از صفحه فیس بوک محمد جلالی (میم.سحر)
چند روز پیش در یک استاتو فیسبوکی جملات کوتاه زیر را به اشتراک گذاشته بودم:
شجاعت موقعی راستین است که از آن نتیجهٔ مثبتی نصیب مردم گردد! وگرنه چه فایده از آن شجاعتی که پیرو مُد یا توهم مسلط بر زمانه جمعی را به کف زدن و به بت ساختن و پرستیدن وادار کند و عاقبت جزخسران به بار نیاورد؟ آیا انتخاب مرگ نزد گلسرخی شجاعت بود یا مرگ اندیشی و خود کشی؟
تعدادی از دوستان در حول و حوش آن اظهار نطری کرده بودند نخستین آنان دوست عزیزم گیله مرد بود با یادداشت زیر :
Sheykhani Gilemard
گلسرخی کودکی بود که پیش از آنکه راه رفتن بیاموزد کله معلق زدن را آموخته بود
بنا به گفته ایرج گرگین برادر همسرش و بنا به اقوال بسیارانی دیگر در عرصه شعر و هنر و فرهنگ چیز دندانگیری برای عرضه کردن نداشت
سودای قهرمان شدن اما در سرتا پای وجودش می تراوید
نه از مارکسیسم چیزی میدانست نه از اسلام ونه از تاریخ.
آمیزه ای بود از بیسوادی تئوریک و ادعا های انقلابی.در چنان زمانه سترون پوکی هیچ مایه تعجب نبود اگر گلسرخی و امثال او بگونه قهرمان ملی در آیند
و در چنان جامعه ای هیچ جای تعجب نبود که احمد کسروی و میرزا آقا خان کرمانی و حاج سیاح و رشدیه ومستشار الدوله و دهخدا و دیگران در خاطره جمعی جامعه جایگاهی نداشته باشند.
که من نیز این ین نکات را ذیل گفته های او آوردم :
Mohammad Djalali
گیله مرد عزیز ، با آنچه گفتی موافقم وخوشحالم که در باور به چنین حقیقتی تنها نیستم و می بینم که انسان های سرد و گرم چشیده و با تجربه و آگاهی چون گیله مرد شجاعت به خرج می دهند و در این گونه تابوشکنی هاشرکت می کنند
حقیقت آن است که به دلیل همینگونه بت سازی ها و قهرمان پروری های بی بنیاد و نیز با ترس از آزردن عواطف نسلی که در توهم بالید ماهنوز دچار خود سانسوری و خفقان تحمیلی عوام و خواصیم و از بیم فتوای ارتداد از سوی گروه هایی که دهها سال از دروغ و تحریف نظری و تاریخی تغدیه کرد ند و سرانجام به دام مرگ اندیشی تئوری منحط و جنایتکارانهٔ شهادت طلبی شیعی افتادند (اگرچه خیلی هاشان خود را ماتریالیست و آتئیست می دانستند) و از این خمرهٔ مسموم زهر« انقلاب اسلامی» که جز توحش مطلق نبود، را به کام ملت ایران ریختتند، طی این پنج دهه بیان بی لکنت حقیقت کار ساده ای نیست.
در زمانه ای که کار کودکانه و قشقرق عوام فریبانه گلسرخی آنچنان تقدسی یافته که نقد پذیر نیست و هر گونه سخنی در نقد رفتار آن جوان بی فکر به دفاع از پرویز ثابتی یا شکنجه گران تعبیر می شود نمی توان به آسانی حقایق را بیان کرد.
به هرحال با خواندن یادداشتت در باره این موضوع احساس تنهایی کمتری می کنم.
پیش از این هم سخنان به جا و به حقی از توشنیده و خوانده بودم در باره شریف واقفی و اعتراضت به این که چرا باید نام یک اسلامیست متحجر تروریست بی سواد، روی بهترین دانشگاه علمی ایران باشد؟
با خواندن و شنیدن آن مطلب هم کمتر احساس تنهایی کردم زیرا خودم هم مدتها پیش از آن در این زمینه یادداشت هایی نوشته بودم .و این اعتراض را کرده بودم . این مسئله هم تبدیل به تابو شده است و سالها ست که جرأت اعتراض به این نامگذاری ابلهانه اما سراپا آلوده به غرض سیاسی و اسلامیستی در مدعیان فکر و فرهنگ و دانش دیده نشده است.
سپس گیله مرد در پاسخ به دوستی که به یادداشت او معترض شده بود چنین نوشت:
÷Sheykhani Gilemard
از یاد نبرید نسلی که ما به آن تعلق داریم در یک جهان آرمانی غیر واقعی میزیست و با توهمات بیمارگونه خود جهانی را تصویر میکرد که با حقیقت فاصله بسیار داشت
نسل ما بجای نشستن بر بال تعقل و خرد ورزی به یک دنیای رمانتیک متوهمانه باصطلاح انقلابی در آویخت و میهن ما را به نابودی کشاند
اگر توجه فرموده باشید من در باب پایمردی گلسرخی و دانشیان در برابر شکنجه های ساواک سخنی در تایید یا رد آن نگفته ام اما از آنجا که چند گاهی با خسروگلسرخی همکار بوده ام میدانم که در عرصه شعر و تاریخ و آموزه های تئوریک مارکسیستی چیز چندان دندانگیری برای عرضه کردن نداشت و در این مقوله ایرج گرگین و صاحبنظران دیگری با من همعقیده هستند
من از قهرمان سازی و قهرمان پروری نفرت دارم و هیچ قهرمانی را بر نمی تابم
موفق و شادکام باشید!
پس از این یادداشت زیر از سوی ف.م.سخن عزیز نوشته شد:
سلام استاد سحر گرامی. من برخی از نوشته های شما را در مورد گلسرخی خوانده ام ولی این که چرا نظر خودم را خدمت تان ننوشته ام نه به خاطر ملاحظه کاری و نه به خاطر تابو شدن بحث و امثال این ها بوده است. نمی دانم اطلاع دارید یا نه که اصرار من همیشه بر منطبق بر منطق و دانش روز بودن عملکرد آدم هاست. روی این مساله خیلی تاکید دارم. ارزیابی گلسرخی و کارش و شعرش، اگر با منطق و دانش امروزی صورت بگیرد می شود همین نکاتی که جناب عالی بازگوی می کنید. اما اگر بتوانیم که به ۵۰ سال قبل برگردیم و همان مقدار دانش و بینش داشته باشیم، من حتی می توانم احتمال بدهم که شخص شما هم که انسان آزاده ای هستید دستکم این گونه در باره ی گلسرخی داوری نمی کردید.
این که از گذشتگان، از جمله از گلسرخی باید درس گرفت درست ولی این که او را با کلمات کوبنده بنوازیم، چندان کار درستی به نظر نمی آید. واقعیت این است که تقریبا تمام بزرگان تاریخ سیاسی و تاریخ اندیشه، که امروز هم بزرگ داشته می شوند، کارهایی کرده اند که از نگاه امروزی نه تنها ابلهانه و سخیف، بلکه فوق ابلهانه و فوق سخیف بوده است.
.یک مثال هم الان می زنم هر چند دلم نمی آید این مثال را بر زبان بیاورم:
کاری که جوان رعنای ما مجید رضا رهنورد کرد آيا دیوانگی بود؟ دیوانگی در حد گلسرخی؟ آیا او دانشمند و عالم سیاسی بود؟ چه چیز او را امروز باید عمده کنیم؟ برای من شجاعت و دلاوری و ایستادگی بر سر اعتقاد ش درس است و او را بزرگ می دارم و صد سال هم عمر کنم این صفات او را هرگز در هیچ دوره ی تاریخی نکوهش نمی کنم. گلسرخی هم گیرم تمام اِشکالاتی که شما بر شمردید، داشت. آیا پایمردی و شجاعت را از او نمی توان درس گرفت؟
در مورد باقی مسائل مربوط به او گفتنی بسیار است. کاش مثبت های اشخاصی که امروز در میان ما نیستند برجسته کنیم تا علاقمندان به آن ها درس بگیرند و ضعف هایشان را در گفت و گوهای تئوریک و علمی به صورت انتقاد و با حفظ حرمت بیان کنیم.
قربانت
و من هم اندکی دیر تر پاسخی به قرار زیر برای ایشان نوشتم :
Mohammad Djalali
سلام دوست نازنین جناب ف. م.سخن
. یادداشت شما را خواندم و پیش از آن که چند کلمه ای در پاسخ شما بنویسم دیدم که این یادداشتتان را همراه با تصویری از گلسرخی در صفحۀ فیسبوک خود قرار داده اید و انتقاداتان را بر نکاتی که این جانب در باره این شاعر روزنامه نگار و انقلابی (که حدود 50 سال نزد خیلی ها بدل به میت و قهرمان و مُدل شجاعت شده است) در صفحه خویش برجسته و علنی کرده اید درحالی که عین عبارات من در صفحۀ شما غایب است و می تواند موجب سوءتفاهم یا سوء تعبیر نزد خوانندگان شود
می فرمایید اگر به 50 سال پیش برگردم خود من هم کار ایشان را که امروز خودکشی می شمارم تأیید خواهم کرد. حقیقت انست که لزومی ندارد به آن دوره برگردیم زیرا نخستین کتابی که من در 42 سال پیش با نام م. سحر در پاریس منتشر کرده ام نمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» است که به خسروگلسرخی و سعید سلطانپور و دو شاعر دیگر دوران مشروطیت یعنی به میرزاده عشقی و فرخی یزدی تقدیم شده است و این واقعیت را هم نمی توانم بپوشانم که با شنیدن خبر اعدام گلسرخی زار زار و بارها گریسته ام . پس من هم علقه عاطفی نسبت به وی داشته ام و دلم برای جوانی اش سوخته است
اما به مرور طی سالها با دیدن وقایع و شناختن اندکی بیشتر جریان های سیاسی و اندکی مطالعه در باره وضعیت سیاسی و فکری و ایدئولوژیکی در زمانه ای که آنرا دوران جنگ سرد می نامیم ، نظرم در باره نسلی که خودش را به آب و آتش می زد تا در ایرانی که 2000 کیلومتر با روسیه شوروی هم مرز بود و بدخواهی او نسبت به ایران بارها ثابت شده بود، دیکتاتوری پرلتاریا به نام آزادی بیاورد ، تغییر کرد. من سالهاست جریان چریکی را عبث و خسرانبار ارزیابی می کنم که بیهوده و در جهت منافع غیر ایرانی ،جوانان بسیاری را به کشتن داد و حاصلش هم بارور کردن ایدئولوژی شوم و جنایتکارانه شهادت طلبی شیعی بود که خونش را همین جوانان چپ دادند و حاصلش را ملاهای جنایتکار و حکومت توحش اسلامیستی درو کرد. جمله ای که گلسرخی در دادگاه گفت و لزومی ندارد تکرار کنیم در واقع دفاع از اسلامیسم بود و در ذهنیت جامعه به خصوص جوانان خیلی تأثیر مخربی داشت زیرا مردم، کمو نیست ها را هم طرفدار حسین و صاحب شور حسینی ارزیابی کردند و انها را به نوعی همرزم امام حسین و در رکاب حُرّ ریاحی و طرفدار کل ارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشورا به حساب آوردند. بنا بر این نه روش او درست بود و نه هدفش با منافع ملت ایران سازگار بود
حرف من این است که باید آنچه در گذشته نادرست بوده است بدون لکنت و رودربایستی نقد شود تا در آینده جوانان دیگر قربانی هدف های ناروشن و توهمات ناشی از شوریدگی جوانی و عدم دانش و آگاهی نشوند
مثالتان در باره مجید رهنورد و قیاس او با گلسرخی متأسفانه نادرست و مع الفارق است. این جوانان را می کشتند. این حکومت توحش آدمکش به چه کسی در این 45 سال رحم کرده است؟ به قول قربانی جوان دیگری بنام نوید افکاری «اینها برای طناب دارشان به دنبال گردن می گردند» مجید رهنورد در لحظه محتوم رو در روی مرگ با گردن افراشته ایستاد و حکومت الله در ایران را رسوا کرد . گلسرخی فرجام نخواست و برخلاف رفقایش تقاضای عفو نکرد زیرا تصمیم داشت قهرمان «خلق ها» باشد. این دو قابل قیاس نیستند. حرف بسیار است که بسیاری نکات را در پاسخ به سایر دوستان داده ام . با مهر
م.سحر
همانطور که در یادداشت بالا خواندید جناب م.سحن پیش از آن که پاسخی از من دریافت کرده باشند عین آن انتقادات را همراه با تصویری از خسرو گلسرخی در صفحه شخصی خودشان قرار داده بودند.
نخست من در صفحۀ خویش نخست پاسخی به نقد ایشان نگاشتم و بعد انرا به عنوان یک کامنت در صفحه ایشان قرار دادم تا خوانندگانشان تنها به قاضی نروند و دچار سوء تعبیر نشوند.
اما دیدم کار به اینجا ختم نشد ، بدین معنا که د.سنتم دیگری هم عین نقد ایشان را بدون آنکه پاسخ مرا با آن همراه کنند به صفحات فیسبوکی خودشان منتقل کردند !
از آن جمله یکی از دوستان بازیگر و ترانه سرای من علی کامرانی نوشتیه آقای ف.م. سخن را بدون یادداشت های ذیل آن و بدون درج پاسخ من به اشتراک نهاده بود .
در آنجا من این یادداشت را برای اقای کامرانی نوشتم و پاسخی را که خواندیدرا نیز در آن صفحه آوردم. ضمنا جهت روشنتر شدن مطلب یادداشت دیگری را هم که در پاسخ یکی دیگر از دوستان نوشته بودم ، به صفحۀ ایشان منتقل کردم !
آن یادداشت به قرار زیر و در پاسخ کسی بود که خطاب به من می گفت :
« همانطور که شاه ، نیکخواه و شیروانلو و جعفریان را بخشید می باید گلسرخی و دانشیان را هم می بخشید !» ای کاش چنین می شد و بیش از همه ملت ایران از آن واقعه ضرر نمی دید ! اما هیچ حرکت مثبتی در این راه از خود گلسرخی که می بایست از جانش حراست می کرد دیده نشد !
جواب من به این نکته عبارت بود از:
Mohammad Djalali
او تقاضای عفو نکرد و فرجام هم - که حق او بود- نخواست نیکخواه و شیروانلو تقاضای عفو کردندو فرجام خواستند و گلسرخی می خواست به هر قیمت قهرمان شود و در این راه به فرزند نوزداش هم رحم نکرد هم خودکشی کرد و هم فرزندش را یتیم کرد فقط برای «قهرمان خلق ها» شدن و این رفتار او بیشتر پاتولوژیک و غیر عادی بود. تصور نمی کنم شاه با گلسرخی دشمنی شخصی داشته و از روی کینه او را نبخشیده است. این در همه جای دنیا رسم است که حرف آخر را در باره اعدام کردن یا نکردن یک متهم مسئولان اول کشوره چه پادشاه باشند چه رئیس چمهور صادر می کنند و این ننگ نیست که متهم به مرگی از پادشاه تقاضای عفو کند این رسم همه دنیاست. در فرانسه هم تا پیش از ملغی شدن حکم اعدام ، رئیس جمهور چنین نقشی را بر عهده داشت! دوستان او تقاضای فرجام کردند و خوشبختانه زنده ماندند . این که گلسرخی راقهرمان می کنند و مقدس می کنند و او را شجاع می نامند به طور غیر مستقیم می گویند آن ده یازده نفر دیگر جبون و ترسو بودند شجاعت نداشتند و به غلط کردن افتادند و این تیر اهانت 50 ساله و این اتهام غیر عادلانه آنان را رها نکرده است و حال آنکه کار درست را آنها کرده اند نه آن دو رفیق قهرمان شده و تقدس یافته. من خودم برای کشته شدن آن دو نازنین متوهم فریب خورده گریه کرده ام و از دستگاهی که موجب مرگ آنان شد ابراز بیزاری کرده ام . کتاب حزب توده در بارگاه خلیفه ام را 42 سال پیش به گلسرخی و سلطانپور و دو شاعر دیگر عصر مشروطیت (عشقی و فرخی) تقدیم کرده ام. یعنی من می پذیرم که فضای روحی و فکری و سیاسی آن روزگار مساعد قهرمانپروری و قهرمانسازی بود و خود من هم به عنوان یکی از افراد آن نسل قربانی چنین فضایی بوده ام . اما در این سالها بسیاری از حقایق روشن شده اند آنچه می گویم این است که حقیقت را به دلیل سماجت در افکار کهنه ای که داشته ایم همچنان پایمال نکنیم و اگر به این رسیده ایم که راهمان غلط بوده است آنرا با شجاعت اعلام کنیم و شجاعت راستین این است اما جمع کثیری از بازماندگان طرز تفکر آن روزهای گلسرخی(که اگر زنده می مانند قطعا امروز جور دیگری فکر می کرد) علی رغم آنکه در خلوتشان می دانند که راه غلطی رفته اند نمی خواهند بپذیرند و ااین یعنی اصرار در ادامه همان خطا های پیشین و این خود بازهم خبط و خطای بزرگی ست که بهایش را ملت ایران و جوانان نسل جدید با خون خود می پردازند. سماجت در تآیید راه های کژی که رفته ایم و تقدیس کسانی که مطمئن شده ایم بر خطا بوده اند در جهت نجات مردم ایران و رهایی آنان از توحشی که حاکم شد و خودما کما بیش در آن نقش داشته ایم نیست!!
در اینجا علی کامرانی به سخنان من معترض شده و نوشته بود:
Ali Kamrani
برای چی باید تقاضای عفو می کرد؟ برای اینکه دوسال پیش در محفلی حرفی زده بود که ربطی اصلن به گروه منسوب به او نداشت؟ برای اینکه پرویزثابتی می خواست زهر چشم بگیرد و اقتدار ساواک را به رخ مردم و شاه بکشاند؟
و من پاسخ داده بودم:
Mohammad Djalali
نمی دانم . نمی شود مسئله به این مهمی را به خودخواهی و کینه کشی و جسارت ثابتی در برابر شاه که همواره تأیید نهایی حکم اعدام با او بود ، تقلیل داد.
ثابتی در آن حد نبود که بخواهد در برابر شاه خودی نشان دهد و چیزی را به او ثابت کند.
پاسخ این که چرا می باید تقاضای عفو می کرد ساده است. برای حفظ جانش !
برای این که کودک نوزادش را بر اساس یک کله شقی سیاسی یتیم و خانواده اش را که در افکار سیاسی غلط او نه سر پیاز بودند نه ته پیاز داغدار نکند.
برای این که زنده می ماند و شعرهای بهتری می سرود و با تجربیات بیشتری صفحه ادبی اش را در روزنامه اطلاعات اداره می کرد!
کتاب می نوشت ترجمه می کرد با دوستان انتلکتوئلش به کافه ها میرفت و عرق نوش جان می کرد و در یک کلام زندگی می کرد و به ملت ایران خدمت می کرد .
نه با شهید کردن عمدی خویش که در آن نمایش تلویزیونی به لج و لجبازی شباهت یافته بود با خوش خیالی گمان ببرد به «خلق های خاورمیانه» خدمت می کند !
شیعه در ایران شهید کم نداشت که حالا یک جوان مارکسیست هم شور حسینی برش دارد و خونش را با خون آنها قاطی کند تا بهره اش را ارتجاع و جهل و جنون وجنایتی که در راه بود ببرد! توحشی که 45 سال است ملتی را در قعر جهنم به سیخ کشیده است.
یک مارکسیست اگر مارکس را درست فهمیده باشد به دنبال و به تأثیر از یاوه های علی شریعتی یا شاگردان مهدی بازرگان ، شهادت طلب نمی شود و سوسیالیسمش را از «مولاحسین» یاد نمی گیرد.
باید زنده می ماند و خدمت می کرد به فرهنگ و به کشورش مثل رضا علامه زاده مثل خانم منصوره اتحادیه و خانم شکوه میرزادگی و دیگر متهمان آن دادرسی !
در مسائل سیاسی لج و لجبازی آنهم به نام پرنسیپ ایدئولوژیک درست نیست به خصوص هنگامی که جان آدمی فدای بوالهوسی های سیاسی یا قهرمان شدن یا انقلابیگری ای که ریشه و بنیاد درستی ندارد می شود!
سایرین هم می توانستند در آن دادگاه(عادلانه یا ناعادلانه) کُتشان را دربیاورند و با دادن چند شعار که «از خلقم دفاع می کنم!» میز را به هم بریزند و به سرنوشت او دچار بشوند اما خوشبختانه این کار را نکردند و اینکه 50 سال است عده ای فقط به دلایل سیاسی و فرقه ای ظالمانه آنها را ملامت می کنند و گلسرخی را مقدس و قهرمان می شمرند ( و حرف اصلی شان این است که «چرا شما ها خودتان را به کشتن ندادید تا ما قهرمان های بیشتری داشته باشیم!»)هم از بازی های روزگارست اما تاریخ سرانجام به سوی اشکار شدن حقایق پیش می رود.
هیچ ایدئولوژی آنقدر ارزش ندارد که به سادگی و از روی لجبازی جان آدمی که حفظ آن بایک کلمه میسر است به پای آن ریخته شود.
آنها که زنده ماندند هم جانی را حفظ کردند و هم خانواده و مادر و پدرشان را داغدار نکردند ، هم درحد خود خدمت کردند و هم تبدیل به شهید شیعه نشدند و اجازه ندادند آخوند ها از نعش آنها سوء استفاده کنند کاری که متأسفانه در باره گلسرخی انجام گرفت!
.....
از این لحظه بود که جناب ف. م.سحن ضمن انتقاد در آمیخته با اظهار محبت و ابراز شگفتی ، ماجرای یکی از فیلم های کیارستمی را شاهد مثال اورده بود تا بدینگونه دلیل شگفت زدگی خود را با شرح بیان تصویری از یک فیلم مدلل تر سازد :
F.m. Sokhan
کمی برایم عجیب است این حرف ها را از شخصیتی با مرام و معرفت و شجاعت میم سحر گرامی شنیدن.... ایشاللا تجدید نظر فرمایند.... زندگی به قیمت از دست دادن مرام برای اداره کردن صفحه ی شعر روزنامه؟! عجیب است برایم .
و چنین افزوده بود:
F.m. Sokhan
یاد جریانی افتادم که برای ثبت و یادآوری خودم آن را اینجا می آورم. کیارستمی فیلمی داشت به نام «قضیه اول قضیه دوم» یا چنین چیزی، که یکی از بچه ها در ردیف آخر سر کلاس درس روی میز رِنگ گرفت و معلم را عصبانی کرد و معلم از بچه های ردیف آخر سوال کرد که کی بود، کسی جواب نداد، گفت اگر نگویید کی بود هر سه چهار تای تان را بیرون می کنم، و آن ها را بیرون کرد. بعد کیارستمی سوال مطرح کرد از سیاسیون آن زمان از خلخالی گرفته تا کیانوری که آیا باید بچه ها رفیق شان را «لو» می دادند یا نه؟ یکی گفت نه، یکی گفت فلان. یکی گفت بهمان. بعد نظر پدر یکی از بچه ها را که خیلی عاقل و اهل زندگی بود نشان داد که با قاطعیت می گفت آری بچه بی گناه او باید رفیق اش را لو بدهد که بچه برود درس اش را بخواند و دیگر خرابکاری نکند.
بعد در ادامه فیلم یکی از بچه ها دوست اش را لو می دهد می رود سر کلاس می نشیند. باز نظر سیاسیون را کیارستمی سوال می کند، عزت الله انتظامی، خیلی بامزه می گوید باید گرفت آن بچه ی لو دهنده را یک فصل سیر کتک زد. پدر عاقل و صاحب عقل معاش هم از این لو دادن راضی ست.
حالا این جریان به من چه مربوط است؟
سال ها پیش که با پسر نوجوان ام برای همیشه به آلمان آمدم در روزهای اول مدرسه اش بود که این فیلم را به او نشان دادم و گفتم تو چه می گویی؟ مردد بود بعد گفت من لو نمی دهم. گفتم کار درست را تو می کنی می دانی چرا؟
گفت نه.
گفتم برای این که تو با لو دادن دوست ات ممکن است یک سال در درس جلو بیفتی یا چه می دانم آن سال رفوزه نشوی، و اگر لو ندهی، در بدترین حالت رفوزه شوی یا از درس ات بمانی، و این با صرف یک سال وقت قابل جبران است، ولی ولی ولی اگر دوست ات را لو بدهی، می دانی چه اتفاقی برایت می افتد؟
گفت: نه.
گفتم لو دادن تو باعث می شود «یک عمر» بله «یک عمر» نه یک سال، بخصوص وقتی درس و مدرسه ات تمام شد، همه اش و در هر لحظه از زندگی ات این اتفاق جلوی چشم ات بیاید و تو یاد خیانت به دوست ات بیفتی و از خودت و دلیل مسخره و کم ارزشی که به خاطر آن رفیق ات را لو دادی متنفر شوی و خجالت بکشی.
این ها را گفتیم و گذشت. چند روز بعد،،، از مدرسه او به من تلفن زدند که موضوعی در اردوی تفریحات بچه ها اتفاق افتاده و آن این که بچه های گروه امید «قلیان» کشیده اند و ما از امید که می دانیم قلیان نمی کشد پرسیدیم چه کسی قلیان را به کمپ آورده، به ما نمی گوید. شما به او بگویید که شخص را معرفی کند والّا پسر شما هم با گروه تنبیه خواهد شد.
با خنده به خانم مدیر گفتم من به پسرم خواهم گفت که اگر بگوید چه کسی قلیان را آورده من او را تنبیه خواهم کرد. شما هم باید به خاطر رازداری و لو ندادن رفیق، به امید جایزه بدهید نه این که او را تنبیه کنید. تنبیه هم خواستید بکنید، بکنید، نوش جان اش، گوارای وجودش!
اینم همینجوری
و اینک پاسخ من:
Mohammad Djalali
دوست عزیز جناب ف م.سخن. کدام حرف های م.سحر عجیب است ؟
اینجا صحبت از پشت پا زدن به مرام و انسانیت و این ها نبود. برخلاف داستانی که در باره فیلم کیارستمی نقل کرده اید قرار نبوده است که گلسرخی کسی را لو بدهد ، تا او زیر بار چنین زوری نرفته بوده باشد.
باید روی ماه آن کودکی که نگفت قلیان را چه کسی به مدرسه آورده است بوسید اما به این موضوع که گلسرخی دست به طغیان نمایشی خطرناکی زد و عمدا دادگاهی را برعلیه خود و به قصد جان خود برانگیخت بی ارتباط است.
درمورد اداره صفحه شعر روزنامه اطلاعات هم مراجعه کنید به کتاب اخیراًچاپ شده نجف دریابندری. در این کتاب ایشان می گویند که :«گل سرخی صفحه شعر روزنامه اطلاعات را اداره می کرد!» اشاره من به این نکته برای آنست که بگویم آرزو داشته ام که گلسرخی زنده بماند و صفحه ادبی اش در روزنامه پر تیراژ کشور را ادامه بدهد و به کشورش خدمت کند ظاهرا با آن سن کم موقعیت بدی در آن جامعه نداشته بوده است.
هیچ حرف بدی در این عبارت زده نشد و گمان می کنم برای شما سوء تفاهمی پیش آمده است. در مورد بزم های شبانه با دوستان روشنفکرش و می نوشی های رفیقانه آنها هم عکس هایش را می توان در انترنت دید که نوش جانشان و ای کاش می ماند و در بزم های بسیار دیگری شرکت می کرد.
پس اشاره به این موضوع هم خدای نکرده به قصد ملامت نبود چرا که به زبان خیام
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
منهم صد درصد معتقدم که باید بامرام بود و صد درصد به اصول خود پایبند ماند اما در حال حاضر که نزدیک 50 سال مشاهده و تعمق در آنچه برما و بر افکار نسل ما و بر جهان گذشته و نسل ما صاحب تجربه ای ست که پیش ازین نداشت ، روش گلسرخی را به خاطر فرجام نخواستن تقدیس نمی کنم و این حسرت و دریغ را در گوشه دلم نگاه می دارم که ای کاش اندکی کمتر احساساتی می شد و ای کاش اندکی کمتر زیر تأثیر جوّ غالب فکری و ایدئولوژیک در آن دوران می بود و ای کاش از خیر قهرمان شدن می گذشت ، آنهم در روزگاری که در زمینه سیاست و ایدئولوژی ها دوغ و دوشاب با هم قاطی بودند و مارکسیست پامنبری می خواند بچه اخوند جلسات قرائت قرآن از مارکس و لنین فاکت می آورد !
ای کاش هم به خودش رحم می کرد هم به فرزندش و هم به خانواده اش و از همه مهمتر خونش را هدیه به یک جریان ارتجاعی دینی که آن سالها ایدئولوژی ابلهانه شهادت شیعی به پرچم اصلی اش بدل شده بود و یاوه گویی به نام علی شریعتی با شعار « بمیر! یا بمیران!» پرچمدار آن بود و حسین را با چگوارا سر میز عرق خوری می نشاند و امضأ ابوذر غفاری را پای کتاب چه باید کرد لنین می گذاشت تا از تشیعی مذهب مردم ایران بود یک ایدئولوژی تروریستی بسازد ، نمی کرد . همین!
همینجا در مورد حفظ پرنسیپ هم اشاره وار سئوال می کنم که آیا باتوسل یافتن به«مولاحسین» برای کسی که باصدای بلند اعلام می کند« من یک مارکسیستم!» وفاد اری به اصول مارکسیستی مشاهده می شود؟ آیا این توسل به باورهای عامه که آن سالها به شدت تحریک آمیز و آلودۀ تبلیغات آشوبگرانۀ ارتجاعی و ویرانگر شده بود جز پوپولیسم و عوامفریبی معنای دیگری هم داشت؟
با این حال هر لحظه من به این نتیجه برسم که این سخن یا آن کلمه و عبارتم نا درست بوده است به مدد دوستان و راهنمایان عزیزی چون شما حاضر به تجدید نظر در آن هستم و اصولا آنچه امروز می گویم حاصل تجدید نظر هایی ست که طی 50 سال ازطریق تجربه و پس رفتن پرده های فریب و کتمان و دروغ درجامعه به دست آورده ام !
اما
اما ماجرا به این بگو و بشنو خاتمه نیافت
به زودی دیدم که همین یادداشت داستان فیلم کیارستم باز هم بالای تصویر سرخرنگ گل سرخی در صفحه فیسبوک دوست نویسنده ام سخن قرار داده شده و باز هم هیچیک از پاسخ هایی که به انتقادات ایشان داده بودم درج نشده است
تصور می کنم اینگونه تنها به قاضی رفتن فقط می تواند ایجاد سوء تفاهم کند و از این بد تر افراد کم شعور و بدخواه یا قشری را به بدگویی از من وادار سازد چرا که تصورشان آن است که تقدس قهرمانشان را با طرح سخنانم مخدوش کرده ام.
از این رو به نظرم رسید که بد نیست بخشهایی از اظهار نظرات ایشان و پاسخ هایی که خودمن به آن اظهارات داده ام را یک جا در اختیار خوانندگان بگذارم و باشد تا هم از سوء تفاهم جلوگیری شود و هم برخی افراد کم دان و مغرض فرصت پرت و پلا گویی پیدا نکنند و صفحات فضای مجازی را به سبک مرسوم نیالایند!
حال که نکات فوق را ضمن نقل برخی گفتگوها آوردم جا دارد برخی اظهارات دیگر دوست عزیزم آقای سخن را که همین روزها ذیل یک شعر من در فیسبوک امجام شد بیاورم و بیش ازین سردتان را به درد نیاورم:
موضوع این بود که شعر زیر را که نمی شود آنرا به مسائل طرح شده و گفتگوهای پیشین دانست و من به تازگی آنرا سروده بودم در صفحه فیسبوک قرار دادم :
آن شعرهای شورآفرین
***
شعر شور آفرین شاعر بود
باد در آستین گمراهان
غلظت جهل را فزونی داد
سخن دلفریب آگاهان
**
آن یکی گفت «شیر آهنکوه»
وان دگر «سوگ موج های خزر»
دست در دست یکدگر دادند
تیغِ نادان و علمِ دانشور
**
اینچنن شد که لشکر اوهام
روح یک نسل را به دام کشید
گردِ باروی سالخوردۀ شهر
دشمنی ، خط انهدام کشید
**
اینچنین خواب جهل شد تعبیر
کینه های کهن به روز شدند
آتش فتنه سوخت گلها را
سروها جمله نیم سوز شدند
**
حال چندی ست «انفجار ِ طلوع»
عین آتشفشان خاموش است
تیغ، کُند است و بر لبانِ شعور
شعر دانشوران فراموش است
م.سحر
26/2/2024
ضمنا طی یک کامنت از روی مطایبه نوشته بودم که :
Mohammad Djalali
حتی لایک این شعر هم دل و جرأت می خواهد!
جناب سخن عزیز نخستین عابری بودند که کامنتی به قرار زیر ذیل آن شعر درج کردند
و گفتگوی ما به صورت زیر ادامه یافت:
F.m. Sokhan
سلام. البته جناب استاد ما لایک می کنیم به توان ده شعر زیبای شما را ولی قبول بفرمایید، آن چه امروز جهل می خوانید، روزگاری عین دانایی بود و انسان دوستی.
Mohammad Djalali
سلام ممنون که لایک فرمودید. عین دانایی و انساندوستی نبود بلکه توهم دانایی و انساندوستی بود. آن نسل ، فریب خوردۀ ایدئولوژی مسلط بر فضای جنگ سرد بود ، و زیر تأثیر همان ایدئولوژی و تبلیغات شوم اردوگاه روسیه شوروی و انترناسیونالیست ها و تیرموندیست های اروپایی ، چه در عرصه نظر و چه در عرصۀ عمل دست به اقدامات سیاسی می زد و نتیجه اش جز آنچه دیدیم و آنچه کشیدیم و می کشیم یعنی خیانت به مردم ایران و خسارت به جان و جوانی خود اقدام کنندگان (که خیلی هاشان هنوز هم دعوی قهرمانی دارند و از مردم ایران مدال طلبکارند ) نبود !
بنا بر این توهم دانایی همانا معادل نادانی و به عبارت دیگر معادل جهل است حتی اگر قلم و قدم افلاطون حامی و مشوق و مروج آن بوده باشد!
از اینها گذشته چه کسی می گوید که شعور جلال آل احمد به عنوان مرجع تقلید بسیاری از این انقلابیون بالا تر از شعور و فهم و درک استاد پرویز ناتل خانلری بوده است که آنهمه به ایران و فرهنگ این مملکت خدمت کرد و مورد شماتت مدعیان مبارزه با حکومت پهلوی بود؟
F.m. Sokhan
جناب استاد وقتی می فرمایید خیانت یعنی عملی از روی آگاهی در جهت منفی، ولی اگر به گفته ی شما آگاهی نبوده و توهم بوده پس خیانتی هم نبوده. ما که نمی توانیم به کسانی که فکر می کردند زمین مسطح است و روی شاخ گاو است بگوییم بگو اشتباه کردی و عذرخواهی کن. امکانات زمان همان دو قطبی بودن جهان و تبلیغات نه شوم، بلکه فریبنده و انسان مدارانه ی روس ها و انترناسیونالیست ها و چپ های اروپایی به همان اندازه بود که باید می بود.
شما می فرمایید جناب بطلمیوس باید مثل اینشتین فکر می کرد و عمل می کرد، خب این که شدنی نیست. من جواب ام به این سوال روشن است؛ مایل ام نظر شما را هم بدانم:
اگر فیلم زمان را ریوایند کنند به عقب، آیا شما همان کارهایی را که آن روزگار می کردید و همین مواردی را که امروز نفی می کنید، دوباره انجام می دادید یا خیر. جواب من این است: بله. انجام می دادم. پس امروز هم از آن چه انجام داده ام شرمنده و خجل نیستم. نهایت اش این است که به خودم بخندم بگویم بطلمیوس عجب گاوی بودی در زمان دو کانال تلویزیون و دو روزنامه عصر و نبودن اینترنت و ماهواره! زمین صاف نبود الاغ! ببین اینشتین چقدر قشنگ معادلات جهان را حل کرده! و به خودم می خندیدم چون در عصری زندگی می کردم که تلویزیون فقط دو رنگ سیاه و سفید داشت و من اصلا رنگ ها را نمی دیدم و نمی توانستم ببینم که بتوانم در باره شان اظهار نظر کنم. عرض من این است.
Mohammad Djalali
سخن عزیز. من گفتم «نتیجۀ آن توهمات» خیانت بوده است یعنی آن توهمات بود که به خیانت های بعدی منجر شد. قطعا با من موافقید که حزب توده و سازمان فدائیان خلق و مجاهدان خلق (خلقی گری هدیه روسها بود و هدفش تجزیه ایران بنام پرلتاریا یا مستضعفین و بی طبقه توحیدی بود چه درچپ مارکسیست چه درچپ اسلامیست!) و امثال آنها به دلیل فضای سیاسی و فکری آن زمان که یکسره از سوی اردوگاه شوروی تبلیغ می کرد و آنگونه اندیشه های ویرانگر و منحرف بدل به مُد روز شده بود و همه آن جماعت در توهم بودند یانه؟ اگرقبول دارید آن خیانتی که این جماعت بعدا کردند و زیر پرچم پست ترین و عقب مانده ترین و جنایتکار ترین عنصر مرتجع ایران یعنی خمینی جمع شدند و خیلی هاشان نهایت خوش خدمتی به این جریان ویرانگر کردند و تاحد جاسوسی و پیشفنگ و پسفنگ کردن در خط امام پیش رفتند.
آیا خیانت هایی که بعدا صورت گرفت نتیجه آن توهمی که می گوییم نبود؟
وانگهی قیاس شما که مسائل مربوط به تاریخ علم را با اقدامات فعالین سیاسی مقایسه می کنید چندان قابل دفاع نیست.
این خاصیت علم است که ضمن پیشرفت علم نظریات دانشمندان پیشین نفی می شود ، اما در مسائل اجتماعی و سیاسی چنان نیست و نظرات و معیار های درست برای شناخت مسائل کمابیش وجود دارد و در دوره ما خیلی ها بودند که می گفتند زمین گرد است اما جمعی حاضر به پذیرش آن نبودند چون به یک باور و ایدئولوژی و به یک توهم مسطح بودن زمین اعتقاد یافته و ایمان آورده بودند .
روشنتر بگویم در دهه 50 خیلی از انسان های فهمیده ترقه بازی های چریک ها را با استدلال رد می کردند.
در دانشکده علوم اجتماعی دکتر صدیقی به دانشجویان می گفت علی شریعتی یک آژیتاتور بیگانه با جامعه شناسی و موجود خطرناکی ست و شما با حمایت از آخوند ها نمی فهمید که چه خاکی بر سر خودتان و کشور خودتان می ریزید! اما بسیاری از آنها به دنبال تعطیل کردن کلاس و شرکت در تظاهرات بودند.
متأسفانه گوش شنوایی نبود زیرا فضای ایدئولوژیک جنگ سرد ذهن آنها را از دروغها و یاوه هایی همچون «شاه سگ زنجیری امپریالیسم آمریکاست» انباشته بود و معتقد کرده بود به این که :
ما باید به سائقه کتاب های چاپ پروگرس واردات روسی مثل چه باید کرد لنین و اصول لتنینیسم استالین یا تضاد مائو یا رمان خرمگس و مادرگورکی و جزوه جوان آوانتوریست فرانسوی رژیس دبره انقلاب کنیم و موتورکوچک شویم تا موتور بزرگ را به حرکت در آوریم وپرلتاریایی را که هنوز در ایران موجودیت نیافته بود به قدرت برسانیم و جامعه بی طبقه توحید غارحرایی را به نام اسلام انقلابی در ایران مستقر سازیم .
بله اگر جلال آل احمدی یا بازرگانی یا شریعتی ای بودند در آن سو هم کسانی چون پرویز ناتل خانلری دکتر زرین کوب ، دکتر صدیقی ، مصطفی رحیمی و خیلی های دیگر هم بودند.
در برابر بطلمیوس، کپرنیک هم بود. آنها که باوجود کپرنیک حرف بطلمیوس را می شنوند ، در بهترین حالت فریب خوردگان و در نهایت ابلهانی بیش نیستند و قطعا اصرارشان در دفاع از نظریه بطلمیوسی به فاجعه خواهد انجامید چنانکه در ایران اتفاق افتاد.
حرف من این است که ما فریب خورده بودیم و باید بپذیرم که 95 درصد آن حرفها که به گوش ما خوانده بودند یاوه و دروغی بیش نبود که راه به جهنم می برد.
درست است که اگر ماشین زمان به عقب برگردد (که محال است!) ما همان تحفه ای خواهیم بود که بوده ایم !
اما باید بپذیریم که ما را هم فریب داده بودند و اکنون می باید برضد آن فریبی که ما را تا عرصه نابودی کشانده است طغیان کنیم (و عصبانیت امروز من هم درست به همان علت فریبی ست که به سهم خود در جوانی از آنها خورده ام و گاهی با آنها اظهار همدلی _و نه همراهی- کرده بوده ام.
باید به آنها که هنوز مرغشان یک پا دارد بگوییم که خیر! حق با شما نبود ! جایزه و مدال از مردم نخواهید . شما انقلاب نکرده اید .
شما پیاده نظام یک جریان عقب مانده ویرانگر شدید که هست و نیست ملت ایران را به آتش کشیده است و زیاده ازخودتان ممنون نباشد و آن یاوه ها را مکرر نکنید! از اشتباهات خودتان درس بگیرید و کاخ رؤیاهایتان را بر توهمات شکست خورده پیشین بنا نکنید و با خون جوانان ایران که تشنه آزادی هستند بیش ازین بازی نکنید
F.m. Sokhan
ممنون ام جناب استاد از این که صرف وقت می کنید و من و خوانندگان این صفحه را از نظرهای پر از نکته و درس تان آگاه می کنید. این صحبت اگر شفاهی و رو در رو باشد، قطعا -شما را نمی دانم- برای من راحت تر است چون تایپ مطالب با این وضع چشم و دست چندان راحت نیست. امیدوارم این فرصت برای جناب عالی فراهم شود تا چنین گفت و گوی سازنده و آگاهی بخشی در جمع دوستان داشته باشیم.
فرق میان نظر من و شما در یک چیز است :
جناب عالی زمان ها را به طور پیوسته در گفتارتان در نظر می گیرید، من به صورت منقطع و الّا حرف و نتیجه یکی ست. مثلا حزب توده سال ۲۰ تا ۲۴ یک چیز است، توده ی سال ۲۴ تا ۳۲ یک چیز، از ۳۲ تا ۵۷ یک چیز، از ۵۷ تا ۶۲ یک چیز، بقایای آن هم از ۶۲ تا امروز یک چیز. همین طور مجاهدین. همین طور چریک ها که بعد شدند نام بی مسمای فداییان خلق!
حزب توده ۲۰ تا ۲۴ را تقریبا تمام اهل تفکر زمان، از شاعر و نویسنده به عنوان یک نگاه جدید به دنیا می شناختند. همین طور شوروی و همین طور استالین، یکی از نجات دهندگان جهان از هیتلری ها و فاشیست ها، که خودش همزمان و بعد از آن شد یک موجود مخوف مخوف تر از هیتلر. اصلا سال مثلا ۱۳۲۱ توده را نمی توان با سال ۱۳۵۸ توده مقایسه کرد. در به هم چسباندن زمان ها بله، نتیجه ی آن تزها و تئوری های دهه ی ۲۰ منجر می شد و منجر شد به فاجعه ی بعد از انقلاب.
به هر حال در زمان حاضر و لحظه ی حاضر، باید مراقب باشیم که زندگان سال مثلا ۱۴۵۰، به امروز ما نخندند و ما را خطاکاران بزرگ زمان خود، بر اساس دانش روزشان ننامند، چه امروز، من و شما، همان کاری را می کنیم که با «دانش امروزمان» فکر می کنیم درست و حتی درست ترین است، بی آن که یک لحظه فکر کنیم یا بتوانیم فکر کنیم ۵۰ سال بعد دیگران در باره امروز ما بر اساس دانش آن روز چه ها فکر خواهند کرد!
بیش از این وقت عزیزتان را نمی گیرم. موفق و تندرست باشید!
.
Mohammad Djalali
دوست گرامی جناب سخن عزیز. اولا همچنانکه بارها نوشته ام و گفته ام ، این که شما عنوان استاد به من بخشید حاکی از لطف و محبت شماست و من شخصا خود را استاد نمی دانم زیرا می خواهم تا اخر عمر شاگرد باقی بمانم و از همگان از جمله از شما بیاموزم.
می دانید که متأسفانه بر خلاف شما که هم نویسنده هستید و هم سخنور یعنی هم مرد کتبی هستید و هم شفاهی ، استعداد چندانی در سخنوری ندارم و همانطور که شما هم می دانید علی رقم خواست برخی از دوستان معمولا به شرکت در مناظرات و مباحثات رسانه ای پاسخ مثبت نمی دهم زیرا دیگران را در این زمینه متبحر تر می دانم و همواره نگران عدم توانایی عرضه دقیق و قابل درک سخن و اندیشۀ خود به شنوندگان هستم.
در مورد این که ما محدود و مشروط به اطلاعات و دانش زمانه خود هستیم، باشما اختلافی ندارم .
سخن من آنست که پس از آن که دانستیم پندار و کردار و رفتار ما نادرست بوده است با سماجت و فقط به خاطر دفاع از منیت خود یا بر مبنای منافع فردی یا فرقه ای خود ، بر درستی آن اصرار نکنیم و به آنچه امروز نادرستی اش برهمگان روشن شده است اعتبار ندهیم و اینچنین تداوم بدی ها و زشتکاری ها را در مسائل اجتماعی و سیاسی و فکری مداومت نبخشیم. قصدم ملامت گذشتگان که بسیاری از آنها متأسفانه دیگر میان ما نیستند نبوده است .
حرف اصلی من با آنهایی ست که هنوز خوشبختانه در میان ما هستند اما همچنان گذشته سیاسی و فکری غیر قابل دفاعشان را مقدس جلوه می دهند و تا ابد الدهر از مردمی که زخم ها ی افکار و رفتار خسارتبار خود را به آنان رسانیده اند مدال قهرمانی مطالبه می کنند . یعنی نمی خواهند اشتباهات خود را بپذیرند و مسیری خلاف جهت راهی که می رفتند برگزینند و این خود جز تداوم خسارت زدن های آتی به مردم و به نسل های تشنه آزادی نیست. سپاس از توجه شما
F.m. Sokhan
متاسفانه چنین است میم سحر گرامی. مرا با زندگان کاری نیست. ولی کسانی که گوشه ی قبرستان ها با نام و بی نام دفن شده اند، در حفظ حرمت شان نهایت تلاش ام را می کنم چون در این زمهریر سخت زمستانی، کسی را جرات دفاع از آن «دیروزیان» نمانده و همه چیز را به حساب این از جان گذشتگان می نویسند غافل از آن که اولین کسانی که در مقابل حکومت نکبت قیام کردند و جان بر سر راه از میان برداشتن آن گذاشتند، همین افراد بودند. با تشکر بسیار به خاطر وقتی که گذاشتید. شاد و تندرست باشید!
از یکم تا سوم فوریه 2024