرسندی را میخوانند که:
می‌روم صبح سحر با شادی
مقصدم آزادی آزادی آزادی..../ م.ز

IMG_0457.png

مادرانِ رنج‌دیده

کتابِ "رنجِ راه" اثر محمد اعظمی، دربردارنده روایتی از زندگی پرماجرای نویسنده کتاب است؛ انسانی که در زمان حکومت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی همواره یک مبارز بوده است. ما در این کتاب با روایتی دردآلود و خون‌بار مواجه هستیم که اعظمی در ارائه آن بسیار اثرگذار کار کرده است. اما آنچه برای من در این کتاب جذاب‌تر بود بخشی است که به مادرها اختصاص دارد. در دفتر دوم از کتابِ "رنجِ راه" که یادها نام دارد، اعظمی از مادر خود و چند مادر دیگر یاد کرده که بسیار خواندنی است. مادرهایی که رنج‌های زیادی را تحمل کردند ولی نام و یاد آن‌ها در بیشتر نوشته‌ها و گفته‌ها غایب است، با این وجود، اعظمی، در این باره غفلت نکرده و چندین روایتِ گیرا ارائه داده است.

سلطنت اعظمی مادر نویسنده است، مادری که بیشترین وقت خودش را در کودکی، جوانی و پیری در سرزدن به زندان‌ها گذرانده و به تعبیرِ نویسنده، سلطنت اعظمی "همنشین زندان" بود. پدرش، علیرضاخان اعظمی، و برخی دیگر از خویشاوندان او در سال ۱۳۱۲ دستگیر و راهی مشهد می‌شوند و او از همان کودکی با زندان آشنا می‌شود. روایتِ ویدا حاجبی از زبانِ سلطنت اعظمی چنین است:«در مشهد یک روزی دیدم همه دارند شیون و زاری می‌کنند. از یکی از زن‌ها پرسیدم دده چرا همه گریه می‌کنند گفت پدرت رو کشتن. من هم شروع کردم به گریه‌کردن اما نمی‌فهمیدم کشتن یعنی چه.» و این آغازِ ماجراهای زندگی سلطنت اعظمی است که باز مجبور می‌شود برای ملاقات با خویشان و فرزندان خود در زندان‌های حکومت پهلوی از این زندان به آن زندان برود. اما ماجرا چنان‌که خود روایت کرده، امتداد می‌یابد:«انقلاب شد و دانه دانه همه بچه‌ها برگشتند به خانه. دیگر خیالم راحت شد. اما هنوز آب خوش از گلویم پایین نرفته بود که دوباره آواره‌ی درب زندان‌ها شدم.» و زمانی که فرزندش، فریدون، در زندان بود در نامه‌ای او را به ایستادگی فراخواند. فریدون در سال ۱۳۶۱ اعدام شد، و سلطنت اعظمی باز سوگوار و غم‌زده شد.

مادر اعظمی چنان‌که در روایت دلنشینِ فرزندش محمد می‌خوانیم، از مادرهایِ خوش‌عطر روزگار بوده است. مادری که وقتی تابستان‌ها را در روستا می‌گذرانده‌، غم‌خوار اهالی روستا بوده و برای آن‌ها قرص و شربت و داروهای گیاهی به همراه می‌آورده و کوشش می‌کرده از درد روستائیان تا جای ممکن بکاهد. برای اهالی روستا مواد غذایی می‌برده و به کسانی که تازه زایمان کرده بودند بیش از دیگران رسیدگی می‌کرده است. مادر اعظمی میان فرزندان خودش و فرزندان دیگر روستائیان فرقی نمی‌گذاشته و وقتی نوبت به استراحت و وقت تغذیه می‌رسیده، همه بچه‌ها را به یک چشم می‌نگریسته است. بدون تردید، خواندنِ خوبی‌ها و محبت‌های مادر اعظمی در این کتاب بسیار شیرین است. شهامت مادر معینی (عفت مریدی) هم از دیگر روایت‌های محمد اعظمی در این کتاب است. مادری رنج‌دیده که پس از کشتار شهریور ۱۳۶۷ سکوت نکرد و «در دوره‌ای که درز کوچک‌ترین خبر از جان‌باختگان برای حکومتیان قابل تحمل نبود» او و برخی دیگر از اعضای خانواده‌ها نگذاشتند که آن جنایت به فراموشی سپرده شود. همچنین روایتِ نویسنده از مادر محسنی که فرزند خود را از دست داد اما شعله مهر در درون او جریان بیشتری یافت تا سایه‌ای باشد بالای سر دیگر پسرها و دخترها و در کنار مادرانِ خاوران شجاعانه بایستد./ م.ع

رنج راه : محمد اعظمی، انتشارات عصرنو ـ پاریس ۲۰۲۲



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy